ایمان و معرفت به خالق هستی توحید از دیدگاه امام علی (ع)‌

ایمان و معرفت به خالق هستی توحید از دیدگاه امام علی (ع)‌

مجله  نامه جامعه  ، شماره 104 (پایگاه اطلاع رسانی حوزه)
شاخصه های عرفان امام علی(ع) در نهج البلاغه
اشاره                                                                                                               
امروزه بازار عرفان در بسیاری از کشورها، همچنین کشور ما داغ شده است و بسیاری از جوانان حقیقت جو به دلیل کمبود آگاهی در این زمینه، دچار دام های افرد سودجویی شده اند که احساسات پاک آنان را برای مقاصد شوم خود به بازی گرفته اند. از آن جایی که اکثر فرق صوفیه طریقت خود را منسوب به امام علی(ع) می دانند، بررسی شاخصه های عرفان از دیدگاه امام علی(ع) امری ضروری است. آیا امام العارفین و الزاهدین تنها به عبادت و ریاضت می پرداخت و در اجتماع حضور فعّالی نداشت؟ یا اینکه او علم و حلم، جنگ و زهد، آخرت و دنیا، تعقل و عزت نفس، فقر و غنا و... را با هم یک جا جمع کرده بود و فردی با کامل ترین ظرفیت انسانی اش بود؟ اسلام برای کمال بشر هدفی جز به فعلیت رساندن تمامی استعدادهای بالقوه اش ندارد و علی(ع) یگانة تاریخ در بهره مندی از تمام ظرفیت الهی اش بود. از این رو سالکان کوی حق باید به امام خود اقتدا کنند؛ چرا که برای هدایت بشری بهترین راهنما و الگوست.

عرفان از نظر لغت و اصطلاح

عرفان در لغت به معنی شناختن، آگاه شدن، دانستن و بازشناسی آمده است و بیشتر به معنای شناخت و معرفت خداوند استعمال می شود.[1] راغب اصفهانی در مفردات الفاظ قرآن کریم، معرفت و عرفان را ادراک شیء با اندیشیدن و تدبر در اثر آن دانسته است.[2]
عرفان در اصطلاح، علم و ادراک خاصی است که از راه تزکیة نفس و تصفیة جان به دست می آید؛ یعنی از طریق سیر و سلوک، مکاشفاتی نصیب سالک می شود که از وقایع و حقایق هستی حکایت می کند و نیازمند تفسیر است.[3]
همچنین آن را طریقه ای ویژه برای دستیابی و شناسایی حقایق هستی از راه تهذیب نفس و قطع علایق دنیوی و توجه تام به معنویت و حقیقت هستی دانسته اند.[4] گاهی به شناخت ماوراء محسوسات (ماوراء ماده) هم عرفان اطلاق شده است.[5]

تقسيمات عرفان

علم عرفان به دو بخش «عرفان نظری» و «عرفان عملی» تقسیم می شود. عرفان نظری عبارت است از تفسیر مشاهدات عارف و یافته های حضوری و بی واسطة او از حقایق هستی که در قالب الفاظ و مفاهیم بیان می شود و گاهی به صورت استدلال های فلسفی به شکل بحث های علمی مطرح می گردد.[6] گاهی به ضوابط و روابط کشف و شهود نیز عرفان نظری گویند.[7]
عرفان عملی همان مراحل سیر و سلوک است که نتیجة شهود قلبی حقایق هستی است.[8]
در واقع عرفان نظری، هستی شناسی عرفانی است و عرفان عملی، بیان مراحل و مقامات معنوی است. عرفان ممکن است سازنده و مثبت یا منفی و مخرب باشد. عرفان مثبت یک حرکت پویا به سمت رشد و تعالی انسانی است و همة جنبه ها، ظرفیت ها و استعدادهای بشری را به سمت تکامل می برد، اما عرفان مخرب یا منفی که اغلب از آن به تصوف یاد می شود، همان حرکت انحرافی از مسیر حق و رکود از پله های انسانیت و گوشه گیری افراطی از جامعه است.
در عرفان منفی، زهدگرایی و ریاضت کشی های فرد بیشتر برای کسب اعتبار و رتبة دنیایی است و به هدف سیر و سلوک الهی توجه نمی شود. این عارف نمایان در صحنه های سیاسی ـ اجتماعی حاضر نمی شوند و بیشتر به گوشه گیری و عبادت مشغول اند.
هدف عرفان از ديدگاه امام علی(ع)
امیرالمؤمنین(ع) وقتی مباحث عرفان نظری مانند توحید، ولایت انسان کامل و... یا مراحل سیر و سلوک (عرفان عملی) را بر می شمرد، هدفی جز تعالی روح معنویت افراد مؤمن ندارد؛ زیرا او خود انسان کامل است که برای هدایت انسان ها تلاش می کند.
امام علی(ع) اساس و شالودة دین را، معرفت خداوند و کمال شناخت حضرت حق را، تصدیق و توحید الهی می داند که موجب اخلاص انسان در تمامی مراحل زندگی است:
«أوّلُ الدّینِ مَعرِفَتُهُ وَ کمالُ مَعرفَتِهِ التَّصدیقُ بِهِ وَ کمالُ التَّصدِیقِ بِه توحِیدُهُ وَ کمالُ تَوحیدِهِ الإخلاصُ لَهُ[9]؛ اساس دین (آغاز دینداری) شناخت خداوند است و کمال شناخت خداوند، تصدیق به وجود او (باور داشتن او) و کمال باور داشتن خدا، اقرار به توحید و یگانگی اوست و توحید او با اخلاص نسبت به او تکمیل می شود».
بنابراین هدف دین، معرفت خداست و هدف عرفان از دیدگاه امام علی(ع)، توحید او و سپس اخلاص برای اوست. برای رسیدن به اخلاص فرد مؤمن باید ابتدا ایمان خود را کامل نماید تا به بینش توحیدی برسد (کمال التصدیق به توحیده) و برای هیچ کس یا هیچ چیز در مقابل خداوند، ارزشی قائل نشود؛ بلکه تنها به سمت معبود و محبوب حقیقی حرکت نماید.
«بنابراین عبادت که همان تسلیم و خضوع در برابر معبود است، از احساس وابستگی وجود و کمال پرستش کننده به معبود ناشی می شود و این برخاسته از معرفت است».[10]
ضرورت و اهميت بررسی شاخصه های عرفان امام علی(ع)
بیشتر عرفا و صوفیه مدّعی اند که طریقت آن ها به علی(ع) می رسد. از طرفی بدعت ها، آداب ظاهری و زهدگرایی های افراطی در میان گروه های مختلف صوفیه هرگز با روحیة حق مداری، شریعت گرایی و تعادل اجتماعی حضرت علی(ع) جور در نمی آید؛ بنابراین برای آشنایی سالکان حق از مسیر صحیح سیر و سلوک و بازشناسی عرفان مثبت و سازنده از عرفان منفی و مخرّب، شناسایی شاخصه های عرفان امام علی(ع) ضروری به نظر می رسد.
حضرت علی(ع) در این مورد می فرماید:
«ألاَ وَ إنَّ لِکلِّ مَأمُومٍ إماماً یقتَدِی بِهِ وَ یستَضیءُ بِنُورِ عِلمِهِ[11]؛ آگاه باشید که هر شخصی را پیشوایی است که به او اقتدا می کند و از نور دانش او روشنی می جوید». بنابراین اگر بخواهیم به کمال انسانی برسیم، باید دستورات و برنامه های عرفان ناب را از امام العارفین علی(ع) دریافت کنیم و به گوش جان بسپاریم.
توحيد محوری در نهج البلاغه
توحید محوری در تمامی سخنان حضرت موج می زند و تمامی برهان ها و تعالیم آسمانی که حضرت بیان می کند، حول محور توحید می چرخد. امام المتقین علی(ع) اول درس توحیدی را به سالک الی الله گوشزد می نماید: «ألحَمدُللهِ الَعلی عَن شَبَهِ الْمَخلُوقِینَ[12]؛ حمد و سپاس خدایی را که از شباهت داشتن به مخلوقین والاتر است».
نفی شباهت از خداوند بدون هیچ قیدی بیان شده است؛ بنابراین تمامی شئوون شباهت مانند شباهت در وجود، خلق، هیئت و صورت، حیات و ممات و... را در بر می گیرد.
وقتی حقیقت توحید بر قلب سالک مستولی شد، شرک از میان می رود. آن گاه سالک همه جا فقط او را می بیند؛ بنابراین رعایت حقوق الهی برای او بسیار مهم می گردد. حضرت می فرماید: «طُوبی لِنَفسٍ أدَّتْ إلی رَبِّهَا فَرْضَهَا[13]؛ خوشا به حال کسی که حقوق الهی را ادا نماید».
کسی که حقوق الهی را ادا نماید، به مرحله ای می رسد که همواره خداوند را ناظر بر اعمالش می یابد؛ بنابراین راه تجاوز و سرکشی را بر خود می بندد و توفیق می یابد که همواره در پرتو «یاد الهی به اطمینان و آرامش برسد».[14]
«أفیضُوا فِی ذِکرِاللهِ فَإنَّهُ أحسَنُ الذِّکرِ[15]؛ همواره به یاد خدا باشید که بهترین ذکرهاست».
از نظر امیرالمؤمنین(ع) انسان موحد، بینش عمیق و معرفت کافی به ساحت مقدس ربوبی دارد؛ بنابراین تفکر توحیدی او تمام امور جهان را در دست حکمت الهی می بیند و لذا هرگز زبان به اعتراض نمی گشاید. در حالی که افراد بسیاری به دلیل ضعف معرفتی ناله و شکایت دارند و همواره نسبت به همه چیز معترض اند. کلام عمیق امام علی(ع) در نهج البلاغه این گونه است: «التَّوحِید ألاّ تَتَوهَّمَهُ، وَالعَدلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ[16]؛ توحید آن است که خدا را در وهم نیاوری و عدل آن است که او را متّهم نسازی».
فرد موّحد علاوه بر اینکه خداوند را متهم نمی سازد و لب به شکایت نمی گشاید، تمام اموال و نعمت هایی را که در دست اوست، هدیه ای الهی می بیند و هیچ قدرت و مؤثری در جهان را شریک خداوند نمی پندارد؛ حتی خودش را مالک خودش نمی داند. بنابراین اطاعت از دستورات الهی و انواع بخشش ها و حقوق واجبه نظیر خمس، زکات و... برای او آسان می گردد.
امام الموحّدین علی(ع) می فرماید: «إنّا لاَ نَملِک مَعَ اللهِ شَیئاً وَلاَ نَملِک إلاّ مَا مَلَّکنا، فَمَتی مَلَّکنا مَا هُوَ أملَک بِهِ مِنّا کلَّفَنا وَ مَتی أخَذَهُ مِنّا وَضَعَ تَکلِیفَهُ عَنّا[17]؛ ما برابر خدا مالک چیزی نیستیم و مالک چیزی نمی شویم جز آنچه او به ما بخشیده است؛ پس چون خدا چیزی به ما ببخشد که خود سزاوارتر است، وظایفی نیز به عهدة ما گذاشته است و چون آن را از ما گرفت، تکلیف خود را از ما برداشته است».
نکتة مهم اینکه لازمة چنین توحیدی که سراسر زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد، نوعی شناخت و بینش عمیق است؛ لذا توحید محوری در گفتار و رفتار وقتی حاصل می شود که شخص دارای معرفتی عمیق نسبت به خالق باشد. حضرت علی(ع) می فرماید: «مَن عَرَفَ اللهَ تَوَحَّدَ[18]؛ هر کس خدا را شناخت، او را یکتا بداند (موحّد شود)».
امّا اینکه چگونه شناخت خداوند موجب توحیدگرایی انسان می شود، از بیانات دیگر حضرت آشکار می گردد. در نگاه امام علی(ع) آغاز دینداری با شناخت خداوند و معرفت او صورت می پذیرد و کامل شدن این شناخت با ورود ایمان به قلب فرد مؤمن است. کمال تصدیق خداوند این است که او را به یگانگی باور کند و این توحید در سراسر زندگی جریان داشته باشد. نشانة توحید کامل نیز این است که در عمل و گفتار و نیت خود همواره اخلاص ورزد. اخلاص فرد زمانی کامل می شود که تمام صفات و شباهت هایی را که در وهم او می آید و خداوند از آن ها مبرّاست، به خداوند نسبت ندهد و بداند که او برتر از همه این هاست. وقتی به چنین مرحله ای رسید، خضوع و خشوع در او نمایان خواهد شد. در این حالت دستورات الهی را بدون چون و چرا، اجرا و از نواهی او پرهیز خواهد نمود و این شناخت نه تنها در گفتار و اعمال، بلکه در حالات قلبی او نیز نفوذ خواهد داشت. معرفت وقتی حاصل شد، با اعتراف به عجز مخلوق همراه است[19] و نوعی محبت و کرنش نسبت به قدرت برتر در او ایجاد می شود.
سعدی می گوید:
گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوب است      که هر چه دوست کند همچو دوست محبوب است
در معارف دینی دو نوع معرفت داریم: یکی آنکه با تعلیم و تعلّم حاصل می شود و دیگری از راه عبودیت؛ یعنی عبادت وسیله ای برای ورود به وادی معرفت شود.[20]
اکنون در می یابیم که سخن گهربار علی(ع) برخاسته از معرفتی بسیار عمیق است، آنگاه که فرمود: «إنَّ قَوماً عَبَدوا اللهَ رَغَبَةً فَتِلک عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إنَّ قَوَماً عَبَدوا اللهَ رَهبَةً فَتِلک عِبَادَةُ العَبِیدِ وَ إنَّ قَومَاً عَبَدوا اللهَ شُکراً فَتلِک عِبادَةُ الأحرَارِ[21]؛ گروهی به هوای پاداش خدا را عبادت می کنند، پس آن عبادت سوداگران است و گروهی از روی ترس خدا را عبادت می کنند و این عبادت بردگان است و گروهی برای شکر خدا را عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است».
حضرت آیت الله بهجت جملة جالبی در این رابطه دارند: «خداشناس مطیع خدا می شود و سر و کار با او دارد و موافق رضای او عمل می کند و در آنچه نمی داند، توقف می نماید تا بداند و آن به آن، استعلام می نماید و عمل می کند و عملش از روی دلیل و توقفش از روی عدم دلیل است».[22]
بنابراین موحّد از دستورات الهی پیشی نمی گیرد و عقب هم نمی ماند و در مقابل خالق خاضع می شود.
 

________________________________________
پی‌نوشت:
[1]. آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع)، محمدامین صادقی ارزگانی، ص 21 و 22.
[2]. مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانی، ص 560.
[3]. آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع)، ص 22.
[4]. عرفان و تصوف، محمدرضا کاشفی، ص 17.
[5]. طور تجلی، شیخ عباس شیخ الرئیس کرمانی، ص 19.
[6]. آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع)، ص 24.
[7]. عرفان و تصوف، ص 18.
[8]. همان.
[9]. نهج‌البلاغه، خطبه اول.
[10]. شرح نهج‌البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 2، ص 53.
[11]. نهج‌البلاغه، نامة 45.
[12]. نهج‌البلاغه، خطبه 213.
[13]. همان، نامه 45.
[14]. «الا بذکرالله تطمئن القلوب» رعد (13): 28.
[15]. غررالحکم، عبدالواحد آمدی تمیمی، ج 1، ص 147، حدیث 35؛ بحارالانوار، ج 74، ص 292.
[16]. نهج‌البلاغه، حکمت 470.
[17]. همان، حکمت 404.
[18]. غررالحکم، ج 2، ص 158، ح 187؛ عیون الحکم و المواعظ، علی‌بن محمد لیثی الواسطی، ص 452.
[19]. تحریر تمهید القواعد، جوادی آملی، ص 19 و 20.
[20]. تجلی عبودیت در مقام معرفت، یدالله اسداللهی، ص 24.
[21]. نهج‌البلاغه، حکمت 237.
[22]. رواق سحر، محمدمهدی بهداروند، ص 106.
شرطهای توحید
منبع : مجله قبسات، شماره 19 نویسنده:سید جعفر سیدان،پرتال جامع علوم انسانی

با تامل در سخنان علی علیه السلام درمی یابیم كه توحید راستین - كه در كتاب و سنت مطرح است و در گفتار آن امام همام علیه السلام نیز نمود یافته است - دارای شرطهایی است برای باز شناختن و راه یافتن به توحید راستین، وجود همه این شرطها ضروری است و نبود هر یك از آن ها به معنای نفی توحید است. شرط عبارتند از: 1. نفی تشبیه ناپذیری؛ 2. وصف ناپذیری؛ 3. بینونت و عدم سنخیت.
1. تشبیه ناپذیری
شرط تحقق معنا و حقیقت توحید نفی هر گونه مثل، نظیر و شبیه برای ذات اقدس الهی است. این را می توان در گفتار علی علیه السلام باز یافت كه همواره بر آن پای می فشارد؛ مثلا در جایی می فرماید: «آن كه از آفریدگان جدا است و هیچ چیز مانند او نیست.» (1) در جایی دیگر می فرماید: «نظیر و شبیهی برای خدا نیست تا همسانش باشد.» (2) در جایی دیگر می فرماید: «یگانه ای است كه همچون دیگر چیزها نیست.» (3)
همچنین می فرماید: «بر وجود خویش به نیروی خلقتش گواه است و بر ازلیت خویش به حدوث آفریدگانش گواه است و بر همسان ناپذیری اش به همسانی آفریدگان.» (4)
این گفتار گوهرین حضرت امیر علیه السلام بدین معنا است كه خداوند از هرگونه همسانی و شباهتی با آفریدگان به دور است و همه اشیا از آن رو كه حادثند، ناگزیر پدید آورنده ای می خواهند. پس همه آن ها در نیازمندی به پدیدآورنده، همسانند، ولی چون حقیقت باری تعالی ازلی و غنی است، نیازی به پدیدآورنده ندارد.
«لیس له مثل فیكون ما یخلق مشبها به و مازال عند اهل المعرفة به عن الاشباه و الاضداد منزها. كذب العادلون بالله اذ شبهوه بمثل اصنافهم. و حلوه حلیة المخلوقین باوهامهم؛ خداوند را همسانی نیست تا آنچه می آفریند، مانندش باشد. او همواره نزد خداشناسان، از اشباه و اضداد پیراسته است.»
2. توصیف ناپذیری
باید بدین نكته عنایت ورزید كه آن گاه می توان حقیقتی را به تعریف و وصف آورد كه نخست آن را به ادراك آوریم و باز شناسیم، ولی ذات باری تعالی به دلیل قدس و ظهور و نورانیت نامتناهی، از تیررس خردهای نافذ و تعقل و تفكر به دور است. (5) حضرت امیر علیه السلام وصف كردن خدای تعالی را همسان محدود ساختن او دانسته است. او می فرماید:
«هر كس خدا را وصف كند، او را محدود كرده است و كسی كه خدای را محدود كند، او را به شمارش آورده است و هر كس كه او را به شمارش درآورد ازلیت او را باطل ساخته است و كسی كه از چگونگی اش بپرسد، در پی وصفش رفته است.» (6)
پس لازمه وصف كردن خدای تعالی، محدود ساختن او است و پیش تر بیان شد كه توحید عددی برای خدای تعالی به كار نمی رود. برای روشن شدن نادرستی این كار، می كوشیم ادله خویش را به بیان آوریم و سپس گفتار امام علی علیه السلام در این باره را نقل می كنیم.
اول. این كه ذات حق تعالی را نمی توان به تعقل درآورد، با توجه به شرط بعدی (عدم سنخیت میان خالق و مخلوق) حقیقتی بدیهی است. ذات حق تعالی وجودی است كه حقیقتش با دیگر حقایق ناهمگون است و با تمامی موجودات دیگر مباین است. روشن است كه مباین را راهی به مباین نیست. انسان چگونه می تواند او را درك كند، در حالی كه هیچ راهی به بدو ندارد؛ زیرا حقیقت انسان، مباین حقیقت خداوند است؟!
دوم. انسان محدود است و موجود محدود را به حقیقت لایتناهی و نامحدود راهی نیست. بنابر این، احاطه به حضرت حق یا به تعبیری وصول به كنه ذات مقدس امكان پذیر نیست.
سوم. ذهن و اندیشه انسان به وسیله صور و مفاهیم به حقایق راه می یابد. از سوی دیگر، هر مفهومی حد خاصی را برمی تاباند و از آن جا كه خداوند هیچ حد و قیدی ندارد، نمی توان از او مفهومی درست در اندیشه داشت.
موضوع وصف ناپذیری حق تعالی در آیات و روایاتی بسیار مورد تاكید قرار گرفته است:
«لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار» انعام/103
«سبحان ربك رب العزة عما یصفون» صافات/180
«و ما قدروا الله حق قدره» انعام/91
«و ان الی ربك المنتهی» نجم/42
علی علیه السلام در خطبه نخست نهج البلاغه می فرماید:
«سرلوحه دین معرفت خدا است و كمال معرفت خدا، تصدیق او است و كمال تصدیق، توحید او است و كمال توحید، اخلاص برای او است و كمال اخلاص، نفی وصف از او است؛ زیرا هر وصفی گواه است كه غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی می دهد كه غیر از وصف است. پس هر كه خدای سبحان را وصف كند او را [به چیزی] نزدیك كرده است و هر كس او را [به چیزی] نزدیك كند، او را دو گانه كرده است و هر كس او را دوگانه كند، تجزیه اش كرده است. و هر كه تجزیه اش كند، او را نشناخته است و هر كس او را نشناسد، به او اشاره می كند و هركس به او اشاره كند، محدودش كرده است و هر كه او را محدود كند، معدود ساخته است.» (7)
در جایی دیگر می فرماید:
«سرلوحه عبادت خدا معرفت او است و اصل معرفت خدا توحید او است و نظام توحید نفی صفات از او است. بزرگ است از این كه صفات بدو راه یابند؛ زیرا عقل ها گواهند بر این كه صفات هر كس راه یابند، او مصنوع و مخلوق است و خردها گواهی می دهند كه خدای جل جلاله صانع است نه مصنوع.» (8)
وصف ناپذیری باری تعالی در روایت زیر به گونه ای آشكارتر مطرح شده است:
«او را صفتی نیست كه نیل و ادراك شود و حدی نیست كه برایش مثل ها زده شود، واژگان در برابر صفات او وامی مانند و وصف های گوناگون در ساحت او بازمی مانند. در ملكوت الهی ژرف ترین اندیشه ها حیرانند و تفاسیر جامع پیش از رسوخ در شناخت خدا از هم گسلند. منزه است او. خدا همان گونه است كه خود وصف كرده است و دست وصف كنندگان از دامان وصفش به دور است.» (9)
از امام صادق علیه السلام نقل است كه حضرت امیر علیه السلام در مسجد كوفه سخن می گفت كه مردی به پاخاست و گفت: «یا امیرمؤمنان خدا را برای ما وصف كن تا محبت و معرفت ما بدو افزون گردد. حضرت خشمناك شدند و فرمودند: الصلاة جامعة. مردم گرد آمدند و مسجد آكنده از جمعیت شد. حضرت خشمگین و برافروخته بر منبر شد. حمد خدای سبحان به جای آورد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درود فرستاد. سپس فرمود:
«ذات حق هیچ گاه در ظرف اندیشه اندیشه مندان جای نمی گیرد. اندیشه های نافذ و افكار ژرف از رسیدن به كنه حضرت حق ناتوانند و حتی نمایه ای از جلال و عظمت او به فكر و ذهن و قلب انسان راه نمی یابد؛ زیرا او به فراچنگ قوای ادراكی آفریدگان محدود در نمی آید كه او چیزی دیگر است و آفریدگان، چیزی دیگر. بی گمان هر چیز به سان چیزی است كه همسان آن است، ولی آنچه همسانی ندارد، چگونه به چیزی شباهت می یابد؟ !» (10)
این بحث را با كلامی از امام علیه السلام درباره نفی هر گونه تصور و توهم (كه گونه ای وصف كردن است) به پایان می بریم:
«التوحید ان لا تتوهمه؛ توحید آن است كه خدا را در وهم نیاوری.» (11)
3. بینونت و عدم سنخیت
سومین شرط بنیادین توحید عبارت است از وجود تمایز و تباین ذاتی و صفتی میان خالق و مخلوق. منظور از تباین ذاتی و وصفی خدا و خلق آن است كه باری تعالی در ذات و تمامی صفات و شئون، حقیقتا از آفریدگان خود متمایز بوده است و هیچ گونه سنخیت و مشاركتی میان خالق و مخلوق نیست. این موضوع از مسلمات و قطعیات كتاب و سنت در باب خداشناسی است. در این جا برخی از سخنان مولای متقیان علیه السلام را نقل می كنیم كه از این حقیقت پرده برمی دارد:
«دلیل خدا، نشانه های آشكار او است و وجودش، بودن او است و معرفتش یگانه دانستن او است و توحید، متمایز ساختنش از آفریدگان او است و حكم تمایز، جدایی وصفی است نه دوری مكانی. خدا پروردگار آفریننده است نه پرورش یافته و آفریده. هر آنچه به تصور در آید، به خلاف او است.» (12)
نیز می فرماید:
«ستایش خدای را است كه به آفریدگانش بر خویش دلالت می كند... از آفریدگان جدا است، ولی نه آن كه از آن ها به مسافتی دور باشد... جدایی اش از چیزها با غلبه و قدرت است و جدایی چیزها از او با خضوع و بازگشت به سوی او است.» (13)
در جایی دیگر می فرماید:
«ستایش خدای را است كه وهم ها را از این كه جز بر وجود او دست یابند، ناتوان ساخته است و خردها را از تصور ذاتش - كه بی شبیه است - باز داشته است. در ذات او تفاوتی نیست و با عدد، هر چند كامل باشد، به شمارش و تجزیه درنمی آید. از چیزها جدا است ولی نه آن كه دور باشد.» (14)
نیز می فرماید:
«ستایش خدای واحد احد صمد یگانه را است كه از چیزی وجود نیافته است و آفریدگانش را از چیزی نیافریده است. به وسیله قدرتش از چیزها جدا است و چیزها از او جدایند. چیزها را هنگام آفرینش محدود ساخت تا ناهمسانی شان با خویش و ناهمسانی خویش را با آن ها آشكار كند.» (15)
در جایی دیگر می فرماید:
ستایش خدای را است كه از چیزی وجود نیافته است و موجودات را از چیزی نیافریده است... در صفات، از آنچه آفریده است جدا است». (16)
مفهوم حدیث بالا آن است كه خداوند متعال با تمامی مخلوقات جدایی و بینونت دارد و روشن است كه بینونت میان خالق و مخلوق، ملازم با نفی سنخیت است. مراد از جدایی در صفات، این نیست كه میان خالق و مخلوق تنها در صفات مباینت برقرار است و در ذات مباینت موجود نیست؛ زیرا صفت در این حدیث به معنای «توصیف شدن» است؛ یعنی خداوند در وصف شدن با آنچه آفریده است، مباین است و از آن جا كه صفات خداوند عین ذات اویند در حقیقت حدیث شریف بر مباینت ذاتی نیز پا می فشارد.
افزون بر این، تعبیر یاد شده به خوبی از بینونت ذاتی خالق و مخلوق پرده برمی دارد؛ زیرا فرض سنخیت در ذات، به معنای وصف كردن باری تعالی به همانندی و همسانی با مخلوقات است، در حالی كه روایت تمامی وصف ها را از ساحت ربوبی نفی می كند. نتیجه آن كه، حدیث بر نفی سنخیت دلالت دارد.
در حدیثی دیگر می خوانیم كه از امیرمؤمنان علیه السلام پرسیدند: «پروردگارت را با چه شناختی؟» فرمود: «با آن چه خود فرموده است.» پرسیدند: «خداوند چگونه خود را معرفی كرده است؟» فرمود:
«لا تشبهه صورة و لا یحس بالحواس و لا یقاس بالناس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق كل شیی و لا یقال: شیی فوقه، امام كل شیی و لا یقال: له امام، داخل فی الاشیاء لا شیی فی شیی داخل، و خارج من الاشیاء، لا شیی من شیی خارج، سبحان من هو هكذا و لا هكذا غیره و لكل شیی مبتدء.» (17)
پیام امام علیه السلام در این روایت آن است كه خداوند سبحان شبیه ندارد و به هیچ صورتی - حتی وهمی - همسان نیست و هیچ گونه شباهتی میان او و موجودات و مخلوقات نیست و میان او و آفریدگان بینونت كامل برقرار است.
گویایی این تعبیرها در بینونت میان خالق و مخلوق، آن ها را از توضیح بی نیاز ساخته است. آنچه در این جمله ها مورد تاكید امام علیه السلام است، آن كه ساحت قدس ربوبی از هرگونه شباهت و سنخیت قابل تصور و توهم، به دور است.
جمله های بعدی امام علیه السلام از لطافت بیش تری برخوردارند به گونه ای كه اگر سنخیت را پذیرفته باشیم، هرگز نمی توانیم آن ها را معنا كنیم. این كه امام می فرماید: «قریب فی بعده و بعید فی قربه» ، آشكار می كند كه سنخیت در میان نیست؛ زیرا معنا ندارد چیزی كه دور است نزدیك هم باشد و چیزی كه نزدیك است دور هم باشد. امام علی علیه السلام در جایی دیگر می فرماید:
«قریب من الاشیاء غیر ملامس، بعید منها غیر مباین، متكلم لا برویة مرید لا بهمة، صانع لا بجارحة.» (18)
از عبارت «قریب من الاشیاء غیر ملامس و بعید منها غیر مباین» دست كم به دو حقیقت می توان رسید: نخست آن كه در خارج دو حقیقت هست و عینیتی در كار نیست. این تعبیرها و تمامی روایاتی كه بدین مضمون نقل شده اند، بر وجود دو حقیقت - كه یكی قائم به خود و دیگری نیازمند و قائم به غیر است - دلالت می كنند.
دوم آن كه سنخیتی میان خالق و مخلوق نیست و هر گونه تشابهی كه به ذهن آید، منتفی است. از این رو ایست كه امام می فرماید: «قریب من الاشیاء غیر ملامس.» دو چیز كه به یكدیگر نزدیكند، میانشان ملاصقتی است، ولی ذات پروردگار، با این كه به اشیا نزدیك است و از رگ گردن به انسان نزدیك تر است، هیچ گونه ملاصقتی با مخلوقات ندارد. اما از آن رو كه قیام اشیا به او است، در حقیقت، او به اشیا از خود آن ها نیز نزدیك تر است: قریب من الاشیاء. ولی در همان حال، غیر از آن ها است: غیر ملامس. از اشیا دور است، اما نه به گونه بعد مكانی كه خداوند در جایی و اشیا در جایی دیگر باشند. مباینت به معنای جدایی مكانی نیست، بلكه بینونت حقیقی و ذاتی است.
امام علیه السلام در ادامه حدیث شریف به دفع توهم شباهت میان خالق و خلق در صفات می پردازد. پروردگار، متكلم است، نه چونان كه مخلوق، متكلم است و می اندیشد و سپس سخن می گوید. خداوند دارای اراده است، ولی نه همچون آدمی كه نیازمند به فراهم آمدن مقدماتی مانند تصور، تصدیق، شوق و عزم باشد. خداوند خالق است، ولی نه آن سان كه مخلوقات، به وسیله ابزار و ادات، چیزی می آفرینند. (19)
وحدت شخصی وجود و توحید خدای تعالی
مجموع روایاتی كه در فصل شرطهای توحید و به ویژه در بحث نفی سنخیت گذشت و نیز احادیث فراوان دیگر، هماهنگ و همنوا، بر نفی سنخیت میان خدا و خلق گواهی می دهند. بر این اساس، نادرستی نظریه برخی عرفا در عینیت خالق و خلق و این كه موجود حقیقی، منحصر در وجود لا شریك است و آنچه متكثر دیده می شود، ظهورات و در حقیقت عین او است، آشكار می گردد.
ابن عربی در فصوص الحكم می گوید: «عارف كسی است كه خدا را در همه چیز، بلكه عین همه چیز می بیند.» (20)
همو در جایی دیگر می نویسد: «منزه است كسی كه اشیا را آشكار ساخته است و خود، عین آن ها است.» (21)
و صدرالدین شیرازی می گوید:
«این چنین پروردگارم مرا با برهان آسمانی به صراط مستقیم راه نمود كه وجود و موجود و آنچه هست منحصر در یك حقیقت است و... در دار حقیقت موجودی جز خداوند نیست. آنچه در عالم وجود، غیر واجب معبود، به نظر می آید، تنها عبارت از ظهور ذات و تجلی صفات او است كه در حقیقت، آن هم عین ذات او است؛ چنان كه در لسان عرفابر این حقیقت تصریح شده است.» (22)
پی نوشت ها:

1) التوحید، ص 32، ح 1.
2) نهج البلاغه، خطبه 181.
3) التوحید، ص 83.
4) نهج البلاغه، خطبه 152.
5) ر. ك: ملكی میانجی، محمدباقر، توحید الامامیه، فصل ششم و هفتم.
6) نهج البلاغة، خطبه 145.
7) نهج البلاغه، خطبه 1. قریب به این مضمون در كلام امام رضا علیه السلام نیز آمده است بنگرید به: التوحید، ص 34، ح 2.
8) الاحتجاج، ج 1، ص 298.
9) التوحید، ص 42، ح 3.
10) التوحید، ص 52، ح 13؛ ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 87.
11) نهج البلاغه، حكمت 470.
12) الاحتجاج، ج 1، ص 299.
13) نهج البلاغه، خطبه 152.
14) التوحید، ص 73، ح 27.
15) همان، ص 41، ح 3.
16) التوحید، ص 69، ح 26.
17) التوحید، ص 285، ح 2.
18) نهج البلاغة، خطبه 179.
19) درباره بحث سنخیت به كتاب تنبیهات حول المبدء و المعاد، ص 53- 95 مراجعه شود.
20) شرح فصوص الحكم، قیصری، ص 436.
21) الفتوحات المكیة، ج 2، ص 604.
22) الاسفار الاربعة، ج 2، ص 292.