متن ادبی درباره شهادت حضرت زهرا (س)

متن ادبی درباره شهادت حضرت زهرا (س)

مهر خدا در گرو مهر تو 

... مي دانم كه تو به دنبال چشمى براى دیدن و دلى براى فهمیدن گشتى و نیافتى!
من با چشمهاى كودكانه خودم شاهد بودم كه تو با آن حال نزار، سوار بر مركب مي شدى و به همراه پدرم على و دو برادرم حسن و حسین، شبانه بر در خانه هاى تك تك مهاجرین و انصار مي رفتید و آنها را به دریافتن حقیقت، دعوت مي كردید.
«اى گروه مهاجرین و انصار! خدا را، پیامبر را و وصى و دخترش را یارى كنید!
این شما نبودید كه با پیامبر بیعت كردید و عهد بستید كه فرزندان او را به مثابه فرزندان خود بشمارید؟!
هر ظلمى را كه بر خاندان خود نمي پسندید، بر خاندان رسول هم نپسندید؟ اكنون اگر مَردید به عهد خود وفا كنید!»
اما مرد نبودند، به عهد خود وفا نكردند، بهانه آوردند، بهانه هایى كه حتى كودكانشان را مي خنداند و دل بزرگان را به آتش مي كشید!
-حیف شد، ما دیگر با ابوبكر بیعت كرده ایم!
-دیر آمدید، اگر زودتر گفته بودید، با شما بیعت مي كردیم!
-براى ما كه فرقى نمي كند، شما هم زودتر مي آمدید با شما بیعت مي كردیم!
-حق با شماست ولى كارى است كه شده!
- افسوس، نصّ پیامبر آن زمان یادمان نبود!
-عجب! ماجراى غدیر را به كل فراموش كرده بودیم، حالا كه گذشته...!
-آیه تطهیر مختص شماست ولى...!
- من قرآن را حفظم... ولى... آیه اكمال رسالت هم در قرآن هست، بله، ولى...!
-فدك را یادم هست پیامبر به شما بخشید ولى در افتادن با خلیفه زندگى آدم را ساقط مي كند!
- بگذارید زندگي مان را بكنیم...!
- آرامشمان به هم مي خورد...!
اینها كه مهاجرین و انصار بودند، اصحاب بودند، جواب هایى از این دست دادند، واى به حال بقیه.

یادم هست كه آخرین خانه، خانه معاذبن جبل بود، حرفها را كه شنید گفت: كسى دیگر هم حاضر به حمایت از شما شده است؟
و تو مادرم، پاسخ گفتى كه: نه، هیچكس.
معاذبن جبل گفت: پس از من تنها، چه كارى ساخته است؟
یعنى كه: من هم "نه"
تو روى برگرداندى و گفتى: معاذ! دیگر با تو سخن نمي گویم تا بر پیامبر وارد شوم. شنیدم كه بعد از تو، پسر معاذ از راه مي رسد و ماجرا را از پدرش مي پرسد و وقتى حرف آخر تو را مي شنود به پدرش مي گوید: من هم دیگر با تو حرف نمي زنم تا بر پیامبر وارد شوم.
كاش این مردم مي فهمیدند كه مهر تو یعنى چه، قهر تو یعنى چه؟ لطف تو یعنى چه؟ خشم تو یعنى چه؟
رسول الله بسیار تلاش كرد كه این معنا را به مردم بفهماند اما نشد. نتوانست در ملاء عام جار زد كه:
اى فاطمه مهر تو یعنى جواز بهشت و قهرتو یعنى قعر جهنم!
اى فاطمه مهر تو یعنى مهر خدا، قهر تو یعنى قهر خدا!
اى فاطمه رضاى تو رضاى خداست و خشم تو خشم خداست!
همه این ماجراها مگر چند روز پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد؟ چه كسى خشم آشكار تو را نفهمید؟ چه كسى نارضایى تو را از اوضاع و زمانه درك نكرد ؟!
... غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست. و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نمی شود گفت و نه می توان نهفت.
حکایت آتشی که می سوزاند، خاکستر می ماند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد.
مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود.
آنکه گفت :« حسبنا کتاب الله» کتاب خدا را نمی شناخت؟! نمی دانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون می کند! نمی فهمید که با یک بال نه تنها نمی توان پرید که یک بال، وبال گردن می شود و امکان راه رفتن بطئی را هم از انسان سلب می کند!
و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست. کاغذ و نوشته ای است بی روح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام قبله نیست و کعبه بدون امام سنگ و خاک است و قرآن بدون امام، خانه ی بی صاحبخانه است.
هر کس به خانه ی بی صاحبخانه، به میهمانی برود، به یقین گرسنه بر می گردد. مگر آنکه خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه و مجنون باشد.
تو در مرگ رسول، هدم رساله را می دیدی و در مرگ پیامبر، نابودی پیام را.
و حق با تو بود، آنجا که تو ایستاده بودی، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر می دادی، انگار که همه ر ا پیش چشم داری.
خداوند آنچه را که به پیامبر و پدر داده بود به تو نیز داده بود؛ جز  رسالت و امامت.
تو یکبار در پیش پدر آنچنان از عرش و کرسی و ماضی و مستقبل سخن گفتی که پدر شگفت زده به نزد پیامبر شتافت و پاسخ شنید:
- آری او هم می داند آنچه را که ما می دانیم.
هیچکس هم اگر باور نکند، من یقین دارم که جبرئیل پس از پیامبر نیز دل از این خانه نکند و همچنان رابط عرش و فرش باقی ماند.
هماندم که پیامبر سر بر بالش ارتحال گذاشت، همه ی فتنه های آتی از پیش چشم تو گذشت که تو آنچنان ضجه زدی و نوای وا محمداه را روانه آسمان کردی.
دستهای پدر هنوز در آب غسل پیامبر بود که دستهای فتنه در سقیفه بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند.
جسد مطهر پیامبر هنوز بر زمین بود که ابرهای تیره در آسمان پدیدار شد و باران فتنه باریدن گرفت. دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه ی بنی ساعده متجلی شد.
در لحظه ای که هارون در کار مشایعت موسی به طوری جاودانه بود، مردم در سقیفه ی سامری آخرت می فروختند بی آنکه حتی به عوض دنیا بگیرند. خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ(آیه11، سوره حج).

... هیچكس آیا توانسته است...

... هیچكس آیا توانسته است غم فاطمه را (سلام الله علیها) در سوگ پدر به تصویر بكشد، جز ناله هاى بیت الاحزان فاطمه؟
در اندوه جگر سوز على (سلام الله علیه) در مواجهه با فاطمه میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلى و بازوى كبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفى توانسته است مرثیه بسراید آنچنانكه از عمق رنج آدمى در چروكهاى پیشانى على خبر دهد و وسعت غمهاى خلقت را در پهناى اشك على بشناسد و بشناساند جز بار اشك پنهانى على؟
هیچكس را یاراى آن بوده است كه آلام محض زینب را به هنگام دیدار سر برادر بر بام نیزه ها بیان كند، جز خون جارى از سر مبارك زینب؟
اگر زینب (سلام الله علیها) با مشاهده سر برادر، حسین  روحى فداه  سلامت سر خویش را تاب آورده بود و سر بر ستون كجاوه نكوبیده بود، چه كسى عشق را، درد را و هجران را در آفرینش تفسیر میكرد؟
اینها دردهایى است كه نویسنده را، اگر احساس داشته باشد، خاكستر می كند و قلم را، اگر به تعداد درختان عالم .باشد، می سوزاند و دفترى به پهناى گیتى را آتش می زند!
سوز اشكهاى فاطمه، هنوز پاى عارفان را در بیت الاحزان او سست می كند و كمر ابرار را می شكند و آتش به جان .اولیاء الله می اندازد...
معاذالله كه رشحه هیچ قلمى بتواند با اشك سوزناك على به هنگام شستن پیكر فاطمه برابرى كند. كجاست اسماء؟
از او بپرسید، فرشتگانى كه در اشكهاى آن هنگام على به تبرك غسل می كردند، بال و پرشان نسوخت؟
آنچه بر پیشانى تاریخ تشیع، چروك هایى این چنین عمیق آفریده، دردهایى از این دست است. دردهایى كه گفتنى .نیست، بیان كردنى نیست، تصویر و تصور كردنى نیست...
درد را  اگر بسیار عمیق باشد  به زخم تشبیه می كنند و زخم را  اگر بیش از حد سوزنده باشد  به آتش. و حرارت كدام آتشى می تواند با هرم قلب على در بیست و پنج سال سكوت خار در چشم و استخوان در گلوى او برابرى كند؟
پس اینگونه دردها "مشبه" نیستند، "مشبه به"اند
و تاریخ شیعه، آكنده از دردهایى اینگونه است
غم كمرشكن و چاره سوز حسین (علیه السلام) در شهادت برادر علمدار، عباس (علیه السلام)، روحى فداه
سكوت اندوهبار حسین جان (علیه السلام) عالمى به فداش، در برابر جگر پاره پاره امامِ برادر حسن، (سلام الله علیه) حسرت عمیق عباسِ برادر، عباسِ عمو، عباسِ پدر و عباسِ امید در جراحت مشك آب درد وصف ناشدنى سجاد در شهادت مظلومانه پدر و از آن پس، همچنان انبوه درد بر درد و تراكم جراحت بر جراحت و زخم بر زخم و اتصال مدامجوى خون انگار كه تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم می زنند، با مظلومیت خون و این قلم تنها كارى كه می تواند بكند، اقرار و اعتراف به عجز است در مسیر شناخت الفباى این كتابِ ... مظلومیت، چه رسد به شناساندن و تقریر و تصویر كردن آن!