جنگ نهروان از نگاه نهج‌البلاغه

جنگ نهروان از نگاه نهج‌البلاغه

در این نبردکه در سال 38 هجری اتفاق افتاد، طرف جنگ، یاران دیرینه امام(ع) بودند که از شدّت عبادت پیشانی‏ هایشان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا می ‏پیچید، جنگ با این گروه دشوارتر از آن دو دسته بود، ولی امام(ع) پس از ماه‏ ها صبر و شکیبایی و ایراد سخنرانی و اعزام شخصیّت‏ های مؤثر، از اصلاح آنان مأیوس شد و چون آنان قیام مسلّحانه کردند به نبرد با آنان پرداخت و به تعبیر خود چشم فتنه را از کاسه درآورد. همين گروه بودند كه مسئله حكميت را مطرح كردند و در نهايت، بيعت خود را شكسته و دشمنى خويش را با حضرت على (ع) آشكار نمودند و در صحراى حروراء جنگى را بر عليه او بر پا كردند و چون محل جنگ حروراء نام داشت اين گروه بنام «حروريَّة» معروف شدند. رئيس اين جمعيت «حرقوص بن زهير السّعدى» ملقب به «ذى الثديّة» است. حضرت اميرعلیه السلام ابتدا به سوى آنها رفت و آنها را موعظه نمود و از آنها خواست كه به بيعت خود باز گردند ولى آنها جواب حضرت را با تير دادند و آن حضرت نيز به جنگ با ايشان برخاست.

نكوهش فريب خوردگان از خوارج:

در آستانه جنگ نهروان امام مردى از ياران خود را فرستاد، تا ببيند آنان كه از سپاه كوفه مى خواستند به خارجيان بپيوندند، و از امام (علیه السلام) در بيم به سر مى بردند در چه حالند. چون مرد نزد او برگشت امام فرمود: ايمن شدند، و بر جاى ماندند يا ترسيدند، و رخت بر بستند؟ مرد گفت: امير المؤمنين رخت بربستند. فرمود:
بُعْداً لَهُمْ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ، أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّةُ إِلَيْهِمْ وَ صُبَّتِ السُّيُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ. إِنَّ الشَّيْطَانَ الْيَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍ عَنْهُمْ، فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى وَ ارْتِكَاسِهِمْ فِي الضَّلَالِ وَ الْعَمَى وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِي التِّيهِ. (خطبه 181 نهج البلاغه)
از رحمت خدا دور باشند چونان قوم ثمود، آگاه باشيد اگر نيزه ها به سوى آنان راست شود و شمشيرها بر سرشان فرود آيد، از گذشته خود پشيمان خواهند شد، امروز شيطان آنها را به تفرقه دعوت كرد، و فردا از آنها بيزارى مى جويد، و از آنها كنار خواهد كشيد. همين ننگ آنان را كافى است كه از هدايت گريختند و در گمراهى و كورى فرو رفتند، راه حق را بستند، و در حيرت و سرگردانى ماندند.
براى آگاهى از اشاراتى كه در اين گفتار امام عليه السلام آمده لازم است شأن ورود آن را قبلًا بدانيم. ماجرا چنين بود كه مردى به نام «خِرّيت بن راشد» از قبيله «بنى ناجيه» بعداز ماجراى حكمين با سى نفر (و طبق روايت طبرى سيصد نفر) از يارانش نزد امام عليه السلام آمد و با جسارت خاصى به حضرت عرض كرد: 
«وَاللَّهِ يا عَلىُّ لا أُطيع أَمْرَكَ وَ لا أُصلّى  خَلْفَكَ وَ إنّى  غَداً مُفارِقُكَ؛ به خدا سوگند اى على من فرمان تو را اطاعت نمى كنم و پشت سرت نماز نمى خوانم و فردا از تو جدا خواهم شد».
امام عليه السلام به او فرمود:
 «ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ إذاً تَعْصى  ربّكَ وَ تَنْكِثُ عَهْدَك وَ لاتَضُرّ إلّا نَفْسَكَ؛ مادرت به عزايت بنشيند! 
با اين كار معصيت خدا مى كنى و پيمان خويش را مى شكنى و تنها به خويشتن ضرر مى زنى». بگو ببينم چرا اين كار را مى كنى؟
عرض كرد: براى اينكه افراد را به حكميت درباره كتاب خدا پذيرفتى و در برابر حق ضعف نشان دادى، هنگامى كه به پيروزى نزديك بودى، به همين دليل من از تو جدا مى شوم. .
فرمود: بيا تا من نكته هايى از كتاب خدا را به تو بياموزم و درباره سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله با تو سخن بگويم و امورى از حق را براى تو بگشايم كه من از آن آگاه ترم شايد آنچه را اكنون انكار مى كنى بپذيرى و از آنچه آگاه نيستى آگاه شوى.
او گفت: (اكنون آمادگى ندارم) من نزد تو خواهم آمد
. فرمود:
 مراقب باش شيطان تو را فريب ندهد و جهل و نادانى تو را سبك سر نسازد. به خدا سوگند اگر به سخن من گوش فرا دهى تو را به راه راست هدايت مى كنم.
اين مرد سبك مغز تصميم گرفت با قوم خود به خوارج بپيوندد و به سرنوشت شوم آنها گرفتار شود. و به دنبال همين ماجرا بود كه امام عليه السلام يكى از ياران خود را براى تحقيق حال به دنبال او فرستاد شايد از تصميم زشت خود منصرف شده باشد؛ ولى چيزى نگذشت كه فرستاده امام عليه السلام خبر آورد كه او با يارانش كوفه را به سوى خوارج ترك كرده اند.

سرنوشت خرده گيران لجوج:

سخن از گروه کوچک نادان و متعصّبى است که به امام(عليه السلام) خرده مى گرفتند که چرا به حکميّت در برابر قرآن تن دادى؟! حال آنکه آنها و امثالشان بودند که براى پذيرش اين امر در ماجراى صفين امام را تحت فشار قرار دادند و بدتر از آن اينکه به دنبال اين اعتراض از امام(عليه السلام) که کانون هدايت بود بريدند و به خوارج، سرچشمه تعصّب و ضلالت پيوستند.
امام(عليه السلام) در اين سخن عوامل بدبختى و تيره روزى اين گروه گمراه را تشريح مى کند تا ديگران در اين دام نيفتند، مى فرمايد: «از رحمت خدا به دور باشند همانگونه که قوم ثمود از رحمتش دور شدند»; (بُعْداً لَهُمْ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ)
اين تعبير ممکن است اشاره به همان تعبيرى باشد که در قرآن مجيد درباره قوم ثمود آمده، مى فرمايد: (أَلاَ بُعْداً لِّمَدْيَنَ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ) که نفرينى است براى قوم سرکش و بت پرست شعيب و نيز مى تواند اشاره به جهات مشترکى باشد که بين اين قوم گمراه و قوم شعيب و قوم صالح وجود داشت ; آنها مردم بسيار متکبّر و خودخواه و لجوجى بودند که داستانشان در قرآن مجيد در سوره هاى متعدد از جمله سوره هود آمده است.
سپس مى افزايد: «آگاه باشيد آنها (افراد غافل و بى خبرى هستند که) اگر نوک نيزه ها به سوى آنان متوجه شود و شمشيرها بر فرقشان ببارد از گذشته خود پشيمان خواهند شد (آرى!) شيطان امروز از آنها درخواست تفرقه و جدايى کرده، ولى فرداى قيامت از آنها بيزارى مى جويد و خود را کنار خواهد کشيد»; (أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الاَْسِنَّةُ إِلَيْهِمْ، وَ صُبَّتِ السُّيُوفُ عَلَى هَامَاتِهمْ، لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا کَانَ مِنْهُمْ. إِنَّ الشَّيْطَانَ الْيَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ، وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّىءٌ مِنْهُمْ، وَ مُتَخَلٍّ عَنْهُمْ.
اين سخن در حقيقت اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد بارها درباره طاغيان غافل آمده است که وقتى سوار کشتى مى شوند و ميان امواج خروشان دريا گرفتار مى گردند پرده هاى غفلتشان کنار مى رود و به خدا متوجّه مى شوند ولى هنگامى که به ساحل نجات مى رسند باز در همان خواب غفلت فرو مى روند. 
نيز اشاره به چيزى است که قرآن کراراً بيان فرموده که در روز قيامت شيطان و پيشوايان گمراه از پيروان خود بيزارى مى جويند.
و در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آنها را همين بس که از طريق هدايت خارج شدند و به گمراهى و کورى بازگشتند. راه حق را سدّ کردند و در وادى جهل وضلالت گام نهادند» (فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى، وَارْتِکَاسِهِمْ فِي الضَّلاَل وَالْعَمَى، وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ، وَ جِمَاحِهمْ فِي التِّيهِ).
اشاره به اينکه نتيجه آن لجاجت و خيره سرى سرگردانى در وادى ضلالت و دورشدن از مسير هدايت است و اين عاقبت شومى است که هر انسان لجوج و خيره سر و جاهل و بى خبر براى خود فراهم مى سازد.
قابل توجه است که از اين کلام و از مقدّمه تاريخى که براى آن ذکر شد به خوبى استفاده مى شود که امام حتّى نسبت به افراد لجوج و متعصّب و بدزبان نيز مهربان بود و تا مى توانست در اصلاح آنان مى کوشيد و هرگاه مواعظ سودمند، مؤثّر واقع نمى شد آن ها را با سخنانى کمى خشن تر سرزنش مى کرد و سرانجام کارشان را در دنيا و آخرت به آنان نشان مى داد شايد به راه حق بازگردند.

 تلاش در هدايت دشمن

منش و روش امام در همه مواضع، تلاش در هدايت دشمن بوده است، چنانچه در خطبه 36 نهج البلاغه آمده که امام در روز جنگ نهروان خطاب به خوارج فرمود:
فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَكُمْ. قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَكُمُ الْمِقْدَارُ. وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ [الْمُخَالِفِينَ] الْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ. وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ لَكُمْ ضُرّاً.
 شما را از آن مى ترسانم مبادا صبح كنيد در حالى كه جنازه هاى شما در اطراف رود نهروان و زمين هاى پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن كه برهان روشنى از پروردگار، و حجّت و دليل قاطعى داشته باشيد. از خانه ها آواره گشته و به دام قضا گرفتار شده باشيد. من شما را از اين حكميّت نهى كردم ولى با سر سختى مخالفت كرديد، تا به دلخواه شما كشانده شدم. شما اى بى خردان، و بى خردان، اى ناكسان و بى پدران، من كه اين فاجعه را به بار نياوردم و هرگز زيان شما را نخواستم. 
در اين خطبه امام روى سه نكته پا فشارى مى كند:
نخست: اين كه مراقب باشند تا بدون دليل شرعى كه در پيشگاه خدا پذيرفته باشد، وارد اين ميدان نشوند كه در اين صورت، جان آنان بيهوده بر باد رفته است.
دوم: اين كه به آنان يادآور مى شود كه شما مسأله حكميت را بهانه كرده ايد، در حالى كه من از ابتدا با آن مخالف بوده ام.
سوم: اين كه شما به جنگ من برخاسته ايد، در حالى كه كار خلافى از من سر نزده است، اگر خلافى بوده، از سوى شما و ديگران است، ولى شما افراد كم عقل عاملان اصلى را رها كرده و به سراغ من آمده ايد! و به اين ترتيب امام با آنها اتمام حجّت مى كند.
 

اتمام حجّت بر خوارج نهروان:

اين خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوى امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) ايراد شده است و مى دانيم جنگ نهروان يکى از پيامدهاى داستان حکمين است.
گروه نادان و خيره سرى که نتيجه نامطلوب حکمين را مشاهده کردند، در برابر امام (عليه السلام) سر به طغيان برداشته و او را مسؤول جريان حکميّت و پيامدهاى آن دانستند، حال آن که امام (عليه السلام) هم با اصل مسأله حکميّت مخالف بود و هم با شخصى که به عنوان حَکَم انتخاب کردند.
اين خطبه در واقع اتمام حجّتى است براى کسانى که آگاهى کافى از ماجرا نداشتند و يا مى دانستند و عملا آن را به فراموشى سپرده بودند.
در بعضى از روايات، در آغاز خطبه جمله هايى ديده مى شود که امام (عليه السلام) نخست به معرفى خود پرداخته مى فرمايد:
«نَحْنُ أهْلُ بيتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعُ الرّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائکَةِ وَ عُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدَنُ الْعِلمِ وَ الْحِکْمَةِ. نَحْنُ أُفُقُ الْحِجازِ، بِنا يَلْحَقُ الْبَطىءِ وَ اِلَيْنا يَرجَعُ التّائِبِ; ما خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستيم. ما افق تابناک حجازيم و کندروان، به ما مى پيوندند و تندروان توبه کار به سوى ما باز مى گردند.»
اين در واقع اشاره به افراط و تفريط هايى بود که گروه هاى نادان، در مسأله حکميت داشتند. حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته، فرمود: «من شما را از اين برحذر مى دارم که بدون دليل روشنى از سوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک اجساد بى جانتان در کنار اين نهر و گودال بيفتد.
«فَأَنَا نَذِيرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ، وَ بِأَهْضَامِ هذَا الْغَائِطِ، عَلَى غَيْرِ بَيِّنَة مِنْ رَبِّکُمْ، وَ لاَسُلْطَان مُبِين مَعَکُمْ
امام (عليه السلام) در واقع در اين سخن خود پيشگويى صريحى درباره پايان جنگ نهروان مى کند و به آنان خبر مى دهد که در همين مکان، همه بر روى خاک خواهيد افتاد، ولى مشکل مهم اين است که پرونده شما در روز قيامت سياه و تاريک است; چرا که انگيزه اى براى اين جنگ جز لجاجت و خيره سرى نداشته ايد و هيچ مدرک الهى و قابل قبولى، در دست شما نيست. به اين ترتيب، هم دنياى شما بر باد مى رود و هم آخرت شما.
حضرت سپس مى افزايد: «دنيا و (دنياپرستى) شما را در اين پرتگاه (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار اين دام خطرناک کرده است. «قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمْ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ
واژه «دار» در اينجا اشاره به دار دنيا يا به تعبير ديگر دنياپرستى است و «احتبل» از مادّه «حبل»، به معناى «دام» است و منظور از «مقدار» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، همان تفکرات نادرست و تحليل هاى بيهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضى ديگر مقدار، اشاره به مقدّرات الهى است که بر طبق لياقت ها از سوى خداوند تعيين مى شود.
هنگامى که تاريخ اين ماجرا را بدقّت مطالعه کنيم، آثار سخنان امام (عليه السلام) کاملا در زندگى اين گروه نمايان است. آنها گروهى لجوج و متعصّب و کم فکر و دنياپرست و سست عنصر بودند.
سپس امام (عليه السلام) به داستان حکمين پرداخته و با صراحت مى فرمايد:
من شما را از اين حکميت نهى مى کردم، ولى شما با سرسختى مخالفت کرديد و فرمان مرا دور افکنديد تا آنجا که ناچار به پذيرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم.
وَ قَدْ کُنْتُ نَهَيْتُکُمْ عَنْ هذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخالِفينَ الْمُنابِذينَ، حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَىْ هَوَاکُمْ.
در واقع شما، چيزى را بر من خرده مى گيريد که بنيانگذارش خودتان بوديد و بر من تحميل کرديد و حتّى مرا به قتل تهديد کرديد. حال که آثار شوم حکميت را ديده ايد، مى خواهيد گناهتان را به گردن ديگرى بيندازيد!
حضرت، سپس مى فرمايد: 
«اينها همه به خاطر آن است که شما گروهى سبک سر هستيد و کوتاه فکر; (وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الاَْحْلاَمِ.
ممکن است اين دو جمله تأکيد بر سفاهت و نادانى جمعيّت نهروانيان باشد و ممکن است که جمله نخست ـ همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند ـ اشاره به سبک سرى آنها باشد که با کمترين چيزى، تغيير فکر و تغيير مسير مى دادند و يک روز، طرفدار شديد حکميت بودند و روز ديگر، دشمن سرسخت آن; و جمله دوم اشاره به کم فکرى آنان است; چرا که توطئه هاى دشمن را که يکى بعد از ديگرى صورت مى گرفت و قرائن آن براى همه هوشمندان آشکار بود، نمى ديدند و درک نمى کردند و همين سبب شد که بارها فريب لشکر معاويه و اطرافيان او را بخورند و در مسيرى گام بگذارند که سبب بدبختى آنها و مصيبت براى جهان اسلام بود.
حضرت در پايان اين سخن بار ديگر بر اين حقيقت تأکيد مى فرمايد که اين بلاهايى که دامنگير شما شده است از سوى خود شما است و من هيچگونه دخالتى در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته ايد و شمشيرها را برکشيده، راهى اين ميدان گشته ايد! مى فرمايد:
«داوند شما را خوار و ذليل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمى خواستم به شما زيانى برسانم. وَ لَمْ آتِ ـ لاَأَبَالَکُمْ! ـ بُجْراً وَ لاَأَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً.
جمله (لا أَبَالَکُمْ)! «پدرى براى شما نباشد» ممکن است که از قبيل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسى «اى بى پدران» مى شود و اشاره به اين است که شما افرادى هستيد که تربيتِ خانوادگى صحيح اسلامى و انسانى نداريد ـ به همين دليل کار خلافى را انجام مى دهيد، بعد که آثار سوء آن را مى بينيد به ديگرى نسبت مى دهيد و نيز ممکن است از قبيل نفرين باشد; يعنى «خداوند پدرانتان را از ميان بردارد» که در واقع کنايه از خوار گشتن و ذليل شدن است; زيرا از دست دادن پدر، مخصوصاً در کودکى و آغاز جوانى، سبب خوارى و ذلّت است.
آرى همان گونه که در بالا گفتيم امام (عليه السلام) در آغاز با اصل مسأله حکميت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسيده بود صادر کرد ولى اين سبک سران سفيه امام على(عليه السلام) را تهديد به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام (عليه السلام) بناچار تسليم حکميت شد، درباره شخص حَکَم نظرى داشت که اگر عمل مى شد، ماجراى رسواى ابوموسى اشعرى سفيه واقع نمى شد.
بنابراين در هر مرحله امام (عليه السلام) وظيفه خود را در مسير پيروزى و سربلندى آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.
هنگامى که نتايج دردناک حکميت آشکار گشت به جاى آن که خود را ملامت کنند و به پيشگاه امام (عليه السلام) بيايند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام (عليه السلام) افکندند که «چرا قبول کردى»؟! و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و اين است طريقه افراد سبک سر و طرز کار سفيهان کم عقل. 

خبر از تداوم تفكّر انحرافى خوارج 

رأی ونظر امام درباره خوارج و نحوه تفکر آنان ،از  خطبه 60 نهج البلاغه بخوبی روشن می گردد:
و قال (علیه السلام) لما قُتل الخوارج، فقيل له يا أميرالمؤمنين هلك القوم بأجمعهم:كَلَّا وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، كُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِينَ. 
در پايان جنگ با خوارج، شخصى گفت، اى اميرالمؤمنين خوارج همه نابود شدند. فرمود:
نه، سوگند به خدا هرگز آنها نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران وجود خواهند داشت، هر گاه كه شاخى از آنان سر برآورد قطع مى گردد تا اينكه آخرينشان به راهزنى و دزدى تن در مى دهند. 

 

پیش بینی عاقبت کار خوارج:

امام به چند پيشگويى درباره خوارج مى پردازد که آنها را مى توان در رديف معجزات آن حضرت شمردو در خطبه 59 نهج البلاغه به آن اشاره شده است:
مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ.
قتلگاه خوارج اين سوى نهر است، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقى نمى ماند، و از شما نيز ده نفر كشته نخواهد شد. 
امام در پاسخ ياران خود که بعد از جنگ نهروان خدمتش عرض کردند «اى اميرمؤمنان! تمام خوارج نابود شدند» فرمود:
 «نه; به خدا سوگند (اين گونه که شما مى پنداريد نيست) آنها نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود»! («کَلاَّ وَاللهِ، إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ.
به فرض که مردان آنها در اين جنگ کشته شده باشند، ولى نطفه هاى ديگرى در آينده پرورش مى يابد و از مادر متولّد مى شود که راه خوارج را مى پويد و به جرگه آنها مى پيوندد. و همان گونه که امام پيشگويى فرموده بود در سالهاى بعد، بلکه قرنهاى بعد نيز گروهى پا به عرصه وجود گذاشتند که همان راه نکبت بار خوارج را ادامه دادند.
اضافه بر اين، نه نفر در نهروان نجات يافتند و فرار کردند و در بلاد مختلف پراکنده شدند و پايه هاى اين مکتب فاسد و مفسد را بنا نهادند. از طرفى مى دانيم آنها که در نهروان حاضر شدند تمام خوارج نبودند گروه ديگرى نيز وجود داشتند که در ميدان جنگ حاضر نبودند و همان راه را ادامه دادند.
سپس در ادامه اين سخن به پيشگويى ديگرى پرداخته، مى فرمايد:
 «هر زمان شاخى از آنها سر بر آورد قطع مى شود» (کُلَّما نَجَمَمِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ.)
اين سخن از يک سو اشاره به شرارت و شيطنت و درنده خويى خوارج مى کند که همچون يک حيوان شاخدار درصدد ايذاء و آزار ديگران بودند و از سوى ديگر اشاره به شکست هاى پى درپى و ناکامى هاى مکرّر آنها در طول تاريخ حيات کثيفشان دارد و همان گونه که در ادامه اين سخن در بحث نکته ها خواهد آمد، اين امر بوضوح در تاريخ منعکس است.
و در پايان اين سخن پيشگويى سومى مى فرمايد و آن اين که «در آخر کار آنان دزدان و راهزنان خواهند شد» (و از شکل يک گروه به اصطلاح مذهبى و يا سياسى به صورت يک مشت دزد غارتگر درمى آيند) (حَتّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبِينَ).
همان گونه که در ادامه سخن در بحث نکته ها خواهد آمد صدق اين پيشگويى نيز از نظر تاريخى روشن مى شود چرا که ارباب تواريخ افراد متعدّد و سرشناسى از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانى خطرناک درآمده اند و به راهزنى مشغول شده اند.

***
خطبه 192 نهج البلاغه
أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِيَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْيِ وَ النَّكْثِ وَ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ‏؛ فَأَمَّا النَّاكِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ، وَ أَمَّا شَيْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ كُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ، وَ بَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْيِ؛ وَ لَئِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِي الْكَرَّةِ عَلَيْهِمْ لَأُدِيلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ الْبِلَادِ تَشَذُّراً. أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَبِ، وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ.
آگاه باشيد خداوند مرا به جنگ با سركشان تجاوز كار، پيمان شكنان و فساد كنندگان در زمين فرمان داد: با ناكثان پيمان شكن جنگيدم، و با قاسطين تجاوز كار جهاد كردم، و مارقين خارج شده از دين را خوار و زبون ساختم، و رهبر خوارج (شيطان ردهه) بانگ صاعقه اى قلبش را به تپش آورد و سينه اش را لرزاند و كارش را ساخت. حال تنها اندكى از سركشان و ستمگران باقى ماندند، كه اگر خداوند مرا باقى گذارد با حمله ديگرى نابودشان خواهم كرد، و حكومت حق را در سراسر كشور اسلامى پايدار خواهم كرد، جز مناطق پراكنده و دور دست. من در خردسالى، بزرگان عرب را به خاك افكندم، و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مضر» را در هم شكستم.
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به نبردهاى معروف خود با گروه هاى ستمگر و پيمان شکن در جنگ هاى جمل و صفين و نهروان مى کند که چگونه قدرت و توان خود را به آنها نشان داد، گويى مى خواهد با اين سخن، بعضى از قبايل شورشى را که بر اثر تعصبات واهى به جان هم مى افتادند (و بحث آنها در بخشهاى پيشين آمد) بر سر جاى خود بنشاند و به آنها بفهماند که اگر به اين حرکت نادرست خود ادامه دهند با حمله شديدى مجازات خواهند شد، مى فرمايد: «آگاه باشيد! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پيمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده، اما با ناکثين و پيمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطين (ستمگران شام و اصحاب معاويه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آنها را نشان دادم) و مارقين (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم»; (أَلاَ وَ قَدْ أَمَرَنِي اللّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْيِ وَ النَّکْثِ وَالْفَسَادِ فِي الاَْرْضِ، فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ)).
اشاره به اينکه اولا آنچه را من در پيکار با اين سه گروه انجام دادم به فرمان خدا بود. اين سخن ناظر به روايتى است که از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که به اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «وَ إنَّکَ سَتُقاتِلُ بَعْدى النّاکِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ».)
همين سخن به تعبير ديگرى در اسدالغابة آمده است، که امام(عليه السلام) فرمود: «عَهْدٌ إلى رَسُولِ اللهِ أنْ أقاتِلَ النّاکِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ».
ثانياً اشاره به اين است که هر سه گروه را درهم شکستم; اما اصحاب جمل تار و مار شدند و خوارج نهروان متلاشى گشتند و اصحاب معاويه نيز در نبرد مغلوب شدند، اما با حيله اى که عمروعاص پيشنهاد کرد خود را از شکست کامل نجات دادند.

منبع

  •  نهج البلاغه و شرح مکارم شیرازی( کتاب پیام امام)