حضرت علی (ع) در فرهنگ غدیر
تمام انسانها در زندگى خود به دنبال «اسوه و الگو» مى باشند، و سعى مىكنند حركات و گفتار خويش را همانند آن الگوها انجام دهند، خواه آن الگوها خوب باشند و يا بد و خواه در كارهاى مطلوب باشد و يا نامطلوب.
دين اسلام نيز اين قانون كلى انسانها و خواسته آنان را مورد تاييد قرار داده، و در هر زمانى الگو و يا الگوهايى تعيين كرده، و مردم را به تبعيت از آنان سفارش نموده، و تخلف از اين كار را موجب كيفر و عقاب دانسته است.
تمام انبياى الهى از اول خلقت بشر، هر كدام الگو و اسوه پاك و بدون نقص براى پيروان خود بودند، و رسول خدا نيز طبق آيات زيادى از قرآن مجيد به عنوان اسوه و الگو معرفى شده، و اطاعت او،اطاعت پروردگار عالم معرفى گرديده است. (1)
پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، اين مسئوليت عظيم به جانشين و وصى بر حقش «امير المؤمنين على عليه السلام» انتقال يافته، و طبق دلايل زياد و مدارك كافى كه در اين زمينه در بحثهاى گذشته نقل كرديم، آن بزرگوار از هر جهت در جايگاه ارشادى و رهبرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قرار گرفته، و وظايف وى را انجام مى دادند، و پيروان آئين مقدس اسلام نيز موظفند، اين الگوى تمام نماى رسالت اسلامى پيامبر عزيز را، با جان و دل پذيرفته، و در تمام برنامه هاى شخصى و اجتماعى خويش از آن سرور پيروى نمايند. در اين زمينه يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت مى گويد:
«فاما على عليه السلام فانه عندنا بمنزلة الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فى تصويب قوله و الاحتجاج بفعله و وجوب طاعته...» (2)حضرت امير المؤمنين على عليه السلام نزد ما همانند وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، از نظر«عصمت» در گفتار، و تمسك به رفتار و اطاعت و پيروى واجب از دستوراتش...
ملاحظه مى كنيد كه در اين فراز جايگاه على، همانند جايگاه پيامبر است، مانند او معصوم است، و مردم در گفتار و رفتار موظفند او را الگوى خويش قرار داده، و از امرش بدون چون و چرا پيروى نمايند به همان نسبتى كه از رسول خدا تبعيت مى كردند.
در احاديثى از طريق شيعه و سنى، پروردگار عالم و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) ، «امير المؤمنين على عليه السلام» را به عنوان «الگو» با عبارات گوناگون معرفى نموده و از پيروان آئين مقدس اسلام و بندگان الهى مى خواهند كه از وى پيروى نمايند كه ذيلا به چند مورد از آنها اشاره مى گردد:
-عن النبى (ص) قال:قال الله تعالى:«ان عليا راية الهدى، و امام اوليائى،و نور من اطاعنى و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه احبنى و من ابغضه، ابغضنى فبشره بذالك فجاء على فبشرته...» (3)رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايند! پروردگار عالم فرمودند! همانا على عليه السلام پرچم و نشانه هدايت است، او پيشواى بندگان و دوستان من است! «على» نور روشنگر پيروان الهى و همان كلمه اى است كه بر انسانهاى متقى واجب كرده ام، هر كس على را دوست دارد، مرا دوست داشته، و دشمنان وى دشمنان من هستند!!اى پيامبر!اين فضيلت را به على خبر ده،و رسول اكرم نيز خبر داد
اين حديث داراى محتواى بسيار والا و نشانگر فضيلت امير المؤمنين است،كه خداوند متعال الگو بودن و بى نظيرى على را مى رساند، و مى فرمايد:
- خط على و آئين و افكار وى، همان خط خدا و اسلام حقيقى است، و نزديكى به آن حضرت و دوستدارى وى، نزديكى به خدا و دوستدارى «الله» است، و بر عكس، دورى از على دورى از خداست.
- در اين حديث «على» پرچم هدايت و توحيد معرفى گرديده، راهيان راه او افراد هدايت يافته و حقجو مى باشند
- :خداوند «على» را در اين فرازها «امام» و پيشواى اوليايش قلمداد نموده كه اسوه بودند آن حضرت را در بر دارد.
- :امير المؤمنين على عليه السلام در اين جملات «نور» مسلمانان مطيع و متعهد بيان گرديده و در واقع اوست كه انسانهاى بيدار را از جهل و ضلالت و تاريكى هاى مختلف نجات مى دهد...
-قال رسول الله (ص) :
«يا على انت امام امتى و خليفتى عليها بعدى و انت قائد المؤمنين الى الجنة... » (4)رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خطاب به امير المؤمنين عليه السلام فرمودند:يا على! تو امام و پيشواى امت من هستى، و جانشين و خليفه منى در ميان آنان، و تو مؤمنين را به بهشت برين رهبرى و راهنمايى مى كنى...
در اين حديث شريف،پيامبر عظيم الشان با عبارات «امام»،خليفه، قائد، الگويى آن حضرت را مورد تاييد قرار داده است.
-قال النبى (ص) :
«من سره ان يحيى حياتى و يموت ميتتى فليتمسك بولاء على بن ابى طالب» (5)پيامبر اسلام فرمودند:هر كس دوست دارد مثل من زندگى كند و مثل من بميرد، تمسك كند به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام!!
قابل توجه است كه حركت در مسير ولايت على عليه السلام نتيجه اش زندگى جاويدانه و عارفانه است همانند زندگى رسول خدا، بنابراين به مقتضاى اين حديث شريف، اسوه بودن آن حضرت مثل اسوه بودن استادش پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) است.
و در حديث ديگرى هست كه تمام راهها جز راه على و تمام رهبرى ها، جز رهبرى على باطل است و كليه فرقه ها به جز پيروان امير المؤمنين همگى در انحراف مى باشند وفقط و فقط اسوه بودن على و اولاد پاك و معصوم آن حضرت مورد تاييد خداوند است. (6)
لقب«امير المؤمنين»از سوى خدا فقط به على (ع) موهبت گرديده
لقب«امير المؤمنين»همچون خلافت حضرت على عليه السلام مورد تجاوز يغماگران قرار گرفت و هر امير و خليفه غاصب پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، خود را «امير المؤمنين» خواند، حتى خلفاى «بنى اميه» و «بنى عباس» نيز در آن طمع كرده، و خود را با آن لقب انحصارى مولاى متقيان ملقب ساختند.
شكى نيست كه اين تاج افتخار «امير المؤمنين» از طرف پروردگار عالم در زمان خود پيامبر اسلام به حضرت على عليه السلام اعطا شده است، و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز مامور گرديده على عليه السلام را با آن لقب ملقب ساخته، و بارها به همان صورت حضرتش را بخواند و در جريان «غدير خم» و ساير موارد با همين عنوان و لقب، على عليه السلام را مورد خطاب قرار داده، و ولايت و جانشينى آن حضرت را تبريك گفته اند، اينك احاديثى را در اين مورد تقديم خوانندگان عزيز مى نمايم:
- -قال رسول الله (ص) :اوحى الى ربى ما اوحى ثم قال: «يا محمد!اقرء على على بن ابى طالب عليه السلام «امير المؤمنين»فما سميت به احدا قبله و لا اسمى بهذا احدا بعده» (7)رسول خدا مى فرمايد: پروردگار عالم براى من«وحى»كرد و در آن مرا مامور ساخت كه: على عليه السلام را با لقب «امير المؤمنين» بخوانم، و فرمود: تا به حال كسى را با اين لقب نخواندهام، و به كسى نيز آن را نخواهم داد!!اين حديث بطور صريح لقب «امير المؤمنين» را از افتخارات خاص حضرت «على» مى شمارد،
- عن ابى عبد الله (ع) قال:لما نزلت ولاية على بن ابى طالب، و كان من قول رسول الله (ص) :سلموا على على بامرة المؤمنين...فقالا امن الله او من رسوله يا رسول الله فقال رسول الله (ص) من الله و من رسوله... (8) امام صادق عليه السلام مى فرمايند:چون دستور ولايت و جانشينى على عليه السلام از جانب خدا نازل شد،پيامبر خدا در كلامش فرمود:به على عليه السلام با عنوان «امير المؤمنين»سلام دهيد، همه اطاعت كردند در اين ميان «ابو بكر و عمر» كه حضور داشتند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را نيز مامور كرد كه به على عليه السلام با همين عنوان تبريك گفته و سلام دهند.ابو بكر و عمر گفتند:هم فرمان خداوند است، و هم فرمان من...
- -قال رسول الله (ص) :«...يا ام سلمة!هذا على امير المؤمنين، و سيد المسلمين،وصيى و وعاء علمى و بابى الذى اوتى منه،اخى فى الدنيا و الاخرة...» (9)«ابن عباس»مى گويد:در حالى كه رسول خدا با همسرش«ام السلمة»نشسته بود،على عليه السلام وارد شده،و پيامبر خدا فرمودند:اى ام اسلمة!اين على بن ابى طالب است،گوشت و خون او،از گوشت و خون من است،او نسبتبه من همچون هارون استبه موسى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد،اى ام السلمه!اين على«امير المؤمنين»است،او سرور مسلمانان،و وصى من،و جانشين علم من است او درى است كه از طريق آن به سوى من مى آيند!!او در دنيا و آخرت برادر من است.در اين حديث كه از طريق اهل سنت نيز آمده است،مضامين بسيار فراوانى نهفته است:على عليه السلام بترتيب«عدل و نفس»پيامبر،و سپس«امير المؤمنين»و«سرور مسلمانان»و«جانشين پيامبر»معرفى گرديده و آنگاه ولايت على تنها«مسير رسالت نبوى»عنوان گرديده است!
- -قال رسول الله لانس:يا انس اول من يدخل عليك من هذا الباب«امير المؤمنين»و سيد المسلمين.و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين....اذ جاء على صلوات الله عليه و آله فقال (ص) :من هذا يا انس؟ فقلت:على... (10)«انس بن مالك»گويد:روزى پيامبر خدا خطاب به من فرمودند:اى انس!نخستين شخصى كه از اين در وارد مى گردد«امير المؤمنين»است،او پيشواى مسلمانان،و رهبر و بزرگ بزرگان،و پايان دهنده اوصيا است،ناگاه على عليه السلام از در وارد شد،پيامبر خدا فرمودند:يا انس!او كيست؟جواب دادم:على عليه السلام است،پيامبر از جايش بلند شده،و دست در گردن آن حضرت نموده،و با احترام بى نظير با مولاى متقيان بر خورد كرد.اين احاديث نمونه مىرساند كه لقب«امير المؤمنين»يك تاج افتخارى انحصارى بر سر مبارك على بن ابى طالب از سوى پروردگار عالم است،و هيچ كس حق ندارد خود را«امير المؤمنين»بنامد،و رسول خدا در زمان حيات خويش على عليه السلام را با آن لقب خطاب مىكرد،و در جريان«غدير خم»همه مسلمانان از جمله«شيخين»مامور گرديدند على عليه السلام را با اين عنوان مخاطب قرار داده،و به وى ولايتش را تبريك گويند.
مرحوم«علامه امينى»رضوان الله عليه از شصت منبع اهل سنت اين واقعه را نقل نموده،كه«ابو بكر و عمر»به امير المؤمنين در روز«غدير خم»روز ولايت على به خيمه آن سرور وارد گشته،و به او تبريك گفته اند. (11)
اعتراف رقبا و دشمنان على (ع) بر الگو بودن آن حضرت
مولاى متقيان امير مؤمنان على عليه السلام از نظر كمالات انسانى و سجاياى اخلاقى،و امتيازات و مناقب خاصى كه دارد،در جهان آفرينش جز رسول خدا صلى الله عليه و آله نظيرى ندارد،و حتى بر تمام پيامبران و سفيران آسمانى،و تفوق داشته، فضايل و مناقب آن بزرگوار آن چنان گسترده و جامع است،كه علاوه بر دوستانش،دشمنان ولايت نيز نمى توانند عظمت و الگويى آن سرور را انكار كنند،و در ايام حساس با داشتن بغض و كينه،زبان به مديحه سرايى گشوده،و در فضايل اخلاقى و شخصيتبى همتاى او سخن گفته اند!
مگر«معاويه»و دارو دسته اش هشتاد سال تمام بر ضد آن حضرت قيام نكردند؟مگر آنان در منابر رسمى و نماز جمعه ها بر سب و ناسزاگويى مولا بسيج نشدند؟مگر پولها و دراهم و دنانير«بنى اميه»براى نابود كردن فضايل و مناقب امير المؤمنين مصرف نمى گشت؟
ولى با تمام تلاش و بسيج دولتى،و مزدور كردن مبلغين خودفروش...سرانجام نتوانستند بر مراد خويش نايل آيند،بلكه گاه بىگاه خود نيز مجبور مىشدند لب به فضائل آن حضرت بگشايند،زيرا حقيقت سرانجام پيروز است...
«ابن ابى الحديد»مى نويسد:
«و ما اقول فى رجل اقر له اعداوه و خصومه بالفضل و لم يمكنهم جحد مناقبه،و لا كتمان فضائله... (12)چه بگويم در مورد مرد بى نظيرى كه دشمنانش به فضائل و مناقب وى اعتراف مى كنند!و هرگز براى آنان مقدور نشد كه مناقبش را انكار نموده،و فضايلش را بپوشانند!آنگاه مى افزايد كه«بنى اميه»خيلى تلاش كردند كه بر خر مراد سوار گردند،و على و اسم او را از صفحه تاريخ محو كنند،ولى همانند«مشك»عطر او عالم را فرا گرفت...!!
خود«معاوية بن ابى سفيان»روزى به وزير مشاورش«عمر بن عاص»گفت:
«و الله انى لا علم انى لو قتلته دخلت النار،و لو قتلنى دخلت النار!قال له عمر فما حملك على قتاله؟قال: الملك عقيم!! (13)سوگند به خدا من حتما مىدانم كه اگر على عليه السلام را بكشم مستحق آتش خواهم شد،و چنانچه او مرا در اين جنگ بكشد،باز هم من در آتش خواهم بود!«عمرو عاص»پرسيد:پس چرا با على مىجنگى؟ معاويه گفت:پادشاهى نازاست!!
توجه مى فرمائيد كه«معاويه»دشمن درجه يك على عليه السلام به حقيقت و اسوه بودن آن حضرت اعتراف مى نمايد...
آرى نه تنها معاويه بلكه تمام دشمنان على عليه السلام وى را حق مى دانستند،ولى دنيا و رياست و هوا و هوس چشم عقل آنان را كور كرد،و خود را به درهم و رياست فروخته،و با على به مبارزه پرداختند،و ليكن در موارد گوناگون به حقيقت و اسوه بودن على اعتراف مى كردند.
مرحوم«علامه مجلسى»رضوان الله عليه باب مخصوصى را در«بحار الانوار»آورده است،كه:اعترافات دشمنان مولاى متقيان در فضائل و مناقب آن حضرت است... (14) و در اين زمينه«خليفه ثانى»هنگام مرگش در مورد على عليه السلام گفت:
«قد كنت اجمعت بعد مقالتى لكم ان اولى امركم رجلا هو احراكم ان يحملكم على الحق و اشار بيده الى على عليه السلام...» (15)
من مى خواستم بعد از سخنانم براى شما،آزاد مردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست،
او با رهبرى خود جامعه مسلمين را به سوى حق مىكشاند،و آنگاه با دستش به طرف على عليه السلام اشاره كرد...
و در جاى ديگر از او آمده است:اگر على را خليفه كنند،او به راه راست مردم را هدايت مى كند (16) و بالاخره در فراز ديگرى از سخنانش آمده است:
اجرؤهم و الله ان وليها ان يحملهم على كتاب الله و سنة نبيهم لصاحبك،اما ان ولى امرهم حملهم على المحجة البيضاء و الصراط المستقيم.» (17) اى«ابن عباس»!با جرئتترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر رهبرى كند،صاحب تو على عليه السلام است،چنانچه او متصدى امور مردم بوده و به خلافتبرسد،جامعه را به راه صحيح و مستقيم وادار مى سازد!!
على«صراط مستقيم»است
اگر ميان دو نقطه با فاصله را در نظر بگيريد،كوتاهترين راه بين آن دو را«خط مستقيم»گويند.و اين يك قانون مسلم«رياضى»است كه در«هندسه»مورد بحث علما و دانشمندان رياضى است و ثمرات و آثار بسيارى بر آن مترتب مى باشد.
در قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز در مورد«صراط مستقيم»كه معنى و مفهوم«خط مستقيم»را مى دهد،آيات و اخبار فراوانى آمده است،كه به«ولايت امير المؤمنين عليه السلام»تفسير گرديده،هر چند مصداق«منحصر به فرد»نبوده باشد.
آرى على عليه السلام و«ولايت»او«خط مستقيم»است،و راه او كوتاهترين راهى است،كه انسان بدون انحراف و بدون ضلالت و گمراهى فاصله مبدء و معاد را مىپيمايد،و به رضاى الهى و بهشت جاويدان كه مقصد پرهيزكاران است نايل مى گردد،راهى كه دستگيره محكم دين (عروة الوثقى) و ريسمان خدا (حبل الله) در آن خلاصه مى گردد،و اين مضمون احاديثى است كه از خاطرتان مى گذرد:
- مرحوم«علامه امينى»از كتاب«مناقب خوارزمى»نقل مى كنند كه آورده است:«الصراط صراطان:صراط فى الدنيا،و صراط فى الاخرة،فاما صراط الدنيا فهو على بن ابى طالب،و اما صراط الاخرة فهو جسر جهنم من عرف صراط الدنيا جاز على صراط الاخرةصراط دو صراط است:يكى در دنيا و ديگرى در آخرت،صراط دنيا همان«على بن ابى طالب»است ولى صراط آخرت پلى است كه بر روى جهنم نصب گرديده،هر كس صراط دنيا را بشناسد از صراط آخرت به آسانى مى گذرد!!! (18) اين حديث علاوه بر اينكه على عليه السلام و ولايت او را«صراط»معرفى مى كند، راه نجات در آخرت را نيز به آن مرتبط مى سازد،و كسى كه در دنيا معرفت ولايت على را پيدا نكند،بر جهنم سقوط مى نمايد....
- و در كتاب شريف«بحار الانوار»مرحوم«علامه مجلسى»بيست و پنجحديث از طريق سنى و شيعه نقل مى كنند كه مولاى متقيان«على بن ابى طالب عليه السلام»صراط مستقيم و همان ميزان و راه خدايى است كه پروردگار عالم آياتى را در اين زمينه در قرآن مجيد نازل فرموده است،و از جمله آنها است:«جابر بن عبد الله انصارى»:ان النبى هيا اصحابه عنده،اذ قال: (و اشار بيده الى على (ع) هذا صراط مستقيم فاتبعوه الاية فقال النبي:كفاك يا عدوى؟«جابر بن عبد الله انصارى»مىگويد:ما در كنار پيامبر خدا نشسته بوديم كه صحبت از«صراط مستقيم»بود،و يكى از«صحابه»عند و لجاجت كرد،رسول خدا صلى الله عليه و آله اصحابش را جمع كرد، و با اشاره به مولاى متقيان على عليه السلام فرمودند:«اين صراط مستقيم» (19) است،از وى تبعيت كنيد، سپس خطاب به آن مرد لجوج فرمود:آيا براى تو كافى است؟! (20)
و خود امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:هرگز در يك زمان دو دعوت متفاوت،حق و حقيقت نمى باشد،بلكه يكى از آنها باطل بوده،و پيروانش را به ضلالت و گمراهى مىكشاند،و بدين طريق با اشاره به اينكه:«بين مبدا و معاد،و خالق و مخلوق و عاشق و معشوق بيش از يك خط راست نمى گنجد»خود را صراط مستقيم دانسته،و ديگران را باطل معرفى مى فرمايند (21)
پس بدين طريق نتيجه مى گيريم كه:آنچه در آيات قرآن و احاديث رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام در مورد«صراط مستقيم»آمده است،ولايت و مسير امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است،هر چند خلاصه و منحصر كردن آيات در«مصداق خاص»از نظر«فن تفسيرى»صحيح نيست ولى بدون شك«ولايت على»مصداق اول و بارز همين آيات است.چنانچه در تفسير آيه يكصد و سه سوره«آل عمران»نيز،در تفسير«حبل الله» (22) و در تفاسير شيعه و سنى و از جمله«عياشى»به ولايت على و اهل بيت عليهم السلام معنى شده است و احاديثى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام اين نظر را تاييد كرده است (23) و مرحوم«علامه مجلسى»در كتاب خود با نقل شانزده حديثشريف اين نظر را مورد تاييد و عنايت قرار دادهاند (24)
آفتاب ولايت ص 97 ،على اكبر بابازاده
كيفيت ولادت على (ع)
كيفيت ولادت حضرت على همانند اوصاف و شمائلش بى نظير بوده،و در تاريخ بشريت كسى همانند او ديده نشده است!
«فاطمه بنت اسد»مادر گرامى آن سرور در حالى كه مانند ساير مردم،خانه«كعبه»را طواف مى نمود، درد زايمان،وى را فرا گرفت،و در ميان زايران خانه خدا در حالى كه به شدت متاثر بود،مناجاتى با صاحت كعبه كرد و گفت:
پروردگارا!من به تو و به تمام پيامبران و سفيران آسمانى،و كتابهاى آنان ايمان دارم،تو مى دانى كه من به«خليل الله»حضرت«ابراهيم»ايمان داشته،و آئينش را با جان و دل مى پذيرم،تو را به بنيانگذار بيت،و عظمت كعبه،و به احترام اين مولود عزيزى كه در شكم دارم،و او پيوسته با من انس گرفته و تكلم مى نمايد،مولودى كه يكى از حجتها و آيات تو مى باشد،اين ولادت را برايم آسان گردان.
دعاى فاطمه مستجاب شد ناگاه تماشاگران و از جمله آنان«عباس بن عبد المطلب»و«يزيد بن قعنب»و ديگران مشاهده كردند كه خانه خدا از سوى جنوب شرقى (باب مستجار) باز شد،و فاطمه وارد كعبه گشت،و ديوار باز شده آن بهم پيوست،و تا سه روز در شريفترين مكان گيتى مهمان خدا شد،و نوزاد خود را به كمك ماموران الهى و حوريان بهشتى به دنيا آورد.مردم تماشاگر،اين قضيه شگفت انگيز را دهان به دهان به گوش مردم مكه رساندند،و جمعيت انبوهى دور كعبه گرد آمده و منتظر نتيجه آن بودند،و حتى متصديان و كليد داران كعبه هر چه تلاش كردند،نتوانستند در كعبه را باز كنند،و لذا جمعيت فراوانى از رفتن به خانه و كار و كسب خود باز مانده،و با شوق و ولع شديد مى خواستند با ميهمان كعبه ديدار كنند.
سه روز از اين جريان تاريخى گذشت ولى هنوز خبرى از آن به دست نيامد،روز چهارم ناگاه ديوار كعبه از همان مكانى كه قبلا باز شده بود،دوباره باز شد،و در حالى كه چشمان مردم خيره شده بود«فاطمه بنت اسد»مادر گرامى امير المؤمنين با حالتى شادان و خوشحالى كه از كعبه خارج گشت مردم تماشاگر ديدند:فاطمه مولودى را به بغل گرفته،كه نور در چهرهاش متجلى است،آنگاه خطاب به حاضران فرمودند:
اى مردم!خداوند از ميان زنان مخلوقاتش مرا برگزيد،و مرا بر زنان ممتاز گذشته برترى داد، اگر«آسيه»بطور مخفى خدا را پرستش كرد...و اگر«مريم»در هنگام زايمانش از درختخشكيده رطب چيد،خداوند مرا بر آنان و تمام زنان عالميان در گذشته مقدم داشت،زيرا من فرزندم را در بيت خدا به دنيا آوردم!!و سه روز در آنجا مهمان خدا بودم!و از ميوه هاى بهشتى و طعام مخصوص الهى پذيرايى مى گشتم!!و هنگام خروجم از كعبه خطاب رسيد:اى فاطمه!نام مولود كعبه را«على»بگذار،و من«على اعلى»هستم،من فرزندت را از قدرتم آفريدم،او در بالاى اين«كعبه»اذان مىگويد،و بتها را از آنجا پاك مىكند،او پيشواى اين امت بعد از حبيب من«محمد صلى الله عليه و آله»است،خوشا به حال كسى كه او را دوست داشته و يارىاش نمايد،واى بر كسى كه وى را نافرمانى نموده و حقش را تباه سازد... (25)
على عليه السلام از كودكى تا بعثت
على عليه السلام بدنيا آمد در حالى كه پاكيزه و سالم بود.از همان دوران خردسالى آثار فطانت و چابكى در او به چشم مى خورد.تلاش هائى شگفت انگيز داشت كه دل و چشم پدر و مادر را روشن مى كرد.فاطمه مادرش،آن زن مجرب و ورزيده،كه روزگارى امر سرپرستى محمد صلى الله عليه و آله را بر عهده داشت اينك در انجام آخرين ماموريتخود،براى تربيت آخرين فرزندش،على خردسال،با تمام وجود كوشش مى كرد.
دوران خردسالى على عليه السلام سپرى مى شد.او در ميان كودكان و همبازىهاى خود ولى فراتر از آنان و اغلب در نقش هدايت و سرپرستى بين بازيكنان و حتى در مواردى سبب نجات كودكى از مرگ قطعى مى شد كه از پشتبامى در حال سقوط بود و على با زرنگى خاصى او را از خطر رهاند.
على عليه السلام در خانه پيامبر
حسن تصادف نگوئيم كه حسن انتخابى پديد آمد.على 6 ساله بود كه در مكه قحطى سختى روى داد وضع زندگى ابو طالب از بد بدتر شد.روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به عموهايش عباس و حمزه گفتبه نزد ابو طالب رويم و بار زندگى او را سبك سازيم.با هم به نزد ابو طالب رفتند و مساله را با او در ميان نهادند.وابو طالب موافقت كرد.
عباس پسرش جعفر را به خانه خود آورد حمزه طالب را و پيامبر هم على خردسال را به خانه خويش (26) او ظاهرا آنقدر در نزد پيامبر بود تا كار به هجرت كشيد(گو اينكه برخى از اسناد نشان مى دهند كه على دو سال بعد به خانه خود بازگشت و مجددا پس از مدتى به خانه پيامبر آمد)
على عليه السلام در خانه پيامبر چون قطرهاى بود كه به دريا پيوست.جايگاه او كنار پيامبر و روى سينه او بود او چون پدرى مهربان به كار سرپرستى و مراقبت و هدايت او مشغول بود.اين كار تا دوره نوجوانى و پس از آن تا دوران جوانى على ادامه يافت.بعدها هم مى دانيم كه داماد پيامبر شد و هم خانه و همراز و همرزم و برادر او شد.
اهميت اين انتقال
على عليه السلام دوران شكل پذيرى شخصيت را در كنار رسول خدا گذراند و مى دانيم كه اين دوران حساس از نظر پرورشى بسيار مهم است.البته او قبل از انتقال به خانه پيامبر،حتى در دوران نوزادى مستقيما با رسول خدا ارتباط داشت و پيامبر به خانه ابو طالب زياد آمد و شد مى كرد و على را در كنار مى گرفت.
مهم اين است كه امر تربيت او حتى از خردسالى توسط پيامبر بود،او بود كه با على عليه السلام سخن مى گفت،در گوش او زمزمه ها مى كرد و حتى گوشت و نان و خرما را در دهان خود مى جويد و نرم مىكرد و در دهان على مى گذاشت.گويا مى دانست كه او در آينده بايد قهرمان اسلام و توحيد و مبلغ وحى او شود.
على عليه السلام در دوران كودكى در خانه پيامبر،با فرزندان او مانوس بود و رسول خدا نه تنها به عنوان يك پدر مهربان بلكه به عنوان يك الگو و مدل بود.او در كنار پيامبر،بسيارى از خصايل و صفات و شمايل او را كسب كرد تسليم او و راه او بود و از چشمه سار حكمت او و بعدها از منبع وحى او نيكو بهره گرفت.
دور نماى حيات او
رسول خدا صلى الله عليه و آله از همان كودكى دورنماى شگفت انگيز و زيبائى را از حيات على عليه السلام در برابر خود تصوير مى كرد چابكى و زيركى على را مى ديد و بدان اميدوار بود.او در كودكى على مايه هاى الهى را در او مى ديد و احساس مى كرد زمينه براى تكاملى عظيم در او فراهم است.
على عليه السلام به واقع دوران كودكى عجيبى داشت.هر مربى كه به جاى پيامبر مى آمد از ديدن وضع شگفت او به تربيتش اميدوار مىشد و بدان كار همت مى گماشت.مورخين نوشته اند او در دوران كودكى با هر كودكى كه كشتى مى گرفت او را به زمين مى زد.گاهى اسبى را در حال دويدن مى ديد.او را با دويدن تعقيب مى كرد و سرانجام به او مى رسيد (27) و پيامبر اين جريانات را مى ديد و چشم انداز خوبى را براى او در ذهن مجسم مى كرد.
تربيت او را بر عهده گرفت،شايد بدان حد و اندازهاى كه هر پدرى درباره فرزندش معمول مى دارد.همه حركات و سكنات او را در نظر مى داشت تا به موقع،موضع مناسبى را اتخاذ كند.و اين خود موهبتى عظيم براى على و دنياى اسلام بود.
على عليه السلام نهال محمد صلى الله عليه و آله
اينكه پيامبر شخصا امر تربيت او را بر عهده گرفته استخود يك مساله است و اينكه موفقيتى عظيم از اين تربيت نصيبش شده است مساله اى ديگر.رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اين راه توفيقى بود و حقا مى توان گفت همان كارى را درباره على عليه السلام كرد كه زكريا در رابطه با مريم و حتى فراتر از آن و انبتها نباتا حسنا (28) خداوند هم همه اسباب خير را در اين تربيتبراى على فراهم آورد.تا حدى كه همه استعدادهاى على شكوفا شدند و همه جنبه ها و ابعاد وجوديش رشد و پرورش يافته اند.بدين سان على عليه السلام فارغ التحصيل دانشگاه محمد صلى الله عليه و آله است و نهالى است كه دستباغبانى آورنده اسلام و قرآن آبيارى شد و رشد و پرورش يافت.على در مكتب او درس خواند و تربيت يافت،از گرمى نفس او جان و روان خود را گرمى داد.رسول خدا در كودكى على با او چنان سخن مى گفت كه گوئى با همتاى خود حرف مى زند و على در آن وقت كمتر از 10 سال داشت (29) .
آرى،محمد صلى الله عليه و آله پدر امتبود به طور عموم و على الاطلاق،پدر فرزندان خود بود به صورت نسب و پدر على بود به صورتى خاص.طبرى مى نويسد:هيچ پدرى مهربانتر از محمد صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نبود-و هيچ فرزندى فرمانبرتر از على عليه السلام نسبتبه محمد صلى الله عليه و آله نبود (30) .او مى كوشيد همه تعاليم و دستورات و برنامه هاى محمد صلى الله عليه و آله را پياده كند.
در مكتب امام اميرالمومنين (ع) صفحه 53 ،دكتر على قائمى
على نخستين مؤمن به خدا و پيامبرش
شكى نيست كه سبقت در كارهاى خير نوعى امتياز و فضيلت است،و پروردگار عالم در آيات زيادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به يكديگر دعوت مى فرمايد. (31)
تقدم در ايمان و تصديق و يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز يكى از امتيازات بزرگ براى مؤمنين شمرده شده،و پروردگار عالم و در كلام الله مجيد از گروه پيشگامان به نيكى ياد كرده،و وعده بزرگ و پاداش مضاعف به آنان مى دهد!
«و السابقون السابقون.اولئك المقربون» (32)
پيشگامان پيشگامان،در پيشگاه خدا مقربند.
اين آيه افراد پيشتاز در كارهاى نيك،به ويژه ايمان و فداكارى را تمجيد مى نمايد. (33) و در آيه ديگرى در مورد«مهاجرين و انصار»كه زودتر از ديگران آئين يكتا پرستى را پذيرفته،و به وظيفه خود عمل نموده اند...وعده رضاى خدا،و بهشت جاودانى مرحمت گرديده است:
«و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه،و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار،خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم» (34)
مؤمنين پيشتاز از مهاجرين و انصار،و كسانى كه از آنان به نيكى پيروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نيز از او خشنودند،و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم گرديده،كه نهرها از زير درختانش جريان دارد،و اين گروه براى هميشه در آن خواهند ماند،و اين پيروزى بزرگى است
در اين آيات چنانچه ملاحظه مىفرمائيد،پروردگار عالم از اشخاص پيشتاز در كارهاى خير،و مخصوصا از مهاجرين و انصارى كه جزو نخستين مؤمنين هستند به نيكى ياد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظيم»وعده مى دهد.
در ذيل اين آيات در تفسيرهاى«شيعه و سنى»احاديثى در ارتباط با سبقت ايمان حضرت على عليه السلام مطالب جالب توجهى آمده است،از آن جمله در حديثى«ابن عباس»از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند،كه«جبرئيل امين»از سوى خدا آمده و در رابطه با آيه نخست فرمود:
ذلك على و شيعتههم السابقون من الله بكرامتهم. (35)
«آنان على و پيروان او هستند،كه پيشتازان به سوى بهشت،و مقربان درگاه الهى مىباشند،به خاطر عظمتى كه خداوند براى آنان قائل است.»
علاوه بر اين حديث،صدها حديث ديگر،و نقلهاى تاريخى از منابع معتبر اهل سنتبه دست ما رسيده است كه حاكى است امير المؤمنين نخستين و پيشگامترين افراد است در ايمان به خدا و رسول وى.
مرحوم«علامه امينى»رضوان الله تعالى عليه در كتاب شريف«الغدير»يكصد حديث از كتابهاى اهل«سنت»در اين باره آورده،و يكايك،و همه آنها را نقل مى كند!!! (36)
و خود امير المؤمنين على عليه السلام در تمام مناظره ها و محاجه هايش با رقبا و غاصبان ولايتبه اين موضوع تمسك نموده،و آن را يكى از فضايل و امتيازات خويش به حساب مى آورد،و مرتب در سخنرانى هايش به مردم عادى نيز آن را گوشزد مى فرمود. (37) پس ازاين جملات و شواهد زنده قرآنى و حديثى نتيجه مى گيريم كه پيشتازى در ايمان به خدا و پيامبر عزيز اسلام،خود يك امتياز بزرگ،و موجب افتخار مى باشد،كه على عليه السلام آن را از آن خود ساخته است.
آيا على (ع) قبل از رسالت پيامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى كه در مورد پيشتازى امير المؤمنين على عليه السلام در تاييد رسالت پيامبر خدا و ايمان آوردنش بحث كرديم،و شواهد زنده اى از كتابهاى اهل سنت نقل نموديم،هرگز ايمان وى را منحصر به ايام بعد از رسالت رسول خدا نمى نمايد،بلكه على عليه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خميرهاش با رسول اكرم صلى الله عليه و آله يكسان مى باشد،و هيچ زمانى را نمى توان تصور كرد كه على عليه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است،اينك توجه شما را به دلايل اين موضوع حساس جلب مى نمايم:
1-كان على عليه السلام يرى مع رسول الله صلى الله عليه و آله قبل الرسالة الضوء و يسمع الصوت و قال له صلى الله عليه و آله:لولا انى خاتم الانبياء لكنتشريكا فى النبوة (38)
«ابن ابى الحديد»كه اين حديث پر معنى را از«امام صادق عليه السلام»نقل مى كند مى گويد: حضرت على عليه السلام قبل از آن كه پيامبر اسلام به رسالت مبعوث شود،نور نبوت را در چهره او مى ديد صداى«ملك»را مى شنيد
و پيامبر اسلام به على عليه السلام فرمود:اگر نبود اين كه من خاتم پيامبران هستم،تو هم در رسالت من شريك مى شدى!!!
اين حديث،آن هم در يك منبع معتبر اهل سنت يك دنيا معنى دارد،و مى رساند كه على عليه السلام«عدل»پيامبر است،و درك و ايمان و معرفت وى مخصوص دوران رسالت نبوى نيست،بلكه قبل از اين دوران هم با«عالم غيب»مربوط بوده است هر چند از نظر ظاهرى يك كودك چند سالهاى بيش نبود!!!
2-قال على (ع) :«ما كذبت و لا كذبت و لا ضللت و لا ضل بى» (39)
«هرگز در عمرم دروغ نگفتم،و دروغ گفته نشدم،و هيچگاه گمراه نشدم و كسى به وسيله من گمراه نشده»
على عليه السلام در اين فراز بطور صريح مى فرمايند:هرگز در عمرم ساعتى را نمى توانيد تصور كنيد كه من ايمان نداشته ام،بنابر اين على عليه السلام پيوسته ايمان داشته است هر چند صغير و بچه بوده باشد.»در اين زمينه«ابن ابى الحديد»مى گويد:على در دوران كودكى در دست پيامبر بود،و به وسيله او تربيت گرديد و لذا عقيده و ايمان قلبى او هرگز به شرك آلوده نگرديد... (40) .
آفتاب ولايت ص 31 ،على اكبر بابازاده
محبوبترين بندگان
او بنده خداست ولى محبوبترين آنهاست.زيرا او بيشترين و خالصانه ترين عبادات را در بين امت داشت. گويند اينكه او را ابو تراب ناميده اند بدان خاطر است كه او عبادات و نمازهاى فراوان انجام مى داد و پيشانيش همه گاه خاك آلود به علت سجده هاى طولانى و مكررش بود!
ام ايمن مرغى را بريان كرده و براى رسول صلى الله عليه و آله آن را هديه آورد و عرض كرد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله من خود اين مرغ را تهيه كرده و خود آن را پخته ام و براى شما آورده ام-پيامبر آن هديه را قبول كرد و دعا كرد خداوندا محبوبترين بندگانت را برسان كه در اين غذا با من هم سفره شود در زدند.انس با اين آرزو كه خدايا اين محبوب از انصار باشد در را باز كرد-ديد على عليه السلام است.عذر آورد كه پيامبر فعلا سرگرم كار است و كسى را نمى پذيرد.بار ديگر دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و صداى در بلند شد و انس در را باز كرد و على بود و همان عذر را ذكر و على را رد كرد.
بار سوم در زدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اى انس،در را باز كن،تو اول كسى نيستى كه قومت را دوست مى دارى.او از انصار نيست.انس مى گويد اين بار رفتم و على عليه السلام را آوردم و او با پيامبر صلى الله عليه و آله هم سفره و هم غذا شد (41)
جلوه هاى عبادت على عليه السلام
ما على عليه السلام را نديديم و از حالات او در عبادت آگاهى نداريم ولى آنها كه تصادفا او را در برخى از حالات عبادتش ديده اند نقلهاى حيرت انگيز دارند كه مطالعه آنها در كتب راويان دلها را مى لرزاند.
ابو درداء نمونهاى از حال عبادت او را اين گونه شرح مى دهد.سحرگاهان او را در حال قرائت قرآن در نخلستان ديدم كه قران مى خواند و اشك مى ريخت.و هم او را در اواخر شب ديدم،واله و مبهوت،از خود بيخود شده،كه اشك مى ريخت و جزع و بيتابى مى كرد.از شدت بي حالى بر روى زمين افتاد و خاموش شد.
به بالاى سرش شتافتم و او را چون چوبى خشك بر زمين ديدم-حركتش دادم-ديدم تكان نمىخورد-گفتم همه از خدائيم و بازگشت ما به سوى خداست (فاتيته فاذا هو كالخشبة الملقاة، فحركته فلم يتحرك-فقلت انا لله و انا اليه راجعون-مات و الله على بن ابيطالب-به خدا قسم على عليه السلام از دنيا رفت.گفتم بهتر است آن را به فاطمه عليها السلام خبر دهم،به در خانه اش رفتم و در زدم-فاطمه پرسيد كيستى؟گفتم ابو درداء خادم درگاه شمايم؟چه خبر است در اين وقت شب؟گفتم بانوى من سرت به سلامت باشد-على از دنيا رفته است.پرسيد او را در چه حالتى يافتى؟گفتم-در حال عبادت-فرمود على عليه السلام نمرده است.او از خوفخدا غش كرده (42) ...آن ديگرى نمونه اى ديگر از اين حالات على عليه السلام را در عبادت براى معاويه بيان كرد و اشك او را سرازير نمود.على عليه السلام در بندگى الحاح و زارى بسيار داشت و گاهى محاسن بدست مى گرفت و چون مار گزيده اى به خود مى پيچيد و چون غم رسيده اى اشك مى ريخت.
منزلت خاص نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله
امام على عليه السلام نزديكترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
- هنگامى كه امام عليه السلام به دنيا آمد تا سه روز ديده نگشود،چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد ديده به چهره آن حضرت گشود،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:او مرا به نگريستن مخصوص داشت و من او را به علم مخصوص داشتم. (43)
- هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست از نشستن برخيزد كسى جز على عليه السلام دست حضرتش را نمى گرفت. (44)
- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگام نشستن به على عليه السلام تكيه مى داد. (45)
- از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره برخى از ياران پرسشى شد و حضرت پاسخ داد،كسى گفت:پس على چه؟فرمود:تو مرا از مردم پرسيدى نه از خودم (و على به منزله خود من است) . (46)
- ـپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:تو چون جان در بدن منى،تو با من چون پرتوى هستى كه از پرتوى گرفته شده باشد،تو از منى و من از تو،على با منچون سر به بدن من است. (47)
- امام صادق عليه السلام فرمود:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرق را از چهره على عليه السلام پاك مىكرد و به صورت خود مى كشيد. (48)
- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را با لشگرى گسيل داشت و دست به دعا برداشته،عرضه داشت:خداوندا!مرا نميران تا دوباره على را به من بنمايى. (49)
- ـابن عباس رضى الله عنه گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جاى خود و جاى نماز خود نشسته بود و گروهى از مهاجر و انصار نزد او بودند كه جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت:اى محمد،حضرت حق تو را سلام مى رساند و گويد:على را فراخوان و او را مقابل خود بنشان.جبرئيل عليه السلام به آسمان بالا رفت،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را فراخواند،او را حاضر كردند،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضرتش را مقابل خود نشاند،جبرئيل بار ديگر فرود آمد و طبقى از خرما همراه داشت،آن را ميان آن دو نهاد و گفت:بخوريد.هر دو خوردند،سپس طشت و ابريقى حاضر ساخت و گفت:اى رسول خداـكه درود خدا بر تو و خاندانت بادـخداوند تو را امر مىكند كه آب بر دست على بن ابى طالب بريزى.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:گوش به فرمان و مطيع خدايم و آنچه پروردگارم فرموده انجام مى دهم.ابريق را برگرفت و ايستاده آب بر دست على بن ابى طالب عليه السلام مىريخت .على عليه السلام عرضه داشت:اى رسول خدا،من سزاوارترم كه آب بر دست شما ريزم،فرمود:اى على،خداوند مرا بدين كار دستور داده است.آن گاه هر چه آب بر دست على عليه السلام مى ريخت قطرهاى از آن در طشت نمى چكيد.على عليه السلام عرضه داشت:اى رسول خدا،نمى بينم كه چيزى از آب در طشت بريزد؟!فرمود:اى على،فرشتگان در گرفتن آبى كه از دست تومىچكد با هم مسابقه مى دهند و با آن چهره خود را مىشويند و بدان تبرك مى جويند! (50)
- ابن ابى الحديد گويد:سال ميلاد على عليه السلام همان سالى است كه رسالت (51) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شروع گرديد و صداهايى از سنگها و درختان به گوش او مى رسيد و پرده از ديدگانش برطرف شد و اشخاص و انوارى را مشاهده نمود.و خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن سال و ميلاد على عليه السلام در آن را به فال نيك مى گرفت،و در شب ولادت آن حضرت به خانواده خود فرمود:امشب مولودى براى ما زاده شد كه خداوند به بركت او درهاى بسيارى از نعمت و رحمت خويش را به روى ما خواهد گشود. (52)
- عقاد گويد:على در دل كعبه زاده شد،و ميلاد او در آنجا نويد دوران نوينى را براى كعبه مى داد.و او مسلمان زاده شد،زيرا (نخستين بار) ديدگانش را به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گشود. (53)
- عبد الكريم خطيب گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت على را فراخواند و از او خواست كه در جايى كه خود به عادت هميشگى در آنجا مى آرميد بخوابد و آن برد حضرمى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خود مى پيچيد به خود پيچيد،تا وقتى بيننده اى مى نگرد تصور كند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برد حضرمى را به خود پيچيده و در بستر خويش آرميده است.من گمان مى كنم تاكنون هيچ كسـحتى شيعيان على عليه السلام نيزـبدين نكته توجه نكرده،زيرا مىبينيم كه به اين حادثه التفاتى ندارند،در حالى كه وقتى مىبينيم على در جامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفته و در بستر او خوابيده است خواهيم گفت:اين است كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. (54)
- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داخل خانه فاطمه عليها السلام شد و فرمود:اى فاطمه،امروز پدرت ميهمان توست.فاطمه عليها السلام گفت:پدر جان!حسن و حسين از من خوراكى خواسته اند و من چيزى نداشتم كه براى خوردن به آنان دهم.سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و در كنار على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام نشست و فاطمه سرگردان مانده بود و نمى دانست چه كند!پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لختى به آسمان نگريست كه جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت:اى محمد،خداى برتر و والا سلامت مى رساند و تو را تحيت و گراميداشتى ويژه مى فرستد و گويد:به على و فاطمه و حسن و حسين بگو كه از ميوه هاى بهشت چه ميل دارند؟پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يك يك آنان را صدا زد و فرمود:خداوند عزت دانست كه شما گرسنه ايد،اينك از ميوه هاى بهشت چه ميل داريد؟آنان به خاطر شرم از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لب فرو بستند و پاسخى ندادند،حسين عليه السلام گفت:پدرم اى امير مؤمنان،مادرم اى سرور زنان بهشت و برادرم اى حسن پاك،آيا اجازه مىدهيد كه من از ميوههاى بهشت برگزينم؟همه گفتند:اى حسين،بگو كه به انتخاب تو خشنوديم.حسين گفت:اى رسول خدا،به جبرئيل بگو:ما خرماى تازه ميل داريم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:خدا اين را مى داند.آن گاه فرمود:اى فاطمه،برخيز و به داخل اتاق برو و آنچه آنجا هست بياور.فاطمه عليها السلام به داخل رفت،طبقى ديد از بلور كه حوله اى از سندس سبز بر روى آن كشيده شده و در آن خرماى تازه در غير فصل خود قرار دارد.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى فاطمه،اين از كجاست؟گفت:«از سوى خدا،كه خداوند هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد» (55) همان گونه كه مريم دختر عمران گفت.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و آن را گرفت و نزد همه نهاد.سپس بسم الله گفت و يك دانه خرما برداشت و در دهان حسين نهاد و فرمود:گوارايت باد اى حسين.سپس دانه ديگرى برداشت و در دهان حسن نهاد و فرمود:گوارايت باد اى حسن.آن گاه دانه سوم را برداشت و در دهان فاطمه نهاد و فرمود:گوارايت باد اى فاطمه.و دانه چهارم را برداشت و در دهان على نهاد و فرمود:گوارايت باد اى على.آن گاه دانه ديگرى به على داد و مىفرمود:گوارايت باد اى على.آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و دوباره نشست،سپس همگى از آن خرما خوردند،چون دست كشيدند و سير شدند ظرف خرما به فرمان خدا به آسمان بالا رفت .فاطمه عليها السلام عرض كرد:پدر جان،امروز كار شگفتى از شما ديدم!فرمود:اى فاطمه خرماى اول را كه در دهان حسين نهادم و گوارا بادش گفتم بدان جهت بود كه شنيدم ميكائيل و اسرافيل مى گفتند:گوارايت باد اى حسين،من هم با آنان موافقت كردم.خرماى دوم را كه در دهان حسن نهادم شنيدم جبرئيل و ميكائيل گوارا باد گفتند من هم به موافقت آنها گفتم.خرماى سوم را كه در دهان توـاى فاطمه ـنهادم شنيدم كه حور العين با سرور و شادى در حالى كه از بهشت به سوى ما سركشيده بودند گوارا باد مى گفتند،من نيز به موافقت آنان گفتم.خرماى چهارم را كه در دهان على نهادم ندايى از سوى خداى سبحان شنيدم كه گوارا باد مىگفت،من نيز به موافقت او گفتم.سپس چند دانه پى در پى به على دادم و پيوسته صداى خداى سبحان را مى شنيدم كه گوارا باد مىگفت.به همين دليل براى تجليل پروردگار عزت برخاستم،و شنيدم كه مى فرمود :اى محمد،به عزت و جلالم سوگند كه اگر از اين لحظه تا روز قيامت به على دانه خرما مى دادى منهم بلاانقطاع به او گوارا باد مى گفتم. (56)
- ابو القاسم در اخبار ابى رافع از سه طريق آورده است كه:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه با خديجه ازدواج كرد به عموى خود ابو طالب گفت:من دوست دارم كه يكى از فرزندانت را به من بسپارى كه مرا يارى دهد و بارى از دوشم بردارد به پاس خدماتى كه به من داشته اى.ابو طالب گفت:هر يك را كه مىخواهى برگزين.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را برگزيد.پس كسى كه رگ و ريشه اش از چشمه نبوت سيراب شده،درختش پستان رسالت را مكيده،شاخه هايش از چشمه امامت باليده،در خانه وحى رشد يافته،در خانه قرآن تربيت شده و در حال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا دم مرگ حضرتش از او جدا نگشته است با ديگر مردمان قابل مقايسه نيست. (57)
- على عليه السلام در سفرها با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىخوابيد،يك شب او را تبى عارض شد كه خواب از ديدگانش ربود،در آن شب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز به خاطر على بيدار بود و تا صبح پيوسته به او مى نگريست. (58)
جانشين رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم نص بر امامت حضرت على عليه السلام
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالنبى مناديا فقال له قم يا على و اننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا
(حسان بن ثابت)
در سال دهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه حركت و بمنظور اداى مناسك حج عازم مكه گرديد،تعداد مسلمين را كه در اين سفر همراه پيغمبر بودند مختلف نوشته اند ولى مسلما عده زيادى بالغ بر چند هزار نفر در ركاب پيغمبر بوده و در انجام مراسم اين حج كه به حجة الوداع مشهور استشركت داشتند.نبى اكرم صلى الله عليه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مكه بسوى مدينه روز هجدهم ذيحجه در سرزمينى بنام غدير خم توقف فرمودند زيرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود كه بايستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نمايد و آن ولايت و خلافت على عليه السلام بود كه بنا بمفاد و مضمون آيه شريفه زير رسول خدا مامور تبليغ آن بود:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (59)
اى پيغمبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را نرسانيده اى و (بيم مدار كه) خداوند ترا از (شر) مردم نگه مي دارد
.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمايند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نيز باز گردند.
مگر چه خبر است؟
هر كسى از ديگرى مى پرسيد چه شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را در اين گرماى طاقت فرسا و در وسط بيابان بى آب و علف نگه داشته و امر به تجمع فرموده است؟زمين بقدرى گرم و سوزان بود كه بعضى ها پاى خود را بدامن پيچيده و در سايه شترها نشسته بودند.بالاخره انتظار بپايان رسيد و پس از اجتماع حجاج رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتيب دادند و خود بالاى آن رفت كه در محل مرتفعى بايستد تا همه او را ببينند و صدايش را بشنوند و على عليه السلام را نيز طرف راستخود نگه داشت و پس از ايراد خطبه و توصيه درباره قرآن و عترت خود فرمود:
الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من كنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (60)
آيا من بمؤمنين از خودشان اولى بتصرف نيستم؟ (اشاره بآيه شريفه النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) عرض كردند بلى،فرمود من مولاى هر كه هستم اين على هم مولاى اوست،خدايا دوست او را وستبدار و دشمنش را دشمن بدار هر كه او را نصرت كند كمكش كن و هر كه او را وا گذارد خوار و زبونش بدار.
و پس از آن دستور فرمود كه مسلمين دسته بدسته خدمت آنحضرت كه داخل خيمه اى در برابر خيمه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود رسيده و مقام ولايت و جانشينى رسول خدا را باو تبريك گويند و بعنوان امارت بر او سلام كنند و اول كسى كه خدمت على عليه السلام رسيد و باو تبريك گفت عمر بن خطاب بود كه عرض كرد:بخ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة.
به به اى على امروز ديگر تو امير و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنهاى شدى. (61) و بدين ترتيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و دستور داد كه اين مطلب را حاضرين بغائبين برسانند.
حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اجازه خواست تا در مورد ولايت و امامت على عليه السلام و منصوب شدنش در غدير خم بجانشينى نبى اكرم صلى الله عليه و آله قصيدهاى گويد و پس از كسب رخصت چنين گفت:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالنبى مناديا و قال فمن موليكم و وليكم؟ فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا الهك مولانا و انت ولينا و لن تجدن منا لك اليوم عاصيا فقال له قم يا على و اننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له انصار صدق مواليا هناك دعا اللهم و ال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا (62)
روز غدير خم مسلمين را پيغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (كه همگى شنيدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختيار شما كيست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض كردند كه:خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختيار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمىيابى.پس بعلى فرمود يا على برخيزكه من ترا براى امامت و هدايت (مردم) بعد از خودم برگزيدم.
(آنگاه بمسلمين) فرمود هر كس را كه من باو مولا (اولى بتصرف) هستم اين على صاحب اختيار اوست پس شما براى او ياران و دوستان راستين بوده باشيد.
و آنجا دعا كرد كه خدايا دوستان او را دوستبدار و با كسى كه با على دشمنى كند دشمن باش.
رسول اكرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانتيارى ميكنى هميشه مؤيد بروح القدس باشى.
ثبوت و تواتر اين خبر بحدى براى فريقين واضح است كه هيچگونه جاى انكار و ابهامى را براى كسى باقى نگذاشته است زيرا مورخين و مفسرين اهل سنت نيز در كتابهاى خود با مختصر اختلافى در الفاظ و كلمات نوشته اند كه آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...الخ) در روز هيجدهم ذيحجه در غدير خم درباره على عليه السلام نازل شده و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن ايراد خطبه فرموده است كه من كنت مولاه فعلى مولاه (63) ولى چون كلمه مولى معانى مختلفه دارد بعضى از آنان در اين مورد طفره رفته و گفته اند كه در اين حديث مولى بمعنى اولى بتصرف نيست بلكه بمعنى دوست و ناصر استيعنى آنحضرت فرمود من دوست هر كس هستم على نيز دوست اوست چنانكه ابن صباغ مالكى در فصول المهمه پس از آنكه چند معنى براى كلمه مولى مي نويسد مي گويد:
فيكون معنى الحديث من كنت ناصره او حميمه او صديقه فان عليا يكون كذلك. (64)
پس معنى حديث چنين باشد كه هر كسى كه من ناصر و خويشاوند و دوستاو هستم على نيز (براى او) چنين است!
در پاسخ اين آقايان كه پرده تعصب ديده عقل و انديشه آنها را از مشاهده حقايق باز داشته است ابتداء معانى مختلف هاى كه در كتب لغتبراى كلمه مولى قيد شده است ذيلا مينگاريم تا ببينيم كداميك از آنها منظور نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است.
كلمه مولى بمعنى اولى بتصرف و صاحب اختيار،بمعنى بنده،آزاد شده،آزاد كننده،همسايه،هم پيمان و همقسم،شريك،داماد،ابن عم،خويشاوند،نعمت پرورده،محب و ناصر آمده است.بعضى از اين معانى در قرآن كريم نيز بكار رفته است چنانكه در سوره دخان مولى بمعنى خويشاوند آمده است:
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا.و در سوره محمد صلى الله عليه و آله كلمه مولى بمعنى دوست بوده.
و ان الكافرين لا مولى لهم.و در سوره نساء بمعنى هم عهد آمده چنانكه خداوند فرمايد:
و لكل جعلنا موالى.و در سوره احزاب بمعنى آزاد كرده آمده است:
فان لم تعلموا آباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم (عتقائكم) (65)
از طرفى بعضى از اين معانى درباره پيغمبر اكرم صدق نمي كند زيرا آنحضرت بنده و آزاد كرده و نعمت پرورده كسى نبود و با كسى نيز همقسم نشده بود برخى از آن كلمات هم احتياج بتوصيه و سفارش نداشت بلكه گفتن آنها نوعى سخريه بشمار ميرفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن شدت گرما وسط بيابان مردم را جمع كند و بگويد من پسر عموى هر كس هستم على هم پسر عموى اوست،يا من همسايه هر كه هستم على هم همسايه اوست و هكذا...همچنين قرائن حال و مقام نيز بكار بردن كلمه مولى را بمعنى دوست و ناصر كه دستاويز اكثر رجال اهل سنت است اقتضاء نمي كند زيرا مدلول و مفاد آيه تبليغ با آن شدت و تهديد كه مي فرمايد اگر اين كار را بجا نياورى مثل اينكه وظائف رسالت را انجام ندادهاى ميرساند كه مطلب خيلى مهمتر و بالاتر از اين حرفها است كه پيغمبر در آن بيابان گرم و سوزان توقف نموده و مردم را از پس و پيش جمع كند و بگويد من دوست و ناصر هر كه هستم على هم دوست و ناصر اوست،تازه اگر مقصودش اين بود در اينصورت بعوض مردم بايد بعلى مي گفت كه من محب و ناصر هر كه هستم تو هم محب و ناصر او باش نه مردم،و اگر منظور جلب دوستى مردم بسوى على بود در اينصورت هم بايد ميگفت هر كه مرا دوست دارد على را هم دوست داشته باشد ولى اين سخنان از مضمون جمله:من كنت مولاه فهذا على مولاه بدست نميآيد گذشته از اينها گفتن اين مطلب ترس و وحشتى نداشت تا خداوند اضافه كند كه من ترا از شر مردم (منافق) نگه ميدارم.
از طرفى تخصيص بلا مخصص كلمه مولى از ميان تمام معانى آن بمعنى محب و ناصر بدون وجود قرينه باطل و بر خلاف علم اصول است در نتيجه از تمام معانى مولى فقط (اولى بتصرف و صاحب اختيار) باقى ميماند و اين تخصيص عليرغم عقيده اهل سنتبلا مخصص نيستبلكه در اينمورد قرائن آشكارى وجود دارد كه ذيلا بدانها اشاره ميگردد.
- عظمت و اهميت مطلب دليل اين ادعا است كه خداوند تعالى با تاكيد و تهديد ميفرمايد اگر اين امر را بمردم ابلاغ نكنى در واقع هيچگونه تبليغى از نظر رسالت نكردهاى و اين خطاب مؤكد ميرساند كه مضمون آيه درباره جعل حكمى از احكام شرعيه نبوده بلكه امرى است كه تالى تلو مقام رسالت است،در اينصورت بايد مولى بمعنى ولايت و صاحب اختيار باشد تا همه مسلمين از آن آگاه گردند و بدانند كه چه كسى پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله مسند او را اشغال خواهد كرد مخصوصا كه اين آيه در غدير خم نزديكى جحفه نازل شده است تا پيغمبر پيش از اينكه حجاج متفرق شوند آنرا بهمه آنان ابلاغ كند زيرا پس از رسيدن بجحفه مسلمين از راههاى مختلف بوطن خود رهسپار ميشدند و ديگر اجتماع همه آنان در يك محل امكان پذير نميشد و البته اين فرمان از چند روز پيش به پيغمبر صلى الله عليه و آله وحى شده بود ولى زمان دقيق ابلاغ آن تعيين نگرديده بود و چون آنحضرت مخالفت گروهى از مسلمين را با على عليه السلام بعلت كشته شدن اقوام آنها در جنگها بدست وى ميدانست لذا از ابلاغ جانشينى او بيم داشت كه مردم زير بار چنين فرمانى نروند بدين جهت خداوند تعالى او را در غدير خم مامور بتوقف و ابلاغ جانشينى على عليه السلام نمود و براى اطمينان خاطر مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله اضافه فرمود كه مترس خدا ترا از شر مردم نگه ميدارد.
- ثانيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از اينكه بگويد:من كنت مولاه فرمود:الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟يا الست اولى بكم من انفسكم؟آيا من بشما از خود شما اولى بتصرف نيستم؟همه گفتند بلى آنگاه فرمود:من كنت مولاه فهذا على مولاه قرينه اى كه بكلمه مولى معنى اولى بتصرف و صاحب اختيار ميدهد از جمله اول كاملا روشن است و سياق كلام ميرساند كه مقصود از مولى همان اولويت است كه پيغمبر نسبت به مسلمين داشته و چنين اولويتى را بعدا على عليه السلام خواهد داشت.
- رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از ابلاغ دستور الهى در مورد جانشينى على عليه السلام چنانكه در صفحات پيشين اشاره گرديد بمسلمين فرمود:سلموا عليه بامرة المؤمنين (66) .يعنى بعلى عليه السلام بعنوان امارت مؤمنين سلام كنيد و چنانچه مقصود از مولى دوست و ناصر بود ميفرمود بعنوان دوستى سلام كنيد و سخن عمر نيز كه بعلى عليه السلام گفت مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه شدى ولايت و امارت آنحضرت را ميرساند.
- علاوه بر كتب شيعه در اغلب كتب معتبر و مشهور تسنن نيز نوشته شده است كه پس از ابلاغ فرمان الهى و دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه عرض كرد:اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذلهخداوند اين آيه را نازل فرمود:اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (67)يعنى امروز دين شما را كامل كردم و نعمتخود را بر شما اتمام نمودم و پسنديدم كه دين شما اسلام باشد.و مسلم است كه موجب اكمال دين و اتمام نعمت ولايت و امامت على عليه السلام است چنانكه پيغمبر فرمود:الله اكبر!على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب بعدى. (68)(الله اكبر بر كامل شدن دين و اتمام نعمت و رضاى پروردگار برسالت من و ولايت على پس از من.)
- خامسا پيش از آيه مزبور كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است خداوند فرمايد:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون.يعنى كفار و مشركين كه هميشه در انتظار از بين رفتن دين شما بودند امروز نا اميد شدند پس،از آنها نترسيد و از من بترسيد زيرا آنان چنين مى پنداشتند كه چون پيغمبر اولاد ذكور ندارد كه بجايش نشيند لذا پس از رحلت او دينش نيز از ميان خواهد رفت و كسى كه بتواند پس از او اين دين را رهبرى كند وجود نخواهد داشت ولى در آنروز كه على عليه السلام بفرمان خداى تعالى از جانب رسول خدا بجانشينى وى منصوب گرديد اين خيال و پندار مشركين باطل و تباه گرديد و دانستند كه اين دين دائمى و هميشگى است و اين آيه و دنباله آن كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است آيه سوم سوره مائده بوده و با آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...) كه آيه 67 همان سوره ستبنحوى با هم ارتباط دارند و از اينجا نتيجه ميگيريم كه مقصود از مولى در كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله ولايت و جانشينى على عليه السلام بود نه بمعنى محب و ناصر. (69) - از تمام معانى مختلفه كه براى كلمه مولى دلالت دارند فقط (اولى بتصرف) معنى حقيقى آنست و معانى ديگر از فروع اين معنى بوده و مجاز ميباشند كه نيازمند باضافه قيد ديگر و محتاج بقرينه اند و از نظر علم اصول حقيقت مقدم بر مجاز ميباشد بنا بر اين كلمه مولا در اين حديث بمعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف است.
- چنانكه قبلا اشاره گرديد پس از انجام اين مراسم حسان بن ثابت قصيدهاى سرود و معنى مولى را كاملا حلاجى نموده و توضيح داد كه بعدها جاى اشكال و ايراد براى مغرضين باقى نماند آنجا كه گويد: فقال له قم يا على و اننى رضيتك من بعدى اماما و هاديادر اين بيت از قول پيغمبر ميگويد كه فرمود يا على برخيز كه من پسنديدم ترا بعد از خود (براى امت) امام و هدايت كننده باشى.اگر مولا بمعنى دوست و ناصر بود پيغمبر بحسان اعتراض ميكرد و مي فرمود من كى گفتم على امام و هادى است گفتم على دوست و ناصر است ولى مى بينيم رسول اكرم صلى الله عليه و آله نه تنها اعتراض نكرد بلكه فرمود هميشه مؤيد بروح القدس باشى و قصيده حسان و اشعار ديگران كه در اين مورد سروده اند در كتب معتبر اهل سنت قيد شده است.بعضى از علماء اهل سنت كه در بن بست گير كرده و تا حدى منصف بوده اند ناچار باهميت مطلب اقرار نموده و صريحا اعتراف كرده اند كه در آنروز پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على را بولايت و جانشينى خود منصوب نمود چنانكه سبط ابن جوزى در تذكره پس از شرح معانى كلمه مولى و انتخاب معناى اولى بتصرف بقرينه الست اولى بالمؤمنين من انفسهم مي نويسد:
و هذا نص صريح فى اثبات امامته و قبول طاعته. (70)و اين خود نص صريح در اثبات امامت على و قبول طاعت او ميباشد.على كيست؟ صفحه 59 ،فضل الله كمپانى
برخی دیگر از فضائل حضرت علی(ع)
- ايمان و عبادت
- علم و حكمت
- جهاد و شجاعت
- صبر و حلم
- جود و سخاوت
- فصاحت و بلاغت
- عدالت
- رافت
- كتابت وحى
- دانستن قرآن و شان نزول آن
- زهد و پرهيزگارى
- عصمت و طهارت
- خويشاوندى با رسول خدا(ص)
- برادر رسول خدا(ص)
- همتاى فاطمه زهرا(س)
- ايثار
- آيه مباهله
- قضيه سد ابواب
- ساقى حوض كوثر
- على در«اصلاب شامخه و ارحام مطهره»
- شهيد محراب
>پى نوشت:
1) سوره احزاب آيه 21 و آيات ديگر
2) شرح ابن ابى الحديد ج 20 ص 35
3) قرائد السمطين ج 1 ص 151 ش 114،شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 167 ح 3
4) بحار ج 37 ص 84 ح 52
5) شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 168 ح 5
6) محجة البيضاء ج 1 ص 199،بحار الانوار ج 28 ص 4 ح 5،وسائل الشيعه ج 18 ص 31 ح 30
7) بحار الانوار ج 37 ص 290 ح 2
8) اصول كافى ج 1 ص 292 ح 1 باب النص على امير المؤمنين
9) فرائد السمطين ج 1 ص 150 ش 113
10) فرائد السمطين ج 1 ص 145 و 146 ح 109
11) الغدير ج 1 ص 272 به بعد
12) شرح نهج البلاغه ج 1 ص 16
13) بحار الانوار ج 33 ص 50
14) بحار الانوار ج 40 ص 117 تا 127
15) تاريخ طبرى ج 4 ص 227،شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 190
16) كامل ابن اثير ج 3 ص 399،و شرح ابن ابى الحديد ج 12 ص 108
17) ابن ابى الحديد ج 6 ص 327،و ج 12 ص 52
18) مناقب خوارزمى به نقل الغدير ج 2 ص 311
19) اشاره به آيات سوره مريم آيه 36،و سوره يس آيه 61،و سوره زخرف آيه 61 و 64.
20) بحار الانوار ج 35 ص 365 ح 6،و براى ملاحظه ساير احاديثبه همين منبع از ص 363 تا ص 375
21) ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة نهج البلاغه فيض ص 1171 حكمت 174
22 و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا...
23) به تفسيرهاى مختلف شيعه و سنى و ذيل همين آيه مراجعه فرمائيد از جمله تفاسير عياشى، مجمع البيان،الميزان،نمونه
24) بحار الانوار ج 36 ص 15 تا ص 21
25) ) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 171 ش 1،مدينة المعاجز ص 5،بحار الانوار ج 35 ص 18 ح 14 و ص 36 ح 37،جلاء العيون شبر ج 1 ص 242،شجره طوبى ج 2 ص 217،الغدير ج 6 ص 22 لازم به توضيح است كه جريان ولادت امير المؤمنين در داخل كعبه را،مرحوم علامه امينى از دهها كتاب معتبر اهل سنت نقل نموده كه به بخشى از آنها اشاره مىگردد:مروج الذهب مسعود ج 2 ص 2،تذكرة الخواص الامه ابن جوزى ص 7،الفصول المهمة ص 14،سيره حلبى ج 1 ص 150،شرح الشفا ج 1 ص 151،مطالب السؤل ص 11،مناقب ترمذى،نزهة المجالس ج 2 ص 204،نور الابصار ص 76،كفاية الطالب ص 37،محاصرة الاوائل ص 120.
26)سيره ابن هشام ج 1 ص 246
27) سفينة البحار-ماده قوا.
28)37 آل عمران
29)امير المؤمنين در عهد پيامبر
30)طبرى ج 2 ص 313
31) سوره بقره آيه 148
32) سوره واقعه 10 و 11
33) در تفسير اين آيه مطالب مفيدى آمده است
34)سوره توبه آيه 100
35) تفسير مجمع البيان ج 9 ص 215،تفسير الميزان ج 19 ص 134،تفسير نمونه ج 19 ص 205، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 209
36)الغدير ج 3 ص 219 به بعد
37) شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 122«ان امير المؤمنين ع ما زال يدعى ذلك لنفسه و يجعله فى افضليته...»
38) شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 210
39) نهج البلاغه ح 176 ص 1172
40) ج 1 ص 4:«اسلم على يديه صبيا قبل ان يمس قلبه عقيدة سابقة او يخالط عقله شوب من شرك...»
41)مستدرك صحيحين ج 3 ص 131
42)امالى-مجلس 18.
43)بحار الانوار 38/ .294
44)بحار الانوار 38/297.و نيز رجوع به بحار 38/ .307
45)همان.
46)همان/ .296
47)بحار الانوار 38/ .296
48)همان/ .298
49)همان/ .299
50)بحار الانوار 39/ .121
51)بهتر است گفته شود«نبوت»،زيرا رسالت حضرتش در چهل سالگى يعنى ده سال بعد بوده است .اما نبوت كه شنيدن صداى فرشتگان و ديدن عوالم غيب باشد در سالهاى قبل بوده است. (م)
52)شرح نهج البلاغة 4/ .114
53)عبقرية الامام.
54)الامام على/103 و .105
55)اشاره به آيه 37 از سوره آل عمران.
56)بحار الانوار 43/ .310
57)همان 38/ .295
58)همان/ .299
59) سوره مائده آيه 67.
60) بحار الانوار جلد 37 ص 123 نقل از معانى الاخبار-مناقب ابن مغازلى ص 24-شواهد التنزيل جلد 1 ص 190-فصول المهمه ص 27 و ساير كتب فريقين.
61) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 50-الغدير جلد 1 ص 4 و 156-مناقب ابن مغازلى ص 19 و كتب ديگر.
62) روضة الواعظين جلد 1 ص 103-احتجاج طبرسى جلد 1 ص 161-ارشاد مفيد و كتب ديگر.
63) فصول المهمه ابن صباغ ص 25-شواهد التنزيل جلد 1 ص 190-مناقب ابن مغازلى ص 16-27-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 362-ذخائر العقبى ص 67-ينابيع المودة ص 37-تفسير كبير فخر رازى و تفاسير و كتب ديگر.
64) فصول المهمه ص 28.
65) وجوه قرآن ص 278.
66) بحار الانوار جلد 37 ص 119 نقل از تفسير قمى ص 277-ارشاد مفيد و كتب ديگر.
67) شواهد التنزيل جلد 1 ص 193-مناقب ابن مغازلى شافعى-الغدير جلد 1
68)بحار الانوار جلد 37 ص 156-شواهد التنزيل جلد 1 ص 157.
69 براى توضيح بيشتر بجلد 5 تفسير الميزان مراجعه شود.
70) تذكره ابن جوزى چاپ قديم باب دوم ص 20.