متن ادبی درباره خانه خدا کعبه

متن ادبی درباره خانه خدا کعبه

فكر كن از اين ديوارها خسته شده باشى، از اين كه مدام سرت مى خورد به محدوده هاى تنگ خودت.
به ديوارهايى كه گاهى خشت هايش را خودت آورده اى.
فكر كن دلت هواى آزادى كرده باشد، نه آن آزادى كه فقط مجسمه اى است و به درد سخنرانى و شعار و بيانيّه مى خورد.
يك جور آزادى بى حد و حصر، كه بتوانى دست هایت را از دو طرف باز بازكنى، سرت را بگيرى بالاى بالا و با هيچ سقفى تصادم نكنى. پاهایت، بى وزن، روى سيّالى قرار بگيرند نه زمين سخت و غير قابل گذر. رهاى رها.
نه اصلاً به يك چيز ديگر فكر كن. فكر كن دلت از رنگها گرفته باشد، از رياها، تظاهرها، چهره هاى پشت رنگها. دلت بى رنگى بخواهد، فضاى شفاف يا بى رنگ.
فكر كن يك حال غير منطقى بهت دست داده باشد كه هر استدلالى حوصله ات را سر ببرد.
دلت بخواهد مثل بچّه ها پایت را بزنى زمين و داد بزنى كه من «اين» را مى خواهم.
و منظورت از «اين» خدايى باشد كه همين نزديكى است.
يكدفعه ميانه ات با خداى دور استدلاليّون بهم خورده باشد.
آن ها به تو مى گويند «عزيزم! ببين! همان طور كه اين پنكه كار مى كند، يعنى نيرويى هست كه اين پره ها را مى چرخاند. پس ببين جهان به اين بزرگى...، پس حتما خدايى...»
فكر كن يك جورهايى حوصله ات از اين حرفها سررفته باشد.
دلت بخواهد لمسش كنى. مثل بچه هايى كه دوست دارند برق توى سيم را هم تجربه كنند.
دلت هواى خدايى را كرده باشد كه مى شود سرگذاشت روى شانه اش و غربت سالهاى هبوط را گريست.
خدايى كه بشود چنگ زد به لباسش و التماس كرد.
خدايى كه بغل باز مى كند تا در آغوشت بگيرد. حتى صدايت مى كند «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ...»
خدايى كه مى شود دورش چرخيد و مثل چوپان داستان موسى و شبان بهش گفت «الهى دورت بگردم».
بابا زور كه نيست! من الان يك جورى ام كه دلم نمى خواهد خدايم پشت سلسله ى علّت و معلولها، ته يك رشته ى دور و دراز ايستاده باشد.
مى خواهم همين كنار باشد. دم دست.
نمى خواهم اول به يك عالمه كهكشان و منظومه و آسمان فكر كنم و بعد نتيجه بگيرم كه او بالاى سرهمه شان ايستاده.
خدا به آن دورى براى استدلال خوب است.
من الان تو حال ضد استدلالم. خوب حالا همه ى اين ها را فكر كردى. حالا فكر كن خدا روى زمين خانه دارد.
خدا روى زمين خانه دارد و خانه اش از جنس ديوار نيست.
از جنس فضاى باز است. بيت عتيق. سرزمين آزادى. تجربه ى نوعى رهايى كه هيچ وقت نداشته اى. حتى رهايى از خودت.
خدا روى زمين خانه دارد.
يك خانه ى ساده مكعبى. با هندسه اى ساده و عجيب. مى شود سرگذاشت روى شانه هاى سنگى آن خانه و گريست.
حس كرد كه صاحب خانه نزديك است.
مى شود پرده ى خانه را گرفت، جورى كه انگار دامنش را گرفته اى.
خانه ى بى رنگى، خانه ى آزاد، خانه ى نزديك، بيت الله. حتى حسرتش هم شيرين است.

منبع: خدا خانه دارد؛ فاطمه شهیدی