واقعه سقیفه بنی ساعده

واقعه سقیفه بنی ساعده

بعد از آنکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شهادت رسیدند، انصار تصمیم گرفتند تا ریئس قبیله خزرج را که سعد بن عباده خزرجی نام داشت به خلافت برسانند. به همین دلیل همه ی آنها در سقیفه ای که در کنار خانه سعد بود و به سقیفه بنی ساعده شهرت داشت، جمع شدند. از مهاجران هم تنها سه نفر از این اتفاق با خبر شدند که این سه نفر ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بودند که به همراه هم در سقیفه حاضر شدند.

گفت‌وگوهای انجام شده در سقیفه

سعد بن عباده، رئيس انصار مدينه (كه در آن اجتماع حاضر بود) به فرزندش قيس‌ يا به يكى ديگر از فرزندانش گفت: من به خاطر بيمارى كه دارم نمى‌ توانم سخنم را به گوش مردم برسانم، ولى تو سخن مرا بشنو و به گوش مردم برسان. بدين ترتيب سعد بن عباده سخن مى‌ گفت و فرزندش جمله جمله گفتار او را با صداى رسا و بلند به گوش مردم مى‌ رسانيد. سخنان وى در آن روز پس از حمد و ثناى الهى اين بود كه گفت:
 اى گروه انصار، آن سابقه و فضيلتى كه شما در دين اسلام داريد هيچ يك از قبايل داراى چنين سابقه و فضيلتى نيستند. پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنها را به پرستش خداى رحمان و دورى از بتان دعوت نمود و جز اندكى به وى ايمان نياوردند و به خدا سوگند قدرت نداشتند كه از رسول خدا دفاع كنند و آيين او را قدرت بخشند و دشمنان او را دفع كنند. تا وقتى كه خدا درباره شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و اين بزرگوارى و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را مخصوص به آيين خود گردانيد و ايمان بدو و به رسولش را روزى شما گردانيد و نيرومند كردن دين و جهاد با دشمنانش را بدست‌ شما سپرد.و شما سخت‌ ترين مردمان در برابر متخلفين بوديد و در برابر دشمنان دين كوشاتر از ديگران بوديد تا سرانجام خواه ناخواه در برابر فرمان خدا تسليم شده و گردن نهادند و خدا بدست‌ شما وعده ‌اى را كه به پيغمبرش داده بود، عملى كرد و عرب در برابر شمشير شما خاضع شد.آنگاه خداوند پيغمبر را از ميان شما برد در حالى كه او از شما خشنود بود و كمال رضايت را داشت، پس متوجه باشيد كه خلافت او حق مسلم شماست و كار را بدست گيريد و سستى در اين باره به خود راه ندهيد كه شما از هر كسى بدان سزاوارتر و شايسته ‌تر هستيد!
سخن سعد بن عباده به پايان رسيد و انصار همگى سخن او را پذيرفته و گفتند: 
راى صحيح و سخن حق همين است و ما از دستور تو سرپيچى نخواهيم كرد و رهبرى را به تو خواهيم سپرد و تو را كفايت نموده و مورد قبول مردمان شايسته و باايمان نيز خواهى بود. و پس از اين سخنان به گفتگو پرداختند كه اگر مهاجرين از قريش آن را نپذيرفته بگويند: ماييم هجرت كنندگان در دين و اصحاب و ياران نخستين رسول خدا و عشيره و نزديكان وى و به چه فضيلت و سابقه ‌اى در امر خلافت آن حضرت با ما به ستيز برخاسته ‌ايد؟ پاسخ آنها را چه بگوييم؟
دسته ‌اى گفتند: ما بدان ها مى‌ گوييم: ما را امير و فرمانروايى باشد و شما را امير و فرمانروايى (ما پيرو فرمانرواى خود و شما نيز تابع امير خود)؟ و ما از آنها جز اين را نخواهيم پذيرفت، زيرا همان فضيلتى را كه آنها در هجرت دارند ما نيز در جاى دادن به آنها و يارى پيغمبر داريم و هر چه درباره آنها در كتاب خدا آمده درباره ما نيز آمده و نازل گشته و سرانجام هر فضيلتى را كه به رخ ما بكشند و بشمارند ما نيز همانند آن فضيلت را براى آنها شماره خواهيم كرد و ما هرگز حق مسلم خود را به آنها نخواهيم داد و آخرين گذشت ما همين است كه ما را امير و فرمانروايى باشد و آنها هم براى خود اميرى داشته باشند! سعد بن عباده كه سخن آنها را شنيد گفت: اين نخستين سستى و شكست است!
چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید به همراه ابوعبیده جراح شتابان رو به سقیفه نهادند. عمر خواست لب به سخن بگشايد و مى‌ خواست كار را براى ابوبكر آماده سازد ولى ابوبكر جلوى او را گرفته و گفت: بگذار من سخن گويم و تو نيز هر چه خواستى بعد از من بگوى. 
ابوبكر لب به سخن گشوده و پس از ذكر شهادتین گفت:
خداى عزوجل محمد را به هدايت و دين حق مبعوث فرمود و مردم را به اسلام دعوت كرد و خدا دلها و افكار ما را بدو راهنمايى نمود، آن را پذيرفتيم و مردم ديگر به دنبال ما مسلمان شدند و ما عشيره و فاميل رسول خدا صلی الله علیه و آله هستيم از نظر نسب و نژاد بهترين نسب ها را داريم و قريش در هر قبيله از قبايل عرب پيوندى از خويش دارد. شما نيز انصار و ياران خدا هستيد كه پيغمبر خدا را يارى كرده و پشت‌ سر او بوديد و برادران ما در كتاب خدا و در دين و در هر خير ديگرى كه ما در آن هستيم شريك‌ ما هستيد و شما محبوب ترين مردم در نزد ما و گرامى‌ ترين آنها بر ما هستيد و از هر كس شايسته‌ تر هستيد تا در برابر مقدرات الهى راضى بوده و در مقابل مقامى را كه خداوند براى برادران مهاجر شما مقرر فرموده تسليم باشيد، از هر كس سزاوارتريد كه به برادران مهاجر خود رشك نبريد، شما همانها هستيد كه در هنگام سختى از دارايى خود صرفنظر كرديد و مهاجران را بر خود مقدم داشته و نسبت‌ به آنها ايثار نموديد و کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. فرمان و حکومت از آن ما ، و مقام و منزلت وزارت از آن شما باشد.
انگاه حُباب بن مُنذر از جای برخاست و خطاب به انصار گفت : ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را زهره ی آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. پس ، از دو دستگی و اختلاف بپرهیزید که اختلاف ، کارتان را به تباهی و فساد خواهید کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد. اگر اینان زیربار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدند چیزی دیگر نگفتند، در آن صورت ما از میان خودمان فرمانروایی برمی گزینیم و آنها هم برای خودشان امیر انتخاب کنند.
در اینجا عمر از جای برخاست و گفت:
هرگز چنین کار نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سرفرود نخواهد آورد ، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست. امّا عرب حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوت و پیامبری باشد مخالفت نخواهد کرد. ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد ، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمّد را از چنگ ما بیرون می کند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر می خیزد ، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده یا به گرداب هلاکت افتاده باشد.

انصار كه چنان ديدند به سخن آمده گفتند: به خدا ما نسبت‌ به خيرى كه خداوند به سوى شما سوق داده بر شما رشك نخواهيم برد و هيچ كس نزد ما محبوب تر و پسنديده‌تر از شما نيست ولى ما ترس آينده را داريم و بيم آن را داريم كه در آينده كسى متصدى خلافت گردد و مسلط بر كار شود كه نه از ما و نه از شما باشد و از اين رو ما حاضريم با يكى از شما بيعت كنيم مشروط بر اين كه پس از مرگ او يكى از انصار را به خلافت انتخاب كنيم و چون وى از دنيا رفت‌ يكى از مهاجرين و به همين ترتيب براى هميشه روى نوبت ‌يكى از مهاجر و يكى از انصار متصدى امر خلافت‌ باشد و ضمناً موجب تعديل خليفه نيز خواهد شد زيرا اگر قرشى (و مهاجر) خواست منحرف‌ شود، انصارى جلوى او را مى‌ گيرد و بالعكس.
حُباب بار دیگر برخاست و گفت: ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که، به خدا قسم ، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید؛ چه، کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند. به خدا قسم چناچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم.
ابوعبیده خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید!
سپس بشیر بن سعد خزرجی گفت: ای گروه انصار، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده ایم و در این امر، بجز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بردباری و خودسازی نفسمان ، چیزی نخواسته ایم . پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل ، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منّت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دنیای خود سازیم. خداوند ولی نعمت ماست، او در این مورد بر ما منّت نهاده است. ای مردم، بدانید که محمد (صلی الله علیه و آله) از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارتر؛ و من از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیند که در امر حکومت ، با آنان به نزاع برخاسته باشم . پس شما هم از خدا بترسید و باآنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید.
در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده هستند با هر كدام كه‌ مى‌ خواهيد بيعت كنيد؟
آن دو گفتند: به خدا سوگند ما بر تو سبقت نجويیم و تو بهترين مهاجران و «ثانى اثنين‌»هستى و به جاى پيغمبر نماز خوانده ‌اى و نماز بهترين برنامه دين است، دست‌ خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم؟!
همين كه ابوبكر دستش را جلو برد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند بشير بن سعد برآمد و پيش دستى كرد و پيش از آنها با ابوبكر بيعت نمود.
حباب بن منذر كه چنان ديد او را مخاطب ساخته فرياد زد: اى بشير نفرين بر تو كه به خدا سوگند چيزى تو را بر اين كار وادار نكرد جز حسد و رشكى كه بر هم قبيله ‌ات (يعنى سعد بن عباده) بردى.
به دنبال اين ماجرا وقتى طايفه اوس مشاهده نمودند كه يكى از رؤساى خزرج با ابوبكر بيعت نمود، اسيد بن حضير نيز كه رئيس اوس بود و به خاطر همان حسدى كه با سعد بن عباده داشت و روى رقابت‌ با وى مايل نبود كه سعد بر آنها امارت كند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد با بيعت وى همه قبيله اوس با او بيعت كردند.[1]

احتجاج امام علی(علیه السلام) با بیعت کنندگان

در منابع تاریخی آمده است حضرت علی(علیه السلام) ، شب هنگام حضرت زهرا(سلام الله علیها) را بر چهار پایی می نشاند و به در خانه های انصار می برد و از آنان می خواست تا وی را در باز پس گیری حقش یاری دهند. امّا انصار در پاسخ می گفتند: ای دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، ما با ابوبکر بیعت کرده ایم و کار از کار گذشته است. اگر پسر عمویت ، برای به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پیشی گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمی پذیرفتیم. امام علی (علیه السلام) در پاسخ آنان می فرمود: «آیا انتظار داشتید من جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، بدون غسل و کفن، در خانه اش رها می کردم و برای به دست گرفتن خلافت و جانشینی او با مردم درگیر می شدم؟!»[2]

پی نوشت ها

[1]شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص5 -10 (نقل ترجمه از زندگانى امير المؤمنين عليه السلام، رسولی محلاتی، ص 197)
[2]شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 28 ؛ الامامة و السیاسة ج 1 ص 12.
منبع: دانشنامه اسلامی (با تلخیص)