امامت از نظر شیعه و اهل سنت

امامت از نظر شیعه و اهل سنت

واژه امام از ريشه «ا م م» و در لغت، به معانى زير آمده است:
  •   آنچه مورد اقتدا و تبعيّت قرار گيرد؛ إمام به معناى كسى است كه مورد پيروى است. امام را امام ناميدند، به دليل اين كه او پيشرو و مردم، پيرواند.[1]
  •  مقدّم[2]
  • - قيّم و سرپرست
با توجه به این سه معنای ارائه شده، امامت شامل هر فردى مى‏شود كه نسبت به عده ‏اى، مقدم، مقتدا و سرپرست است؛ چه او مستحق چنين تقدم و رهبرى‏ اى باشد يا نه.[3]
  •  طريق و راه[4]
  •  ناحيه[5]
«امام» در قرآن بر پنج وجه و معنى به كار رفته است:
  • وجه نخستين امام به معناى «پيش‌رو» است
     چنان كه خداى متعال در سوره بقره آيه 124 فرموده است «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» و نيز در سوره فرقان، آيه 74 فرموده است:  «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً»؛ يعنى قائدا فى الخير.
  • وجه دوم به معناى «نامه» است
     چنان كه در سوره بنى اسرائيل، آيه 71 فرموده است:  «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»؛ يعنى بكتابهم الذي عملوا فى الدنيا.
  • وجه سوم به معناى «لوح محفوظ» است
    ;چنان كه در سوره يس، آيه 12 فرموده است: «كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»؛ يعنى فى اللوح المحفوظ.
  • وجه چهارم به معناى «توريه» است
     چنان كه در سوره هود، آيه 17 فرموده است: «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً»؛ يعنى التورية، و در سوره احقاف، آيه 13 فرمود: «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً»؛ يعنى التورية.
  • وجه پنجم به معناى راه روشن و پيداست
    چنان كه در سوره حجر آيه 79 فرمود: «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ»؛ يعنى راه روشن[6] غالبا معناى امام نزد عرب، امرى است كه مورد تبعيت باشد؛ چه انسان باشد كه كردار و گفتارش، مورد تبعيّت است و چه كتاب باشد (مانند آئين‏ نامه) و چه محقّ باشد يا مبطل.[7]

معانی واژه نبی

بحث از نسبت بين نبى و امام، از مباحث مهم در امامت است كه در مبحث تحليل مفهومى امام، به آن خواهيم پرداخت. در اينجا يادآور مى‏ شويم كه نبى در لغت به چهار معنى آمده است: خبير، مخبر، طريق واضح، رفيع المنزلة، كه در دو معناى اخير، با معناى لغوى واژه امام، مشترك است.

ولايت، ولى‏

«ولاء»، «ولايت»، «ولايت»، «ولى»، «مولى»، «اولى» و امثال آنها، همه از ماده (و ل ى) اشتقاق يافته است. اين واژه، از پراستعمال‏ ترين واژه‏هاى قرآن كريم است كه به صورت هاى مختلفى به‏ كار رفته است. در 124 مورد، به صورت اسم و 12 مورد، در قالب فعل به كار آمده است. معناى اصلى اين كلمه، قرار گرفتن چيزى در كنار چيزى ديگرى است، به نحوى كه فاصله ‏اى بین آنها نباشد. به همين مناسبت، طبعا اين كلمه درباره قرب و نزديكى به كار رفته است؛ اعم از قرب مكانى و قرب معنوى، و باز به همين مناسبت درباره دوستى، يارى و معانى ديگر استعمال شده است؛ چون در همه اينها، نوعى مباشرت و اتصال وجود دارد[8].
تفليسى معتقد است كه واژه «ولىّ» در قرآن به شش معنى آمده است:
 فرزند: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا»[9]؛ يعنى «ولدا»
 يار: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ»[10] يعنى «لم يكن له صاحب ينتصر به من ذلّ أصابه» و نيز «وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً»[11] يعنى «صاحبا مرشدا».
. خويشاوند: «وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ»[12] يعنى «من قريب ينفعكم و لا ناصر ينصركم».
 پروردگار: «قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[13] يعنى «أتّخذ ربّا» و نيز «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ»[14] يعنى «هو الربّ» از اين معنى در قرآن بسيار است.
ولى به معناى خدا و أوليا به معناى خدايان: «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ»[15] يعنى «الإلهه»
نصيحت‏ كننده: «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»[16] يعنى «فى‏ المناصحة» و نيز در سوره نساء، آيه 144 و ممتحنه، به همين معنى آمده است.
واژه مولى در روايت معروف «من كنت مولاه فعلى مولاه» كه اعلام نصب حضرت على (عليه السّلام) به امامت از جانب خداست، از ريشه (و ل ى) است و ارتباط معنايى آن با امام، در بحث امامت، حائز اهميّت است. مخالفان شيعه، غالبا گفته ‏اند كه مولى به لحاظ لغت، ربطى به امام و «مفترض الطاعة و الرئاسة» ندارد. شيخ مفيد، تك ‏نگاره‏اى[17] در ردّ ديدگاه آنها نوشته و با استناد به سروده‏ هاى شاعران مخضرم (شعرايى كه دوره جاهليّت و اسلام را درك كرده ‏اند)؛ يعنى شاعرانى چون اخطل، كميت، قيس بن سعد بن عباده و حسان بن ثابت، اثبات مى‏ كند كه معناى ولى در حديث ياد شده، فقط امام است.

تعريف امام و امامت‏

بر اساس تعريف هاى ارائه شده، مى‏‌توان گفت كه مفهوم امامت، از مؤلفه ‏هاى زير تشكيل شده است:
  •  جانشينى پيامبر گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)؛ امام كسى است كه پس از پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بر مسند او مى‏نشيند[18].
  •  ولايت و سرپرستى همه مكلفان؛
  •  واجب الاطاعة بودن؛ برخى از متكلمان، قيد واجب الاطاعة بودن را نيز در تعريف امامت آورده ‏اند. امام، جانشين پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و ولى امّت است، به گونه ‏اى كه اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) وجوب دارد. امام، صرفا يك راهنما و هدايتگر نيست كه امّت در قبال وى هيچ وظيفه ‏اى نداشته باشد، بلكه امّت، هم در امور دين و هم در امور دنيا بايد از وى اطاعت كند.
  • البته قيد سرپرستى و ولايت، بالالتزام، وجوب طاعت را هم حكايت مى‏ كند، و لكن تصريح به آن در تعريف امامت، رافع ابهام در مقام تعيين مصداق از جهت شرايط امامت است. هر امامى، واجب الاطاعة است و اين وجوب، صرفا مفهوم حقوقى ندارد، بلكه مفهوم دينى نيز دارد و به معناى گناه كبيره بودن عدم اطاعت اوست[19].نائينى گويد:  «امام كسى است كه اطاعت او در ترويج شريعت و اقامه عدل بر كل مردم واجب باشد، به جاى اطاعت و انقياد نبى در حال حياتش.»[20]
متكلمان براى تفكيك منصب امامت از ساير منصبهاى دينى، قيدهايى را در تعريف امامت ذكر كرده‏ اند:
  •  نيابت از پيامبر گرامى اسلام؛ اين قيد، تمايز امامت با نبوت را نشان مى‏ دهد.
  • رياست عامه؛ قيد عامّه، امامت را از ديگر منصبهاى تحت ولايت امام؛ مانند قضاوت و حكومت در ايالتهاى مختلف، متمايز مى‏ كند. به هر حال، مراد اين است كه امامت، عالى ‏ترين منصب در جامعه دينى پس از پيامبر گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است.
  • رياست الهيّه يا رياست دينى؛
    بنابراين، مى‏توان به عنوان حاصل جمع بين تعريفهاى ارائه شده، امامت را چنين تعريف كرد: «امامت، پيشوايى و رياست عامه دينى بر امت مسلمان در امور دينى و دنيوى آنهاست كه به جانشينى پيامبر گرامى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) حافظ شريعت و تداوم ‏گر هدايت الهى است.»

تفاوت شيعه و سنّى در تعريف امامت‏

مرورى بر گزارش تاريخى از تعريف‌هاى امامت، نشان مى‏ دهد كه در ظاهر، تفاوت چندانى بين متكلمان شيعه و سنّى در اين خصوص وجود ندارد؛ يعنى بر حسب ظاهر عبارات، نمى‏ توان گفت از امامت، دو تصوير متمايز و متخالف (تصوير شيعى و تصوير سنّى) وجود دارد. برخى از ساده ‏انگاران، بر حسب يكسانى لفظ، گمان كرده ‏اند كه حقيقتا شيعه و سنّى در تصوّر امامت و چيستى آن، اختلاف عقيده ندارند و اختلاف آنها فقط به مصداق بر مى ‏گردد؛ يعنى به اين كه امام كيست، و نه امامت چيست. در حالى كه تفاوت ديدگاه اهل تشيّع و تسنّن در تصوّر امامت، نه تنها تفاوت آشكارى است، بلكه اساس اختلاف اين دو گروه در همه مسائل امامت (نحوه وجوب، نحوه نصب، عصمت و ويژگي هاى امام ...) است.
برخى از معاصران به اين نكته توجه كرده‏ اند كه اساسا اختلاف شيعه و سنّى در مسائل امامت، به تباين تصوير آنها از حقيقت امامت بر مى‏ گردد و نه صرفا اختلاف شيعه و سنّى در مصداق[21].
دليل ما بر اختلاف اساسى متكلمان شيعه و سنّى در حقيقت و تعريف امامت، دو اختلاف آنهاست:
  • اولا، كلامى بودن مسأله امامت نزد شيعه و فقهى و فرعى بودن آن نزد اهل سنت، نشانگر دو تصوير كاملا متخالف از امامت نزد آنهاست.
  • ثانيا، نزد شيعه، وجوب نصب امام، بر خداست و نزد اهل سنّت، بر امّت و مكلفان. اين اختلاف نظر، حاكى از وجود دو تصوير متخالف از امامت است.
 با توضيح اين مدعا، سعى مى‏شود تصوير شيعى امامت را روشن كرده، وجوه اختلاف آن را با تصوير سنّى بيان كنيم:
آنچه وجوب نصب امام بر خدا را اثبات مى ‏كند، در واقع، جزئى از هويت امامت است. امامت، با توجه به بعد خاص هويت آن، از مقوله ‏اى است كه نصب آن بر خدا واجب است. اين بعد خاص از امامت، از طرفى، بخشى از هويت آن است كه در مقام تحديد و تحليل مفهومى بيان مى ‏شود و از طرفى، علت اثبات وجوب نصب امام بر خداست كه در مقام برهان حد اوسط قرار مى‏ گيرد و آن، لطف بودن امام است.
لطف بودن امام، جايگاه خاصى نزد متكلمان شيعه دارد و لكن دليل وجوب نصب امام بر خدا (نه وجوب نصب امام مطلقا) نزد شيعه، لطف بودن امام است؛ همان گونه كه مهمترين دليل متكلّمان بر وجوب بعثت انبيا بر خدا، لطف بودن نبى است. لطف بودن امام، جانشينى پيامبر و در راستاى رسالت بودن امامت را به خوبى نشان مى‏دهد و كلامى بودن مسأله امامت را نيز به روشنى تفسير مى ‏نمايد.
لطف، آن است كه مكلف (خدا) در حق مكلفان (عباد) جهت تقرّب آنها به انجام تكاليف، انجام مى‏ دهد. بنا بر اين، لطف بودن امام، هويت الهى و آسمانى بودن او را نشان مى‏دهد؛ هويتى كه اگر متكلمان اهل سنت، آن را در تعريف امام اخذ مى‏ كردند، هرگز نمى‏ توانستند آن را منصوب ملّت بدانند و مسأله امامت را مسأله فرعى فقهى (وجوب كفايى) تلقّى كنند و شرايط مهم مذكور در بيان لاهيجى را ناديده بگيرند.
به همين دليل، برخى از متكلمان شيعه، قيد «رياست عام دينى يا رياست عام الهيّه» را آورده ‏اند تا اين جنبه از هويت امامت را نشان دهند.
لطف بودن امام، اين جنبه از هويت امامت را نيز توضيح مى‏ دهد كه امامت، صرفا تنظيم ارتباط مكلفان با يكديگر بر اساس شرع مقدّس و تنظيم نظام معيشتى آنها بر اساس قوانين اسلام نيست و حتى آن رابطه انسانها با خدا نيز نيست، بلكه امامت، اولا و بالذّات، رابطه خدا با انسان است؛ مانند نبوت كه ابتداء رابطه خدا با انسان است و البته در پى اين رابطه، مسأله هدايت انسان به سوى خدا و تنظيم مناسبات بين انسانها (حراست دين و سياست دنيا) مى‏آيد. به همين دليل، مسأله امامت، مسأله‏اى اعتقادى است و نصب آن بر خدا واجب است و نه بر مكلفان؛ درست مانند نبوت.
به عبارت ديگر، تعبير جانشينى نبى در تعاريف امامت نزد شيعه و سنّى، به اشتراك لفظ اشبه است؛ زيرا هر دو گروه، دو مفهوم متخالف از جانشينى پيامبر را قصد مى‏ كنند:
از نظر هر دو گروه شيعه و سنّى، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) سه مقام دارد:
  •  تلقّى و ابلاغ وحى؛
  •  تبيين وحى؛
  •  رياست بر امور دنياى مردم و اداره امور جامعه اسلامى (حكومت). 

همچنين از نظر هر دو گروه، پس از وفات پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) وحى به معناى وحى نبوّت، نه وحى به معناى الهام و تحديث، منقطع شده است. پس كسى بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، مقام اوّل پيامبر را نمى ‏تواند عهده‏ دار بشود. اما در خصوص دو مقام ديگر، پس از پيامبر، چه كسى عهده ‏دار آنهاست؟ پاسخ شيعه اين است كه عهده ‏دار اين دو مقام، شخصى است كه از طرف خدا تعيين مى‏ شود و اهل سنّت با اين پاسخ، مخالفند. تعيين جانشينى پيغمبر براى عهده‏دارى دو مقام ياد شده، به عهده شخص پيامبر نيست و لذا اساسا نبايد اختلاف ياد شده در مسأله امامت را به اين برگردانيم كه آيا پيامبر جانشين خود را تعيين فرمود يا نه؟ اين كار، مربوط به پيغمبر نيست، مربوط به خداست. در فرهنگ شيعه، شخصى با اين خصوصيات، امام ناميده مى‏ شود. اين «امام» اصطلاح خاصى است، وگرنه اهل تسنّن هم امام را مى‏ پذيرند، ولى امام به معنى رئيس جامعه در امور دين و دنيا. كه اين امام با امام مورد پذيرش شيعه، بسيار متفاوت است.
امام در فرهنگ شيعه، شخصى است كه مانند مقام تبيين پيغمبر را دارد و كلامش در تبيين وحى، حجّت است و واجب الاطاعة. همچنين در امور اجتماعى مردم؛ اعم از امور نظامى، سياسى، اقتصادى، سياست خارجه و ... فرمان او مطاع است[22].
بنابراين، يكى از مؤلفه‏ هاى اساسى امامت نزد شيعه، لطف بودن آن است كه بايد در تعريف، اخذ شود تا جانشينى پيامبر را به تمام و كمال، معنى كند. امام مانند نبى، واسطه بين وحى و مخاطبان آن است. همانند نبى، واسطه‏اى معصوم است. البته بر خلاف نبى، فقط تبیین کننده ی وحى است و نه دريافت كننده ی وحى نبوى.
امامت در مفهوم اهل سنّت، تداوم نبوّت نيست، بلكه به منزله تئورى حكومت در جامعه دينى است كه يا به تفكيك دين از سياست مى‏ انجامد و يا به ابراز كردن دين براى سياست مى‏ رسد كه هر دو تجربه، در تاريخ دولتهاى اسلامى اهل تسنّن، رخ داده است.
امامت در مفهوم شيعى، تداوم نبوت نبى خاتم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است و هدايت الهى و عدالت اجتماعى، از وظايف عمده اوست و به همين مبنا، شيعه معتقد است كه ائمه (عليهم السّلام) بايد معصوم باشند و اقوال و رفتار آنها، عين دين است؛ مانند اقوال و رفتار پيامبر گرامى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه مى‏تواند منشأ استنباط احكام فقهى و عقايد كلامى باشد.
مفهوم شيعى امامت، بر خلاف تصوّر آن نزد اهل سنّت، بر تقسيم ‏بندى همه انسانها به دو گروه انسان هادى و انسان هابط مبتنى است. انسان هابط (سقوط يافته)، انسانى است كه مورد خطاب «اهبطوا إلى الأرض» قرار گرفته است و به زمين ظلمتساران ماده و طبيعت، تبعيد شده است، در حالى كه آمدن انسان هادى، از مقوله هبوط و سقوط نيست، بلكه از مقوله فرستاده شدن و مأموريت (و به اصطلاح كلامى، از مقوله لطف الهى) است؛ مأموريت براى هدايت كه جامع تزكيه و تعليم و تربيت و سياست است؛ يعنى ساختن فرد و جامعه. و اين ارسال و مأموريت از جانب خداوند متعال، يا بى‏واسطه (پيامبران) يا با واسطه است (اوصيا و ائمه عليهم السّلام)[23].
متكلمان شيعه، بر اساس چنين تصويرى از امامت، بر الهى و آسمانى بودن آن تأكيد دارند. همان گونه كه انسان هابط نمى‏ تواند پيامبر را انتخاب كند، نمى‏ تواند وصىّ پيامبر را نيز انتخاب كند. چگونه مى‏ شود مردمى جمع شوند و به كسى بگويند تو پيامبرى! ما تو را به پيامبرى انتخاب كرديم و برو وحى بياور! انتخاب كردن مردم، با مفهوم پيامبرى منافات دارد. پيامبر بنا به تعريف، لطف الهى است و فرستاده او، نه رئيس منتخب مردم. همين گونه هم نمى‏ شود مردم جمع شوند و به كسى بگويند: تو وصى پيامبر و خليفه ‏اى! در جاى پيامبر بنشين! ادامه حضور جامع پيامبر در ميان امت باش و علم كتاب را بدان و بياموز و رموز آن را تفسير كن! برگشت اين سخن، به اين است كه انسان هابط بتواند انسان هادى را برگزيند و اين، محال است؛ همچنان كه انسان هابط نمى‏ تواند انسان هادى اوّل (پيامبر) را برگزيند، نمى ‏تواند انسان هادى دوم (وصى و امام) را نيز برگزيند.
بنا بر اين، ريشه اختلاف تشيّع و تسنّن در مسائل امامت، به دوگانگى تصوير آنها از امامت بر مى‏ گردد؛ امامت در تصوير شيعى، تداوم نبوت است و هويت لطف الهى بودن و مأموريت آسمانى در هدايت و مديريت جامعه دينى را داراست.

مراتب امامت‏

استاد مطهرى، روى آورد ديگرى در تبيين تفاوت متكلمان شيعه و سنى در مفهوم امامت اخذ كرده ‏اند كه دقيقتر و پرسودتر است و آن، بحث از مراتب امامت است. امامت و تبع آن، تشيّع، امرى ذو مراتب است؛ زيرا جانشينى پيامبر كه مهمترين مؤلّفه امامت است و در ظاهر، مورد اشتراك بين تشيع و تسنن است، خود داراى درجاتى است كه همراهى اين دو گروه كلامى در همه درجات و مراتب امامت، تحقق ندارد:
رياست عامه و زعامت جامعه؛ نخستين مرتبه امامت، رياست عامه است. وقتى پيامبر از دنيا مى‏رود، يكى از شئون او كه بلاتكليف مى‏ ماند، رهبرى اجتماع است. اين مرتبه از امامت، مورد وفاق اهل سنت و اهل تشيع است و اختلاف در اين خصوص، فقط مصداقى و تاريخى است.
اگر مسأله امامت در همين حد و مرتبه محدود بود، يعنى سخن فقط در رهبر سياسى مسلمانان بعد از پيامبر بود، انصافا ما هم كه شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار مى‏ داديم و نه اصول دين؛ مانند نماز[24].
  •  امامت به معناى مرجعيّت دينى؛ امامت در اين مرتبه، نوعى كارشناسى اسلام است، امّا كارشناسى خيلى بالاتر از حدّ يك مجتهد. كارشناس از جانب خداوند؛ يعنى افرادى كه اسلام ‏شناس هستند؛ البته نه اسلام ‏شناسانى كه از روى عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند، كه قهرا جايز الخطا باشند، بلكه افرادى كه از يك طريق رمزى و غيبى كه بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پيامبر گرفته‏اند. علم معصوم، عارى از خطاست و هيچ خطا نمى‏ كند.
  • اهل تسنّن براى هيچ كس چنين مقامى قائل نيستند، پس آنها در اين مرتبه از امامت، اصلا نه قائل به وجود امام هستند و نه قائل به امامت؛ نه اين كه قائل به امامت باشند و فقط اختلاف مصداقى با شيعه داشته باشند.
  •  مرتبه سوم امامت كه اوج مفهوم آن است، امامت به معناى ولايت است؛ مفهومى كه تصوف، آن را از تشيع اخذ كرده است. مسأله در اين مرتبه، مسأله انسان كامل و حجّت زمان است. در هر دوره‏اى، يك انسان كامل كه حامل معنويت كلى انسانيت است، وجود دارد.
امام نزد شيعه، انسان كاملى است كه مقامات و درجات زيادى براى او قائلند و همه آنها در زيارات و ادعيه شيعه آمده است. اهل سنت و حتى برخى از شيعيان، در اين مرتبه، به امامت معتقد نيستند. استاد مطهرى با توجه به ذو مراتب بودن امامت، معتقدند كه تشيع هم مراتب دارد.
بعضى از شيعيان، قائل به امامت به همان معناى رهبرى اجتماعى هستند و برخى ديگر، مرحله دوم را هم قائلند، ولى به مرحله سوم نمى‏رسند، اما اكثريت شيعه و علماى آنان، به مرحله سوم هم اعتقاد دارند[25].


نسبت بين نبوت و امامت‏

بحث از تفاوت و تشابه و عبارت دقيقتر، نسبت بين نبى و امام، از مسائل متداول كلامى است. تا اینجا روشن شد كه امام، در چند جهت با نبى، مشترك است: لطف بودن، مأمور الهى و هادى بودن (در مقابل هابط) و برخوردارى از دو مقام تبيين وحى و تدبير امور دينى و دنيوى مردم. حال سؤال اين است كه آيا بين نبى و امام، تباين است يا نه؟ يعنى هيچ نبى‏اى امام نيست و يا هيچ امامى نبى نيست؟
شيخ طوسى رساله‏ اى مختصر و تك‏نگاره[26] در پاسخ به اين سؤال نوشته است. متكلمان متأخر تا آنجا كه تحقيق كرده ‏ايم، نكته تازه‏ اى بر مطالب آن نيفزوده ‏اند و هر چه بيان كرده ‏اند، شرح و تفصيل سخنان وى است. وى تفصيل سخن را در اين رساله به دو اثر مهم خود، كتاب الامامة [27] و المسائل الجليه ارجاع داده است. با توجه به اهميّت ديدگاه شيخ الطائفه نظر وى را به اختصار بيان مى‏ كنيم:
نبى، پيام رسان از جانب خداوند متعال است، بدون واسطه بشرى. چنين معنايى، مختص نبى است و لاغير. ائمه و راويان حديث نيز به يك معنى، پيام‏آور از جانب خداوند متعال هستند، و لكن نه بدون واسطه بشرى. اما از لفظ و واژه «امام» دو معنى قابل استفاده است: يك معنى مقتدا بودن امام در افعال و گفتارش است. اين معنى با معناى لغوى، مناسبت كامل دارد. معناى ديگر آن، كسى است كه به تدبير امت و سياست آن قيام مى‏ كند، به دفاع از حريم جامعه دينى و جنگ با دشمنان آن بر مى‏خيزد و ولايت امراء و قضات را تعيين مى‏ كند و حدود را اقامه مى ‏كند و ....
از حيث معناى نخست، امام با نبى تفاوتى ندارد؛ زيرا نبى نيز كسى است كه كردار و رفتارش مورد اقتدا قرار مى‏ گيرد، اما از حيث معناى دوم بايد گفت: قيام به تدبير و سياست است و به دست گرفتن امور حكومتى جامعه، بر هر نبى‏اى واجب نيست؛ زيرا محال نيست كه مصلحت اقتضا كند، خداوند صرفا براى ابلاغ امورى كه به مصلحت مردم و لطف در واجبات عقلى است، پيامبرى را فرو فرستد؛ بدون آن كه تأديب كسى و يا محاربه با كسى و يا تدبير امور جامعه را از او نخواهد.
كسانى كه معتقدند نبى از آن حيث كه نبى است، پرداختن به امور سياست و تدبير جامعه، بر او واجب است، از حقيقت دور افتاده ‏اند و ادعاى بدون دليل به ميان آورده‏ اند. از مفاد آيه 247 سوره بقره نيز مدعاى ما استنباط مى‏ شود. جمع بين نبوت و حكومت، تنها در خصوص برخى از انبيا؛ مانند داوود (عليه السّلام) و سليمان (عليه السّلام) و پيامبر گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بوده است[28].
شيخ مفيد، اين ديدگاه را مطابق با نظر جمهور شيعه مى‏داند. مقدس اردبيلى (متوفى 993) تفاوت چندانى بين نبى و امام قائل نيست، جز مسأله تلقّى وحى:امام، شخصى است كه حاكم باشد بر خلق، از جانب خدا و به واسطه آدمى، در امور دين و دنياى ايشان؛ مثل پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)، الّا آن كه پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از جانب خدا، بى‏واسطه آدمى نقل مى‏كند و امام، به واسطه آدمى كه پيغمبر است ... هر فايده‏ اى كه به وجود رسول و نبى مترتب است، بر وجود ولى و نايب نيز مترتب است ...[29].
بنابراين، با توجه به نکاتی که مطرح شد بايد گفت نبى و امام، هر کدام تعریف مخصوص به خود را دارند، و دو ديدگاه عمده در تعريف نبوّت وجود دارد:
بر حسب ديدگاه نخست، نبى بما هو نبى، همان گونه كه به امور دينى (ابلاغ وحى) مى‏پردازد، به امور دين نيز مى‏پردازد، لذا هر نبى‏اى لزوما ولايت و سرپرستى و تصرف در امور نيز دارد.
در ديدگاه دوم، نبى از آن جهت که نبی است، فقط مأمور ابلاغ وحى است، نه تدبير و سياست مردم، لذا برخى از انبيا، امامت به معناى سياست مدن داشته‏اند و برخى نه[30].
در خصوص امامت، هم باید گفت بر حسب ديدگاه نخست، هر نبى‏اى امام نيز هست و بر حسب ديدگاه دوم، تنها برخى از انبيا امام هستند.

پی نوشت ها

[1]  فخر الدين الطريحى، مجمع البحرين، ج 6، ص 10؛ محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 96.
[2] ابو الفضل محمد بن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 24 و 25.
[3] قاضى عبد الجبار بن احمد معتزلى همدانى، شرح الاصول الخمسه، ص 509.
[4] طريحى، مجمع البحرين:« يقال للطريق إمام لأنه يؤمّ أن يقصد ليتبع»، ج 6، ص 10.
[5] ميرزا رفيعا نائينى، شجرة الهيّه، نسخه خطى، شماره 159، موقوفه على اصغر حكمت، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.
[6] جيش بن ابراهيم تفليسى، وجوه القرآن، مهدى محقق، ص 28 و 29.
[7] ابو القاسم حسين راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 24.
[8] همان، ص 533 و 535.
[9] مريم/ 5.
[10] بنى اسرائيل/ 11.
[11]  كهف/ 17.
[12] عنكبوت/ 22.
[13] انعام/ 14.
[14]  شورى/ 9.
[15] عنكبوت/ 41.
[16] آل عمران/ 28.
[17] شيخ مفيد، رسالة فى معنى المولى، نسخه خطى، كتابخانه مرعشى نجفى، مجموعه شماره 243.
[18] كسانى چون شيخ مفيد، فخر المحققين، فاضل مقداد سيورى، ابن ابى جمهور احسائى، عبد الرزاق لاهيجى، محمد مهدى نراقى و ميرزا رفيعا نائينى از متكلمان شيعه، بر اين مفهوم در تعريف امامت تصريح كرده‏اند و همه معاصران، از آنها تبعيّت كرده‏اند. در ميان اهل سنّت نيز ماوردى، سيف الدين آمدى، ابن خلدون، قاضى ايجى و تفتازانى، مفهوم خلافت و نيابت پيامبر گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را در تعريف امامت، اخذ كرده‏اند.
[19] البته نمى‏توان گفت كه هر واجب الاطاعه‏اى، امام است؛ آن گونه كه برخى از اهل سنّت گمان كرده‏اند؛ زيرا استنتاج امام بودن ولى و سرپرست واجب الاطاعة از واجب الاطاعة بودن امام، مغالطه ايهام انعكاس است.
سيف الدين آمدى در ابكار الافكار، خواجه طوسى در الفصول النصيريه، قاضى ايجى در المواقف، ميرزا رفيعا نائينى در الشجرة الالهيه و نورى طبرسى در كفاية الموحدين بر اخذ اين قيد (واجب الاطاعة بودن) در تعريف امامت، تصريح كرده‏اند
[20] ميرزا رفيعا نائينى، شجرة الهيّه، نسخه خطى شماره 159، موقوفه على اصغر حكمت، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.
[21]  محمد تقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، ص 396- 411.
[22]  همان، ص 408- 410.
[23]  محمد رضا حكيمى، كلام جاودانه، ص 48- 50.
[24]  مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 848- 850.
[25]  مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 848- 850.
[26]  شيخ طوسى، الرسائل العشر،« رسالة فى الفرق بين النبىّ و الإمام»، ص 109- 114.
[27]  شيخ در امامت سه تك نگارى مهم دارد:
 1. المفصح فى الامامة كه در ضمن الرسائل العشر چاپ شده است.
 2. تلخيص الشافى( سيد مرتضى)، دار الكتب الاسلامية، منشورات عزيزى- قم.
[28]  شيخ طوسى، الرسائل العشر، ص 111- 114.
[29]  احمد بن محمد مقدس اردبيلى، حديقة الشيعة، ص 3.
[30] ديدگاه اخير، به شيخ مفيد و متقدمان شيعه متعلق است و ديدگاه نخست، از ابن ميثم بحرانى به بعد، نزد شيعه متداول شده است.

منبع

جمعي از نويسندگان‏، امامت پژوهي، مشهد، دانشگاه علوم اسلامي رضوي‏، 1381 ش‏، چاپ اول‏، صص: 45 - 61