سقیفه و برخورد دستگاه خلافت با مخالفان خارج از مدینه

سقیفه و برخورد دستگاه خلافت با مخالفان خارج از مدینه

کشتن مالک بن نويره
مالک بن نويره صحابي پيامبر و عامل و کارگزار آن حضرت بود. او مردي شجاع و شاعر و رئيس بخشي از قبيله بني تميم بود؛ مالک صدقاتي را که جمع کرده بود[1] ، پس از وفات پيامبر(ص)، به مدينه نفرستاد و به صاحبان آنها باز گرداند و اين شعر را خواند:
گفتم، بدون ترس و نگراني از حوادث آينده، اموالتان را بگيريد؛ چنانچه براي دين به پا ايستاده کسي قيام کند، از وي اطاعت نموده، مي گوييم دين، دين محّمد(ص) است[3] .
همه مورّخان، طبري، ابن اثير، ابن کثير، يعقوبي، همه به اين داستان اشاره کرده اند که: ابوبکر، خالد بن وليد را با لشکري به طرف قبايلي فرستاد که پس از رحلت پيامبر(ص) با وي بيعت نکرده بودند يا زکات به گماشتگان او نمي دادند تا آنها را مجبور به پرداخت زکات کنند. عمر به ابوبکر گفت: اکنون در اين کار اندکي صبر کن. ابوبکر گفت: نه، به خدا قسم، اگر يک مهار شتر را که به پيامبر مي دادند، به من ندهند. من با آنها مي جنگم. و خالد بن وليد را با لشکري به جنگ آنان فرستاد. سرزميني که مالک بن نويره در آن بود بُطاح مي گفتند: ابو قَتادَه صحابي روايت مي کند:
به آن سرزمين شبيخون زدند (در صورتي که پيامبر هرگز شبيخون نمي زد). چون لشکريان، شبانه، آنها را احاطه کردند، قبيله مالک به وحشت افتادند. سلاح جنگ بر تن کردند و آمدند براي مقابله. ابو قتاده مي گويد: به آنها گفتيم که ما مسلمانيم. آنها در جواب گفتند: ما هم مسلمانيم. فرمانده لشکر به آنها گفت: پس چرا سلاح برداشته ايد؟ گفتند: چرا شما سلاح برداشته ايد؟ ابو قتاده مي گويد: ما گفتيم اگر شما راست مي گوييد، سلاح خود را بر زمين بگذاريد. آنها سلاح را به زمين گذاشتند. سپس ما نماز خوانديم و آنها هم با ما نماز خواندند[4] .
در روايت ديگر آمده است:
همين که اسلحه را بر زمين گذاشتند، دست مردان آنها را بستند و آنها را مانند اسير.به نزد خالد بردند. همسر مالک همراه او بود. در آنجا ابو قتاده[5] و عبداللّه بن عمر نزد خالد شهادت دادند که اينها مسلمان هستند و ما ديديم که نماز خواندند. تمام مورّخان نوشته اند که همسر مالک، که همراهش بود، بسيار زيبا بود. خالد به ضِرار بن أَزوَر، رو کرد و گفت: گردن مالک را بزن! مالک، با اشاره به همسرش، گفت: اين زن من را به کشتن داد. خالد گفت: خدا تو را کشت، چون از اسلام بازگشتي. مالک گفت: من مسلمانم و پاي پند اسلام. خالد به ضِرار گفت: گردنش را بزن. او نيز گردن مالک را زد. ساير مسلمانان را هم کشتند[6] و خالد، همان شب، با همسر مالک هم بستر شد[7] .
ابو قتاده از آنجا به مدينه بازگشت و گزارش حادثه را به ابوبکر داد و سوگند ياد کرد که ديگر زير لواي خالد به جهاد نرود، زيرا او مالک را، که مسلمان بود، کشته است. عمر به ابوبکر گفت: خالد زنا کرده است و بايد سنگسار شود[8] . ابوبکر گفت: من او را سنگسار نخواهم کرد، زيرا او اجتهاد کرده، هر چند که در اجتهاد خطا کرده است. [9] عمر گفت: او قاتل است و يک مسلمان را کشته است، بايد او را قصاص کني. ابوبکر گفت: من هرگز او را نخواهم کشت؛ او در اجتهادش به خطا رفته است. عمر گفت: لااقل او را از کار برکنار کن (تا سرلشکر نباشد). ابوبکر گفت: من هرگز شمشيري را که خدا براي آنها از نيام کشيده در نيام نخواهم کرد. لقب سيف اللّه براي خالد از اينجا پيدا شد[10] بعد که خالد به مدينه آمد، باز هم عمر نسبت به او، در مسجد مدينه، شدّت عمل نشان داد. خالد به نزد ابوبکر رفت و او عذر خواهي خالد را پذيرفت و خالد بازگشت و به عمر پرخاش کرد[11] .

پی نوشت ها

[1] اصطلاح امروز زکات است، ولي صدقات صحيح است.
[2] اين مطلب مورد اجماعِ مورّخان مکتب خلفاست.
[3] عبداللّه بن سبا، 1: 181 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.
 [4] تاريخ ابي الفداء، ص 158؛ وفيات الاعيان،5: 66؛ تاريخ ابن شحنه، ص 114، مندرج در حاشيه کامل ابن اثير، ج 11؛ فوات الوفيات،2: 627، به نقل از رِدّه ابن و ثيمَه و رِدَه واقدي. 
[5] يعقوبي،2: 110؛ کنزالعُمّال،3: 132. 
[6] ترجمه تاريخ يعقوبي، مرحوم آيتي،2: 10. 
[7] دار و دسته خلافت، از هر کدامشان که کارِ خِلاف شرع سر مي زد، مي گفتند: او در اين کار اجتهاد کرده است ومجتهد اگر اجتهادش صواب باشد دو حسنه دارد و چنانچه به خطا اجتهاد کرده باشد يک حسنه دارد.در اين باره رجوع شود به بحث اجتهاد در مکتب خلفا، در جلد دوّم از کتاب دو مکتب در اسلام، مؤلف، ص 89 به بعد. 
[8] ماکنتُ اَعمُدُ سَيفاً سَلَّهُ اللّه عَلَيهِم. به نقل از تاريخ ابي الفداء و کنز العُمّال،3: 132، حديث 228 و ذيل شرح حال و ثيمه در وفيات الاعيان و فَواتُ الوفيات. [9] عبداللّه بن سبا،1: 184 - 185، به نقل از طبري.

منبع: کتاب سقیفه علامه عسکری