بیانات حضرت آیت الله مظاهری درباره غدیر

بیانات حضرت آیت الله مظاهری درباره غدیر

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی»
 

 ضرورت توجه و اهمیّت به هفتۀ ولایت

 به مناسبت اینکه در آستانۀ فرارسیدن عید سعید غدیر و هفتۀ ولایت قرار داریم، در این جلسه، قدری راجع به ولایت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی«سلام الله علیه» و آیات و روایات غدیر صحبت می کنیم.
 هفتۀ ولایت -هجدهم تا بیست و چهارم ذی الحجه- هنوز به طور شایسته جا نیفتاده است. در حالی که روزهای هفتۀ ولایت نظیر روز عید غدیر، روزهای با عظمتی هستند و آیات مهمّی در آن روزها نازل شده است که افتخار تشیّع محسوب می شود.  دولت، مجلس شورای اسلامی و مردم وظیفه دارند هفتۀ ولایت را باشکوه و با عظمت برگزار کنند و دست کم به اندازه ای که مسیحیان به سالروز میلاد حضرت عیسی«علیه السّلام» اهمیّت می دهند، ایام هفتۀ ولایت را گرامی بدارند.
 در هفتۀ ولایت باید هم کار فرهنگی صورت پذیرد و هم به امور شعاری پرداخته شود. و بالاخره همه وظیفه دارند به اندازۀ وسع و توانایی خود، به ترویج امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» که شجرۀ طیبۀ قرآن کریم است بپردازند و فرهنگ غدیر را  احیا کنند. ولی متأسفانه امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» که همیشه مظلوم بوده است، امروزه نیز حتی در بین شیعیان مظلوم است.
 

 نگرشی اخلاقی به واقعۀ عظیم غدیر

 در خصوص غدیر خم و اتفاق مبارکی که در آن عید بزرگ رخ داده است، چندین آیه در قرآن کریم و روایات متعدّدی از اهل بیت«علیهم السّلام» وجود دارد. شأن نزول آیات غدیر و نیز منبع روایات غدیر، افزون بر کتب معتبر روایی شیعه، در کتب اهل سنّت نیز به وضوح آمده است. لذا در این مبحث، فقط از روایاتی بهره می گیریم که از سوی علمای سنّی نقل شده است و به روایات شیعه، استناد نمی کنیم. اوّلین آیۀ مربوط به غدیر می فرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» [1]
 ای پیامبر، آن وظیفه ای را که بر عهدۀ تو قرار دادیم، باید انجام دهی و به مردم ابلاغ کنی. اگر این کار را نکنی، هیچ کاری انجام نداده ای؛ یعنی اسلام منهای ولایت مساوی با هیچ است. زحمات بیست سالۀ تو هیچ نتیجه ای ندارد مگر این که این کار را به انجام برسانی. همچنین چون خداوند متعال می دانست عده ای زیر بار این امر نمی روند و  به کارشکنی و ایجاد بحران خواهند پرداخت، خیال پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» را از این جهت هم راحت کرد و فرمود: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس» [2]
 بیش از شصت و چهار نفر از علمای بزرگ سنّی، این آیه را مربوط به غدیرخم دانسته اند. علمای سنّی بر این حقیقت اقرار دارند که چنین آیه ای نمی تواند راجع به حکمی از احکام باشد و صرفاً برای نصب امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» نازل شده است.
 پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» در سال یازدهم هجری، هنگام بازگشت از سفر حج، پس از زمینه سازی لازم و همراه کردن مسلمانان در حجة الوداع، در غدیرخم که یک بیابان بی آب و علف و گرم بود، دستور توقف دادند و همه را جمع کردند.
 تعداد حضّار را نیز در کتب اهل سنّت بین سی هزار تا صد و بیست هزار نفر نقل شده است که اگر کف این تعداد را هم در نظر بگیریم، معلوم است که نگه داشتن آنان توسط پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» در آن بیابان، باید برای امر بسیار مهمّی و به عبارت دیگر، برای بیان مهمترینِ امور بوده باشد.
 پیغمبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» پس از اقامۀ نماز ظهر، بر فراز منبری که از جهاز شترها تهیه شده بود رفتند و فرمودند: «ألَسْتُ اولی بِکُمْ مِنْ انْفُسِکُمْ؟» [3] آیا من از خودتان به خودتان اولی نیستم؟
 خوب، خداوند در قرآن فرموده بود: «النَّبِیُّ اوّلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» [4]
 همگی گفتۀ پیامبر را تصدیق کردند. این جا بود که آن حضرت بنابر نقل شصت و چهار نفر از علمای سنّی ، دست امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» را گرفتند و بالا بردند و فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» [5]
 پس از آن پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» به شیعیان دعا و به دشمنان شیعیان نفرین کردند و فرمودند: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه» [6]
 خداوندا، هر کس را که ولایت علی را بپذیرد، دوست داشته باش و دشمنِ کسی باش که با او سرِ دشمنی دارد. هر کس او را یاری کرد، یاری کن و آن کسی که خواست او را خوار و ذلیل کند، خوار و ذلیل فرما. بعد، آیۀ شریفه نازل شد: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ» [7]
 از این به بعد در مورد دینتان از کفّار هراسی نداشته باشید؛ چون دارای حکومت هستید و در رأس آن کسی مانند علی«سلام الله علیه» قرار دارد. تا کنون پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» محور حکومت بود و دشمن امیدوار بود که با رحلت ایشان، اسلام هم نابود شود، امّا از امروز دیگر جای نگرانی نیست و دشمن مأیوس شد. دیگر از دشمن نترسید، امّا از من بترسید. بترسید از روزی که اختلاف میان خودتان، زمینۀ نابودی تان را فراهم کند. بترسید از روزی که به خاطر دشمنی با علی«سلام الله علیه»، او را در سقیفه کنار بگذارید که بدبخت می شوید.
 خداوند متعال در ادامه می فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» [8]
 یا رسوا الله! معنا ندارد که بعد از تو اسلام منهای ولایت باشد. دین منهای ولایت ناقص است، زیرا قانون منهای اجرا معقول نیست. پس همان طور که تو مجری قوانین الهی بودی، بعد از تو نیز امیرامؤمنین باید حاکم و مجری قانون باشد و همان گونه که مردم پشتوانۀ حکومت اسلامی تو بودند، لازم است از حکومت با محوریّت و امامت علی نیز حمایت کنند.
 پس از آن پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» سه شبانه روز از مردم بیعت گرفتند و همگی با امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» بیعت کردند و ولایت و حکومت ایشان را پذیرفتند. حتّی آن هایی که بعداً سقیفۀ بنی ساعده را درست کردند، آن روز بیعت کردند. اهل سنّت نقل می کنند که عمر، خطاب به امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» گفت: «هنیئاً لک یا علی، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة» [9]
 نقل شده که پس از بیعت همگانی، شیطان جنّی یا شیطان انسی در پوست شخصی به نام «حارث بن نعمان» رفت و او را فریب داد. از میان جمعیت برخاست و به پیامبر گفت: آیا این کار از طرف خودت بود یا از جانب خداوند؟ پیامبر فرمودند: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این کار از جانب خداوند متعال بود. حارث به سمت شترش رفت و گفت: خدایا، اگر آن چه محمّد می گوید حقّ است، سنگی از آسمان بر ما نازل کن یا عذابی دردناک بر ما بفرست.
 هنوز این جملات را تمام نکرده بود که آتشی از آسمان نازل شد و او را سوزاند. پس از آن آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِج [10]» [11]
 وقتی انسان، حسود، ریاست طلب، لجوج و زیربار نرو باشد، چنین می شود. به جای اینکه بگوید: خدایا اگر حق است، توفیقم بده تا زیر بار بروم، می گوید: خدا سنگی بفرست تا مرا نابود کند. اگر صفات رذیله، نظیر لجاجت، حسادت، ریاست طلبی و زیربار حق نرفتن، ریشه کن یا دست کم سرکوب نشده باشد، ناگهان طوفانی می شود و انسان را بیچاره و شقاوت مند می کند. این موضوع برای عرب و عجم و سرشناس و ناشناس و خواص و عوام هم فرقی نمی کند. اطرافیان پیغمبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» نیز اگر صفت رذیله داشته باشند به چنین مصایبی گرفتار می شوند. قرآن کریم در مورد گروهی از مشرکین که زیر بار حرف حق نمی رفتند، می فرماید که نظیر حارث بن نعمان گفتند: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ» [12]
 این خلاصه ای بود از واقعۀ غدیر خم که بسیاری از اهل سنّت نیز نقل کرده اند. مرحوم علامۀ امینی در کتاب «الغدیر»، مرحوم میر حامد حسین در «عبقات الأنوار» و شهید قاضی نور الله شوشتری در «إحقاق الحق»، مصادر این واقعه را از کتب اهل سنّت نقل کرده اند. و انصافاً با این منابع و مصادر، کسی نمی تواند در قضیّۀ غدیر تشکیک و تردید ایجاد کند.
 الحمدلله کتاب های فراوانی در موضوع ولایت نوشته شده است، اما اینکه جوان ها با این کتب سرو کار ندارند، جای گله دارد. حتی متأسفانه برخی از اهل علم نیز به اندازۀ کافی با منابع و کتب ولایی ارتباط ندارند.

سابقۀ غدیر

 نکته ای که باید به آن توجه شود این است که نصب امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» به ولایت مسلمین و خلافت، صرفاً منحصر به روز عید غدیر نیست؛ بلکه پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» از نخستین روزهای رسالت خویش تا آخرین روز حیات، همواره بر ضرورت تمسّک مسلمین به ولایت آن امام بزرگوار تأکید می کردند و افرادی نیز از ابتدا با این امر مخالفت کرده و در این راستا توطئه می کردند. جملۀ «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» در آیۀ شریفۀ غدیر، گواه همین مطلب است.
 هنگامی که پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» مأمور به دعوت خویشاوندان به دین اسلام شدند، حدود چهل نفر از فرزندان عبد المطلب را دعوت کردند که در میان آنان، عموهای پیامبر ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز بودند. پس از آن که همگی غذا خوردند، پیامبراکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» رو به آنان کرده، فرمودند: ای فرزندان عبد المطّلب، به خدا سوگند، هیچ جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آن چه من برای شما آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای متعال به من فرمان داده که شما را به آن فرا بخوانم. پس کدامتان مرا بر این امر، یاری می دهد تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟
 هیچ کس پاسخ مثبت نداد جز علی«سلام الله علیه». پس پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» فرمود: این، برادر و وصی و جانشینم در میان شماست. پس گوش به فرمان و مطیعش باشید. [13]
 در بعضی از نقل ها آمده است که پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» تقاضای خود را سه بار تکرار کرد، امّا در هر بار فقط علی«سلام الله علیه» بود که پاسخ مثبت داد [14] و تا آخر، کمک کار و پشتیبان وفاداری برای پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» بود.
 قریب به اتفاق کتب تاریخی و روایی اهل سنّت نظیر سیرۀ ابن هشام و سیرۀ حلبی، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، مروّج الذّهب و تاریخ طبری، این واقعۀ تاریخی را نقل کرده و بر آن اذعان دارند.
 نکتۀ اخلاقی این حکایت آن است که افراد حاضر در آن جلسه، با اینکه می دانستند پیغمبر در چهل سال زندگی خود خلاف واقع نگفته و نمی گوید، سخن و دعوت او را نپذیرفتند. چرا نپذیرفتند؟ وای به لجاجت، وای به عناد، وای به ریاست طلبی و وای به پول پرستی. این رذائل اخلاقی انسان را به جایی می رساند که دانسته روی حق و حقیقت پا می گذارد. به قول قرآن:  «أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلیَ عِلْمٍ» [15]
 یعنی می داند راهی که می رود، ضلالت و گمراهی است، امّا می رود. می داند که خطر دارد و به سقوط او منتهی می شود، اما می رود تا سقوط کند و زیر بار حرف حق نمی رود.
 پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» در آخرین ساعات و لحظات حیات نیز با تکرار روایت ثقلین، بر خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» تأکید کردند. از جمله روایاتی که شاید پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» در بیست و سه سال دوران نبوت، بیش از هزار مرتبه نسبت به آن تذکر داده اند، روایت «ثقلین» است. مرحوم علامۀ امینی در «الغدیر» پانصد و چهار طریق برای این حدیث نقل می کند که بسیاری از رجال آن از اهل سنّت اند. از آخرین مواردی که پیامبراکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» این حدیث را فرمودند، در آخرین خطبۀ آن حضرت در مسجد مدینه بود که فرمودند: «إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَی فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَی فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا» [16]
 من همانا دو چیز در میان شما می گذارم که پس از من هرگز گمراه نشوید، مادامی که به آن دو چنگ زنید: کتاب خدا، و عترتم که اهل بیت و خاندان من اند؛ زیرا خدای لطیف و آگاه به من سفارش کرده که آن دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، مانند این دو انگشت(که با هم برابرند) و دو انگشت سبابه خود را به هم چسباند و نمی گویم مانند این دو انگشت و انگشت سبابه و وسطی را به هم چسباند تا یکی بر دیگری پیش باشد و جلو افتد. پس به هر دوی این ها چنگ زنید تا نلغزید و گمراه نشوید، و بر ایشان جلو نیفتید که گمراه می شوید.
 در کتب معتبر شیعه و سنّی آمده است که پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» پس از این خطبه که در آن خبر رحلت خود را نیز به مردم داده بودند، به منزل رفتند. برخی از نزدیکان و اصحاب، دور ایشان جمع شده بودند. پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» وقتی دیدند این افراد جمع شده اند، فرمودند: «ایتُونِی بِدَوَاةٍ وَ کَتِفٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً» [17] برای من مرکب و استخوانی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.
 وقتی پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» چنین درخواستی کردند، عده ای از اطرافیان، مانع این کار شدند و گفتند: درد بر پیامبر غالب شده و قرآن برای شما کافی است یا گفتند: پیامبر نعوذ بالله هذیان می گوید [18]که همین سخنان موجب بروز اختلاف میان اطرافیان شد و پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» نیز به آنان دستور دادند از آن جا خارج شوند و همگی به جز اهل بیت خارج شدند و پس از آن نیز پیامبر«صلّی الله علیه وآله وسلم» از دنیا رفتند.
 

چرا غدیر فراموش شد؟

 حال این سؤال مطرح می شود که چرا پس از این همه تأکید پیامبر اکرم«صلّی الله علیه وآله وسلم» بر ضرورت تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» و امامان دوازده گانه«علیهم السّلام» و چرا بعد از آن همه پافشاری آن حضرت بر اینکه سعادت و نیک بختی مسلمین در سایۀ ولایت معصومین میسّر می شود و فاصله از ایشان ضلالت و گمراهی است، باز هم جامعه امیرالمؤمنین «سلام الله علیه» را رها کرد و به راه دیگری رفت؟ چرا پس از گذشت حدود دو ماه از واقعة غدیر، سفارش و تأکید پیامبر به کناری نهاده شد و اکثریّت مردم صددرصد عوض شدند و ناگهان به سمت دیگری چرخیدند؟
 در پاسخ باید گفت: برای اینکه صفات رذیله و خصایص ناپسند اخلاقی در خواص جامعه طوفانی شد و ریاست طلبی، پول پرستی، عداوت و حسادت موجب شد چشم خود را بر حق و حقیقت ببندند و حقّ اهل بیت«علیهم السّلام» را غصب کنند.
 عموم مردم هم به تجربه اثبات شده است که کورکورانه و بدون آگاهی مسیری را انتخاب می کنند و به دنبال آن می روند. در واقع، بسیاری از مردم در جوامع بشری به گونه ای هستند که از هر طرف باد بوزد به همان طرف می شتابند.
 مثال این موضوع در سال 1332 شمسی در ایران اتفاق افتاد و من که در آن زمان طلبۀ جوانی بودم، از نزدیک شاهد آن بودم. در زمان مصدق، در یک روز از صبح تا ظهر مردم  می خواستند شاه برود و مصدق بماند. هیچ گاه فراموش نمی کنم که این مردم یک سگ را سوار وانت باری کرده بودند و یک کلاه پهلوی به علامت شاه روی سر آن گذاشته بودند و در شهر می گرداندند. حتی می خواستند مجسمۀ شاه  را خراب کنند، نشد و آن را نجاست باران کردند.
 ساعت سه بعدازظهر همان روز، مصدق سقوط کرد. من دیدم و همۀ کسانی که آن زمان بودند به یاد دارند که همین مردم کلاه آن سگ را برداشتند و یک پتو، به نشانۀ مصدق، روی آن انداختند و مرتب در صورتش می زدند تا رسیدند نزدیک  مجسمه ای که قبلاً نجاست باران کرده بودند و آن را تمیز و گلباران کردند و برگشتند.
 بنابراین نمی شود روی مردم حساب کرد. پس از رحلت نبیّ اکرم «صلّی الله علیه وآله وسلم» نیز مردم امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» را رها کردند و  به سوی دیگری رفتند. خواص هم بعد از حدود دو ماه، به خاطر لجاجت، عناد و ریاست طلبی چنین کردند.
 

پی نوشت ها:

 1. مائده / 67.
2. همان
3. أسدالغابة، ج 3، ص 605؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 112 و ... [با اختلاف اندکی در عبارات]
4. احزاب / 6.
5. الإصابة، ج 2، ص 140؛ تذکرة الخواص، ص 37؛ العقد الفرید، ج 5، ص 61
6. الاستیعاب، ج 3، ص 1099؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 108؛ البدایةوالنهایة، ج 5، ص 209 و ...   
7. مائده / 3
8. مائده / 3
9. علامۀ امینی این قضیّه را از شصت کتاب از اهل سنّت نقل کرده است. ن. ک: موسوعة الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج 2، صص 510 527.
10. معارج / 1 3.
11. علامه ی امینی، نام 29 نفر از علمای اهل سنّت که این واقعه را نقل کرده اند، ذکر کرده است. همچنین در بحثی به بررسی اشکالاتی که در مورد آن طرح شده، پرداخته است. ن. ک: موسوعة الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج 2، صص 460 501.
12. انفال / 32
13. ن. ک: تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 319؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص47؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 60؛ شرح نهج البلاغة، ج13، ص 210.
14. تاریخ الطبری، ج 2، ص 322؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 48
15. جاثیه / 23
16. الکافی، ج 2، ص 415. این روایت به عبارات مختلفی در منابع اهل سنّت نیز نقل شده است. ن. ک: الطبقات الکبری، ج 2، ص 150؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 111؛ أسدالغابة، ج 1، ص 490 و ...
17. صحیح البخاری، ج 4، ص 1612 و ج 5، ص 2146 و ج 6، ص 2680؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 1259؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 719.
18. صحیح مسلم، ج 3، ص 1259؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 760؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 243.

منبع

سایت حوره.