واژه علم امام در فرهنگنامه غدیر
بى شك اهل بيت پيغمبر (ص) بيش از ساير مردم از علوم آن حضرت، بهره مند بودند چنانكه درباره ايشان فرمود: «لا تعلموهم فانهم اعلم منكم» (1) مخصوصا شخص امير مؤمنان (ع) كه از دوران كودكى در دامان رسول خدا (ص) پرورش يافته و تا آخرين لحظات عمر آن حضرت ملازم وى، و همواره در صدد فراگرفتن علوم و حقايق از پيامبر اكرم (ص) بود، و درباره وى فرمود:«انا مدينه العلم و على بابها» (2) و از خود امير مؤمنان (ع) نقل شده كه فرمود:
«ان رسول الله صلى الله عليه و آله علمنى الف باب، و كل باب يفتح الف باب فذلك الف الف باب، حتى علمت ما كان و ما يكون الى يوم القيامه و علمت علم المنايا و البلايا و فصل الخطاب» (3) يعنى رسول خدا(ص) هزار باب علم به من آموخت كه هر بابى هزار باب ديگر مى گشايد و مجموعا مى شود هزار هزار باب، تا آنجا كه از هر چه بوده و تا روز قيامت خواهد بود آگاه شدم و علم منايا و بلايا (مرگها و مصيبتها) و فصل الخطاب (داورى بحق) را فرا گرفتم.
ولى علوم ائمه اهل بيت (ع) منحصر به آنچه از پيامبر اكرم (ص) بى واسطه يا با واسطه شنيده بودند نبوده است بلكه ايشان از نوعى علوم غير عادى بهره مند بودهاند كه بصورت «الهام» و «تحديث» (4) به ايشان افاضه مى شده است نظير الهامى كه به خضر و ذوالقرنين (5) و حضرت مريم و مادر موسى عليه السلام شده (6) و بعضا در قرآن كريم تعبير به «وحى» گرديده كه البته منظور از آن، وحى نبوت نيست، و با چنين علمى بوده كه بعضى از ائمه اطهار(ع) كه در سنين طفوليت به مقام امامت مىرسيدند از همه چيز آگاه بودند و نيازى به تعلم و فراگيرى از ديگران نداشتند.
اين مطلب، از روايات فراوانى كه از خود ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده و با توجه به عصمت ايشان، حجيت آنها ثابت است استفاده مى شود. ولى پيش از آنكه به ذكر نمونه اى از آنها بپردازيم به آيهاى از قرآن كريم، اشاره مىكنيم كه از شخص يا اشخاصى بعنوان «من عنده علم الكتاب» (7) ياد كرده بعنوان شاهد بر حقانيت پيغمبر اكرم(ص) معرفى مىكند، و آن آيه اين است: «قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب» (8) بگو براى شهادت ميان من و شما، خدا و كسى كه علم الكتاب دارد كفايت مىكند
بدون شك، چنين كسى كه شهادت او قرين شهادت خداى متعال قرار داده شده و داشتن علم الكتاب، او را شايسته چنين شهادتى كرده داراى مقامى بس ارجمند بوده است.
در آيه ديگرى نيز اشاره به اين شاهد كرده و او را «تالى تلو» رسول خدا (ص) شمرده است: «أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ...» (9) و كلمه «منه» دلالت دارد بر اينكه اين شاهد از خاندان رسول خدا(ص) و اهل بيت اوست. و روايات متعددى از طريق شيعه و اهل سنت، نقل شده كه منظور از اين شاهد، على بن ابى طالب (ع) است.
از جمله، ابن مغازلى شافعى از عبدالله بن عطاء روايت كرده كه گفت:
روزى در حضور امام باقر (ع) بودم كه فرزند «عبدلله بن سلام» (يكى از علماء اهل كتاب كه در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورد) عبور كرد، از آن حضرت پرسيدم: آيا منظور از «من عنده علم الكتاب» پدر اين شخص است؟ فرمود: نه، بلكه منظور على بن ابى طالب (ع) است كه آيه « وَ یتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» و آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ..» (10 نيز در شان او نازل شده است. و نيز چندين روايت از طرق فريقين نقل شده كه منظور از «شاهد» در سوره هود، على بن ابى طالب (ع) مى باشد (11) و با توجه به ويژگى ياد شده «منه» روشن مىشود كه مصداق آن جز آن حضرت كسى نبوده است.
اهميت داشتن «علم الكتاب» هنگامى روشن مىشود كه در داستان حضرت سليمان (ع) و احضار تخت بلقيس كه در قرآن كريم آمده است دقت كنيم در آنجا كه مىفرمايد: «و قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك...» (12) يعنى كسى كه بهره اى از علم الكتاب داشت گفت: من تخت بلقيس را حاضر مى كنم پيش از آنكه چشم به هم زنى...
از اين آيه، استفاده مى شود كه آگاه بودن از برخى از علم الكتاب چنين اثر شگفت انگيزى داشته است، و از اينجا مى توان حدس زد كه داشتن همه علم الكتاب چه آثار عظيمترى را در بر خواهد داشت. و اين، نكتهاى است كه امام صادق(ع) در حديثى كه «سدير» نقل كرده خاطر نشان ساخته اند:
سدير گويد: من و ابوبصير و يحياى بزاز و داود بن كثير در مجلس (بيرونى) امام صادق (ع) بوديم كه آن حضرت با حالت غضب، وارد شدند و پس از نشستن فرمودند: تعجب است از مردمى كه گمان مىكنند ما علم غيب داريم! در صورتى كه جز خداى متعال كسى علم غيب ندارد، و من خواستم كنيزم را تنبيه كنم، او فرار كرد. و ندانستم در كدام اطاق رفته است (13)
سدير گويد: هنگامى كه حضرت برخاستند كه به منزلشان (اندرونى) بروند من و ابوبصير و ميسر، همراه آن حضرت رفتيم و عرض كرديم، فدايت شوم، ما سخنان كه درباره كنيز گفتيد شنيديم، و ما معتقديم كه شما علوم فراوانى داريد ولى ادعاى علم غيب درباره شما نمى كنيم.
حضرت فرمود: اى سدير، مگر قرآن نخوانده اى؟ عرض كردم: چرا. فرمود: اين آيه را خوانده اى: « قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»گفتم: فدايتشوم، خوانده ام. فرمود: مى دانى كه اين شخص چه اندازه از علم الكتاب داشت؟ عرض كردم: شما بفرماييد. فرمود: باندازه قطرهاى از درياى پهناور! سپس فرمود: آيا اين آيه را خوانده اى «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ »؟ گفتم: آرى. فرمود:آن كسى كه علم همه كتاب را دارد داناتر است يا كسى كه بهره اندكى از علم الكتاب دارد؟ عرض كردم: آن كسى كه علم همه كتاب را دارد. پس با اشاره به سينه مباركش فرمود: بخدا قسم، علم همه كتاب نزد ماست، بخدا قسم علم همه كتاب نزد ماست. (14) اينك به ذكر نمونه هاى ديگرى از روايات وارده در علوم اهل بيت عليهم السلام اشاره مى كنيم.
حضرت رضا(ع) در ضمن حديث مفصلى درباره امامت فرمود:
هنگامى كه خداى متعال كسى را (بعنوان امام) براى مردم بر مىگزيند به او سعه صدر، عطا مى كند و چشمه هاى حكمت را در دلش قرار مىدهد و علم را به وى الهام مى كند تا براى جواب از هيچ سئوالى در نماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود، پس او معصوم و مورد تاييد و توفيق و تسديد الهى بوده از خطاها و لغزشها در امان خواهد بود.و اين بخشش الهى است كه به هر كس بخواهد مى دهد.آنگاه اضافه فرمود، آيا مردم مى توانند چنين كسى را (بشناسند) و برگزينند؟! و آيا برگزيده ايشان داراى چنين صفاتى است (15) ؟!
و از حسن بن يحياى مدائنى نقل شده كه از امام صادق (ع) پرسيدم: هنگامى كه سئوالى از امام مى شود چگونه (و با چه علمى) جواب مىدهد؟ فرمود: گاهى به او الهام مى شود، و گاهى از فرشته مى شنود، و گاهى هر دو. (16)
و در روايت ديگرى امام صادق (ع) فرمود: امامى كه نداند چه مصيبتى به او مى رسد و كار او به كجا مى انجامد حجت خدا بر بندگانش نخواهد بود. (17)
و نيز چند روايت از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: هر گاه امام بخواهد چيزى را بداند خداى متعال او را آگاه مى سازد. (18)
و همچنين در روايات متعددى از آن حضرت آمده است كه فرمود: روح، آفريدهايست اعظم از جبرئيل و ميكائيل كه با رسول خدا (ص) بود و بعد از وى با ائمه (ع) است و ايشان را تسديد مى كند.
آموزش عقايد صفحه 320
استاد محمد تقى مصباح يزدى
بحثى فلسفى و دفع يك شبهه (در باره عالم بودن پيامبر(ص)و ائمه(ع)به غيب، و اثر و رابطه آن با زندگى و رفتار ايشان)
روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت(ع)رسيده كه خداى سبحان پيامبراسلام و ائمه(ع)را تعليم داده، و هر چيزى را به ايشان آموخته.و در بعضى از همانروايات اين معنا تفسير شده به اينكه علم رسول خدا(ص)از طريق وحى، و علم ائمه(ع) از طريق رسول خدا(ص)بوده است.
از سوى ديگر به اين روايات اشكال شده كه: تا آنجا كه تاريخ نشان مىدهد سيرهاهل بيت چنين بوده كه در طول زندگى خود مانند ساير مردم زندگى مى كرده اند و به سوى هرمقصدى مى رفتند از راه معمولى و با توسل به اسباب ظاهرى مى رفتند، و عينا مانند ساير مردمگاهى به هدف خود مى رسيدند، و گاهى نمى رسيدند، و اگر اين حضرات علم به غيبمى داشتند، بايد در هر مسيرى به مقصد خود برسند، چون شخص عاقل وقتى براى رسيدن به هدف خود، دو راه پيش روى خود مىبيند، يكى قطعى و يكى راه خطا، هرگز آن راهى را كه مى داند خطا است طى نمى كند، بلكه آن راه ديگر را مىرود كه يقين دارد به هدفشمى رساند.در حالى كه مى بينيم آن حضرات چنين نبودند، و در زندگى راههايى را طى مى كردند كه به مصائبى منتهى مى گشت، و اگر علم به غيب مىداشتند بايد بگوييم عالما وعامدا خود را به مهلكه مى افكندند، مثلا رسول خدا(ص)در روز جنگاحد آنچه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورد، و يا على(ع)خودش عالما و عامدا درمعرض ترور ابن ملجم مرادى ملعون قرار گرفت، و همچنين حسين(ع)عمدا خود راگرفتار مهلكه كربلا ساخت، و ساير ائمه(ع)عمدا غذاى سمى را خوردند.و معلوماست كه القاء در تهلكه يعنى خويشتن را به دستخود به هلاكت افكندن عملى استحرام، و نامشروع.
اساس اين اشكال به طورى كه ملاحظه مىكنيد دو آيه از آيات قرآنى است، يعنىآيه"و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير"و آيه"و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم".
و اين اشكال يك مغالطه بيش نيست، براى اينكه در اين اشكال بين علوم عادى وعلوم غير عادى خلط شده، و علم به غيب علمى است غير عادى كه كمترين اثرى در مجراىحوادث خارجى ندارد.
توضيح اينكه: افعال اختيارى ما همان طور كه مربوط به اراده ما است، همچنين به علل و شرائط ديگر مادى و زمانى و مكانى نيز بستگى دارد كه اگر آن علل و شرائط هم باخواست ما جمع بشود، و با آن مساعدت و هماهنگى بكند، آن وقت علت پيدايش و صدور آنعمل از ما علتى تامه مىشود كه صدور معلول به دنبالش واجب و ضرورى است، براى اينكه تخلف معلول از علت تامه اش محال است.( الميزان جلد 18 صفحه 292 علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه)
اکنون به بیان چند پاسخ برای این شبهه می پردازیم:
پاسخ اول
هر چند ائمه ـ عليهم السلام ـ از علم غيب برخوردارندو به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهى دارند، اما تكليف آنان مانند سايرافراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غيب براى آنان تكليفى به دنبال نمىآورد. به همين دليل، علم غيب ائمه ـ عليهمالسلام ـ از نحوه شهادت خود، براى آنان تكليف آورنيست. امام براساس علم عادى خود، ميوه اى را پيش روى خود مى بيند كه مانعى از خوردنآن نيست و بر همين اساس، تناول آن ميوه جايز است؛ اگر چه براساس علم غيب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. براى على ـ عليهالسلام ـ براساس علم عادى بشرى، شب نوزدهمرمضان سال چهلم هجرى، مانند ساير شبهاست؛ به همين جهت، به سمت مسجد حركت مى كند وعلم غيبى كه به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد، براى ايشان تكليفى ايجادنمىكند.
برخى از كسانى كه اين پاسخ را ذكر كرده اند، درتأييد اين مطلب كه ائمه ـ عليهمالسلام ـ براساس علم عادى خود مكلف هستند، دو دليل ذكر مى كنند:
1. عمل براساس علم غيب با حكمت بعثت انبيا و نصب ائمه منافات دارد؛ زيرا در اين صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهندداد و ساير افراد بشر، از وظايف فردى و اصلاحات اجتماعى وبه بهانه برخوردار بودنائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادى، از وظيفه خود سر بازخواهندزد.
2. عمل براساس علم غير عادى، موجب اختلال در نظامعالم هستى است؛ زيرا مشيت و اراده خداوند به جريان امور، براساس نظام اسباب ومسببات طبيعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمه ـعليهمالسلامـ براى شفاى بيمارى خود و اطرافيان خويش، از علم غيب استفادهنمىكردند. شايد يكى از حكمت هاى ممنوع بودن تمسك به نجوم، تسخير جن و غيره، براىغيبگويى و كشف غيرعادى حوادث آينده نيز همين اختلال در نظام عالم هستى باشد.(19)
پاسخ دوم
هر چند بر طبق روايات فراوان، ائمه ـ عليهم السلام ـنسبت به همه آن چه كه در گذشته واقع شد و در آينده، حادث خواهد شد و در زمان حاضردر حال رخ دادن است، علم و آگاهى دارند،(20) اما از روايات متعدد ديگرى كه در زمينه علم غيب امام ـ عليهالسلام آمده است، استفاده مى شود كه اين علم به صورت بالفعل نيست؛ بلكه شأنى است؛ يعنى هرگاه اراده كنند و بخواهند كه چيزى را بدانند، خداوندسبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد؛ «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه اللهذالك؛ هر گاه امام اراده كند كه چيزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد».(21)
حاصل سخن اين كه علم غيب امام ـ عليهالسلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همين نكته، ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشته اند؛چون اراده نكرده اند كه بدانند.(22)
پاسخ سوم
اساسا پيامبر اكرم و ائمه ـ عليهم السلام ـ تكاليف ووظايفى مخصوص به خود دارند و به همين جهت، آنان در عين اين كه مىدانستند در فلان جنگ دشمن غلبه خواهد كرد، وظيفه داشته اند اقدام كنند و يا با اين كه مى دانستندكارى كه انجام مى دهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن ميوه مسموم يا رفتن على ـ عليه السلام ـ به مسجد كوفه در شب نوزدهم رمضان)، با اين حال، وظيفه داشته اند كه اين كارها را انجام دهند و اين اعمال، هر چند براى ما به هلاكت انداختن نفس و حرام است، اما براى آنان، وظيفه اى مخصوص، مثل نماز شب است كه براىرسول اكرم ـصلى الله عليه وآله ـ واجب بوده است؛ اما براى ساير مسلمانها، مستحب است(23)
پاسخ چهارم
جواب اساسى در اين زمينه، همين پاسخ است و پاسخهاىقبلى در صورتى كه با اين بيان تفسير شوند، توجيه صحيحى پيدا مى كنند. نكته اصلى دراين پاسخ، شناخت چگونگى علم غيب امام عليه السلام است كه متوقف بر ذكر چندمقدمه است.
الف) قضا و قدر الهى: قدر به معناى حد و اندازه استو مقصود از قدر الهى، اين است كه خداوند براى هر پديده و مخلوقى خصوصيات وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثير علت خاصى آن را موجود مىگرداند. يعنى پديد آمدن يك شىءاز علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء و حد و اندازه وجودى آن شىء است كه خداوند براى آن قرار داده است. به تعبير ديگر، تقدير الهى،همان نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى است كه هر پديدهاى معلول علت خاصى است وقهرا اوصاف و خصوصيات وجودىاش نيز متناسب و برآمده از همان علت است.
قضا به معناى قطعى كردن، فيصله دادن و به انجامرساندن كار است و مقصود از قضاى الهى، اين است كه خداوند به هر پديدهاى پس از تحققعلت تامه اش، ضرورت وجود را اعطا كرده است. تحقق حتمى معلول به دنبال تحقق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است ومى توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهى: علم الهى، به قضا و قدر پديدههاى عالم هستى تعلق مى گيرد. خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديدهاى با چه اوصاف وويژگى هايى، تحت تأثير علت تامّه اش موجود است. بايد توجه داشت كه علم خداوند به پديده هاى هستى، علم با واسطه يعنى علم به صورت آنها نيست؛ بلكه خود پديده ها باتمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراين علم خداوند، به حقايق عالم هستى تعلق مى گيرد؛ همان گونه كه در متن واقع موجودند. علم خداوند، علم حضورى به واقع عينى است. از سوى ديگر چون در مرتبه وجودى خداوند زمان و مكان معنى ندارد، علم او به پديده هاى عالم هستى، در بستر زمان نيست؛ بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يكسان نزد او حاضر است؛ اما براى ما موجودات زمانى و محصور به زمان كه تحقق عينى حوادث وپديده ها را از دريچه زمان مى نگريم، در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد. بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه حقايق و حوادث هستى، همراه بابستر زمانى شان (گذشته، حال و آينده) به صورت يكجا در نزد او حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند، تأثيرى در حوادث عالم ندارد و نمى تواند موجب تغيير آنها باشد. علمخداوند، علم به متن واقع و حضور عين واقع، در نزد خداست؛ يعنى علم خداوند به مخلوقات و پديدههاى هستى، به همان صورت كه در متن واقع موجودند تعلق مى گيرد. علمخداوند به افعال اختيارى انسان نيز بر همين منوال است. افعال اختيارى انسان نيز يكىاز پديده هاى عالم هستى است كه براساس نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى، تحت تأثير علت تامه اش محقق مى شود. يكى از اجزاء علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختيارى انسان تعلق مى گيرد و به همين جهت موجب جبرنيست؛ يعنى خداوند از ازل به افعالى كه براساس اراده و اختيار انسان از او صادرمى شود، علم دارد و همان گونه كه بيان شد، علم الهى به اين واقعيات عينى، همان گونه كه در خارج موجودند، تعلق مى گيرد و به همين جهت، اين علم موجب تغيير واقع عينى (تحقق فعل اختيارى به دنبال تحقق علت تامه اش) نمى شود.
ج) علم امام: امام علاوه بر علم عادى كه براى نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدنى و خدادادى (علم غيب) نيز بهرهمند است. امامـ عليه السلامـ به حسب علو رتبه وجودىاش با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل مى شود و از حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مى شود؛يعنى علم غيب امام، از سنخ علم الهى و متصل به منبع علم الهى است و همان گونه كه درعلم الهى بيان شد، اين علم، علم به واقع عينى است و معنى ندارد كه منشأ تغيير درحوادث عالم باشد. براساس علم غيب، حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختيارى خودامام، همراه با علت تامه اش كه علم عادى و اراده از اجزاى اين علت است، نزد امام حاضر است و اين حضور، حضور بى واسطه عين معلوم و واقع عينى نزد اماماست.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختيارى خود را،مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظرى بالاتركه همان منظر علم الهى است، مى نگرد. به همين جهت از آن جا كه علم غيب امام، همانندعلم الهى، تأثيرى در حوادث عالم ندارد ـ چون به معناى حضور عين وقايع نزد عالم است امام ـ عليه السلام ـ عكس العملى نشان نمى دهد و براساس علم عادى بشرى خود عملمىكند و نيز به همين علت، اين علم براى امام تكليف آور نيست؛ چون علمى موجب تكليف است كه مكلف بتواند براساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
علاوه بر اين، وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى كند، در اوج مقامفنا در ذات الهى است. او در اين مقام خود نمىبيند و خود نمىپسندد و فقط خدا رامىبيند و تنها مشيت الهى را مى پسندد. خواسته اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد ودر اين مقام، وقتى اراده و مشيت الهى را ـ براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر ـدر تحقق حوادث و پديدههاى هستى، به دنبال علت تامه شان مى يابد، خواسته اى برخلاف آن ندارد؛ «پسندد، آن چه را جانان پسندد». به همين جهت، تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود، با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد ـ با مقام فنا و رضا و حبلقاء الله نيز سازگار نيست. با توجه به پاسخ چهارم، ساير پاسخها مى توانند، توجيه درستى پيدا كنند.
پاسخ اول كه ائمه ـ عليهم السلام ـ را مكلف به علمعادى مى دانست؛ نه براساس علم غيب، با توجه به حقيقت علم غيب، مستدل و موجه مى شود؛زيرا روشن شدكه علم غيب امام، از سنخ علم الهى است كه علم به واقع عينى است وتأثيرى در تغيير حوادث عالم ندارد و به همين دليل تكليف آور نيست.
پاسخ دوم نيز با توجه به حقيقت علم امام، كامل مى شود؛ زيرا اين كه علم غيب امام، بالفعل نيست، بلكه شأنى است ـ يعنى هر گاه اماماراده كند كه بداند، مى داند ـ هر چند مطلب كاملاً درستى است، اما باز جاى اين سؤالباقى است كه شايد ائمه با علم شأنى از كيفيت شهادت خود آگاه بودهاند ـ يعنى اراده كرده اند كه بدانند ـ كه اتفاقا روايات متعددى، دلالت بر علم ائمه به شهادتشان دارد.(24)
پاسخ كامل اين است كه علم غيب امام به نحوه شهادت خود، از سنخ علم الهى است كه تأثيرى در حوادث عالم ندارد و هم چنين پاسخ سوم باهمين تفسير اگر توجيه شود، صحيح خواهد بود.
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اين كه تكليف ائمه باساير افراد بشر متفاوت است، اين باشد كه خداوند اصلاً دو سنخ تكليف جعل و تشريعكرده است كه يك دسته براى پيامبر ـ صلىالله عليه وآله ـ و امام و يك دسته براىساير افراد بشر است، اين سخنى كاملاً نادرست و غير مطابق با واقع است. تكاليف الهى براساس مصالح و مفاسدى كه متوجه انسان است، تشريع شده است و همه افراد بشر از جملهپيامبر و امام، در آن مشتركند و به جز چند حكم خاص كه نبى اكرم ـصلى الله عليه وآله ـ داشته اند و به دليل معتبر ثابت شده است، بقيه احكام يكساناست.
اما اگر مقصود اين باشد كه علم غيب ائمه به نحوه شهادتشان، چون از سنخ علم الهى است، برخلاف علوم عادى بشر، تكليف وجوب حفظ جان ازخطر و هلاكت را براى آنان به دنبال نمى آورد، پاسخ صحيحى است كه در گرو شناخت حقيقت علم الهى است كه پاسخ چهارم به آن مى پردازد.
با توضيحات بالا معلوم شد كه بنا بر نظر تحقيق، سنخعلم ائمه ـ عليهم السلام ـ به آينده، از سنخ علوم عادى ما نيست و بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مىشود، خود را در هلاكت انداختن نيست؛ اضافه بر اينكه درجات و كمالاتى براى ائمه ـ عليهم السلام ـ مقدر شده بود كه راه رسيدن آن، ازطريق تحمل همين بلاها و مصائب مى باشد.
آنچه در آيه شريفه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاكت است و كسى كه در راه خدا و براى خدا قدم برمى دارد و در مرحله اى شهادت راوظيفه خود مى داند، اصلاً به سوى هلاكت نمى رود. به نظر شما اگر كسى براى نجات جان عزيزى يا كشورش جان خود را به خطر انداخته، خود را به ورطه هلاكت انداخته است؟ روشناست كه پاسخ منفى است حال كسى كه براى رضاى خدا و حفظ دين خدا، جانش را به خطرمى اندازد، نيز هلاكت در مورد او صادق نيست. اين پاسخ از علامه طباطبايى است و براىتوضيح بيشتر به منابع زير مراجعه كنيد:
1. الميزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12،ص144؛ ج 4، ص28.
2. معنويت تشيع، علامه طباطبايى، مقاله علم امام،ص215.
3. در محضر علامه طباطبايى، محمد حسين رشاد،ص121.
پی نوشت ها
1- ر.ك: غايه المرام:ص 265، اصول كافى: ج1،ص 294. 2- ر.ك: مستدرك حاكم، ج3، ص 226، جالب اين است كه يكى از علماء اهل سنت كتابى بنام «فتح الملك» العلى بصحه حديث مدينه العلم على» نوشته كه در سال 1354 ه در قاهره به چاپ رسيده است. 3- ر. ك: ينابيع الموده: ص 88،اصول كافى: ج1، ص 296. 4- ر. ك: اصول كافى، كتاب الحجه،ص 264 و ص 270. 5- ر. ك: اصول كافى:ج 1، ص 268. 6- ر. ك: كهف - 65 - 98، آل عمران - 42، مريم - 17 -21، طه - 38، قصص - 7. 7- سوره رعد، آيه 43. 8- سوره رعد آيه 43. 9- سوره هود،آيه 17. 11- ر. ك: غايه المرام (ط قديم) ص 359 - 361. ‹رسث/››ح .55 هيآ ،هدئام هروس -01 12- سوره نمل - آيه 40. 13- از دنباله حديث، روشن مىشود كه اين سخنان را بخاطر حضور نامحرمان، بيان كردهاند. و بايد دانست كه منظور از علم غيبى كه اختصاص به خداى متعال دارد علمى است كه احتياج به تعليم نداشته باشد، چنانكه امير مؤمنان (ع) در جواب كسى كه سئوال كرد: آيا شما علم غيب داريد؟ فرمود: «انما هو تعلم من ذى علم» و گرنه همه و بسيارى از اولياء خدا از علوم غيبى كه به ايشان وحى يا الهام مىشده مطلع بودهاند، و يكى از موارد تشكيك ناپذير آن، اين خبر غيبى است كه به مادر حضرت موسى (ع) الهام شد: «انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين» (قصص -7). 14- اصول كافى: ج 1، ص 257 (ط داراكتب الاسلاميه) 15- ر. ك: اصول كافى، ج 1، ص 198 -203. 16- ر. ك: بحار الانوار، ج 26، ص 58. 17- ر. ك: اصول كافى، ج 1، ص 258. 18- ر. ك: اصول كافى: ج 1، ص 258. 19- ر. ك: اصول كافى: ج 1، ص 273. 19-آيت الله صافى، معارف دين، ج1، ص121. 20-اصول كافى، ج1، باب ان الائمه ـ عليهمالسلام ـيعلمون علم ماكان و ما يكون... و بحارالانوار، ج16، باب 14. 21-اصول كافى، ج1، باب ان الائمه اذا شائو ان يعلمواعلموا و بحارالانوار، ج26، ص56، روايات 116و117. 22-محمد رضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه علىشيروانى، ص73؛ قابل ذكر است علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مىكندولى آن را نمىپذيرد.) 23علامه طباطبايى در الميزان، ج18، ص194، اين را به عنوان يك قول نقل كردهاند. 24-اصول كافى، ج1، ص258، احاديث 1تا8.