نهج‌البلاغه: خطبه 3

نهج‌البلاغه: خطبه 3

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عليه السّلام وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة
 از خطبه های آن حضرت است معروف به شقشقیه
اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ
هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید
وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى،
در حالى که مى دانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیا به آسیاست
يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَلايَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ
سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر مى شود، و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمى رسد.
فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَأى بَيْنَ اَنْ اَصُولَ بِيَد جَذّاءَ،
اما از خلافت چشم پوشیدم، و روى از آن برتافتم، و عمیقاً اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم
اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْيَة عَمْياءَ، يَهْرَمُ فيهَا الْكَبيرُ وَ يَشيبُ فيهَا الصَّغيرُ
یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم، فضایى که پیران در آن فرسوده و کم سالان پیر
وَ يَكْدَحُ فيها مُؤْمِنٌ حَتّى يَلْقى رَبَّهُ!
 و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت مى شود!
فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى،
دیدم خویشتن‌دارى در این امر عاقلانه تر است
فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً
پس صبر کردم در حالى که گویى در دیده ام خاشاک بود و غصه راه گلویم را بسته بود!
اَرى تُراثى نَهْباً.
مى دیدم که میراثم به غارت مى رود.
حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ
تا نوبت اولى سپرى شد و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد.
فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ. - ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى: -
و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:
شَتّانَ ما يَوْمى عَلى كُورِها *** وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخى جابِرِ
«چه تفاوت فاحشى است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشى است».
فَيا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقيلُها فى حَياتِهِ
شگفتا! اولى با اینکه در زمان حیاتش مى خواست حکومت را واگذارد،
اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ
ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت دیگرى بست
لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها
چه سخت هر کدام به یکى از دو پستان حکومت چسبیدند!
فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ، يَغْلُظُ كَلْمُها
حکومت را به فضایى خشن کشانیده، و به کسى رسید که کلامش درشت
وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الاِْعْتِذارُ مِنْها.
و همراهى با او دشوار، و لغزشهایش فراوان، و معذرت خواهیش زیاد بود
فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَةِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ
بودن با حکومت او کسى را مى ماند که بر شتر چموش سوار است، که اگر مهارش را بکشد بینى اش زخم شود،
وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ!
و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد!
فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض
به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و ناآرامى و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ
آن مدت طولانى را نیز صبر کردم، و بار سنگین هر بلایى را به دوش کشیدم
حَتّى اِذا مَضى لِسَبيلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حکومت را به شورایى سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایى) یکى از آنانم!
فَيالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ؟
خداوندا چه شورایى! من چه زمانى در برابر اولین آنها در برترى و شایستگى مورد شک بودم که امروز همپایه این اعضاى شورا قرار گیرم؟!
لكِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ اِذْ طارُوا.
ولى (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
صَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَن وَ هَن.
در آنجا یکى به خاطر کینه اش به من رأى نداد، و دیگرى براى بیعت به دامادش تمایل کرد و مسائلى دیگر که ذکرش مناسب نیست.
اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
تا سومى به حکومت رسید که برنامه اى جز انباشتن شکم و تخلیه آن نداشت
وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضِمُونَ
دودمان پدرى او (بنى امیه) به همراهى او برخاستند
مالَ اللّهِ خِضْمَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيع ِ
و چون شترى که گیاه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بیت المال دست زدند
اِلى اَنِ انْتَكَثَ فَتْلُهُ، وَ اَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
در نتیجه این اوضاع رشته اش پنبه شد، و اعمالش کار او را تمام ساخت، و شکمبارگى سرگونش نمود.

بیعت با امام

فَما راعَنى اِلاّ وَالنَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُع ِ اِلَىَّ،
آن گاه چیزى مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند،
يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ جانِب
و از هر طرف به من هجوم آورند
حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطْفاىَ
به طورى که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد
مُجْتَمِعينَ حَوْلى كَرَبيضَةِ الْغَنَمِ.
مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند.
فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَْمْرٌِ،
اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم
نَكَثَتْ طائِفَةٌ، وَ مَرَقَتْ اُخْرى، وَ قَسَطَ آخَرُونَ
گروهى پیمان شکستند و عده اى از مدار دین بیرون رفتند، و جمعى دیگر سر به راه طغیان نهادند،
كَاَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَ اللّهِ حَيْثُ يَقُولُ:
گویى هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید:
«تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.»
«این سراى آخرت را براى کسانى قرار داده ایم که خواهان برترى و فساد در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.»
بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها
چرا، به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند،
وَلكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى اَعْيُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها.
امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد، و زیور و زینتش آنان را فریفت.
اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ
هان! به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد
لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ
اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود،
وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم،
و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند،
اََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها
دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم،
وَ لاََلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!
آنوقت مى دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!

- قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع ِ مِنْ خُطْبَتِهِ، فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس رَضِىَ اللّهُ عَنْهُما: يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ! فَقـالَ: -
چون سخن مولا به اینجا رسید مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدى ادامه مى دادى! فرمود:

هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
هیهـات اى پسر عبـاس، این آتش درونى بود که شعله کشید سپس فرو نشست!

- قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ.
 قَوْلُهُ عليه السّلام فى هذِهِ الخطبةِ: «كَراكِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» يُريدُ اَنَّهُ اِذَا شَدَّدَ عَلَيْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأْسَها
خَرَمَ اَنْفَها. وَ اِنْ اَرْخى لَها شَيْئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ يَمْلِكْها.يُقالُ: اَشْنَقَ النّاقَةَ اِذا جَذَبَ رَأْسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ، وَ شَنَقَها اَيْضاً، ذَكَرَ ذلِكَ ابْنُ السِّكِّيتِ
فى اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ. وَ اِنَّما قالَ عليه السّلام: «اَشْنَقَ لَها» وَ لَمْ يَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَِنَّهُ جَعَلَهُ فى مُقَابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها»، فَكَاَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأْسَها، بِمَعْنى اَمْسَكَهُ عَلَيْها بِالزِّمامِ. و فِى الحديثِ: «اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّه عليه وآله خَطبَ عَلى ناقَتِهِ وَ قَدَ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجَرَّتِها». وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلى اَنَّ اَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلُ عَدِىِّ بْنِ زَيْد الْعِبادىِّ:
ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى *** وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ. -
 ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنى به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانى به پایان نبرد. سخن آن حضرت در این خطبه: «کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم و اناسلس لها تقحّم» منظور آن است که راکب هرگاه مهار این شتر را در حالى که سرش را کنار مى کشد به سختى بکشد، بینى اش را پاره مى کند و اگر با چموشى اى که دارد رها کند او را به زمین مى کوبد و دیگر نمى تواند کنترلش کند.گویند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى که سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بکشد. و «شَنَقَها» هم گویند. این معنى را ابن سکیّت در کتاب اصلاح المنطق گفته است. و این که امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زیرا مى خواست هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گویا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بکشـد، بدین معنى که سر شتر را با مهار او بالا نگاه دارد. و در حدیث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و مهار او را بالا مى کشید و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى که اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن عـدى بن زید عبادى است:

خطبه‌های نهج‌البلاغه

نهج‌البلاغه: خطبه 1 نهج‌البلاغه: خطبه 2 نهج‌البلاغه: خطبه 3 نهج‌البلاغه: خطبه 4 نهج‌البلاغه: خطبه 5 نهج‌البلاغه: خطبه 6 نهج‌البلاغه: خطبه 7 نهج‌البلاغه: خطبه 8 نهج‌البلاغه: خطبه 9 نهج‌البلاغه: خطبه 10 نهج‌البلاغه: خطبه 11 نهج‌البلاغه: خطبه 12 نهج‌البلاغه: خطبه 13 نهج‌البلاغه: خطبه 14 نهج‌البلاغه: خطبه 15 نهج‌البلاغه: خطبه 16 نهج‌البلاغه: خطبه 18 نهج‌البلاغه: خطبه 21 نهج‌البلاغه: خطبه 22 نهج‌البلاغه: خطبه 23 نهج‌البلاغه: خطبه 24 نهج‌البلاغه: خطبه 25 نهج‌البلاغه: خطبه 26 نهج‌البلاغه: خطبه 27 نهج‌البلاغه : خطبه 28 نهج‌البلاغه: خطبه 29 نهج‌البلاغه: خطبه 30 نهج‌البلاغه: خطبه 31 نهج‌البلاغه: خطبه 32 نهج‌البلاغه: خطبه 33 نهج‌البلاغه : خطبه 34 نهج‌البلاغه: خطبه 35 نهج‌البلاغه: خطبه 36 نهج‌البلاغه: خطبه 37 نهج‌البلاغه: خطبه 38 نهج‌البلاغه: خطبه 39 نهج‌البلاغه: خطبه 40 نهج‌البلاغه: خطبه 41 نهج‌البلاغه: خطبه 42 نهج‌البلاغه: خطبه 43 نهج‌البلاغه: خطبه 44 نهج‌البلاغه: خطبه 45 نهج‌البلاغه: خطبه 46 نهج‌البلاغه: خطبه 47 نهج‌البلاغه: خطبه 48 نهج‌البلاغه: خطبه 49 نهج‌البلاغه: خطبه 50 نهج‌البلاغه: خطبه 51 نهج‌البلاغه: خطبه 52 نهج‌البلاغه: خطبه 53 نهج‌البلاغه: خطبه 54 نهج‌البلاغه: خطبه 55 نهج‌البلاغه: خطبه 56 نهج‌البلاغه: خطبه 57 نهج‌البلاغه: خطبه 58 نهج‌البلاغه: خطبه 59 نهج‌البلاغه: خطبه 60 نهج‌البلاغه: خطبه 61 نهج‌البلاغه: خطبه 62 نهج‌البلاغه: خطبه 63 نهج‌البلاغه: خطبه 64 نهج‌البلاغه: خطبه 65 نهج‌البلاغه: خطبه 66 نهج‌البلاغه: خطبه 67 نهج‌البلاغه: خطبه 68 نهج‌البلاغه: خطبه 69 نهج‌البلاغه: خطبه 70 نهج‌البلاغه: خطبه 71 نهج‌البلاغه: خطبه 72 نهج‌البلاغه: خطبه 73 نهج‌البلاغه: خطبه 74 نهج‌البلاغه: خطبه 75 نهج‌البلاغه: خطبه 76 نهج‌البلاغه: خطبه 77 نهج‌البلاغه: خطبه 78 نهج‌البلاغه: خطبه 79 نهج‌البلاغه: خطبه 80 نهج‌البلاغه: خطبه 81 نهج‌البلاغه: خطبه 82 نهج‌البلاغه: خطبه 83 نهج‌البلاغه: خطبه 84 نهج‌البلاغه: خطبه 85 نهج‌البلاغه: خطبه 86 نهج‌البلاغه: خطبه 87 نهج‌البلاغه: خطبه 88 نهج‌البلاغه: خطبه 89 نهج‌البلاغه: خطبه 90 نهج‌البلاعه: خطبه 91 نهج‌البلاغه: خطبه 92 نهج‌البلاغه: خطبه 93 نهج‌البلاغه: خطبه 94 نهج‌البلاغه: خطبه 95 نهج‌البلاغه: خطبه 96 نهج‌البلاغه : خطبه 97 نهج‌البلاغه: خطبه 98 نهج‌البلاغه: خطبه 99 نهج‌البلاغه : خطبه 100 نهج‌البلاغه: خطبه 101 نهج‌البلاغه: خطبه 102 نهج‌البلاغه: خطبه 103 نهج‌البلاغه: خطبه 104 نهج‌البلاغه: خطبه 105 نهج‌البلاغه: خطبه 106 نهج‌البلاغه: خطبه 107 نهج‌البلاغه: خطبه 108 نهج‌البلاغه: خطبه 109 نهج‌البلاغه: خطبه 110 نهج‌البلاغه: خطبه 111 نهج‌البلاغه: خطبه 112 نهج‌البلاغه: خطبه 113 نهج‌البلاغه: خطبه 114 نهج‌البلاغه: خطبه 115 نهج‌البلاغه: خطبه 116 نهج‌البلاغه: خطبه 117 نهج‌البلاغه: خطبه 118 نهج‌البلاغه: خطبه 119 نهج‌البلاغه: خطبه 120 نهج‌البلاغه: خطبه 121 نهج‌البلاغه: خطبه 122 نهج‌البلاغه: خطبه 123 نهج‌البلاغه: خطبه 124 نهج‌البلاغه: خطبه 125 نهج‌البلاغه: خطبه 126 نهج‌البلاغه: خطبه 127 نهج‌البلاغه: خطبه 128 نهج‌البلاغه: خطبه 129 نهج‌البلاغه: خطبه 130 نهج‌البلاغه: خطبه 131 نهج‌البلاغه: خطبه 132 نهج‌البلاغه: خطبه 133 نهج‌البلاغه: خطبه 134 نهج‌البلاغه: خطبه 135 نهج‌البلاغه: خطبه 136 نهج‌البلاغه: خطبه 137 نهج‌البلاغه: خطبه 138 نهج‌البلاغه: خطبه 139 نهج‌البلاغه: خطبه 140 نهج‌البلاغه: خطبه 142 نهج‌البلاغه: خطبه 143 نهج‌البلاغه: خطبه 144 نهج‌البلاغه : خطبه 146 نهج‌البلاغه: خطبه 147 نهج‌البلاغه: خطبه 148 نهج‌البلاغه: خطبه 149 نهج‌البلاغه: خطبه 150 نهج‌البلاغه: خطبه 151 نهج‌البلاغه: خطبه 152 نهج‌البلاغه: خطبه 153 نهج‌البلاغه: خطبه 154 نهج‌البلاغه‌: خطبه 155 نهج‌البلاغه: خطبه 156 نهج‌البلاغه: خطبه 157 نهج‌البلاغه: خطبه 158 نهج‌البلاغه: خطبه 159 نهج‌البلاغه: خطبه 160 نهج‌البلاغه: خطبه 161 نهج‌البلاغه: خطبه 162 نهج‌البلاغه: خطبه 163 نهج‌البلاغه: خطبه 164 نهج‌البلاغه: خطبه 165 نهج‌البلاغه: خطبه 166 نهج‌البلاغه: خطبه 167 نهج‌البلاغه: خطبه 168 نهج‌البلاغه: خطبه 169 نهج‌البلاغه: خطبه 170 نهج‌البلاغه: خطبه 171 نهج‌البلاغه: خطبه 172 نهج‌البلاغه: خطبه 173 نهج‌البلاغه: خطبه 174 نهج‌البلاغه: خطبه 175 نهج‌البلاغه: خطبه 176 نهج‌البلاغه: خطبه 177 نهج‌البلاغه: خطبه 178 نهج‌البلاغه: خطبه 179 نهج‌البلاغه: خطبه 180 نهج‌البلاغه: خطبه 181 نهج‌البلاغه: خطبه 182 نهج‌البلاغه: خطبه 183 نهج‌البلاغه: خطبه 184 نهج‌البلاغه: خطبه 185 نهج‌البلاغه: خطبه 186 نهج‌البلاغه: خطبه 187 نهج‌البلاغه: خطبه 188 نهج‌البلاغه: خطبه 189 نهج‌البلاغه: خطبه 190 نهج‌البلاغه: خطبه 191 نهج‌البلاغه: خطبه 192 نهج‌البلاغه: خطبه 193 نهج‌البلاغه: خطبه 194 نهج‌البلاغه: خطبه 195 نهج‌البلاغه: خطبه 196 نهج‌البلاغه: خطبه 197 نهج‌البلاغه: خطبه 198 نهج‌البلاغه: خطبه 199 نهج‌البلاغه: خطبه 200 نهج‌البلاغه: خطبه 201 نهج‌البلاغه: خطبه 202 نهج‌البلاغه: خطبه 203 نهج‌البلاغه: خطبه 204 نهج‌البلاغه: خطبه 205 نهج‌البلاغه: خطبه 206 نهج‌البلاغه: خطبه 207 نهج‌البلاغه: خطبه 208 نهج‌البلاغه: خطبه 209 نهج‌البلاغه: خطبه 210 نهج‌البلاغه: خطبه 211 نهج‌البلاغه: خطبه 212 نهج‌البلاغه: خطبه 213 نهج‌البلاغه: خطبه 214 نهج‌البلاغه: خطبه 215 نهج‌البلاغه: خطبه 216 نهج‌البلاغه: خطبه 217 نهج‌البلاغه: خطبه 218 نهج‌البلاغه: خطبه 219 نهج‌البلاغه: خطبه 220 نهج‌البلاغه: خطبه 221 نهج‌البلاغه: خطبه 222 نهج‌البلاغه: خطبه 223 نهج‌البلاغه: خطبه 224 نهج‌البلاغه: خطبه 225 نهج‌البلاغه: خطبه 226 نهج‌البلاغه: خطبه 227 نهج‌البلاغه: خطبه 228 نهج‌البلاغه: خطبه 229 نهج‌البلاغه: خطبه 230 نهج‌البلاغه: خطبه 231 نهج‌البلاغه: خطبه 232 نهج‌البلاغه: خطبه 233 نهج‌البلاغه: خطبه 234 نهج‌البلاغه: خطبه 235 نهج‌البلاغه: خطبه 236 نهج‌البلاغه: خطبه 237 نهج‌البلاغه: خطبه 238 نهج‌البلاغه: خطبه 239