درس دوازدهم امام زمان (ع) در خطبه غدیر

درس دوازدهم امام زمان (ع) در خطبه غدیر

سم الله الرحمن الرحیم

«...أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْه...»
‏"بدانيد او کسي است که امور به او تفويض شده است".

    تفويض کار ها دو معنا دارد.يک معنا اين است که خدا کاري را واگذار کند و خودش دستش بسته شود. اين با تفکر توحيدي اسلام سازگاري ندارد. براي اينکه تفکر توحيدي خدا جهان را و انسان را و موجودات را اداره مي‌کند. ارتباط خدا با اين جهان ارتباط سامان ريزي حکيمانه است و تدبير دائمي و لحظه به لحظه با جهان است. خيلي دقت کنيد اين يک بحث اعتقادي است. معناي غلط تفويض همان است که يهودي ها و مفوضه به آن معتقدند، معتقدند که خدا خلق کرده و آفريده است وديگر هيچ کاري با جهان ندارد. جهان اتوماتيک مي‌چرخد.درحاليکه معناي تفويض اين است که خودش درا ختيار گذاشته و خودش مالک است . بهترين واژه‌اي که مي‌توانم بکار ببرم اين است که خدا تملک کرده "و هو بها املک"او مالکيتش بيشتر است. به عنوان مثال، شما براي فرزندتان دوچرخه مي‌خريد، پول هم مي‌دهيد، آزاد هم هست، ولي شما املک هستيد و مالک‌تر بودن شما نسبت به فرزندتان را حفظ مي‌کنيد، يا يک مدير يا يک وزير يا يک کسي که سرپرست‌ جايي هست، تفويض مي‌کند کارها را، واگذار مي‌کند، کليد صندوق را به حسابداري مي‌دهد. ولي خودش يک کليد اورجينال دارد.                                           
         پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم  در خطبه غدير در مورد امام زمان عليه السلام فرموده «أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْه».  اين تفويض براي ائمه ديگر هم بوده است، اما اين که پيغمبراکرم صلي الله عليه وآله وسلم در مورد امام زمان عليه السلام آنرا ‌هايلايت کرده براي اين است که در اينجا تفويض يکي از اصول اوليه شخصي امام زمان ارواحنا فداه است. امام عصر ارواحنا فداه ، که تنها مجري به تمام معناو همه جانبه اسلام و قرآن است، بايد مفوض اليه باشد. يعني خداوند بايد امر دين را به او تفويض کند، تا بتواند دين را در گستره ي زمين نشر بدهد. مرحوم کليني رحمه الله عليه،در اين مورد در کتاب کافي ج1 ص 265 ،  10 روايت آورده است. روايات خيلي جالبي در باب تفويض است.
      روايت اول، ابي اسحاق نحوي مي گويد: " وارد شدم بر امام صادق عليه السلام شنيدم که حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ» ‏، خداوند متعال با سوژه ي محبت، پيامبرش را تربيت کرده بود. با آب زلال محبت پيغمبرش را تربيت کرده وآنگاه فرموده است:« فَقَالَ وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيم‏» سوره قلم، آيه4 .يعني تو داراي خلق، اخلاق و آداب بزرگي هستي. اول با محبت خدا تربيت کرده است ، سپس گفته: «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيم‏ ٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْه»‏. زمينه تفويض محبت است، سپس گفته است  « ِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» سوره حشر آيه 7 .آن چه پيغمبر براي شما مي‌آورد بگيريد و آنچه نهي مي‌کند از آن بازداريد. مخالفان شيعه و وهابيها معتقدند که پيغمبر هيچ قدرتي ندارد و يک بشر عادي است ،اما به او وحي مي‌شود.درحاليکه همين وحي کليد گنج آسمانها و زمين است. پيغمبر هرچه مي‌گويد از طرف خداست، ولي اينطور نيست که پيغمر فقط يک بلندگو باشد. اگر اينطور باشد فقط بايد آيات قرآن را بخواند. فرمايشات پيغمبر، اعمال پيغمبر، سکوت و فريادشان ،همه فرمان خداست. خدا مي‌گويد« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، پيغمبر هم همين را مي‌گويد. اين در مورد آيات قرآن درست است، اما هميشه وحي اينطور نيست ، که هم معنا وهم لفظ القا شده باشد و پيغمبر در اين قالب با پيغمبر صحبت کرده باشد،بلکه به پيغمبر معنا القا مي‌شود،ولي خودش جمله مي‌سازد واختياراتي دارد. اين آيه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » دليل بر اين است که اطاعت پيغمبر و خدا دو چيز است، اما در يک راستا. چون آنها(وهابيون) مي‌خواهند بگويند «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏ » ، همه اش اطاعت خداست. مي‌گوئيم اطاعت خداست، اما طولي.اينطور نيست که پيغمبر فقط بلندگو باشد، پيغمبر فقط يک صفحه خالي باشد. خداوند پيغمبر را در محبتش تأديب کرده،سپس به او تفويض کرده . يعني داراي قدرت و اختيار است.
روشنفکران اعتقاد دارند که پيغمبر عصمتش در دادن و گرفتن وحي است. لازم نيست در اعمالش عصمت داشته باشد. و ما به دليل همين آيه،که خداوند گفته آنچه که پيغمبر گفته است بگيريد و آنچه نهي مي‌کند باز داريد، مي‌خواهيم بگوئيم پيغمبر از خودش قدرت دارد و خدا به او تفويض کرده و اختياراتي دارد و دستش باز است. ميداني را که خدا در اختيارپيامبر گذاشته هرچقدر وسيع باشد، پيغمبر جز با مشيت و اراده خدا حرکت نمي‌کند. «نحن مشية الله» . ما ظرفهاي مشيت خدا هستيم. لذا مي‌فرمايد که خدا پيامبرش را بر محبت خودش تأديب کرده و بعد از اينکه ديده پيغمبر اينقدر نسبت به خدا محبت دارد و جز راه خدا نمي‌رود، گفته است
   « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » . حالا که اينقدر خوب هستي بيا کليد را بگير.
 در کارهاي دنيايي هم همينطور است.شما وقتي يک شاگرد براي مغازه مي آوريد، اول تربيتش مي‌کنيد.بعد امتحانش مي‌کنيد . بعد از اين که به شما علاقه پيدا کرد، به کار علاقه پيدا کرد، آنوقت که به او اعتماد پيدا کرديد، مي‌گوييد: "از فردا صبح کليد دست تو. تودررا باز کن. عصرها هم تو مغازه را ببند." خداوند متعال هم همين کار را کرده است. به پيغمبر هم اختياراتي داده است وبه مردم گفته است:« مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه‏»  . کسي که اطاعت از رسول بکند، اطاعت از خدا کرده است. اين وهابيها مي‌خواهند بگويند که همين قرآن کافي است، حديث را  رهاکنيد. اگر اينگونه باشد، مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه يعني چه؟ ثم قال ، حضرت صادق عليه السلام  فرمودند  :« َ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ فَوَّضَ إِلَى عَلِي‏ »، پيغمبر خدا امور دين را به علي عليه السلام واگذار کردو او را امين دانست« فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ». به ابي اسحاق نحوي مي‌گويد، شما شيعيان  تسليم شديد،« وَ جَحَدَ النَّاسُ» مردم علي را منکر شدند، و شما قبول کرديد. ُ« فَوَ اللَّهِ لَنُحِبُّكُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صَمَتْنَا». به خدا قسم ما دوست داريم بگوئيد موقعي که ما گفتيم و ساکت بشويد موقعي که ما ساکت شديم. هرآنچه که ما گفتيم شما هم بگوئيد و هرآنچه که نگفتيم شما هم نگوئيد( چون خدا به ما واگذار کرده) «وَ نَحْنُ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ » ما واسطه بين شما و خدا هستيم. خداوند ما را واسطه فيض رساني به شما قرار داده.« مَا جَعَلَ اللَّهُ لِأَحَدٍ خَيْراً فِي خِلَافِ أَمْرِنَا» خدا قرار نداده براي کسي چيزي را بر خلاف امر ما، فرمان ما و راه ما. يعني کسي که خير مي‌خواهد ، خيرش در اين است که راه ما را طي کند.                                      
     روايت دوم و سوم هم همين را مي‌گويد. روايت دوم  از موسي بن اشيم که ميگويد: خدمت حضرت رسول بودم، فسأله رجل عن آية کتاب الله عزوجل فاخبره بها. سئوال کردند آيه‌اي را از آيات قرآن  و حضرت صحبت کردند، ثم دخل عليه داخل،سپس يک نفر ديگر در مجلس داخل شد. فسئله عن تلک الآيه فا خبره بخلاف ما اخبر الاول. حضرت يک مطالبي گفتند بر خلاف آن مطالبي که در سئوال قبل گفتند در حاليکه هر دو يک آيه بودند، فدخلني ماشاالله.  موسي بن اشيم مي‌گويد در دل من يک چيزي شد، چرا امام صادق اولي را يک جور جواب  و نفر دوم را جواب ديگري داد. حتي کان قلبي يشرح بسکاکين، مثل اينکه با کارد پاره پاره مي‌شد. خيلي ناراحت شدم. فقلت في نفسي ترکت ابا قتاده بالشام لايخطئ  في الواو و شبهه وجئت الي هذا.در دل خود گفتم من در شام ابو قتاده( از راويان اهل تسنن ) را رها کردم، يک دانه و او و کوچکتر از واو را اشتباه نمي‌کرد. حالا آمده ام خدمت امام صادق ، چقدر اشتباه مي‌کند. بينا انا کذلک اذ دخل عليه آخر، همانطور که داشتم  اين فکرها را مي‌کردم سومي وارد مجلس امام صادق شد. اتفاقاً سئوال از همان آيه کرد، بعد ديدم که نکته سومي را گفت برخلاف آن دوتايي که به من و دو نفر ديگر گفته بود. فسکنت نفسي، يک کمي آرام شدم. فعلمت ان ذلک منه تقية، فهميدم جوابهايي که داده است از روي تقيه بوده است. ثم التفت الي، فقال لي، سپس حضرت رو کرد به من و گفت: يابن اشيم. يعني بدون اينکه صحبت کنم و همين طور که به ذهنم رسيد حضرت فرمود يابن اشيم انّ الله عزوجل فوّض علي سليمان بن داوود، خداوند امور مالي اش را به سليمان بن داوود تفويض کرد. فقال هذا عطاونا، اين را ما داديم.فامنن او امسک، به هر کس مي خواهي بده ،به هرکس نمي خواهي نده،ما حساب نمي‌خواهيم. و فوض علي نبيه صلّي الله عليه و آله و سلّم آنگاه تفويض کرد به رسولش(پيامبر اکرم) و گفت فقال ما آتاکم الرسول فخذوه و مانها کم عنه فانتهوه. فمافوض علي رسول الله فقد فوضه الينا . ابن اشيم، آن چه را که خدا به رسولش تفويض کرده رسولش هم به ما تفويض کرده است. يعني ضمن اينکه پرده از روي کار برنداشت با حضور آن سه نفر، به موسي بن اشيم گفت آنچه خدا به سليمان بن داوود واگذار کرده به پيغمبر ما هم واگذار کرده است ، پيغمبر نيز آنرا به ما واگذار کرده است.