واژه راهنما در فرهنگ غدیر
دلیل
· رهبر, راهنما, مرشد, حجت وبرهان برای ثابت کردن
· ( اسم ) 1 - رهبر راهنما بلد : دلیل راه . 2 - ( تصوف ) مرشد . 3 - راه طریق . 4 - جهت سبب . 5 - آنچه که برای اثبات امری بکار برند و آن قیاسی است از دو مقدمه یقینی برهان . توضیح : حجتی مرکب از دو قضیه باشد که بالذات مستلزم نتیجه بود قیاس یا دلیل عقلی دلیلی که مبتنی بر احکام عقل باشد نه احکام شرع مقابل دلیل نقلی . یا دلیل نقلی دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد مقابل دلیل عقلی . 6 - معلوم تصدیقی که موصل بمجهول تصدیقی باشد . 7 - بطور کلی آنچه درراه استنباط احکام شرعی فرعی واقع شود ( با این تعریف دلیل شامل اماره و اصل گردد) . 8 - مخصوصا چیزیست که کشف تام از واقع کند ( با این تعریف دلیل مقابله اماره و اصل است ) جمع ادلائ ادله .
علی ربانی گلپایگانی - عقاید استدلالی
راهنما
· رهنما, راه نماینده, رهبر, پیشوا, هدایت کننده
· رهنما . نشان دهند. راه که بعربی دلیل گویند . هادی و نمایند. راه .
چرا نیاز به دلیل وراهنما داریم؟
انسان از آن جهت كه انسان است نمى تواند با دنبال كردن سراب به منبع اصلى و سرچشمه زلال ابدى برسد، اگر ما انسانها بخواهيم به سرچشمه واقعى برسيم بايد راهنما داشته باشيم ، بدون راهنما زندگی مثل حركت كردن در تاريكى مطلق و بدون چراغ خواهدبود.
راهنما، بايد كسى باشد كه مسيرهاى تند و سخت را پيموده و بداند كجا صخره وكجا هموار است و بالاخره از كجا بايد عبور كرد تا در مسير حركت نايستيد و چه بايدكرد كه مانع را برطرف كند و چه نبايد كرد كه ترك آن خود رافع موانع است و به عبارتديگر بايدها و نبايدها را، و حوادث ناگوار پيش رو را به ما هشدار دهد و ما صحت رفتار او را از دلائلى كه به ما ارائه مى دهد از طريق تدبر و تعقل در سخنان وادعاهاى او پذيرفته باشيم ، در اين صورت يعنى هنگامى كه عقل و وجدان ما شهادت داداين راهنماى ، حقيقى است و اينها انسانهاى پاك سرشتى هستند كه تاريخ به صداقت آنهاصحه گذاشته و از اين سخنان به مردم خود مى گفته اند و مردم را از اعمال سوء اعمالزشت برحذر مى داشتند، و ثمره كردار نيكو و عواقب خوشايند اعمال خوب را به مردمبشارت مى دادند، آنگاه با ايمانى استوار بدون تزلزل به گفته هاى راهنما گوش مىداديم و عمل مى كرديم(1) .
پس از آنجا كه انسان داراى غرائز حيوانى است وطبعا تمايلبه راههاى انحرافى دارد و از سوى ديگر خداوند به او گوهرهاى گرانقدر عقل ، انديشه ،اختيار، ابتكار و بينش عطا فرموده كه بيانگر وجود زمينه ها و مايه هاى ارتقاى تكامل مى باشد. در نتيجه همواره انسان در درون خود احساس جنگ حق و باطل مى كند. چرا كه گوهرهاى انسان در غرائز حيوانى قرار گرفته اند و هر كدام مى خواهند انسان را به سوى خود بكشند؛ اولى به سوى كمال و دومى به سوى سقوط و انحطاط. اينجاست كه انسان نيازبه راهنمايى راهنمايان دلسوز و حق طلب دارد تا در پرتو رهنمودهاى آنان ، خود را ازاسارت غرائز حيوانى آزاد ساخته و در راستاى كمال به پيش رود.
خداوند ده ها هزارپيامبر و وصى را براى هدايت انسانها فرستاد تا به سوى حق راهنمايى و از پرتگاه هاى سقوط معنوى و پيچ و خمهاى لغزنده نجات بخشند.
درباره تعداد پيامبران ، نقل شده است كه خداوند 124 هزار پيامبر فرستاده كه اولين آنها حضرت آدم عليه السلام وآخرين شان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است . در اين باره روايات متعددى نقل شده كه در اين جا به ذكر يك روايت مى پردازيم كه حضرت رضا عليه السلام از پدران خوداز پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل كردند كه فرمود:
خلق الله عزوجل ماءه الف و اربعه و عشرين الف نبى انا اكرمهم على الله و لا فخر، و خلق الله عزوجل ماءه الف و اربعه و عشرين الف وصى ، فعلى اكرم هم على الله و افضلهم :
خداوند بزرگ 124 هزار پيامبر را آفريد كه منگرامي ترين آنها در پيشگاه خدا هستم و اين را از روى افتخار نمى گويم و خداوند 124هزار وصى پيامبر آفريد كه على عليه السلام گراميترين آنها در پيشگاه خداست(2)
ب . قرآن و پيامبران
در قرآن نام 26 پيامبر بدين ترتيب ذكر شده : 1. آدم 2. ادريس 3. نوح 4. ابراهيم 5. لوط 6. هود 7. صالح 8. اسماعيل 9. اسحاق 10. يعقوب 11. يوسف 12. شعيب 13. موسى 14. هارون 15داوود 16. سليمان 17. زكريا 18. يحيى 19. يونس 20. ايوب 21 عزير (ارميا) 22. ذوالكفل 23. يسع 24. الياس 26. محمد صلى الله عليه و آله و سر گذشت بعضى ازپيامبران مانند: خضر و اشموئيل بدون ذكر نام آنها در قرآن آمده است و در آيه 78مومن ، اشاره به پيامبر ديگر شده كه داستانشان در قرآن نيامده است .
ج : پيامبران اولواالعزم و مقامهاى مختلف پيامبران
در قرآن ، گروهى از پيامبران به عنوان (( اولواالعزم )) (صاحبان اراده محكم ) ياد شده اند؛ چنانچه درآيه 135 احقاف مى خوانيم :
فاصبر كما صبر اولواالعزم منالرسل ...:صبر كن آن گونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبايى كردند.پيامبران اولواالعزم ، پيامبرانى هستند كه داراى شريعت و كتاب مستقل بودهو مطابق روايات فراوان از منابع شيعه و اهل سنت ، آنها پنج تن بوده اند كه به ترتيبعبارتند از: 1. نوح 2. ابراهيم 3. موسى 4. عيسى 5. محمد صلى الله عليه و آله . دراين خصوص به اين روايت توجه كنيد:
سماعة بن مهران مى گويد: درباره آيه فاصبر كماصبر...(3)از امام صادق عليه السلام پرسيدم.
فرمود: پيامبران اولواالعزم عبارتند از: نوح ، ابراهيم ،موسى ، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله .
پرسيدم اينها چگونه اولواالعزم شدند؟
فرمود: زيرا حضرت نوح عليه السلام با كتاب و شريعت مبعوث شد و هر يكپيامبرى كه بعد از نوح عليه السلام آمد، از كتاب و شريعت او پيروى كرد، تا زمانى كهحضرت ابراهيم عليه السلام با صُحُف ، و ترك كتاب نوح آمد، نه از راه كافر شدن به آن (( بلكه اوضاع زمانش اقتضا مى كرد و به دستور خدا بود )) سپس هر پيامبرى بعد از ابراهيم عليه السلام از طريقه و صحفابراهيم عليه السلام پيروى كرد تا زمانى كه موسى عليه السلام آمد و تورات و شريعت وطريقه خود را با فرمان ترك صحف ابراهيم عليه السلام آورد و هر پيمبرى بعد از موسى عليه السلام به تورات و شريعت او عمل مى كرد تا زمانى حضرت مسيح عليه السلام كه اوبا آوردن كتاب انجيل به ترك تورات و شريعت موسى عليه السلام فرمان داد، و هرپيامبرى بعد از او با ظهور حضرت محمد صلى الله عليه و آله از انجيل و شريعت عيسىعليه السلام پيروى مى كرد، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ظهور كرد و قرآن آورد عمر شريعت عيسى عليه السلام پايان يافت . حلال محمد صلى الله عليه و آله تاروز قيامت ، حلال است و حرام او نيز حرام مى باشد. پيامبران اولواالعزم اينها هستند(4)
امام صادق عليه السلام فرمود:
ساده النبيين و المرسلين خمسه : وهم اولواالعزم من الرسل ، و عليهم دارت الرحى ؛ نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمدصلى الله عليه و آله .
آقا و سرور پيامبران و رسولان ، پنج نفرند كه رسولان اولواالعزم مى باشد و آسياى نبوت و رسالت به گرد آنها مى چرخد كه عبارتنداز: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله(5)
ضمنا از آيات قرآن، با توجه به روايات فهميده مى شود كه گاه در يك زمان پيامبران بسيار مى زيستند وبر اساس پيروى از يكى از پيامبران اولواالعزم ، هر كدام در منطقه اى به صورت گروهى يا فردى به راهنمايى انسانها مى پرداختند؛ مثلا در آيه 21 سوره آل عمران مى خوانيم :
ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق ويقتلون الذين ياءمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم :كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را به ناحق مى كشند (و نيز) مردمى را كه امر به عدالت مى نمايد به قتل مى رسانند، آنان را به مجازات دردناك بشارت بده . پيامبر صلىالله عليه و آله در ضمن گفتارى فرمود: بنى اسرائيل در آغاز روز، در يك ساعت 43پيامبر را كشتند، پس از كشتن آنها، صد و دوازده نفر از بندگان پارساى بنى اسرائيل قيام كردند و مردم را امر به معرف و نهى از منكر نمودند، بنى اسرائيل در آخر همانروز همه آن 112 نفر را نيز كشتند و خداوند در آيه فوق همين موضوع را ياد آوردى مى كند(6)
د: رسول و نبى
توجه به اين نكته نيز در شناخت پيامبران لازم است بعضى از آنها تنها نبى (پيامبر) بودند و بعضى داراى مقام رسالت ، كه به عنوان«رسول»خوانده مى شدند، و بعضى علاوهبر اين درجات ، به مقام امامت نيز رسيده اند. مثلا حضرت ابراهيم عليه السلام نخست بنده خدا بود و در اين مسير به درجه اى رسيد كه به مقام نبوت راه يافت و در مسيرنبوت پس از پيمودن درجات كمال ، به مقام رسالت رسيد. در اين راستا، سخت ترين آزمايشها را به خوبى پشت سر نهاد و داراى مقام پر افتخار«خليل»(دوست خالص خدا) گرديد و سپس به مقام امامت رسيد. (7)
كه مقام امامت اودر آيه 124 بقره ذكر شده است .
از ابوذر غفارى نقل شده كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند 124 هزار پيامبر فرستاد، كه 313 نفر از آنها رسول،داراى مكتب و حكومت مستقل و بقيه پيامبربودند(8)
درباره طبقات پبامبران و فرق بين نبى و رسول مطالب مختلفى گفته شده كه در اينجا به ذكر يكنمونه بسنده مى شود.
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبران ورسولان ، چهارطبقه مى باشند:
- پيامبرى كه براى خودش پيامبر است و نسبت به ديگران مسئوليتى ندارد (يعنى خدا به وسيله اى ، وظايف شخصى او را به او مى فهماند.)
- پيامبرى كه در خواب مى بيند و آوازه هاتف را مى شنود، ولى خود او را در بيدارى نمى بيند. برهيچ كس مبعوث نيست و خود او امام و پيشوايى دارد؛ چنانكه ابراهيم عليه السلام برلوط عليه السلام ، امام بود.
- پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود وفرشته را مى بيند و به سوى گروهى كم يا زياد، مبعوث شده است . مانند يونس عليه السلام كه خدا (طبق آيه 147 صافات ) در مورد يونس عليه السلام مى فرمايد: ما او رابه سوى صد هزار نفر، بلكه بيشتر فرستاديم . منظور از مقدار بيشتر، سى هزار نفربودند و يونس از شريعت موسى عليه السلام پيروى مى كرد.
- پيامبرى كه (پيك وحى را) در خواب مى بيند. صداى او را مى شنود و در بيدارى مى بيند و او امام است ،مانند پيامبران اولواالعزم9
- پيامبران در يك كلمه ، براى نجات انسانها از انحراف و سقوط، و هدايت آنها به سوى تكامل واقعى آمده اند كه همان غرض از آفرينش بشر مى باشد.(10)
دلیل و راهنمای واقعی کیست؟
به نص قرآن كریم، هدایت انسانها از شؤون و لوازم ربوبیت الهی است، چنانكه میفرماید:
«ان علینالَلهدی( . لیل/ 12)
هدایت گری خدا به دوصورت انجام می شود: تكوینی و تشریعی. هدایت تكوینی، همان عقل و فطرتاست، و هدایت تشریعی عبارت است از: نبوت و امامت. به عبارت دیگر یكی از شؤون امام هدایتگری است، كه در حقیقت تجسم هدایتگری خداوند است.
استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب امامت – رهبری چنین می فرماید:
فرق ميان نبوت و امامت كه اولی رهنمايی است و دومی رهبری و همچنانكه رهنمايی دينی نوعی رهنمايی است كه از افق غيب بايد رسيده باشد ، يعنی راهنما بايد غيبی باشد رهبری نيز چنين است ، و اينكه پيغمبر اكرم و برخی پيامبران ديگر هم راهنما بوده اند و هم رهبر ، و ختم نبوت ختم راهنمايی الهی است نه ختم رهبری الهی. امامت و نبوت دو منصب و دو شأنند و احيانا قابل تفكيك . بسياری از پيامبران نبی بوده و رساننده وحی بوده اند
ولی امام نبوده اند همچنانكه ائمه امامند و نبی نيستند ولی ابراهيم و محمد صلی الله عليه و آله هم نبی هستند و هم امام : « انی جاعلك للناس اماما. اكنون میگوئيم كه نبوت رهنمايی است و امامت ، رهبری وظيفه نبی تبليغ است : « و ما علی الرسول الا البلاغ »، ولی وظيفه امام اينست كه ولايت وسرپرستی و رهبری كند كسانی را كه رهبری او را پذيرفته اند. شيعه همچنانكه نبوت يعنی راهنمايی دينی را من جانب الله میداند ، رهبری دينی را نيز من جانب الله میداند ، در اين جهت ميان راهنمايی و رهبری تفكيك نمیكند . پيامبران بزرگ هم راهنما بودهاند و هم رهبر . ختم نبوت ختم رهنمايی الهی و ارائه برنامه و راه است اما ختم رهبری الهی نيست . فرق راهنمايی و رهبری : در [ كتاب ] " ديباچه ای بر رهبری " صفحه 76 میگويد : " رهبر به يك تعريف ، كسی است كه سبب تسهيل گروه در نيل به هدف رهبری بشود . به عبارت ديگر : وی آسانگر نيل به مقصود است ، راهنمای دستگير است ، احيانا تنها راه را نمی نمايد بلكه وسائل طی آن و رسيدن به فرجام آن را نيز فراهم میآورد " . حقيقت اينست كه ميان رهنمايی و رهبری به حسب مورد عموم من وجه است . [ همانطور كه گفتيم ] نبوت از نوع رهنمايی و امامت از نوع رهبری است و ايندو موردا عام من وجه میباشند . ممكن است كسی فقط راهنما باشد و رهبر نباشد مانند همه مبلغين درست ما . ( آنانكه تبليغشان نادرست است كه از بحث خارجند ) اينها كناری ايستاده و راه و چاه را به ديگران ارائه میدهند و میگويند تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال . ممكن است بر عكس كسی رهبر باشد ولی رهنما نباشد . يعنی راهی است آشكار و هدفی است مشخص ولی نياز به نيرويی است كه قدرتها را متمركز و متشكل كند و سازمان بخشد و نيروهای خفته را بيدار و ناشكفته را بسوی سازندگی و ابتكار بسيج دهد . همچنانكه ممكن است يك شخص در آن واحد هم رهبر باشد و هم رهنما.
تعیین راهنما:
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) در موارد متعدد، گاه به صورت كلى و گاه نيز به گونه اى مشخص، جانشين خود را به دستور و امر خداوند به نحو روشنى معرفى كرده است. به گونه اى كه هر يك از آن ها حجت را بر افراد آگاه و حقيقت جو تمام مى كند. در عين حال، آن حضرت براى آن كه پيام خود را به گوش همه مسلمانان برساند و راه را بر هر گونه ترديد و تشكيك ببندد، به هنگام مراجعت از حجة الوداع در سرزمينى به نام غدير خم توقف نمود و به همراهان خود فرمود كه از جانب خداوند مأموريت دارد پيامى را به آنان برساند; پيامى الهى كه حاكى از انجام وظيفه اى بزرگ است و چنانچه انجام نگيرد، پيامبر رسالت خود را به انجام نرسانده است: (يا اَيُّهَا الرَّسُول بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِنْ رَبِّك وَ اِنْ لَم تَفْعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس)اى رسول خدا، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن، و اگر اين مأموريت را انجام ندهى، رسالت خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از (شرّ) مردم حفظ مى كند.(11)
آن گاه منبرى براى پيامبر ترتيب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت: در آينده نزديك دعوت حق را لبيك خواهم گفت، شما درباره من چه مى گوييد؟ در پاسخ گفتند: گواهى مى دهيم تو آيين خدا را به ما ابلاغ كردى و خيرخواهى نمودى و تلاش بسيار كردى، خدا به تو جزاى خير دهد.
آن گاه فرمود: آيا بر وحدانيّت خدا، رسالت من، و واقعيت روز رستاخيز گواهى مى دهيد؟ همگى پاسخ مثبت دادند. سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض وارد مى شوم، بنگريد كه با دو جانشين گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنيد؟ شخصى پرسيد: مقصود از دو جانشين گرانبها چيست؟
پيامبر پاسخ فرمود: يكى «كتاب خدا» و ديگرى «عترت» من. خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در روز قيامت در كنار حوض به من برسند; بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد، و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك مى شويد. آن گاه دست على(عليه السلام) را گرفته و بالا برد تا آن جا كه همه حاضران آن دو را ديدند. سپس چنين فرمود: (اَيُّها الناسَ مَنْ اَولى الناسِ بِالمُؤمنينَ مِنْ اَنْفُسِهِم) چه كسى بر مؤمنان از خود آنان اولى (صاحب اختيارتر) است؟ در پاسخ گفتند: خدا و پيامبر او بهتر مى دانند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: (اِنَّ اللهَ مَولاىَ وَ اَنا مَولى المؤمنين وَ اَنا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم) خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان مى باشم، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختيارترم.
سپس سه بار فرمود: (فَمَن كُنْتُ مَولاه فَعَلىٌّ مَولاه) آن كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.
آن گاه افزود: (اللهُم والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه وَ اَحِبّ مَن اَحَبُّه وَ ابغِض مَن اَبغَضَه وَ انصُر مَن نَصَرَه وَ اخذُل مَن خَذَله وَ ادِر الحَق مَعَه حَيث دار،اَلا فَليبلِّغ الشّاهدُ الغائب) پروردگارا، دوست بدار آن كس كه على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمن است و مهربان باش با هر كس كه نسبت به على مهربان است و خشم آور بر كسى كه بر على خشم آورد و يارى كن آن كس را كه على را يارى كند و خوار ساز آن كس را كه على را خوار سازد، و حق را با او قرار ده; حاضران اين مطلب را به غايبان ابلاغ كنند.(12)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:«ای علی در روز قیامت من و تو و جبرئیل به صراط می نشینیم و كسی كه از صراط نمی گذرد مگر این كه نامه ای داشته باشد كه در آناعتقاد وی به ولایت شما نگذاشته شده باشد. ... اساساً در اسلام ناب همه ی معارف به هم پیوسته است لذا صراط كه همان راه و روش شناخت خدا است، دو گونه است، صراط دنیا وآخرت، راهی كه در دنیاست، همان امام واجب الاطاعه است، كسی كه در دنیا او را شناختو به راهنمائی های او اقتداكرد از صراط آخرت كه پل دوزخ است گذشته است و هر كس امام را در دنیا نشناخت گامش برصراط آخرت می لرزد و در آتش دوزخ سقوط می كند(13)
پی نوشت ها
(1)بخشی ازکتاب سفر به عالم برزخ،نام نويسنده : على رضا اسداللهى فرد (2)امالى صدوق ، ص 142. خصال صدوق ، ج 2 ص 172. بحار، ج 11، ص 30. (3)احقاف /35. (4)اصول كافى ،ج 2 ص 17. (5)اصولكافى ، ج 1، ص 175. (6)تفسير صافى ، ذيل آيه فوق ، ج 1، ص 51. (7) توضيح در سفينه البحار،ج 1، ص 74. (8)مجمعالبيان ، ج 10، ص 476. (9)اصول كافى ، ج 1، ص 174. (10) بخشی از كتاب داستانهاى خواندنى از پيامبران اولواالعزم، محمد محمدى اشتهاردى (11) اصول عقايد، محسن قرائتى، بحث امامت، ص 333، اقتباس. (12) منشور عقايد اماميه، آيت الله جعفر سبحانى، 159، اقتباس. (13)جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، (معاد در قرآن، ج 5)، ص 214، نشر مركز اسراء قم، 1381 ش؛ مجلسی، محمد باقر،بحار، ج 8، ص 67، نشر داراحیاء التراث العربیّه، بیروت 1403 ق؛ نور الثقلین، ج 4، ص 402، نشر المطبعه العلمیه، قم بی تا.