دیدگاه امام علی (ع) در برخورد با مخالفان

دیدگاه امام علی (ع) در برخورد با مخالفان

با دقت در سیره امام علی (علیه السلام) درمی یابیم که امام علی (ع) با معارضان دوگونه برخورد داشته است: 
  •  برخورد با سران انحراف و گمراهی; آنان که با علم و آگاهی، جمعی را به وادی ضلالت کشاندند; 
  • برخورد با زیر مجموعه، یا بدنه معارضان که نوعا افرادی ناآگاه و غیر مغرض اند. 
برخورد حضرت با گروه اول; ابتدا نصیحت و ارشاد و سپس برخورد قاطع انقلابی بوده است. ولی برخورد حضرت با گروه دوم ماهیتا با گروه اول، متفاوت بوده است. تمام تلاش حضرت در سه نبردی که داشت این بود که بدنه اصلی مخالفان خویش را از سر آن جدا کند. بر این اساس است که:
  •  بر آگاه کردن آن ها از عمق توطئه تلاش فوق العاده داشت و شاهد آن خطبه های فراوانی است که حضرت پیش از جنگ جمل و نهروان و صفین ایراد کرده و به دوستان خویش نیز دستور داد که خطبه های آگاهی بخش ایراد کنند 
  •  بر نصیحت و ارشاد آن ها نیز تاکید داشت
  •  در این مسیر، گاه حضرت مدتی جنگ را به تاخیر می انداخت تا زمینه فکر و اندیشه در مخالفان پدید آمده و از طریق انحراف، به صراط مستقیم هدایت شوند.


 به عنوان نمونه در تاریخ می خوانیم: پس از آن که حضرت امام علی (ع) شریعه فرات را از دست اصحاب معاویه گرفت و اجازه استفاده از آب را به دوست و دشمن داد تامدتی دست به جنگ نزد و پیامی هم بین او و معاویه رد و بدل نشد. البته این کار به خاطر این بود شاید اصحاب معاویه به سوی حق بازگردند. این سبب شد که بین عراقیان زمزمه درگرفت که چرا امام، فرمان جهاد صادر نمی کند؟ به امام گفتند ما نیامده ایم این جا وطن گزینیم. زنان و فرزندان خود را در کوفه گذارده و این جا آمده ایم که با سپاه معاویه و دشمن مبارزه کنیم. حضرت فرمود: افراد لشگر چه می گویند؟ پاسخ دادند: بعضی معتقدند از ترس کشته شدن، فرمان جنگ صادر نمی کند! و بعضی می گویند در مبارزه و جنگ با شامیان تردید دارد. حضرت در پاسخ اینان فرمود:
 «اما قولکم احل ذلک کراهیة الموت فو الله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی; اما اینکه می گویید آیا این تاخیر به خاطر ترس از مرگ است به خدا سوگند باک ندارم، من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید!» «و اما قولکم شکا فی اهل الشام فو الله ما دفعت الحرب یوما الاو انا اطمع ان تلحق بی طائفة فتهتدی بی و تعشوا الی ضوئی وذلک احب الی من ان اقتلها علی ضلالها و ان کانت تبوء بآثامها; اما این که می گویید در مبارزه با شامیان تردید داشته باشم، هرگز چنین نیست به خدا سوگند! حتی یک روز جنگ را به تاخیر نیانداختم مگر آن که امیدوار بودم، عده ای از آن ها به ما پیوسته و هدایت شوند و در لابلای تاریکی ها پرتوی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند و این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می شوند.» 
این شیوه الگویی است برای رفتار با مخالفان ناآگاه; آنان که مغرض و کینه توز نیستند. در برخورد با گروه ها و گروهک های معارض باید اساس بر این باشدکه انسان های فریب خورده را با رفتاری انسانی نجات داد و سپس به سرکوب آن ها پرداخت; گرچه اگر آگاهی بخشی مفید نیفتاد و فریب خوردگان هم چنان در جبهه معارض و مخالف ماندند، نظام مقدسی هم چون نظام امام علی (ع) با آنان نیز برخورد می کند و تقصیری و سرزنشی متوجه نظام الهی او نیست، بلکه متوجه آنان است که «چندین چراغ دارند و بیراهه می روند.» این جا است که این سخن زیبای حضرت امام خمینی (ره) می تواند تفسیری بر این سیره مولا باشد که: «این مساله که نظام در اهداف خود جدی است و با هیچ کس شوخی ندارد و در صورت به خطر افتادن ارزش های اسلامی با هر کس در هر موقعیت قاطعانه برخورد می نماید باید به عنوان یک اصل خدشه ناپذیر برای تمامی دست اندرکاران و مردم تبلیغ گردد.»
حضرت علی علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر می فرماید:
مهربانی، عطوفت و نرم خویی با مردم را در دل خود جای ده [از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکی کن نسبت به ایشان به سان درنده ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری. زیرا مردم دو گروهند، دسته ای برادر دینی تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو. اگر گناهی از ایشان سر می زند، عیبهایی برایشان عارض می شود و خواسته و ناخواسته خطایی انجام می دهند، آنان را عفو کن و از خطاهایشان چشم بپوش همان گونه که دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشی کند. زیرا تو مافوق مردم هستی و کسی که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هیچ گاه از بخشش و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی که می توانی خود را از آن برهانی، شتاب نکن.(عهدنامه امیر مؤمنان(ع) به مالک اشتر، نامه 53 نهج البلاغه)
رهبران الهی رحم و عطوفت و خیرخواهی را در برخورد با مخالفان به حدی رسانده اند، که در پاره ای موارد کسانی که از فلسفه و اسرار چنین اعمالی بی خبرند، می پندارند این اعمال منافات با عزت نفس و بزرگواری دارد. ولی از این نکته غافلند که وقتی این گونه کارها با عزت و سربلندی منافات دارد که به منظور کسب منافع بی ارزش و زودگذر مادی و یا برای دفع خطرات این جهان انجام شود، نه هنگامی که برای نجات انسانها از بدبختی و هلاکت انجام گیرد؛ که در این صورت نه تنها منافاتی با فضایل اخلاقی و کمالات انسانی ندارد بلکه بیانگر اوج انسانیت است.
در دوران حکومت کوتاه امیر مؤمنان علیه السلام به دلیل مخالفت گروههای گوناگون با آن حضرت، زمینه نمایش سیره عملی رهبران الهی در برخورد با مخالفان بیش از زمان دیگر امامان علیهم السلام پدید آمد. لذا بررسی این دوره از تاریخ در ترسیم اصل فوق، اهمیت بسزایی دارد.

شيوه امام عليه السلام در گرفتن بيعت

پس از کشته شدن عثمان، حضرت علی علیه السلام هیچ حرکت و تلاشی برای تصدی منصب خلافت نکرد بلکه این مردم بودند که با هجوم به خانه آن حضرت او را مجبور به پذیرش حکومت کردند.( شیخ مفید، الجمل، مکتبة الاعلام الاسلامی، ص111؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دارالکتب العلمیة، ج4، ص8.) امیر مؤمنان(علیه السلام) در وصف هجوم مردم برای بیعت با او می فرماید:
مردم همان گونه که شتران تشنه از بند رها شده، برای نوشیدن آب به آبشخور هجوم می برند [برای بیعت با من هجوم آوردند. به گونه ای که گمان کردم یا من در ازدحام جمعیت کشته خواهم شد یا گروهی به وسیله گروه دیگر. (نهج البلاغه، خطبه 53)
پس از اینکه حضرت به حکومت رسید به هیچ وجه معترض گروه اندکی که از بیعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها را کاملاً آزاد گذاشت.( ابن ابی الحدید، همان، ج4، ص8 11.)

 برخورد با ناکثين

طلحه و زبیر که سودای خلافت در سر می پروراندند و به همین دلیل در زمان عثمان در صف مخالفان او قرار داشتند، پس از کشته شدن عثمان به دلیل عدم برخورداری از پایگاه مردمی و فراهم نبودن زمینه خلافت ایشان از خواسته خود تنزل کرده، به امید تصدی پست و مقامی در حکومت حضرت علی علیه السلام با او بیعت کردند. ولی به زودی پی بردند که حضرت علی(ع) کسی نیست که بتوان در پرتو حکومت او به ناحق به نوایی رسید.از سوی دیگر، عایشه که تا دیروز مردم را به کشتن عثمان تشویق می کرد با به حکومت رسیدن حضرت علی علیه السلام به بهانه خونخواهی عثمان پرچم مخالفت با حکومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نیز از هر سو به گرد او جمع شدند.

طلحه و زبیر با شنیدن این خبر، به بهانه انجام عمره از حضرت علی علیه السلام اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند. امام علیه السلام به ایشان خبر داد که آنان انگیزه ای جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانه ای بیش نیست و هنگامی که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنی بر پرهیز از هر گونه مخالفتی با حضرت به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود. وقتی حضرت(علیه السلام) از انگیزه آنان نزد ابن عباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادی و آنان را به بند نکشیدی و به زندان نفرستادی؟» امام علیه السلام در پاسخ فرمود:
ای فرزند عباس! آیا به من دستور می دهی قبل از نیکی و احسان، به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم. (شیخ مفید، الجمل،ص166 167)
ظاهر سخن امام علیه السلام این است که قبل از ارتکاب جرم هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن جایز نیست و تنها پس از ارتکاب جرم است که می توان مجرم را دستگیر نمود. نظیر این سخن را امام علیه السلام در برخورد با خریت بن راشد نیز فرموده است. خریت بن راشد که از اصحاب امام علیه السلام بود، پس از ماجرای حکمیت در مقابل امام علیه السلام ایستاد. او به علی(ع) گفت: به خدا سوگند! از این پس دستوراتت را اطاعت نخواهم کرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
 مادرت به سوگت نشیند! اگر چنین کنی، پیمان خود را شکسته ای، پروردگارت را نافرمانی نموده ای و جز به خودت به کسی زیان نرسانده ای! به من بگو دلیل این تصمیم تو چیست؟
خریت دلیل تصمیم خود را پذیرش حکمیت بیان کرد و حضرت از او خواست که با هم بنشینند و درباره حکمیت با هم بحث کنند تا شاید خریت هدایت شود و خریت با تعهد به اینکه فردا خدمت حضرت شرفیاب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعین می گوید: «پس از این گفتگو من به منزل خریت رفتم ولی آثار ندامت در او دیده می شد و از تصمیم خود در باره جدایی از حضرت با یارانش سخن می گفت. فردای آن روز خدمت حضرت علی(علیه السلام) رسیدم و آنچه را از خریت روز گذشته مشاهده کرده بودم، به امام(علیه السلام) گفتم. 
امام(ع) فرمود: او را رها کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، از او می پذیریم و اگر خودداری کرد، او را تعقیب می کنیم.
عبدالله می گوید: به امام(علیه السلام) گفتم: چرا اکنون او را نمی گیری و در بند نمی کنی؟
امام(ع) فرمود:
اگر این کار را با هر کس که به او گمان بد داریم، انجام دهیم، زندانها را از آنها پر می کنیم و من برای خود جایز نمی دانم که بر مردم یورش برم و آنان را زندان و مجازات کنم تا اینکه مخالفت خود را با ما اظهار کنند.( ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، ج1، ص332 335؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج4، ص88 )
از طرف دیگر نهی از منکر به معنی پیشگیری از وقوع گناه و جرم است و روشن است که موضوع و مورد آن قبل از ارتکاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، کیفر و مجازات نامیده می شود.
در توضیح آن می توان گفت: اگر کسی مقدمات جرم و توطئه ای را انجام نداده باشد و دلیل و شاهد خارجی وجود نداشته باشد که او تصمیم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(علیه السلام) از طریق علم غیب از قصد و نیت او آگاه شده است در این صورت امام(علیه السلام) تنها به استناد علم غیب خود برای جلوگیری از جرم دست به اقدامی نمی زند، عدم برخورد امام(علیه السلام) با ابن ملجم با اینکه بارها به کشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نیز از همین قبیل است بلکه بر اساس سخن حضرت در ماجرای خریت می توان گفت حتی اگر کسی با زبان اظهار مخالفت نماید تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمی کرد.
ولی اگر کسی در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طوری که شواهد و قراین خارجی گویای این است که او در آینده دور یا نزدیک مرتکب جرم خواهد شد، در این صورت بر حکومت اسلامی واجب و لازم است که به هر وسیله ممکن از وقوع آن جلوگیری کند. همان گونه که در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است که از کشته شدن انسان بی گناه جلوگیری نمایند، هر چند به کشته شدن شخصِ مهاجم منجر شود.
بهترین شاهد بر این جمع، اقدام امیر مؤمنان(علیه السلام) در برخورد با ناکثین است. آن حضرت پس از آگاهی از حرکت ناکثین به سرعت از مدینه حرکت کرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهای بی گناه جلوگیری کند. البته باید توجه داشت که اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پیشگیری دارد و باید به حداقل اکتفا شود.
حضرت علی(علیه السلام) پس از آگاهی از شورش ناکثین، به منظور پیشگیری از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حرکت کرد تا از رسیدن آنان به بصره جلوگیری کند ولی با کمال تأسف در ربذه به او خبر رسید که اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شده اند، لذا در ربذه برای تهیه نیرو توقف نمود. پس از آنکه از «ربذه» آماده حرکت به ذی قار شد یکی از یاران آن حضرت سؤالاتی از او نمود، که تا حد زیادی سیره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بیان می کند.
اسکافی می گوید: هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از ربذه به سوی بصره عزیمت کند، «رفاعة بن رافع» به پا خاست و چنین گفت: «ای امیر مؤمنان(علیه السلام) بر چه کاری تصمیم گرفته ای؟ و ما را کجا خواهی برد؟
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنچه نیت کرده ام و تصمیم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذیرند و به آن پاسخ مثبت دهند. 
رفاعه گفت: «اگر نپذیرفتند، چه؟
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «آنان را فرا می خوانیم و از حق به اندازه ای به آنان می بخشیم که امید داریم راضی شوند. رفاعه گفت: «اگر راضی نشدند؟
علی(علیه السلام) فرمود: تا وقتی که آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار می کنیم.»
رفاعه گفت: اگر ما را به خود واگذار نکنند؟
علی(علیه السلام) فرمود: در مقابل آنان از خود دفاع می کنیم. 
رفاعه گفت: نیکو تصمیمی است! ( محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، 3/494 495؛ ابن اثیر، الکامل، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج3، ص224.)
این گفتگو به خوبی نشان می دهد که روش حضرت علی(ع) در برخورد با مخالفان این بود که تا وقتی آنان در مقابل حکومت قیام مسلحانه نکنند متعرض آنان نشود.
پس از پایان جنگ سپاه ناکثین از هر سو پا به فرار گذاشتند. در این هنگام حضرت علی علیه السلام دستور داد این فرمان به اصحاب و یارانش ابلاغ شود:
«ای مردم! مجروحان دشمن را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، نادمان را سرزنش و ملامت نکنید. هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت در امان است. هر کس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.آنگاه امیر مؤمنان سفید و سیاه را امان داد.(  شیخ مفید، الجمل، ص405)
آن حضرت در این جنگ دستور عفو عمومی برای مردم بصره صادر کرد و تمام کسانی را که در برابر او شمشیر کشیده بودند، بخشید[شیخ مفید، الجمل، ص 408و آنها را آزاد گذاشت که کشته های خود را آزادانه به خاک بسپارند(شیخ مفید، الجمل، ص394)
پس از پایان جنگ گروهی از یاران حضرت خواستار آن بودند که با اصحاب جمل مانند مشرکان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنیمت گرفته شود. امیر مؤمنان علیه السلام به شدت با چنین طرز تفکری مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه هایی که در میدان جنگ از آنان باقی مانده ضبط شود.( شیخ مفید، الجمل، ص405)
برخورد امیر مؤمنان علیه السلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و کریمانه بود که حتی دشمن ترین افراد را به تحسین وا داشت. پس از پایان جنگ گروهی از آنان که مروان حکم در بین آنان بود به یکدیگر گفتند: «ما در باره علی ستم روا داشتیم و بی جهت بیعت با او را شکستیم. ولی وقتی او بر ما پیروز شد هیچ کس را بزرگوارتر و با گذشت تر از او پس از پیامبر اکرم(ص) نیافتیم، به پا خیزید تا خدمت وی شرفیاب شویم و از او عذرخواهی کنیم.»(شیخ مفید، الجمل، ص416)

پس از جنگ جمل، حضرت علی علیه السلام به محمد بن ابوبکر دستور داد خواهرش عایشه را به خانه بنی خلف انتقال دهد تا در باره او تصمیم بگیرد. محمد بن ابوبکر گوید: «او را به آنجا منتقل کردم در حالی که مدام به من و حضرت علی علیه السلام ناسزا می گفت و بر اصحاب جمل رحمت می فرستاد.»( شیخ مفید، الجمل، ص371)
هنگامی که حضرت علی علیه السلام تصمیم گرفت به سوی کوفه حرکت کند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عایشه نمود تا او را به مدینه برسانند. در بین راه عایشه مرتب به امیر مؤمنان(علیه السلام) ناسزا می گفت که حضرت علی(علیه السلام) حرمت پیامبر(صلی الله علیه واله) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدینه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت علی علیه السلام ناسزا گفت که وقتی به مدینه رسیدند، یکی از زنان نگهبان تاب خودداری از کف بداد، نزدیک آمد و گفت:
وای بر تو ای عایشه! آیا آنچه انجام دادی کافی نبود که در باره ابوالحسن علیه السلام این چنین سخن می گویی؟ آنگاه دیگر زنان نزدیک آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عایشه با پی بردن به حقیقت شرمگین شد، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و از اعمال خود در پیشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزای خیر عطا کند که حرمت رسول خدا(صلی الله علیه واله) را نگه داشت.»(شیخ مفید، الجمل، ص415)
حضرت علی علیه السلام در باره عایشه فرمود:
افکار و عقده های درونی که نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزاری به من رساند که در باره هیچ کس چنین آزاری روا نمی داشت. با این حال در آینده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسیدگی به اعمال با خداست، هر کس را بخواهد عفو می کند و هر کس را بخواهد عذاب می کند.»(سید مرتضی عسکری، احادیث ام المؤمنین، المجمع العلمی الاسلامی ج1، ص246)
عایشه آن چنان تحت تأثیر برخورد کریمانه و بزرگوارانه حضرت علی علیه السلام قرار گرفت که پس از جنگ می گفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»( سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، ج4، ص307)
عفو و بخشش امام(علیه السلام) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلکه در موارد دیگر نیز حضرت علی(علیه السلام) پس از شکست مخالفان خود آنان را عفو می کرد. پس از آنکه معقل بن قیس، خریت بن راشد را در اهواز شکست داد نامه ای به این شرح به حضرت علی(علیه السلام) نوشت:
... ما با مارقین که خود را به وسیله مشرکان تقویت کرده بودند، روبه رو شدیم و از آنان تعداد بسیاری را کشتیم و از سیره و روش تو در مورد آنان تجاوز نکردیم؛ از این رو فراریان و اسیران و مجروحان آنان را نکشتیم ...»( ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، ج1، ص354)
و پس از آنکه در منطقه فارس بر آنان پیروزی کامل یافت و خریت کشته شد، از مسلمانانی که با خریت همکاری کرده بودند، بیعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.( ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات،ص361)
نامه معقل به امیر مؤمنان(ع) به خوبی نشان می دهد که این نوع برخورد سیره دایمی و همیشگی امیر مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرایع در این باره می فرماید:
آن دسته از اهل بغی که گروهی دارند که به سوی آنان بازگردند، جایز است، مجروحان و اسرای ایشان را کشت و فراریانشان را تعقیب کرد، ولی آن دسته از یاغیان که گروهی ندارند که به سویشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق کردن اجتماع آنهاست. بنابراین فراریانشان تعقیب نمی شوند و مجروحان و دستگیرشدگانشان کشته نمی گردند. 
مرحوم صاحب جواهر در ذیل این عبارت می فرماید: 
«من هیچ مخالفی در آنچه گفته شد نیافتم جز اینکه در کتاب «الدروس» آمده است که «حسن» نقل کرده که آنان بر شمشیر عرضه می شوند، پس هر کس از آنان توبه کرد، آزاد می شود و اگر توبه نکرد کشته خواهد شد.» ولی من گوینده این قول را نشناختم، بلکه از سیره حضرت علی(علیه السلام) با اهل جمل خلاف این قول ثابت است و بنابراین اختلاف قابل اعتنایی در مسأله نیست بلکه در کتاب «المنتهی» و منقول از «تذکره» به علما ما نسبت داده شده است بلکه از کتاب «الغنیه» نقل شده که صریحاً ادعای اجماع نموده است».( محمدحسن نجفی، جواهرالکلام، دارالکتب الاسلامیه، ج21، ص328 329)
امام جواد علیه السلام در پاسخ به سؤالات یحیی بن اکثم فرمود:
اما اینکه گفتی امیر مؤمنان علیه السلام اهل صفین را چه در حال پیشروی و چه در حال فرار می کشت و به مجروحان تیر خلاص می زد ولی در جنگ جمل هیچ فراری را تعقیب نکرد و هیچ مجروحی را نکشت و هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت و یا به خانه اش رفت، امان داد به این دلیل بود که اهل جمل پیشوایشان کشته شده بود و گروهی نداشتند که به آنها ملحق شوند و همانا به خانه هایشان بازگشتند بدون اینکه مخالف و محارب باشند و به اینکه از آنان دست برداشته شود راضی و خشنود بودند، پس حکم اینها این است که شمشیر از میانشان برداشته شود و از آزار و اذیتشان خودداری شود چرا که در پی اعوان و انصاری نیستند. ولی اهل صفین به سوی گروهی آماده و رهبری باز می گشتند که آن رهبر اسلحه و زره و نیز شمشیر برایشان فراهم می کرد، از بخششهای خود آنها را سیراب می کرد، برایشان قرارگاه و منزلگاه آماده می کرد، از بیمارانشان عیادت می کرد و ... بنابراین حکم آنها یکسان نیست.»(  وسائل الشیعة، ج11، ص56، باب 24 من ابواب جهاد العدو، حدیث 4)

امام(عليه السلام) در برخورد با معاويه

امیر مؤمنان(علیه السلام) در مراسم بیعت مردم با او متعهد شد که به کتاب خدا و روش پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) عمل کند. ولی با وجود معاویه که به هیچ یک از اصول انسانی، اسلامی پایبند نبود عمل به این شرط حداقل در بخش وسیعی از قلمرو حکومت حضرت غیر ممکن بود. لذا آن حضرت پس از سرکوب فتنه ناکثین تمام تلاش و کوشش خود را برای برکنار نمودن معاویه به کار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانی و نظریات، حضرت علی علیه السلام حاکم شرعی و قانونی مسلمانان بود و معاویه باید به دستور او در باره کناره گیری از حکومت شام تسلیم شود. ولی او که آرزوی زمامداری و خلافت مسلمانان را از سالهای قبل در سر می پروراند حاضر به تسلیم خواسته به حق امام(علیه السلام) نشد. حضرت علی علیه السلام ابتدا سعی کرد از هر وسیله ممکن استفاده کند تا شاید بتواند معاویه را تسلیم خواسته های مشروع خود نماید و از خونریزی و کشته شدن مسلمانان جلوگیری نماید. ابتدا جریر بن عبدالله را که سابقه دوستی و رفاقت با معاویه داشت برای گرفتن بیعت از معاویه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.(یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، بیروت، ج2، ص184)
 ولی معاویه از حسن نیت و صداقت امام(علیه السلام) نهایت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دلیل اینکه در آن زمان آمادگی کامل برای مقابله با حضرت علی علیه السلام را نداشت و از نظر تبلیغاتی در وضعیت مناسبی به سر نمی برد به سیاست وقت کشی روی آورد و حدود چهار ماه جریر بن عبدالله را در شام نگه داشت و هر روز به بهانه های مختلف از دادن پاسخ صریح به او خودداری می کرد.( رسول جعفریان، سیره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص282)] در این مدت معاویه توانست عمروعاص را با وعده و وعید با خود همراه کند. عبیدالله بن عمر را به سوی خود جذب کند. سران قبایل را در شام با خود موافق کند و سرانجام از مردم شام برای خود بیعت بگیرد و آنها را برای جنگ با حضرت علی علیه السلام آماده نماید.
پس از بازگشت جریر و شکست مأموریت او حضرت علی علیه السلام آماده نبرد با معاویه شد ولی با این حال دست از تلاشهای خود برای دستیابی به راه حل مسالمت آمیز برنداشت. آن حضرت بارها به سوی معاویه نامه نوشت و نماینده اعزام کرد. ولی معاویه کسی نبود که تسلیم حق شود و بتواند از حبّ ریاست و مقام بگذرد. پس از اینکه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به یاران خود دستور داد که آغازکننده نبرد نباشند.
در ابتدای نبرد معاویه به انگیزه از پای در آوردن یاران امام علیه السلام آب را بر روی آنها بست ولی پس از آنکه یاران امام(ع) با فداکاری و جانفشانی آب را به تصرف خود در آوردند، امیر مؤمنان(علیه السلام) حاضر نشد مقابله به مثل نماید و آب را بر روی آنان ببندد.
امام علیه السلام هنگامی که مالک اشتر را پیشاپیش سپاه خود به منطقه صفین اعزام می کرد، به او فرمود:
بر حذر باش از اینکه تو آغازگر نبرد باشی مگر اینکه آنها شروع به جنگ نمایند، تا اینکه در مقابل آنان قرارگیری و سخنانشان را بشنوی. مبادا دشمنی تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار کند قبل از اینکه آنان را دعوت [به حق] کنی و هر گونه بهانه و عذری را به طور مکرر بر آنها ببندی.»(نصر بن مزاحم، وقعة صفین، منشورات مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، ص153؛ ابن اعثم الفتوح، دارالندوة الجدیدة، ج2، ص490)
حضرت علی(علیه السلام) سپاه شام را به سوی قرآن دعوت کرد ولی حاضر نشدند به حکم قرآن تن در دهند. امیر مؤمنان در طول جنگ صفین در حدود 10 نامه به معاویه نوشت و او را به صلح فرا خواند که به خاطر طولانی شدن بحث از ذکر آنها خودداری می کنیم. در نهج البلاغه خطبه 198 آمده است امیر مؤمنان(علیه السلام) هنگامی که در جنگ صفین مشاهده کرد که یارانش در مقابل فحاشی لشکر معاویه، اقدام به فحاشی می کنند، فرمود:
من برای شما نمی پسندم که دشنام دهنده باشید، ولی اگر شما کارهای آنها را توصیف کنید و حالشان را باز گویید در گفتار راست تر و در برکناری خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جای دشنام دادن به آنها، بگویید: بارخدایا! خونهای ما و آنها را حفظ کن و میان ما و آنها صلح و آشتی برقرار فرما و آنان را از گمراهی به هدایتشان رسان تا هر کس حق را ندانسته، بشناسد و هر کس حریص در کجروی و دشمنی است از آن بازگردد. 

امام(عليه السلام) در برخورد با خوارج

پس از آنکه حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین مجبور به پذیرش حکمیت شد و از صفین به کوفه بازگشت، در نزدیکی کوفه کم کم گروهی از یاران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نیم فرسنگی کوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. این گروه بعدها به حروریه نیز معروف شدند.(رسول جعفریان، سیره خلفا،ص308 )
خوارج از جاهل ترین، متعصب ترین، پرخاشگرترین و خشن ترین افراد نسبت به حضرت علی(علیه السلام) بودند، که به هیچ وجه حاضر به پذیرش و تسلیم در مقابل سخنان حق امام علی(علیه السلام) نشدند. آنها اشکالاتی به حضرت علی(علیه السلام) وارد می کردند و امام(علیه السلام) با دقت به تمام اشکالات آنها پاسخ می داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول کشید و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدایت آنان می پرداخت. آنها در اعتراضهای خود به هیچ وجه رعایت ادب را نمی کردند و از ناسزاگویی، هتاکی و ... نسبت به امام(علیه السلام) خودداری نمی کردند. با این حال حضرت علی(علیه السلام) در مقابل آنان در نهایت بردباری و تحمل رفتار می کرد و از هر گونه اقدام خشونت باری که به تحریک احساسات آنها بیانجامد، به شدت پرهیز می نمود و تنها زمانی به نبرد با آنها پرداخت که در مقابل حضرت به جنگ و خونریزی و حرکت مسلحانه اقدام کردند. امیر مؤمنان(علیه السلام )در مقابل آنها همانند پدری مهربان در نهایت عطوفت، مهربانی و رحمت رفتار می کرد تا در حدّ امکان آنان را هدایت کند و از گمراهی نجات بخشد و با همین روش توانست دو سوم آنها را جدا کند و تنها با یک سوم باقیمانده مجبور به نبرد شد.
در اینجا به بخشی از اقدامات خشن خوارج و تلاشهای دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره می کنیم.

نمونه ای از کارهای خوارج
  • سعی در بر هم زدن نماز جماعت:
    • از اقدامات خوارج در مخالفت با حکومت حضرت علی علیه السلام این بود که آنان با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار می کردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهای تند می پرداختند. یک روز که امام(علیه السلام) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبدالله بن کواء با صدای بلند این آیه را تلاوت کرد:«و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین؛هر آینه به تو و به پیامبران پیش از تو وحی شد که اگر شرک ورزی، عملت تباه می شود و از زیانکاران خواهی بود.امام(علیه السلام) در حال تلاوت ابن کواء سکوت کرد تا آیه را تمام کرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(علیه السلام) به قرائت ابن کواء بار دیگر همان آیه را تلاوت کرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سکوت کرد. سرانجام پس از اینکه چند بار این عمل تکرار شد امام(علیه السلام) این آیه را تلاوت کرد:فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنّک الذین لا یؤمنون؛صبر کن به درستی که وعده خدا حق است و کارهای افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد.با تلاوت این آیه ابن کواء ساکت شد و حضرت نماز را به پایان رساند (بحارالانوار، ج33، ص344 و ج41، ص48.)
  • اغتشاش در سخنرانی امام(عليه السلام):
    • روزی امام علیه السلام در مسجد کوفه برای مردم سخنرانی می کرد. در بین صحبتهای امام(علیه السلام)، از گوشه مسجد یکی از خوارج به پا خاست و با صدای بلند، شعار «لا حکم الا لله» را سر داد. به دنبال شعار او یکی دیگر از خوارج از گوشه دیگر مسجد همین عمل را تکرار کرد و پس از آن گروهی برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتی صبر کرد تا آنها ساکت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقی است، ولی آنان اهداف باطلی را دنبال می کنند». سپس ادامه داد:تا وقتی با ما هستید از سه حق برخوردارید: [و جسارتها و بی ادبیهای شما موجب نمی شود تا شما را از این حقوق محروم کنیماول اینکه از ورود شما به مساجد جلوگیری نمی کنیم و دوم اینکه حقوقتان را از بیت المال قطع نمی کنیم و سوم اینکه تا اقدام به جنگ نکنید با شما نبرد نمی کنیم».( بلاذری، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، تحقیق محمودی، ج2، ص395)
    • روز دیگری که امام(علیه السلام) در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود یکی از خوارج شعار «لا حکم الا لله» را با صدای بلند سر داد. امام(علیه السلام) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقی است که آنها مقصود باطلی از آن دارند». آنگاه ادامه داد:اگر آنان سکوت کنند با آنان مانند دیگران رفتار می کنیم و اگر سخن بگویند، پاسخ می گوییم و اگر شورش کنند با آنها نبرد می کنیم (جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص631)
    • روزی یکی از خوارج وارد مسجد شد و شعار یادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تکرار کرد و این بار گفت: لا حکم الا لله و لوکره ابوالحسن. امام(علیه السلام) در پاسخ او گفت: «من هرگز حکومت خدا را مکروه نمی شمارم ولی منتظر حکم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(علیه السلام) گفتند: «چرا به اینها این همه مهلت و آزادی می دهید؟ چرا ریشه آنان را قطع نمی کنید؟» فرمود:آنان نابود نمی شوند، گروهی از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقی هستند و به همین حال تا روز رستاخیز خواهند بود((جعفر سبحانی، فروغ ولایت، انتشارات صحیفه،  ص639)
  • ناسزاگويي به امام(عليه السلام):نقل شده است که حضرت علی علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود، زن زیبایی از آنجا عبور کرد و توجه حاضران را به خود جلب کرد، امام(علیه السلام) فرمود: «چشمان این مردان سخت در طلب است و این مایه تحریک و هیجان است. بنابراین هر گاه یکی از شما نگاهش به زن زیبایی افتاد با همسر خود آمیزش کند چرا که این زنی است همچون آن. یکی از خوارج که حاضر بود با شنیدن سخن حضرت گفت خداوند این کافر! را بکشد، چقدر دانا و فقیه است!» اصحاب یورش بردند که او را بکشند، امام فرمود: «آرام باشید! جواب دشنام، دشنام است یا گذشت از گناه(نهج البلاغه، حکمت 420)

اقدامات حضرت علی عليه السلام برای هدايت خوارج

آنچه گفته شد نمونه ای از برخوردهای جاهلانه، گستاخانه و بی ادبانه خوارج با حضرت علی علیه السلام بود که امام(علیه السلام) در نهایت بردباری، خویشتن داری، رأفت و عطوفت با آنان برخورد می کرد. کارهای جاهلانه خوارج هیچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نماید یا از حقوق اجتماعی و سیاسی محرومشان سازد. وضعیت به همین صورت می گذشت تا اینکه خوارج در صدد سازماندهی برای آشوب و قیام مسلحانه بر آمدند، در این مرحله نیز امیر مؤمنان در حد ممکن از هیچ تلاش و کوششی برای هدایت آنان خودداری نکرد و به هر وسیله ای که احتمال می داد آنها را از خواب غفلت بیدار کند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت علی(علیه السلام) برای هدایت خوارج کارهای متعددی انجام داد. یکی از اقدامات حضرت ملاقاتهای خصوصی بود که با رهبران آنها انجام می داد. در این ملاقات ها امام(علیه السلام) سعی می کرد شبهات آنان را پاسخ گوید و متوجه اشتباهاتشان نماید تا از راهی که انتخاب کرده اند بازگردند.( جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ، ص627) 
دیگر از اقدامات حضرت علی(علیه السلام) فرستادن اشخاص وجیه و سرشناس برای هدایت و راهنمایی آنها بود تا شاید شخصیت آنان خوارج را به فکر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نماید. برای این منظور ابن عباس را که در بحث و گفتگو مهارت زیادی داشت به سوی آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشکالاتشان را پاسخ گوید(جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ، ص632) 
و پس از او بزرگانی همچون صعصعة بن صوحان، زیاد بن نضر را برای نصیحت آنان فرستاد ولی سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بیدار کند و بدون نتیجه به سوی امام(علیه السلام) بازگشتند. آنگاه امام(علیه السلام) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ایشان به گفتگو پرداخت. در این گفتگو سخنان زیادی بین آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(علیه السلام) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پایان خوارج از امام(علیه السلام) خواستند توبه نماید. امام نیز بدون اشاره به گناه خاصی در پیشگاه خداوند توبه کرد. بدینسان خوارج به کوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به کوفه اشعث بن قیس خدمت امام(علیه السلام) رسید و گفت شایع شده است که شما از پیمان خود برگشته اید و حکمیت را کفر و گمراهی می دانید. پس از سخنان اشعث امام(علیه السلام) اعلام داشت:
هر کس می اندیشد که من از پیمان تحکیم بازگشته ام دروغ می گوید و هر کس آن را گمراهی بداند خود گمراه است.
با سخنان امام(علیه السلام) خوارج بار دیگر با شعار «لا حکم الا لله» مسجد را ترک کرده، به اردوگاه خود بازگشتند. (جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ، ص635-636) 
بار دیگر امام(علیه السلام) تلاشهای خود را برای هدایت آنان از سر گرفت و در مناظره ای که با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوی خود جذب کند.
پس از آن ابن عباس را بار دیگر نزد آنان فرستاد ولی خوارج به عناد و لجاجت روی آورده بودند و تصمیم به تسلیم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهای امام(علیه السلام) کمتر نتیجه می داد. (جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ، ص638-636)  در یکی از مذاکراتی که حضرت علی(علیه السلام) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بین خود انتخاب کنند و خود نیز به همین تعداد جدا کرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پایان این گفتگو عبدالله بن کواء که از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به یاران حضرت پیوست.( بلاذری، انساب الاشراف،ج2،ص354)
پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام علیه السلام مخالفت خود را با آن اعلام کرد و از مردم خواست برای جنگ با معاویه در نخیله لشکرگاه امام(ع) اجتماع کنند.( بلاذری، انساب الاشراف،ج2، ص366) از سوی دیگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست برای جنگ با معاویه به سپاه او بپیوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شایسته رهبری و امامت نمی دانیم.( رسول جعفریان، سیره خلفا،ص311)
گروهی از یاران امام(علیه السلام) اصرار ورزیدند که پیش از نبرد با معاویه کار خوارج را یکسره سازند. امام(علیه السلام) به پیشنهاد آنان اهمیت نداد و فرمود:
آنان را رها سازید و سراغ گروهی بروید که می خواهند در روی زمین شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگی بگیرند».(جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص650.
با این وضع امام(علیه السلام )نمی توانست کوفه را تنها و بی دفاع رها کند، لذا تصمیم به مقابله با خوارج گرفت و به سوی نهروان حرکت کرد.( بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص362 368) نزدیک نهروان شخصی را به سوی آنها فرستاد که از انگیزه آنان سؤال کند. خوارج گفتند: «ما با علی سخن نمی گوییم زیرا می ترسیم ما را همچون «ابن کواء» و دیگران با سخنان زیبای خویش گمراه کند.
امام علیه السلام پس از آرایش سپاه خویش، در بخش سواره نظام پرچم امانی برافراشت و به ابوایوب انصاری دستور داد که فریاد زند:
راه بازگشت باز است و کسانی که به دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته می شود و هر کس وارد کوفه گردد یا از این گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ریختن خون شما نداریم.( بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص362 370)
در اینجا نیز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشکالات آنها را یک یک با سعه صدر و بردباری پاسخ داد. در اثر تلاشهای آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه کردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.( ابن اعثم الفتوح، دارالندوة الجدیدة، ج4، ص121 125)
امام(علیه السلام) در این جنگ نیز به یاران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.( بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص272.) 

نتیجه

با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حکومت حضرت علی(علیه السلام) بر رأفت و رحمت و مهربانی است و برخورد تند و خشن حالت استثنایی دارد و تنها از روی ناچاری انجام می شود. البته باید توجه داشت که اگر گروهی در مقابل حکومت آن حضرت اقدام به حرکت مسلحانه می نمودند یا به جان و مال و حقوق دیگران تجاوز می کردند تا مرتکب جرمی می شدند که مستحق مجازات و کیفر بود یا با دشمن همکاری می کردند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مقابل آنان به شدیدترین وجه اقدام می نمود.

منبع:

  • گنجینه معارف، سیره امیرالمؤمنین(ع) در برخورد با مخالفان جنگ طلب
  • مجله پاسدار اسلام  خرداد 1378، شماره 210 امام علی (ع) و مخالفان
  • فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 17 , مهوری، محمدحسین
  •  پایگاه اطلاع رسانی حوزه