یزید از مخالفان غدیر

یزید از مخالفان غدیر

یزید پسر معاویه (زاده ۲۵ (قمری) / ۶۴۵ (میلادی) درگذشته ۶۴ (قمری) / ۶۸۳ (میلادی) در دمشق) ششمین خلیفه مسلمانان (برخی از مسلمین خلافت او را نامشروع می دانند) و دومین خلیفه دودمان اموی بود.
یزید در سال ۶۰ پس از مرگ پدرش به قدرت رسید و در مدت چهار سال حکومت بر سرزمین های اسلامی جنگ های خونباری را با مخالفین خود ترتیب داد.

رسیدن به خلافت

یزید پس از مرگ معاویه در نیمه دوم رجب سال ۶۰ اعلام خلافت کرد و در نامه ای به ولید بن عتبه حاکم مدینه از او خواست که از حسین بن علی، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر برای او بیعت بگیرد. اجرای خواست یزید با موانع زیادی روبرو شد و اعلام خلافت او اعتراضات بسیاری در بین مسلمانان شکل گرفت. علاوه بر این سه تن تعداد دیگری از جمله عبدالرحمن بن ابی بکر، اصحاب پیغمبر، خوارج و شیعیان عراق خلافت موروثی را خلاف سنت پیغمبر و سیرهٔ خلفای راشدین می دانستند.
حسین بن علی اعلام کرد که خلافت یزید بر خلاف اسلام و قرارنامهٔ صلح برادرش حسن است و از بیعت با یزید سر باز زد. عبدالله بن عمر گفت که اگر قرار بود خلافت از پدر به پسر برسد من الآن پس از پدرم خلیفه بودم و بدین ترتیب ادعای خلافت هم کرد. عبدالله بن زبیر در مکه از اطاعت از یزید سرباز زد و به دعوت علیه حکومت یزید پرداخت. در میان همهٔ مخالفان یزید، فقط برای دفع قیام حسین بن علی و عبدالله بن زبیر به خشونت گرایید.
معاویه در واقع اولین «سلسله پادشاهی» را در اسلام بنا نهاد و برای تحکیم موقعیت پسر خود در زمان حیات خود از مردم و اطرافیان خود برای یزید به اجبار بیعت می گرفت. یاد آوری می شود طبق معاهده صلحی که معاویه با حسن پسر علی بسته بود وی حق امیر المومنین نامیدن خود و انتخاب جانشین را نداشت.

مخالفت با حکومت یزید

سیرهٔ اخلاقی یزید
سیرهٔ یزید و روش زندگی او، با تمام خلفای پیش از او فرق داشت. او در حفظ شریعت اعتنایی نداشت. بلکه مردی عشرت جوی و شراب خوار بود که به فسق شهرت داشت. او سیاست و ذکاوت پدرش را نداشت، و کارهای حکومت را سبک می گرفت.
در روزگار خلافت، فتوحات را متوقف ساخت و شراب و شکار و موسیقی و دیگر تفریحات را جایگزین آن ساخت. دیگران نیز از تفریحات خلیفه تقلید کردند و چیزی نگذشت که حتی در مکّه و مدینه هم موسیقی و شراب نوشی برملا شد.
یزید از شوقی که به شکار داشت، به پرورش باز و یوزپلنگ و سگ نیز علاقه می ورزید. حتّی بوزینه ای داشت که نسبت به او علاقه نشان می داد. او در مجالس، این بوزینه را همراه می برد و بر تخت می نشانید.
در مسابقات اسب دوانی، این بوزینه را بر اسب می نشاند و به سواری وا می داشت.
مجالس او از موسیقی و شراب خالی نبود و خود یزید شراب می خورد و شعر می خواند و به آهنگ مغنیان گوش می داد.
وی نماز و روزه را نیز رها کرد و حتی قصد اطاعت ظاهری از اسلام را هم نداشت.
دوران خلافت او بازگشتی آشکار به عقاید و آداب دورهٔ جاهلیت بود.
یزید، پیغمبر اسلام را شاعر می دانست و می گفت که شعر من از وی نیکوتر است. پس از واقعهٔ حره هم شعری سرود و در آن آرزو کرد که ای کاش نیاکانش زنده بودند و انتقام جنگ بدر را می دیدند.
وقوع سه رویداد در سه سال خلافت او، به قتل رسیدن حسین بن علی و یارانش، واقعهٔ حره، و جنگ با عبدالله بن زبیر موجب نفرت بسیاری از مسلمین از او شد و بسیاری از علما و خطباء، در عالم شیعه و اهل سنت، لعن او را جایز شمردند.
با این حال یزید، نزد مسیحیان شام محبوبیت بسیاری داشت. کارتوپول نصرانی در بارهٔ او می نویسد: «یزید مردی بود بی نهایت مهربان و ملایم و از غرور و تکبّر اجتناب داشت و اقوام دوستش می داشتند»

نظرات اهل سنت

  • الیافعی: و آن کس که امر به قتل حسین بن علی رضی الله عنه کرد و آن کس که او را به قتل رساند و آن کس که آن را حلال دانست و راه را برای قتل حسین بن علی فراهم داشت همهٔ این ها کافر هستند و مستحق لعن شذرات من ذهب / ابن العماد الحنبلی: ۱ / ۶۸.
  • التفتازانی(شرح عقاید النفسیه): حق این است که یزید به قتل حسین رضایت داد و او را چنین بشارت دادند و به اهل بیت رسول اهانت کرد پس لعنت خدا بر وی و بر یاران و همراهان اوست.
  • الذهبی: یزید ناصبی غلیظ و تندخویی بود که اخلاق سگان را داشت و مسکر می نوشید و از هیچ معصیت و منکری روی گردان نبود. دولتشش به قتل حسین آغاز گشت و به ویرانی کعبه تمام یافت (المصدر)
  • ابن کثیر: به راستی یزید پیشوایی فاسق و کافر و شایستهٔ لعن بود. البدایه ۸/۲۳۸
  • المسعودی: و یزید مردی ستمگر و ظالم و فاسق بود و مسوول در قتل نوادهٔ رسول خدا صلی الله علیه و سلم و اصحاب او رضی الله عنهم است. او آشکارا شراب می نوشید و با سگان می نشست. اخلاقش اخلاق فرعون بود. جز این که فرعون در امر رعیت مدارا بیشتر می نمود تا وی و انصاف بیشتر داشت و تدبیر بیشتر. مروج الذهب : ۳ / ۸۲.
  • علمای بسیار دیگر از جمله سبط بن الجوزی، القاضی ابویعلی، جلال الدین سیوطی، ابن حزم، شوکانی، جاحظ، شیخ محمد عبده و القرضاوی همه یزید را کافر و فاسق دانسته و رای به جواز لعن یزید داده اند.
  • ابوحامد محمد غزالی طوسی عالم شافعی که مدرس مدرسه نظامیه ی بغداد بود فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر کرد. غزالی نوشت: «دخالت یزید در کشتن حسین بن علی مسلم نیست و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر، به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد و از همهٔ این ها گذشته لعن انسان که سهلست، لعن حیوان هم صحیح نیست و رسم لعن و نفرین ناپسند است زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد» غزالی هر چند فتوای منع لعن یزید را صادر کرد اما با مسامحه و پرده پوشی بر نابکاری های یزید مخالف بود. بر اعتقاد بعضی این فتوای غزالی به خاطر تعصب ناخودآگاه وی بر ضد شیعه و اصرار شیعه بر لعن یزید بود.

عدم مشروعیّت خلافت یزید

برخى از اهل سنت در صدد مشروعیت بخشیدن به خلافت و حکومت یزید برآمده و اصرار بر این دارند که بیعت مردمى با او را به اثبات رسانده، آن را موجّه و مشروع جلوه دهند. و از طرفى قیام امام حسین (ع) را بر ضدّ یزید غیر مشروع جلوه داده و آن را قیام در مقابل اراده ملّت بدانند.
ابوبکر بن العربى مى‏نویسد: «بیعت با یزید شرعاً منعقد شده است، زیرا یک نفر با او بیعت کرده است گر چه این یک نفر پدرش معاویه باشد».
محبّ الدین خطیب مى ‏نویسد: «یزید اهل عدالت، مراقبت و مواظبت بر نماز و به دنبال کارهاى خیر و پیوسته مجرى و ملازم سنت بود...».
ابن العربى همچنین مى‏گوید: «هیچ کس در جنگ با حسین وارد نشد و او را نکشت مگر به تأکید اقوال و احادیث فراوانى که از جدّش رسول خدا (ص) رسیده بود. مى‏گویند: رسول خدا (ص) فرمود: «هر کس خواست بین امت متّحد تفرقه بیندازد هر کس که مى‏خواهد باشد او را با شمشیر بکشید».
ابن خلدون مى‏گوید: «حسین با شمشیر جدّش به قتل رسید».
محمّد ابوالیسر عابدین - مفتى شام - مى‏گوید: «بیعت یزید شرعى بوده، لذا هرکس بر او خروج کرد یاغى است».
ابوالخیر شافعى قزوینى مى‏گوید: «یزید امام و مجتهد بود»
اینک به بحث و بررسى بیعت با یزید و مشروعیت یا عدم مشروعیت آن مى‏پردازیم.

ادله عدم مشروعیت خلافت یزید

طرفداران بنى امیه و پیروان یزید از اهل سنت در صدد برآمده‏اند تا موضوع خروج امام حسین (ع) بر ضدّ یزید را خروج بر خلیفه‏اى معرّفى کنند که بیعت او کامل و خلافتش صحیح بوده است، و در نتیجه حضرت را یاغى بر امام زمانش بدانند و این که یزید با این کار در صدد دفاع از موقعیّت خود بوده است. در حالى که امر بر عکس است، این امام حسین (ع) است که امامت و خلافت او از جانب خدا و رسول او ثابت بوده و این یزید بوده که خلافتش غاصبانه و بدون بیعتِ مشروع بوده است، لذا خروج امام حسین (ع) بر ضدّ او مشروع بلکه واجب و معقول است. اینک این مطلب را اثبات مى‏کنیم؛
  •  امامت حسین بن على (علیه السلام)
پیامبر اکرم (ص) در حدیثى صحیح و متواتر، امامان و خلفاى بعد از خود را دوازده نفر معرّفى کرده است:
جابر بن سمره نقل مى‏کند: از رسول خدا (ص) شنیدم که مى‏فرمود: «همیشه اسلام عزیز است تا آن که دوازده خلیفه بر آنان حاکم شود. آن گاه کلمه‏اى گفت که من آن را نفهمیدم. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قریشند.254
بخارى نیز به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که پیامبر (ص) فرمود: «دوازده امیر خواهند بود. آن گاه سخنى گفت که من آن را نشنیدم. پدرم گفت: پیامبر (ص) فرمود: همه آنان از قریشند».255
و با مراجعه به حدیث ثقلین پى مى‏بریم که این دوازده نفر از اهل بیت و عترت پیامبرند. و نیز با مراجعه به حدیث غدیر پى مى‏بریم که اوّل آنان على بن ابیطالب (ع) است، زیرا این سه دسته روایت همگى در یک برهه از زمان از جانب رسول خدا (ص) صادر شده است. و لذا مى‏توانند یکدیگر را تفسیر نمایند. خصوصاً آن که مطابق برخى از روایات، این دوازده نفر از جانب رسول خدا (ص) مشخص شده‏اند.
حموینى در «فرائد السمطین» به سندش از ابن عباس نقل مى‏کند که شخصى یهودى به نام نعثل خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شد و عرض کرد: اى محمّد! از تو درباره امورى سؤال مى‏کنم که در سینه‏ام از مدّت ها نهفته است، اگر به آن‏ها جواب دهى به تو ایمان خواهم آورد. حضرت به او فرمود: سؤال کن اى اباعماره. از جمله سؤال‏هاى او این بود که مرا از وصىّ‏ات خبر ده که او کیست؟ زیرا هیچ پیامبرى نیست جز آن که براى او وصىّ‏اى است، و همانا نبىّ ما موسى بن عمران به یوشع بن نون وصیّت کرد. پیامبر (ص) فرمود: «همانا وصىّ من على بن ابیطالب است و بعد از او دو سبطم حسن و حسینند و بعد از این دو، نه امام پیاپى از صلب حسین امام خواهند بود.
او عرض کرد: اى محمّد! نام آنان را براى من بازگو کن.
حضرت فرمود: بعد از حسین فرزندش على، و بعد از او فرزندش محمّد، و سپس فرزندش جعفر، و بعد فرزندش موسى، آنگاه فرزندش على، و بعد از او فرزندش محمّد، و بعد از او فرزندش على، و بعد از او فرزندش حسن و بعد از حسن فرزندش حجّت محمّد مهدى امام خواهند بود. اینانند دوازده نفر.256
در روایاتى دیگر نیز به اسامى این دوازده نفر اشاره شده است.257
و نیز در روایتى پیامبر (ص) فرمود: «الحسن و الحسین اماما امتى بعد ابیهما»؛258 «حسن و حسین دو امام امّت من بعد از پدرشان مى‏باشند.»
حال اگر امام حسین (ع) امام و خلیفه بر حقّ و منصوب از جانب رسول خدا (ص) بوده، در نتیجه خلافت یزید باطل است؛ زیرا دو حاکم در اقلیمى نگنجند.
  • عصمت امام حسین (ع)
امام حسین (ع) از جمله افرادى است که مشمول آیه تطهیر بوده، لذا از هر گونه گناه و اشتباه و خطا و نسیان مبرّا مى‏باشد.
مسلم به سند خود از عایشه نقل مى‏کند: پیامبر (ص) صبح‏گاه از حجره خارج شد در حالى که پارچه‏اى از پشم خیاطى نشده بر دوش او بود. حسن بن على و حسین و فاطمه و على: هر کدام به ترتیب بر حضرت وارد شدند و پیامبر (ص) آنان را داخل آن پارچه نمود، آن گاه این آیه را تلاوت کرد: « اِنَّما یُریدُ االله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»؛259 «خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»حال که امام حسین (ع) معصوم است پس قیام او بر حق بوده و حکومت یزید نیز بى اعتبار بوده است.
  •  رضایت پیامبر (ص)
طبرانى به سند خود از ربعى بن حراش از امام على (ع) نقل کرده که فرمود: «من بر رسول خدا (ص) در حالى که پارچه‏اى را گسترده بود وارد شدم. پیامبر و فاطمه و من و حسن و حسین بر روى آن نشستیم. آن گاه پیامبر (ص) کناره‏هاى آن پارچه را گرفت و بر روى همه انداخت. سپس فرمود: «اللّهم ارض عنهم کما انا راض عنهم»؛260 «بار خدایا! از اینان راضى باش همان گونه که من از آنان راضى هستم.»
این حدیث را هیثمى در «مجمع الزوائد» نقل کرده و مى‏گوید: طبرانى آن را در «الاوسط» ذکر کرده در حالى که رجال آن، رجال صحیح است به جز عبید بن طفیل که ثقه مى‏باشد».261
حال اگر پیامبر (ص) از امام حسین (ع) راضى است و با پذیرش دعاى قطعى پیامبر (ص) از جانب خداوند متعال، خدا هم از او راضى است در نتیجه قیام و خروج حضرت بر علیه یزید مورد رضایت خداوند بوده و مشروعیت و بیعت یزید به زیر سؤال مى‏رود.
  •  امام حسین (ع) سید جوانان بهشت
ابوسعید خدرى از رسول خدا (ص) نقل کرده که فرمود: «الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّْ»؛262 «حسن و حسین دو بزرگوار جوانان اهل بهشت‏اند.»
ترمذى این حدیث را حسن و صحیح دانسته و البانى نیز با او موافقت نموده است.263
اگر امام حسین (ع) به نصّ رسول اکرم (ص) سید جوانان اهل بهشت است پس تمام کارهاى او در دنیا مورد رضایت خداوند است که از آن جمله خروجش بر ضدّ یزید بن معاویه است، و در نتیجه خلافت یزید از مشروعیت برخوردار نبوده است.
  •  قوام دین پیامبر (ص) به خروج امام حسین (ع)
ترمذى به سندش از یعلى بن مره نقل کرده که رسول خدا (ص) فرمود: «حسین منّى و أنا من حسین»؛264 «حسین از من است و من از حسینم.»
امام حسین (ع) از رسول خدا (ص) است؛ این امرى واضح و روشن است زیرا نوه دخترى حضرت مى‏باشد. امّا رسول خدا (ص) از امام حسین (ع) است چه معنا دارد؟ جز آن که بگوییم: امام حسین (ع) با خروجى که بر ضدّ یزید داشت و شهادت خود و جوانان بنى هاشم و اصحابش دین پیامبر (ص) را زنده نمود. و لذا بقاى دین و آیین و شخصیّت پیامبر (ص) در گروى خروج امام حسین (ع) بود.
این حدیث را ترمذى «حَسَن» دانسته265، و حاکم نیشابورى هم بعد از نقل آن صحیح الاسناد معرفى کرده و ذهبى نیز با او موافقت نموده است.266
بوصیرى نیز در «مصباح الزجاجْ فى زوائد ابن ماجه» سند آن را حسن و رجال آن را ثقه معرفى کرده است.267
هیثمى نیز بعد از نقل آن، سندش را «حسن» معرفى کرده است.268
  •  شروط صلح و عدم مشروعیت خلافت یزید
شروطى را که معاویْ بن ابى سفیان در صلح نامه خود با امام حسن مجتبى (ع) امضا کرد، جاى تأمّل و دقّت بسیار دارد.
معاویه در صلح‏نامه خود شروطى را ذکر کرد که امام حسن (ع) به آن شروط دیگرى را اضافه نمود.269
از جمله آن شروط این بود که حضرت خلافت را به معاویه واگذار کند به شرط این که اگر براى او اتفاقى افتاد خلافت به حضرت منتقل شود و اگر او نبود به برادرش امام حسین (ع) برسد.270
و لذا امام حسین (ع) به مجرد شنیدن خبر مرگ معاویه به عبداللّه بن زبیر فرمود: «من هرگز (بایزید) بیعت نمى‏کنم، زیرا امر خلافت بعد از برادرم حسن براى من است. و معاویه آن چه را خواست انجام داد، و نزد برادرم حسن قسم یاد کرد که خلافت را براى هیچ کس از اولاد خود بعد از مرگش قرار ندهد. و در صورتى که من زنده بودم به من بازگرداند...».271
این مطلب در بسیارى از مصادر اهل سنت تصریح شده که امام حسن مجتبى (ع) بر معاویه شرط نمود که عهد خلافت را بر کسى بعد از مرگش قرار ندهد.272
با این معاهده و شرط که مورد قبول طرفین بود، تعیین خلافت یزید از طرف معاویه از هیچ گونه مشروعیت ظاهرى نیز برخوردار نبود.
  •  عدم مشروعیت خلافت معاویه
اهل سنت گرچه عهدِ خلیفه سابق بر کسى را به عنوان خلافت و امامت، یکى از موارد اثبات خلافت مى‏دانند ولى این در صورتى است که مشروعیت خلافت و امامت خلیفه سابق اثبات شده باشد که در مورد معاویه این چنین نبوده است زیرا؛
اولاً: معاویه کسى بود که با خروج بر امام به حقّ مسلمین؛ یعنى امام على بن ابى طالب (ع) بر کشور اسلامى غلبه پیدا کرد، و لذا خلافتش از مشروعیت و وجاهت عقلایى و شرعى برخوردار نبوده است.
ثانیاً: در موارد صلح نامه حضرت امام حسن (ع) با معاویه آمده بود که خراج‏دار ابجرد را باید به او واگذار نماید، و این دلالت دارد بر اینکه امام حسن (ع) معاویه را امام و خلیفه به حقّ بر مسلمین نمى‏دانسته است. زیرا این منطقه با صلح فتح شده بود، نه با زور لشکر،273 و لذا مخصوص امام مسلمین است و حضرت سهم خراج آن را براى خود که امام به حقّ است طلب مى‏کند.
ثالثاً: از جمله شروطى که امام حسن (ع) در صلح‏نامه گنجاند این بود که معاویه خود را امیرمؤمنان نخواند، و این اعلانى است از طرف امام (ع) که براى حکومت معاویه مشروعیت قائل نیست.
  • عدم بیعت براى یزید
برخى در صدد آنند که بیعت مردمى براى یزید را به اثبات رسانند، در حالى که با مراجعه به تاریخ و تأمّلى در آن پى مى‏بریم که این چنین نبوده است؛ زیرا:
اولاً: یزید در نامه‏اى به والى خود در مدینه مى‏نویسد: از جماعتى که داراى شأن و منزلت خاص هستند، امثال امام حسین (ع) و عبداالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابى‏بکر و عبداالله بن زبیر با هر طریقى که ممکن است بیعت بگیرد و در غیر این صورت آنان را به قتل رساند.274 در حالى که بیعت اکراهى از مشروعیت برخوردار نیست.
ثانیاً: اهل عراق در نامه ‏اى که به امام حسین (ع) نوشتند، اعلام داشتند که ما امام نداریم و با کسى جز تو بیعت نخواهیم کرد.275
ثالثاً: شبراوى شافعى بعد از نقل کلام غزالى و ابن العربى در تحریم سبّ و لعن یزید و مبالغه آن دو در این مطلب مى‏گوید: «کلام هر دو مردود است، زیرا این مطلب مبتنى بر صحت بیعت یزید - لعنه االله - در رتبه سابق است در حالى که نظر محققین بر خلاف چیزى است که این دو مى‏گویند».27

مؤیّدان قیام امام حسین (ع)

اکثر قریب به اتفاق اهل سنت با اکرام و تعظیم از حماسه امام حسین (ع) یاد مى‏کنند.
بعد از واقعه کربلا خط مخالف اهل بیت: یا بى‏طرف از مخالفت دست برداشته یا حالت بى طرفى را کنار گذاشتند و اکثر آنان به صورت‏هاى گوناگون اعلام موضع کردند.
  •  عبیداالله بن حرّ جعفى که حاضر به یارى امام نشده بود، پس از واقعه عاشورا در صف معاندان حکومت اموى قرار مى‏گیرد و بر شهداى کربلا مرثیه سرایى مى‏کند و مردم را به عصیان و نافرمانى علیه حکومت یزید فرا مى‏خواند.
  •  زید بن ارقم که به شیوه زاهدانه، امام را به انصراف از ادامه مسیر نصیحت مى‏نمود، مجبور به تسلیم در برابر حقانیّت آن حضرت شد. او هنگامى که اسیران و سرهاى شهیدان و رفتار بى شرمانه ابن زیاد را نسبت به آنان مى‏بیند، مى‏گرید و از ذلّت مسلمانان پس از آن واقعه غمبار سخن مى‏گوید: «اى مردم!... شما بعد از این روز بردگانى بیش نیستید. شما فرزند فاطمه را کشتید و تحت امر پسر مرجانه قرار گرفتید. به خدا سوگند! او خوبان شما را خواهد کشت، و بدان از شما را به بردگى خواهد کشید. پس واى برکسى که به ذلّت و عار رضایت دهد».
  •  ابوالعلأ معرّى مى‏گوید: «قتل حسین (ع) و بر خلافت نشستن یزید، از زشت کردارى روزگار و مردم بوده است».
  •  شیخ محمّد عبده از جمله کسانى است که یارى حکومت عدل و دینى را در برابر حکومت ظلم و جور بر مسلمانان واجب مى‏شمارد و قیام امام حسین (ع) را از باب خروج بر امام ظالم و طغیان‏گر مى‏داند
  • عبداالله علایکى مى‏نویسد: «امام حسین (ع) نه بر امام، بلکه بر فردى متجاوز که خویش را بر مردم تحمیل کرده بود - یا به تعبیرى دیگر پدرش او را بر مردم تحمیل کرده بود - خروج کرد... شاید اگر این حرکت از سوى شخصى دیگر و در برابر حاکمى غیر یزید انجام مى‏گرفت، دستگاه ناپاک تبلیغاتى حکّام به راحتى مى‏توانست در لوث آن و تحریف اهدافش موفّق گردد، ولى حسین (ع) با پیشینه معروفش نزد مسلمانان و وصایاى پیامبر (ص) درباره‏اش و اخبار فراوان پیرامون قیامش یک سوى ماجرا است و یزید خبیث و خاندان بنى امیه، در سوى دیگر. این امر، نهضت امام حسین (ع) را مثل روز درخشان کرده است، به گونه‏اى که اگر مواضع مخالفین خروج امام حسین (ع) هم در کتاب‏هاى اهل سنت ذکر مى‏شود به این علّت است که آن را نفى و محکوم نمایند»
  •  عباس محمود عقاد، تحلیل و سنجش قیام امام حسین (ع) را با مقیاس‏هاى کوچک و تنگ بشرى، غیر منصفانه دانسته و مى‏گوید: «خروج حسین از مکه به عراق حرکتى نیست که بتوان با مقیاس‏هاى روزمرّه بر آن حکم نمود، چرا که از نادرترین حرکت‏هاى تاریخى در زمینه دعوت دینى یا سیاسى به حساب مى‏آید... تنها اشخاصى به چنین حرکتى دست مى‏زنند که براى آن خلق شده‏اند. این گونه خود را به خطر انداختن، حتّى به ذهن دیگران خطور هم نمى‏کند... بلکه حرکتى منحصر به فرد است که اشخاصى منحصر به فرد را مى‏طلبد...».
  • او نیز مستشرقان را به باد انتقاد گرفته و در مورد عدم درک شرایطى که امام در آن قرار داشت در اعتراض به آنان مى‏گوید: «چقدر خوب بود اگر این گروه، مسأله عقیده را در وجود حسین (ع) متذکّر مى‏شدند که یک امر موقّتى و سازش بردار نبود. او انسانى بود که محکم‏ترین ایمان به احکام اسلام را دارا بود و به شدّت معتقد بود که تعطیلى حدود الهى بزرگ‏ترین بلایى است که دامن‏گیر او، خانواده‏اش و به طور کلّى امت عربى در حال و آینده خواهد شد...»

یزید بن معاویه و قتل عام اهل مدینه

برخى از علماى متعصب اهل سنت و طرفداران بنى امیه از جمله ابن تیمیه348 در صدد دفاع از یزید بن معاویه برآمده و او را خلیفه به حق مسلمین دانسته‏اند. ولى از آن جا که جنایات و فجایع او را در طول عمرش، خصوصاً در ایام سه سال خلافتش دیده‏اند در صدد انکار یا توجیه آن‏ها برآمده‏اند. یکى از آن فجایع واقعه حرّه است که در آن بسیارى از مردم مدینه به طرز فجیع به دستور یزید به قتل رسیدند. قضیه‏اى که عموم مورخین به طور اجمال یا تفصیل به آن اشاره کرده‏اند. اینک به بررسى این واقعه مى‏پردازیم

رخداد حرّه

واقعه حرّه، رخدادى بس تلخ و سنگین است که به سال 63 هجرى قمرى در روزگار سلطنت یزید بن معاویه، میان لشکریان شام و مردم مدینه به وقوع پیوست.
«حرّه» در لغت به سرزمین سنگلاخ و ناهموارى گفته مى‏شود که داراى سنگ هاى سیاه بوده و عبور از آن‏ها به دشوارى صورت مى‏گیرد.349 و واقعه حرّه از آن رو چنین نام گرفته که هجوم لشکریان حکومتى شام به مردم مدینه از سمت شرقى آن، یعنى از ناحیه سرزمین‏هاى سنگلاخى آن شهر صورت گرفته است.
واقعه حرّه رابه حق باید یکى از فجایع تاریخ دانست و در شمار زشت‏ترین حوادث سلطنت بنى امیه به حساب آورد. ابن مُشکویه مى‏نویسد: «واقعه حرّه از سهمگین‏ترین و سخت‏ترین وقایع است».

عوامل قیام مردم مدینه

قیام مردم مدینه در سال 63 هجرى قمرى علیه سلطنت یزید و سلطه امویان بیش از هر چیز اعتراض گسترده و مردمى علیه سیاست‏ها و برنامه‏هاى حکومتى بود. این جریان خودجوش اجتماعى، پس از همدلى در انکار سلطه بنى امیه صورت گرفت، و گروه انصار، عبداالله بن حنظله و گروه قریش، عبداالله بن مطیه را به فرماندهى نیروهاى رزمى خود انتخاب کردند.352
این انقلاب و قیام عواملى داشته که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم.
  •  احساسات دینى
مدینه به عنوان شهر پیامبر (ص) و سرزمین رشد و بالندگى پیام وحى از اهمیت ویژه‏اى برخوردار بود، و گسترش معرفت دینى و بیان و تعلیم و تبیین سنّت پیامبر (ص) و نیز فهم و تفسیر کلام وحى در عصر آن حضرت در آن شهر صورت گرفته و اصحاب پیامبر (ص) اعم از مهاجران و انصار در آن دیار زیسته‏اند. پس از رحلت رسول اکرم (ص) نیز بیشتر آنان به جهت وجود خاطرات حضرت، ماندن در آن دیار را بر سایر شهرها ترجیح دادند.
بدیهى است که اُنس مردم مدینه با روش پیامبر (ص) و اوصیا و اصحاب آن حضرت، سبب شده بود که روح اسلام خواهى آنان در مقایسه با شامیان قوى‏تر باشد و نادرستى شیوه حاکمان و والیان را آسان‏تر از دیگران دریابند، چرا که همین مردم بودند که نخستین اعتراض سیاسى خود را نسبت به عثمان بن عفّان ابراز داشتند. اکنون همان مردم شاهد فرمانروایى جوانى ناپخته شده‏اند که نه از کار سیاست چیزى مى‏داند و نه حریم‏هاى دینى را پاس مى‏دارد، لذا اعتراضات آنان بلند شد.
عثمان بن محمد بن ابى سفیان - حاکم مدینه - گروهى از مهاجرین و انصار را از مدینه به دمشق فرستاد تا با خلیفه ملاقات کرده، اعتراضات خود را با یزید در میان بگذارند و و در مقابل هم یزید با بخشش‏هایش آنان را ساکت کند.353
یزید در این ملاقات نه تنها نتوانست توجّه آنها را به خود جلب کند بلکه با اعمال جاهلانه‏اش بى کفایتى خود را به آنها ثابت کرد.354
آنان هنگامى که به شهر مدینه بازگشتند، آنچه را از یزید دیده بودند براى مردم تعریف کردند و در مسجد پیامبر (ص) فریاد مى‏زدند: ما از نزد کسى مى‏آییم که دین ندارد، شراب مى‏خورد، تنبور مى‏نوازد، شب را با مردان پست و کنیزان آوازه خوان به سر مى‏برد و نماز را ترک مى‏نماید.355
مردم از عبداالله بن حنظله پرسیدند: چه خبر آورده‏اى؟ گفت: از نزد مردى مى‏آیم که به خدا سوگند اگر کسى غیر از فرزندانم با من نباشد با او مى‏جنگم. مردم گفتند: ما شنیده‏ایم که یزید به تو پول و هدیه‏هایى داده است. عبداالله گفت: درست شنیده‏اید. ولى من آنها را نپذیرفتم مگر براى تدارک نیرو بر علیه خود او. به این ترتیب عبداالله به تحریک مردم علیه یزید پرداخت و مردم نیز اجابت کردند.356
سیوطى مى‏نویسد: «سبب مخالفت اهل مدینه، این بود که یزید در معاصى زیاده‏روى کرد».357
  • - واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع)
ابن خلدون مى‏نویسد: «چون ستم یزید و کارگزارانش فراگیر شد، فرزند رسول خدا (ص) و یارانش را کشت، مردم سر به شورش برداشتند».358
وقتى که بشیربن جذلم خبر شهادت امام حسین (ع) و برگشتن اسیران را به اهل مدینه داد، گویا بانگ و خبر بشیر، نفخه صور بود که عرصه مدینه را صبح قیامت کرد. زنان مدینه بى پرده از خانه‏ها بیرون آمدند و به در دروازه مدینه رهسپار شدند، به گونه‏اى که هیچ مرد و زنى نماند جز این که با پاى برهنه بیرون مى‏دوید و فریاد مى‏زد «وامحمداه، واحسیناه»، مثل روزى که پیامبر خدا (ص) از دنیا رفته بود.359
امام سجاد (ع) خطبه‏اى خواند و سخنانش در مردم مدینه سخت اثر کرد.
از سوى دیگر، زینب کبرى3 و دیگر مادران شهیدان کربلا، هر یک فضاى گسترده‏اى از محیط جامعه خود را تحت تأثیر رخدادهاى واقعه عاشورا و آن چه در راه کوفه و شام و مجلس یزید دیده بودند، قرار مى‏دادند.
  •  نابسامانى‏هاى سیاسى
از دیگر عوامل مؤثر در قیام مردم مدینه در برابر دولت اموى، روش‏هاى ناشایست اخلاقى و تصمیم‏گیرى‏هاى ناشیانه سیاسى بود که مردم مدینه شاهد آن بودند. عبداالله بن زبیر در نامه‏اى به یزید در انتقاد از ولید بن عقبه مى‏نویسد: «تو مردى خشن و سختگیر را براى ما فرستاده‏اى که به هیچ وجه توجّهى به حق و حقیقت ندارد و به پند خیرخواهان و خردمندان اعتنا نمى‏کند، و حال آن که اگر مرد نرمخویى را گسیل مى‏داشتى، امید مى‏داشتم که کارهاى دشوار و پیچیده را آسان سازد»
به دنبال این اعتراض بود که یزید، ولیدبن عقبه را عزل کرد، و عثمان بن محمد بن ابى سفیان را که او نیز جوانى مغرور و بى تجربه و بى دقت بود، به حکومت حجاز منصوب کرد،361 و در زمانى که او والى مدینه بود واقعه حرّه اتفاق افتاد.362
همه این عوامل عقده‏هایى متراکم و فرصتى مناسب براى انفجار بود و احتیاج به جرقّه‏اى داشت، و جرقه از این جا شروع شد: هنگامى که ابن مینا، نماینده یزید در جمع آورى مالیات، قصد داشت اموال گرد آمده را از حرّه خارج کند، معترضان مدینه، راه را بر او بسته و آن‏ها را توقیف کردند.363
ابن مینا موضوع توقیف اموال را به عثمان بن محمد بن ابى سفیان، والى مدینه گزارش داد ... او نیز موضوع را طىّ نامه‏اى به شام گزارش نمود و یزید را بر علیه مردم مدینه برانگیخت.
یزید از شنیدن این خبر خشمگین شد و اظهار داشت: «به خدا سوگند! لشکر انبوهى به طرف آنها گسیل خواهم کرد و آنان را زیر سم اسبان لگدمال خواهم نمود».

رویارویى آشکار

عبداالله بن حنظله، مردم مدینه را براى مبارزه نهایى با یزید و بنى‏امیه فرا خواند. جایگاه اجتماعى او در میان مردم سبب شد تا با وى هماهنگ شوند و حتى خود او را به عنوان والى مدینه برگزینند و با او بیعت نمایند و یزید را از خلافت عزل کنند.
مردم مدینه پس از بیعت با عبداالله بن حنظله در روز اول ماه محرم 63 هجرى قمرى، عثمان بن محمد بن ابى سفیان عامل یزید و والى مدینه را از شهر اخراج کردند. سپس بنى امیه و وابستگان آن‏ها و نیز قریشیانى را که با بنى امیه هم عقیده بودند و شمار آن ها به هزار تن مى‏رسید در خانه مروان حَکَم زندانى ساختند بدون آن که آسیبى به آن ها برسد.
امیر مدینه پیراهن پاره پاره خود را براى یزید به شام فرستاد و در نامه‏اى به او نوشت: «به فریاد ما برسید! اهل مدینه قوم ما را از مدینه بیرون راندند».
یزید شب هنگام به مسجد آمد و بر بالاى منبر رفت و بانگ برآورد که اى اهل شام! عثمان بن محمد - والى مدینه - به من نوشته است که اهل مدینه، بنى امیه را از شهر رانده‏اند. به خدا سوگند! اگر هیچ سرسبزى و آبادى‏اى وجود نداشته باشد برایم گواراتر از شنیدن این خبر است.

اعزام نیرو به مدینه

یزید ابتدا فردى به نام ضحاک بن قیس فِهرى و سپس عمروبن سعید اشدق و پس از او عبیداالله بن زیاد را براى انجام این مأموریت دعوت کرد، ولى هر کدام به شکلى از انجام این مأموریت سر باز زدند
سرانجام این مأموریت متوجه شخصى به نام مسلم بن عقبه مُرّى شد و یزید او را به فرماندهى لشکرى براى مقابله با اهل مدینه گماشت. با این که پیرمردى مریض و داراى نود و اندى بود این مسؤولیت را پذیرفت.
منادیان حکومتى جار مى‏زدند: «اى مردم! براى جنگیدن با مردم حجاز بسیج شوید و پول خود را دریافت کنید». هر کسى که آماده مى‏شد در همان ساعت صد دینار به او مى‏دادند. مدّتى نگذشت که حدود دوازده هزار نفر گردآمدند.و بنابر نقلى دیگر بیست هزار نفر سواره و هفت هزار نفر پیاده آماده شدند.
یزید به هر کدام از سواره‏ها دویست دینار و براى هر کدام از پیاده‏هاى نظام صد دینار جایزه داد و به آنان امر کرد که به همراه مسلم بن عقبه حرکت کنند.
یزید حدود نیم فرسخ با مسلم بن عقبه ولشکریان همراه‏بود و آنان را بدرقه‏مى‏کرد
در میان این لشکر مسیحیان شامى نیز دیده مى‏شدند که براى جنگ با مردم مدینه آماده شده بودند.
یزید درباره مردم مدینه به مسلم بن عقبه چنین سفارش کرد: «مردم مدینه را سه بار دعوت کن، اگر اجابت کردند چه بهتر وگرنه در صورتى که بر آنان پیروز شدى سه روز آنان را قتل عام کن، هر چه در آن شهر باشد براى لشکر مباح خواهد بود. اهل شام را از آن چه مى‏خواهند با دشمن خود انجام دهند باز مدار. چون مدت سه روز بگذرد از ادامه قتل و غارت دست بردار و از مردم بیعت بگیر که برده و بنده یزید باشند! هر گاه از مدینه خارج شدى به سوى مکه حرکت کن».
مسلم بن عقبه همراه لشکریان خود از وادى القرى به سوى مدینه حرکت کرد و در محلى به نام «جُرف» که در سه میلى مدینه واقع شده اردو زد.
از طرف دیگر، مردم مدینه نیز که قبلا" از حرکت لشکر شام اطلاع یافته بودند، براى مقابله و دفاع آماده شده بودند.
با نزدیک شدن لشکر شام به مدینه، عبداالله بن حنظله در مسجد النبى9 مردم را به نزد منبر پیامبر (ص) فرا خواند و از آنان خواست هر کدام با او همراهند تا پاى جان با او بیعت کنند، مردم نیز تا پاى جان با او بیعت نمودند.
عبداالله بر منبر قرار گرفت و پس از حمد خداوند و بیان مطالبى گفت: «اى مردم مدینه! ما قیام نکردیم مگر به خاطر این که یزید مردى زناکار، خمّار و بى نماز است و تحمّل حکومت او مایه نزول عذاب الهى است ...».
درگیرى لشکر شام و قواى مدینه
قواى مدینه از خندقى که از زمان پیامبر (ص) باقى مانده بود استفاده کردند. و بعید مى‏دانستند که لشکر شام از قسمت ناهموار و سنگلاخى شهر مدینه که در شرق واقع شده است حمله را آغاز کنند، و یا در صورت آغاز جنگ از آنجا کارى از پیش ببرند. ولى لشکر شام از همان منطقه به مردم مدینه حمله کرد.
نبرد از صبح تا ظهر ادامه یافت. قواى مدینه سرسختانه مقاومت کردند. عبداالله بن حنظله به یکى از غلامانش گفت: مرا از پشت سر محافظت کن تا نماز گزارم. عبداالله نمازش را خواند و به نبرد با شامیان ادامه داد.
مسلم بن عقبه براى ورود به مدینه از مروان کمک خواست. او نیز به سمت مدینه حرکت کرد تا به قبیله بنى حارثه رسید، یکى از مردان آن قبیله را که قبلاً شناسایى کرده بود فراخواند و طىّ گفت وگوى محرمانه به وى وعده احسان و جایزه داد تا راهى براى نفوذ به مدینه نشان دهد. آن مرد فریب خورد و راهى را از جانب محله بنى‏الاشهل به مروان نشان داد و شامیان از همان راه به داخل مدینه نفوذ کردند.
مبارزان و مدافعان خطّ مقدّم مدینه ناگهان صداى تکبیر و ضجّه را از داخل مدینه شنیدند و پس از زمان نه چندان طولانى متوجّه هجوم لشکر شام از پشت سر خود شدند. بسیارى از آنان جنگ را رها کرده و به خاطر دفاع از زن و فرزند خود به مدینه بازگشتند
شامیان به هر سو حمله مى‏بردند و اهل مدینه را مى‏کشتند. آنان با کشتن عبداالله بن حنظله مقاومت باقى مانده مردم مدینه را در هم شکسته و بر کلّ مدینه تسلط یافتند.

قتل و غارت اهل مدینه

ابن قتیبه مى‏نویسد: «ورود لشکر شام در بیست و هفتم ماه ذى الحجه 63 هجرى اتفاق افتاد و تا دمیدن هلال ماه محرّم، مدینه به مدت سه روز در چنگال سپاه شام غارت شد»
مسلم بن عقبه چنان که یزید بن معاویه گفته بود به لشکر شام پس از تصرّف مدینه گفت: «دست شما باز است، هرچه مى‏خواهید انجام دهید! سه روز مدینه را غارت کنید».382 بدین ترتیب شهر مدینه بر لشکریان شام مباح شد و در معرض تاراج و بهره‏بردارى همه جانبه آنان قرار گرفت، و هیچ زن و مردى در مسیر آنان از گزند و آسیب ایمنى نیافت. مردم کشته مى‏شدند و اموالشان به غارت مى‏رفت.
ناگوارتر از قتل و غارت شامیان نسبت به مردم مدینه و باقى مانده نسل صحابه رسول خدا (ص) و مهاجر و انصار، اقدام لشکر حریص و بى مبالات شام به هتک ناموس اهل مدینه بود.
در هجوم شامیان به خانه‏هاى مدینه پیامبر (ص)، هزاران زن هتک حرمت شدند، هزاران کودک زاییده شدند که پدرانشان معلوم نبود. از این رو آنان را اولاد الحرّه مى‏نامیدند
کوچه ‏هاى مدینه از اجساد کشته شدگان پر و خون‏ها تا مسجد پیامبر بر زمین ریخته شده بود. کودکان در آغوش مادران محکوم به مرگ شده و صحابه پیر پیامبر (ص) مورد آزار و بى حرمتى قرار مى‏گرفتند.
شدت کشتار به حدّى بود که از آن پس مسلم بن عقبه را به خاطر زیاده‏روى در کشتن مردم «مُسرف بن عقبه» نامیدند. اهل مدینه از آن پس لباس سیاه پوشیدند و تا یک سال صداى گریه و ناله از خانه‏هاى آنان قطع نشد.
ابن قتیبه نقل مى‏کند: «در روز حرّه از اصحاب پیامبر (ص) هشتاد مرد کشته شد. و بعد از آن روز،صحابى بدرى باقى نماند. و از قریش و انصار هفتصد نفر به قتل رسیدند. و از سایر مردم از موالى و عرب و تابعین ده هزار نفر به قتل رسیدند».
سیوطى مى‏نویسد: «در سال 63 هجرى اهل مدینه بر یزید خروج کرده و او را از خلافت خلع نمودند. یزید لشکر انبوهى را به سوى آنان فرستاد و دستور داد آن‏ها را به قتل رسانده و پس از آن به طرف مکه حرکت کرده و ابن زبیر را به قتل برسانند. لشکر آمدند. و واقعه حرّه در مدینه طیّبه اتفاق افتاد. و نمى‏دانى که واقعه حرّه چه بود؟ حسن یک بار نقل کرد که به خدا سوگند! هیچ کس در آن واقعه نجات نیافت. در آن واقعه، جماعت بسیارى از صحابه و از دیگران به قتل رسیدند و مدینه غارت شد و از هزار دختر باکره ازاله بکارت شد « اًّنَّا الله ِ وَ اًِّنَّا اًِّلَیْهِ راجِعُونَ». رسول خدا (ص) فرمود: «من اخاف اهل المدینْ اخافه االله و علیه لعنْ االله و الملائکْ و الناس أجمعین»؛ «هر کس اهل مدینه را بترساند خداوند او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد.» این حدیث را مسلم روایت کرده است»
ابن قتیبه مى‏نویسد: «مسلم بن عقبه هنگامى که از جنگ و غارت با اهل مدینه فارغ شد در نامه‏اى به یزید چنین نوشت: « السلام علیک یا امیرالمؤمنین ... من نماز ظهر را نخواندم جز در مسجد آنان، بعد از کشتن فجیع و به غارت بردن عظیم ... فرار کننده را دنبال کرده و مجروحان را خلاص کردیم. و سه بار خانه‏هایشان را غارت نمودیم، همان گونه که امیرالمؤمنین دستور داده بود ...»
سبط بن جوزى از مداینى در کتاب «حرّه» از زهرى نقل کرده که گفت: «در روز حرّه از بزرگان قریش و انصار و مهاجران و سرشناسان و از موالى هفتصد نفر به قتل رسیدند. و کسانى که از بردگان و مردان و زنان به قتل رسیدند ده هزار نفر بود. چنان خونریزى شد که خون‏ها به قبر پیامبر (ص) رسید و روضه و مسجد پیامبر (ص) پر از خون‏شد.
مجاهد مى‏گوید: مردم به حجره رسول خدا (ص) و منبر او پناه بردند ولى شمشیرها بود که بر آن‏ها وارد مى‏شد.
مداینى از ابن قره و او از هشام بن حسان نقل کرده که گفت: هزار زن بدون شوهر بعد از واقعه حرّه بچه دار شدند. و غیر از مداینى هم نقل کرده‏اند که ده هزار زن بعد از واقعه حرّه بدون شوهر بچه دار شدند.
اعدام شدگان
مسلم بن عقبه پس از استیلا بر مردم مدینه، برخى از چهره‏هاى سرشناس و مؤثر در قیام مدینه را احضار کرد و طىّ محاکمه‏هاى ویژه، آنان را محکوم به اعدام نمود. ویژگى این محاکمات از این رو است که مسلم از احضار شدگان مى‏خواست تا آنان به عنوان اینکه برده و بنده یزید باشند با وى بیعت کنند
چهره ‏هاى شناخته ‏تر این رخداد اسفبار عبارتند از:
1 - ابوبکر بن عبداالله بن جعفر بن ابى طالب.
2 - دو فرزند از زینب دختر ام سلمه.
3 - ابوبکر بن عبیداالله بن عبداالله بن عمر بن خطاب.
4 - معقل بن سنان (یکى از پرچمداران پیامبر (ص) در فتح مکه).
5 - فضل بن عباس بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب
6 - ابوسعید خدرى (از صحابه پیامبر (ص) که در دوازده غزوه همراه پیامبر بود).7 399 - عبداالله بن مطیع.

جابر در واقعه حرّه

ابن قتیبه دینورى مى‏نویسد: «جابر در ایّام حرّه از چشم نابینا بود. در برخى از کوچه‏هاى مدینه راه مى‏رفت و مى‏گفت: نابود شود کسى که خدا و رسول را ترسانیده است. مردى پرسید: چه کسى خدا و رسول را ترسانیده است؟ جابر پاسخ داد: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: هر کس اهل مدینه را بترساند گویا آن چه را نزد من است ترسانده است. مرد شامى با شمشیر خود به جابر حمله کرد تا او را بکشد. مروان آن مرد را دور کرد و دستور داد جابر را داخل منزلش کنند و در را ببندند».
البته یکى از جاهایى که مورد هجوم و غارت سپاه شام قرار گرفت، خانه جابر بود و تمام وسایل منزلش غارت شد.
مرگ
یزید در شام بر اثر بیماری مرد و در همان جا مدفون گشت. طبق وصیّت او پسرش معاویه دوم به خلافت رسید