فضائل امام علی (ع) در غزوه خیبر از زبان مخالفان

فضائل امام علی (ع) در غزوه خیبر از زبان مخالفان

شهادت امام مجتبى(علیه السلام) به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه ى خلافت را براى فرزندش يزيد فراهم سازد و از بزرگان صحابه و ياران رسول خدا كه در مكه و مدينه مى زيستند براى يزيد بيعت بگيرد، تا دست فرزند او را به عنوان خليفه ى اسلام و جانشين پيامبر بفشارند.
به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانه ى خدا ترك گفت و در طول اقامت خود در مراكز دينى حجاز، با صحابه و ياران رسول خدا ملاقاتهايى كرد. در مکه وقتى از طواف كعبه فارغ شد به ''دارالندوة''، كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليت بود رفت و قدرى استراحت كرد و با سعد و قاص و ديگر شخصيتهاى اسلامى، كه در آن روز انديشه ى خلافت و جانشينى يزيد بدون جلب رضايت آنان عملى نبود، به گفتگو پرداخت.
معاویه در دیدار با سعد وقاص در دارالندوه  بر روى تختى كه براى او در گذارده بودند نشست و سعد و قاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيط جلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان(علیه السلام) بدگويى كند و به او ناسزا بگويد. اين كار، آن هم در كنار خانه ى خدا و در حضور صحابه ى پيامبر كه از سوابق درخشان و جانبازى و فداكاريهاى امام(علیه السلام) آگاهى كاملى داشتند، كار آسانى نبود، زيرا مى دانست تا چندى پيش محيط كعبه و داخل و خارج آن مملو از معبودهاى باطل بود كه همه به وسيله ى حضرت على(علیه السلام) سرنگون شدند و او به فرمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گام بر شانه هاى مباركش نهاد و بتهايى را كه خود معاويه و پدران وى ساليان دراز آنها را عبادت مى كردند از اوج عزت به حضيض ذلت افكند و همه را در هم شكست. [1]
اكنون معاويه مى خواست، با تظاهر به توحيد و يگانه پرستى، از بزرگترين جانباز راه توحيد، كه در پرتو فداكاريهاى او درخت توحيد در دلهاى ريشه دوانيد و شاخ و برگ برآورد، انتقاد كند و به او ناسزا بگويد.
سعد وقاص در باطن از دشمنان امام بود و به مقامات معنوى و افتخارات بارز امام رشك مى ورزيد. روزى كه عثمان به وسيله ى مهاجمان مصرى كشته شد همه ى مردم با كمال ميل و رغبت اميرمؤمنان را براى خلافت و زعامت انتخاب كردند، جز چند نفر انگشت شمار كه از بيعت با وى امتناع ورزيدند و سعد وقاص از جمله ى آنان بود. هنگامى كه عمار او را به بيعت با حضرت على(علیه السلام) دعوت كرد سخنى زننده به وى گفت. عمار جريان را به عرض امام (علیه السلام) رسانيد. حضرت فرمود: حسادت او را از بيعت و همكارى با ما بازداشته است.
تظاهر سعد به مخالفت با امام(علیه السلام) به حدى بود كه روزى كه خليفه ى دوم به تشكيل شوراى خلافت فرمان داد و اعضاى شش نفرى شورا را خود تعيين كرد و سعد وقاص و عبدالرحمان بن عوف پسر عموى سعد و شوهر خواهر عثمان را از اعضاى شورا قرار داد، افراد خارج از شورا با بينش خاصى گفتند كه عمر با تشكيل شورايى كه برخى از اعضاى آن را سعد و عبدالرحمان تشيكل مى دهند مى خواهد براى بار سوم دست حضرت على(علیه السلام) را از خلافت كوتاه سازد. و نتيجه همان شد كه پيش بينى شده بود.
سعد، به رغم سابقه ى عدوات و مخالفتهاى خود با امام(علیه السلام)، هنگامى كه مشاهده كرد معاويه به على (علیه السلام) ناسزامى گويد به خود پيچيد و رو به معاويه كرد و گفت: مرا بر روى تخت خود نشانيده اى و در حضور من به على ناسزا مى گويى؟ به خدا سوگند هرگاه يكى از آن سه فضيلت بزرگى كه على داشت را داشتم، بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مى تابد مال من باشد:
1- روزى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت به على چنين فرمود: ''موقعيت تو نسبت به من، همان موقعيت هارون است نسبت به موسى، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست''.
2- روزى كه قرار شد پيامبر با سران ''نجران'' به مباهله بپردازد، دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: ''پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند''.
3- روزى كه مسلمانان قسمتهاى مهمى از دژهاى يهودان خيبر را فتح كرده بودند ولى دژ ''قموص''، كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره ى سپاه اسلام بود و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند. سر درد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصاً در صحنه ى نبرد حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد و هر روز پرچم را به دست يكى از سران سپاه اسلام مى داد و همه ى آنان بدون نتيجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو، بى آنكه كارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند. ادامه ى اين وضع براى رسول خدا گران و دشوار بود. لذا فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه هرگز از نبرد نمى گريزد و پشت به دشمن نمى كند. او كسى است كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد. هنگامى كه سخن پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را براى حضرت على(علیه السلام) نقل كردند، او رو به درگاه الهى كرد و گفت: ''اللهم لا معطى لما منعت و لا مانع لما اعطيت''. يعنى پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كنى بازگيرنده اى براى آن نيست و آنچه را كه تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
سعد ادامه داد: "هنگامى كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمه ى او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مى شود. وقتى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خيمه بيرون آمد گردنها به سوى او كشيده شد و من در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد و شيخين بيش از همه آرزو مى كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: على كجاست؟ به حضرتش عرض شد كه وى به درد چشم دچار شده و استراحت مى كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمه ى حضرت على رفت. و دست او را گرفت و به حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وى دعا كرد و دعاى وى در حق او مستجاب شد.آ نگاه پيامبر زره خود را به حضرت على پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر او بست و پرچم را به دست او داد و يادآور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن و اگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مى توانند زير لواى اسلام و با پرداختن جزيه و خلع سلاح، آزادانه زندگى كنند و بر آيين خود باقى بمانند و اگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير؛ و بدان كه هرگاه خداوند فردى را به وسيله ى تو راهنمايى كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى".[2]

سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده اى از اين جريان را، كه به طور گسترده آورديم، نقل كرد و مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت.

پی نوشت

[1]مستدرك حاكم، ج 2 ص 367؛ تاريخ الخميس، ج 2 ص 95. 
[2]صحيح بخارى، ج 5 ص 22 و 23؛ صحيح مسلم، ج 7 ص 120؛ تاريخ الخميس، ج 2 ص 95؛ قاموس الرجال، ج 4 ص 314 به نقل از مروج الذهب. 

منبع:

کتاب فروغ ولایت، آیت الله جعفر سبحانی