قضا و قدر  از دیدگاه امام علی (ع)

قضا و قدر از دیدگاه امام علی (ع)

قُلْ لَنْ یصِیبَنا إِلَّا ما کتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ. (توبه: 51) بگو: «هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد، مگر آنچه خداوند برای ما نوشته و مقرّر داشته است؛ او مولا (و سرپرست) ماست؛ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!»
 قضا و قدر از بحث های مهم کلامی است که از عصر معصومین علیهم السلام همواره در جوامع علمی مورد بحث قرار گرفته است و ارتباط بسیاری نیز با مباحث اخلاقی دارد.
قبل از بحث در این موضوع، لازم است این نکته را متذکر شویم که در برخی از اخبار و احادیث، از بحث قضا و قدر به مبحثی پیچیده و راهی ژرف و دشوار تعبیر شده و تصریحاً و تلویحاً از ورود در کنه این مباحث نهی شده است، به دو روایت در این زمینه توجه کنید:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: 
مَنْ تَکلَّمَ فی شَی ءٍ مِنَ الْقَدَرِ سُئِلَ عَنْهُ یوْمَ الْقِیمَةِ، وَ مَنْ لَمْ یتَکلَّمْ لَمْ یسْئَلُ عَنْهُ.[1]
آنكه از مسايل قدَر جويا شود، از همان در قيامت مورد مواخذه قرار خواهد گرفت و آنكه از قدّر بحث نكند، مورد سؤال از آن قرار نخواهد گرفت.
جاءَ رجل الی علی علیه السلام فقال: یا امیرَالْمؤمِنین اخْبِرْنی عَنِ الْقَدَرِ؟ قال: طَریقٌ مُظْلِمٌ لا تَسْلُکهُ، قال یا امیرالمؤمنین اخْبِرْنی عَنِ الْقَدَرِ؟ قالَ: بَحْرٌ عَمیقٌ لا تَلُجُّهُ، قال یا امیرالمؤمنین اخْبِرْنی عَنِ الْقَدَرِ؟ قال: سِرُّ اللَّهِ قَدْ اخْفِی عَلَیک فَلا تَفْشِهِ.[2]شخصى نزد حضرت امير عليه السلام آمد و عرض كردند، اى اميرمؤمنان مرا از قدر خبر ده، حضرت فرمود: راهى است تاريك و ظلمانى در آن وارد نشو. سپس دوباره گفت مرا از قدر خبر ده، و حضرت فرمود: دريايى است ژرف و آن را نمى‏پيمايى. باز هم سؤال را تكرار كرد و حضرت فرمود: سرّ خداوند است و بر تو مخفى شده پس آن را آشكار مساز.
در تفسیر و تبیین این دسته از احادیث توجه به دو مطلب زیر لازم است.
  • اول آنکه: مراد این اخبار نهی از ورود کسانی به بحث از قضا و قدر است که مایه علمی قوی ندارند. ممکن است نتوانند این مسئله مهم را دریافته و لذا چه بسا به بیراهه روند.
  • دوم آنکه: مراد این گونه اخبار، سؤال از علل و اسرار رضای خداوند است که چرا چنین کرده و چرا چنان؟ بدیهی است که این سؤالات به واسطه قصور علم بشر و ضعف درک او نسبت به عوالم بالا قابل پاسخ نیست. و جز اینکه بر تحیر انسان بیفزاید اثری ندارد، پاسخ به این سؤالات دلهای مستعد و عقول رهائی یافته از اسارت ماده را می طلبد.

مفهوم قضا

واژه قضا از متشابهات قرآن کریم بوده و ده معنا برای آن متصور است.
سُئِلَ امیرُالمؤمنین علیه السلام عَنِ الْمُتَشابِهِ فِی الْقَضاءِ، فَقالَ: هُوَ عَشْرَةُ اوْجُهٍ مُخْتَلِفَةِ المَعْنی.[3]
از حضرت امير عليه السلام در مورد متشابهات قضا سؤال شد، حضرت فرمودند آنها ده وجه گوناگونند.سپس آن حضرت ده معنا را برای آن بیان فرمودند که عبارتند از:
  •  پایان کار، مانند: فَإِذا قَضَیتُمْ مَناسِککمْ فَاذْکرُوا اللَّهَ....[4]وقتى مناسك حج را به پايان برديد، ياد خدا كنيد.
  •  انجام عهد، مانند: وَ قَضی رَبُّک أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ....[5]پروردگارت چنين مقرر كرده كه غير او را نپرستيد.
  •  اعلام نمودن، مانند: وَ قَضَینا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَینِ....[6]ما به بنى اسرائيل در كتاب تورات اعلام كرديم كه شما دوباره در زمين فساد خواهيد كرد.
  •  انجام عمل، مانند: ...فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ....[7]هر آنچه مى‏خواهى انجام ده.
  • پایان عذاب، مانند: وَ قالَ الشَّیطانُ لَمَّا قُضِی الْأَمْرُ....[8]و شيطان زمانى كه عذاب الهى پايان پذيرد مى‏گويد ...
  • عمل معین، مانند: ...وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیا.[9]اين امرى است معين شده كه جاى بحث ندارد.
  • انتهای موعد، مانند: ...أَیمَا الْأَجَلَینِ قَضَیتُ فَلا عُدْوانَ عَلَی....[10]هر كدام از اين دو مدت را به پايان برى بر من ستمى نشده است.
  • حُکم و قضاوت، مانند: ...وَ قُضِی بَینَهُمْ بِالْحَقِّ....[11]در قيامت بين فرشتگان به حق حكم مى‏شود.
  • خلقت، مانند: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ....[12]آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد.
  •  مرگ، مانند: وَ نادَوْا یا مالِک لِیقْضِ عَلَینا رَبُّک....[13]دوزخيان فرياد كشند، اى مالك دوزخ، پروردگارت ما را بميراند.

دامنه قضا و قدر

گستره قضا و قدر به وسعت همه عالم است و هر فعلی از افعال و قولی از اقوال را در بر می گیرد. تمام عالم مخلوق خداوند و او همه را به قدَری معین خلق کرده و حتمیت بخشیده است، حضرت امیر علیه السلام در وصف خدای متعال او را به تقدیر کننده تمامی علوم می ستاید.
الْمُقّدَّرُ لِجَمیعِ الْامُورِ بِلا رَویةٍ وَ لا ضَمیرٍ.[14]
تقدير و اندازه‏گيرى جميع امور به دست اوست بدون اينكه نياز به تفكر و رجوع به ضمير و وجدان داشته باشد.
بعد از جنگ صفین، و پایان نتیجه شوم آن در تاریخ، مردی به حضور حضرت امیر علیه السلام رسید و عرضه داشت آیا جنگ ما و این مردم (مردم شام) مطابق قضا و قدر الهی بود؟
حضرت در پاسخ او فرمودند:
ما عَلَوْتُمْ قَلْعَةً وَ لا هَبَطْتُمْ وادِیاً الّا وَ اللَّهِ فیه قَضاءٌ وَ قَدَرٌ.[15]
از بلندى بالا نرفتيد و از پستى فرود نيامديد مگر اين كه به خدا سوگند قضا و قدر الهى بود.

حکمت در مقدرات

انسان موجودی زمانی است و منحصر در محدوده ای از زمان است. افکار او نیز محدود به حدّی معین از زمان بوده به طوری که بعد از اوان آن حد، چه بسا بطلان عقیده سابقش روشن شود. ولی خداوند متعال خارج از زمان و مافوق زمان است و بر همین اساس افعال او بر طبق حکمت عالیه ای منظم شده، که فکر قاصر بشر را بدان راهی نیست.
قال علی علیه السلام: انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ یجْری الْامُورَ عَلی ما یقْتَضیهِ لا عَلی ما تَرتَضیهِ.[16]
خداوندسبحان امور را بر اساس حكمت خاص خود جارى مى‏سازد نه بر اساس خواسته دل تو.
او که انسان را خلق نموده و وی را به عنوان اشرف کائنات برگزیده و همه عالم را برای حرکت و سکون او آفریده است، بی تردید جزء به صلاح او حکمی ننموده، چیزی را مقدر نکرده و حتمی نمی نماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله دراین باره فرموده اند:
فی کلِّ قَضاءِ اللَّهِ خِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِ.[17]
در هر چيزى كه از ناحيه خداوند حتميت يابد، خيرى براى مؤمن نهفته شده است.
در روایت ذیل، این مطلب را با تفصیل بیشتری بیان فرموده است.
عَجَباً لِلْمُؤْمِنِ لا یقْضِی اللَّهُ عَلَیهِ قَضاءً الّا کانَ خَیراً لَهُ، سَرَّهُ اوْ سائَهُ، انِ ابْتَلاهُ کانَ کفَّارَةً لِذَنْبِهِ وَ انْ اعْطاهُ وَ اکرَمَهُ کانَ قَدْ حِبَّاهُ.[18]
عجيب است بر مؤمن، خداوند جيزى بر او حتمى نفرمود مگر اينكه در آن براى وى خيرى است. چه او را با آن عمل شاد كند يا ناراحت، اگر او را مبتلا به بلايى كند كفاره گناهش خواهد بود و اگر او را چيزى عطا نموده و اكرام كند، به واسطه دوست داشتن وى مى‏باشد.
و امام ششم علیه السلام در همین باره می فرمایند:
عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لا یقْضِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضاءً الّا کانَ خَیراً لَهُ، وَ انْ قَرَّضَ بِالْمَقاریضِ کانَ خَیراً لَهُ، وَ انْ مَلَک مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها کانَ خَیراً لَه.[19]
تعجب مى‏ كنم از مسلمان كه خداوند متعال حكمى را بر او حتمى ننمود مگر اينكه خيرى در آن بود، اگر با قيچى قطعه قطعه ‏اش كند، خيرى در آن است، و اگر او را مالك مشرق و مغرب عالم نمايد باز هم خيرى در آن است.
«سدیر» که از اصحاب امام صادق علیه السلام است، می گوید: از آن حضرت شنیدم که می فرمود:
بنی اسرائیل از حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام خواستند تا از خداوند بخواهد هر وقت خودشان اعلام کردند باران ببارد و هرگاه نخواستند نبارد. حضرت خواسته قوم خود را به خداوند عرضه داشت و ربّ جلیل به وی وحی فرمود که: بعد از این چنین خواهد شد.
پیامبر، اجابت خواسته قوم بنی اسرائیل را به آنان خبر داد، آنها هر چه تخم داشتند کاشتند، و با تقاضایشان باران از آسمان سرازیر شد و هر وقت می خواستند قطع می گشت. کشت هایشان چون کوه بلند گشت و وقت درو فرا رسید، وقتی کار برداشت پایان پذیرفت دیدند آن همه زراعت هیچ محصولی عایدشان نشده است.
آنان ناله کنان به حضور پیامبر رسیدند و گفتند: هر وقت می خواستیم باران می آمد ولی خداوند آن را موجب ضرر ما قرار داد، حضرت شکوه بنی اسرائیل را به خداوند عرضه داشت، خطاب خداوند فرا رسید که: ما مقدرات بنی اسرائیل را وضع کرده بودیم ولی آنها راضی نشده و خواستند خودشان به دست بگیرند، و ما قبول خواسته آنها نمودیم و شد آنچه که دیدید.[20]
بلی قَدَر الهی مطابق با حکمت و عدالت اوست و غیر آن نه مطابق حکمت است و نه عدالت.
حضرت امیر علیه السلام در وصف خداوند سبحان می فرماید:
الَّذی عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفا، وَ عَدَلَ فی کلِّ ما قَضی.[21]
خداوندى كه حلمش بسيار بوده و عفو مى‏كند، و در فرمانش و مقدراتش به عدالت رفتار مى‏نمايد.

سه گروه اعتقادی درباره قضا و قدر

امامیه و دو گروه اهل سنت بنامهای معتزله و اشاعره، مباحثات و مناقشاتی وسیع در برخی امور اعتقادی و از جمله «قضا و قدر» داشته اند. اشاعره عقیده «جبر» را پسندیده و تمام افعال و حرکات انسان را منسوب به خدا می دانند. «ابوالحسن اشعری» و «جهم بن صفوان» از سران این اندیشه اند که آنها را «مجبره» و یا «مرجئه» می خوانند.[22] معتزله قول به تفویض را اختیار نموده اند، آنها می گویند: اراده الهی در اداره انسان دخیل نیست، خداوند بشر را خلق نموده و با او کاری ندارد و لذا تمام افعالش بدون دخالت خداوند صورت می گیرد. این گروه را «مفوّضه» می نامیم.[23]
به روایاتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره توجه کنید:
یکونُ فی آخِرِ الزَّمانِ قَوْمٌ یعْمَلُونَ الْمَعاصِی وَ یقُولُونَ: انَّ اللَّهَ قَدْ قَدَّرَها عَلَیهِمْ، الرَّادُ عَلَیهِمْ کالشَّاهِرِ سَیفَهُ فی سَبیلِ اللَّهِ.[24]
در آخرالزمان گروهى خواهند آمد كه معصيت مرتكب شده و مى‏ گويند: خداوند بر آنها چنين مقدر ساخته است، هر كه آنان را ردّ كند و به جاى خود نشاند، مانند كسى است كه در راه خدا شمشير كشيده است.
صِنْفانِ مِنْ امَّتی لَیسَ لَهُمْ مِنَ الْاسْلام نصیبٌ، الْمُرجِئَةُ وَ الْقَدَرِیةُ.[25]
دو دسته از امت من بهره‏اى از اسلام ندارند، آنها عبارتند از مرجئه و قدريه.
الْقَدَرِیةُ الَّذینَ یقُولُونَ الْخَیرُ وَ الشَرُّ بِایدینا، لیسَ لَهُمْ فی شَفاعَتی نَصیبٌ وَ لا انَا مِنْهُمْ وَ لا هُمْ مِنّی.[26]
قدريه(مفوضه) آنان كه مى‏گويند خير و شر به دست ماست، از شفاعت من بهره‏اى نداشته، من از آنان نيستم و آنان از من نمى‏ باشند.
امام کاظم علیه السلام در بیان علت این انحراف از معتزله می فرماید: آنان می خواسته اند در مقابل اشاعره، وصف عدالت را برای خداوند اثبات کنند، ولی پا را فراتر گذاشته و اساس سلطنت و حکومت خدا بر عالم را نفی نموده اند.
مَساکینُ الْقَدَرِیةِ، ارادُوا انْ یصِفُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَدْلِهِ فَاخْرَجُوهُ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ سُلْطانِهِ.[27]
قدريه ‏هاى بيچاره خواسته‏ اند خداوند عز و جل را به عدالت توصيف نمايند، ولى قدرت و سلطنتش را ناديده گرفته ‏اند.
معتزله هر چند همانند امامیه «عدلیه» خوانده می شوند و عدالت را وصف الهی می دانند، و معتقدند که هرگز خداوند ستم نکرده و جزای نیکوکاران را غیر نعمت، و جزای بدکاران بخشوده نشده را غیر نقمت قرار نمی دهد، ولی چون از برکات امامان معصوم علیهم السلام بی بهره بوده اند در شبهه ای عظیم گرفتار گشته اند. آنان بعد از توصیف خداوند به عدل، دچار این مشکل شده اند که اعمال انسان به خود او منتسب است یا به خداوند؟
اگر به خدا منسوب باشد می بایست نه عمل نیک وی بهره داشته باشد و نه معصیت او، چون این دو عمل در واقع عمل خداوند است نه انسان.
در پی این نقض و ابرام آنان به این نتیجه رسیده اند که بگویند اعمال انسان به خود او منسوب است و خداوند در آن هیچ مدخلیتی ندارد. مَثَل خدا و خلق چون بَنّا و ساختمانی است که بعد از ساخت، دیگر محتاج به بَنّا نمی باشد. معتزله با این عقیده مصداق دقیقی شده اند برای مثل معروف که «می خواست ابرویش را درست کند چشمش را کور کرد». آنها از چاله در آمده به چاه افتادند.
امّا امامیه که از نعمت ارشاد و راهنمایی واسطه های نعمت الهی یعنی ائمه معصومین علیهم السلام همواره بهره مند بوده و هستند، این شبهه را با وجهی بسیار لطیف و بدون هیچ آثار منفی حل نموده اند.
شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید: آیا خداوند بندگان را به معصیت مجبور ساخته است، حضرت فرمودند: خیر، عرض کرد: آیا امورشان را به خودشان افاضه فرموده است؟
حضرت پاسخ داد: خیر، پرسید پس جریان چیست؟ چاره کدام است؟ حضرت فرمودند:
لطفی است از خداوند بین این دو چیز.
لُطْفٌ مِنْ رَبِّک بَینَ ذلک.[28]
لطف در این روایت معنای وسیعی دارد و عبارت «بین الامرین» در روایت ذیل آن را تفسیر می نماید.
«مفضّل بن عمرو» از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام می گوید که آن حضرت می فرمود:
لا جَبْرَ وَ لا تَفْویضَ بَلْ امْرٌ بَینَ الامْرَینِ.
نه جبرات و نه تفويض، بلكه چيزى است ميان آن دو.
مفضل که گویا این پاسخ را درک نکرده بود تفسیر آن را طلبید، حضرت با بیان مثالی این سرّ مهم را تبیین کردند.
مَثَلُ ذلِک، مِثلُ رَجُلٍ رَأیتَهُ عَلی مَعْصِیتَةٍ، فَنَهَیتَهُ فَلَمْ ینْتَهِ، فَتَرَکتَهُ، فَفَعَلَ تِلْک الْمَعْصِیةَ، فَلَیسَ حَیثُ لَمْ یقْبَلْ مِنْک فَتَرَکتَهُ کنْتَ انْتَ الَّذی امَرْتَهُ بِالْمَعْصِیةِ[29]
مثل اين مانند كسى است كه تو او را در حال آغاز انجام گناهى مى‏بينى، و او را از عمل زشتش نهى مى‏نمايى، ولى او به تو اعتنايى نمى‏كند، تو هم بعد از اينكه نهى از منكر را بى اثر ديدى وى را رها مى‏كنى و او گناه را به پايان مى‏برد، حال كه او حرف تو را نپذيرفته و تو تركش كرده‏اى، دليل بر اين نيست كه به گناه امرش نموده باشى.
خداوند بشر عاصی را بعد از نهی او از انجام معصیت و بیان عذاب و عقاب گناه رها کرده و به حال خود گذاشته و این دلیل نمی شود که بگوئیم او به معصیت امر کرده یا بدان راضی می باشد.
حضرت امیر علیه السلام در ادامه سخنش با مرد شامی که از قضا و قدر جنگ صفین می پرسید فرموده اند:
وَیحَک لَعَلَّک ظَنَنْتَ قَضاءً لازِماً، وَ قَدَراً حاتِماً، وَ لَوْ کانَ ذلِک کذلِک لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالْعِقابُ، وَ سَقَط الْوَعْدُ وَ الْوَعیدُ، انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ امَرَ عِبادَهُ تَخییراً، وَنَهاهُمْ تَحْذیراً، وَ کلَّفَ یسیراً، وَ لَمْ یکلِّفُ عَسیراً، وَ اعْطی عَنِ الْقَلیلِ کثیراً، وَ لَمْ یعْصَ مَغْلوُباً، و لَمْ یطَعْ مَکرُوهاً.[30]
واى بر تو گويا تو گمان كردى قضا لازم و قدر حتمى و بدون تغيير است، اگر چنين بود ثواب و عقاب و نيز وعده و وعيد الهى بيهوده مى‏بود، خداوند سبحان بندگان خود را امر كرده و مخيّر ساخته و نهى كرده و بر حذر داشته است، تكاليف آسانى بر دوش آنها گذاشته و هرگز تكليف سنگينى ننموده و در برابر كار اندك پاداش بسيار قرار داده است. هيچ‏گاه كسى از روى اجبار وى را معصيت نكرده و از روى اكراه اطاعت ننموده است.
«حجّاج بن یوسف» به حسن بصری و عمر و بن عبید و واصل بن عطا و عامرالشعبی نامه نوشت که هر چه از قضا و قدر به آنها رسیده است، بیان کنند و بفرستند.
حسن بصری نوشت: بهترین چیزی که دراین باره به من رسیده است، فرمایش حضرت امیر علیه السلام است که می فرمود:
اتَظُنُّ انَّ الَّذی نَهاک دَهاک؟ وَ انَّما دَهاک اسْفَلَک وَ اعلاک وَ اللَّهُ بَری ءٌ مِنَ ذلِک.
آيا گمان مى‏كنى آن كس كه تو را نهى مى‏دهد، تو را فريفته، در حالى كه آنكه تو را بفريبد، و با تو مكر و حيله كند، تو را پست كرده و بالا برده و خداوند از اين به دور است.
عمر بن عبید نوشت: بهترین چیزی که من دراین باره شنیده ام فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است که فرمود:
لَوْ کانَ الزُّورُ فِی الْاصْلِ مَحْتُوماً کانَ الْمُزَوِّرُ فِی الْقِصاصِ مَظلُوماً.
اگر اعمال قوّت و قدرت حتمى باشد، كشته شده بر طبق قصاص بايد مظلوم شمرده شود.
واصل بن عطا نیز نوشت: بهترین چیزی که من پیرامون قضا و قدر شنیده ام کلام حضرت علی علیه السلام می باشد که فرمود:
ایدُلُّک عَلَی الطَّریقِ وَ یأْخُذُ عَلَیک الْمَضیقَ؟
آيا خداوند راه راى به تو نشان مى‏دهد و تو راى در تنگنا قرار مى‏دهد؟
و شعبی هم نوشت: بهترین شنیده من دراین باره فرمایش حضرت علی علیه السلام می باشد که فرمودند:
کلُّ ما اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ فَهُوَ مِنْک وَ کلُّ ماحَمِدْتَ اللَّهَ عَلَیهِ فَهُوَ مِنْهُ.
هر چه از آن استغفار و طلب بخشش از خداى نمايى از توست، و هر آنچه بر آن خداوند راى سپاس مى‏گويى از خداوند است.
وقتی نامه ها به حجّاج رسید و با دقّت در آنها نگریست، گفت آنان از چشمه ای صاف و زلال بهره برده اند.
لقد اخذوها فی عین صافیه.[31]

سرنوشت انسان

هر امری زمانی محقق می شود که تمام اسباب و شرایط آن مهیا گشته، و موانع آن برطرف شده، و علّت تامه اش تحقق یافته باشد. این قانون کلی در تمامی حوادث خارجی و امور وجودی چون خلقت جماد و نبات و حیوان.. .، و نیز در تمامی افعال انسان و کردار وی و همچنین در همه اعتباریات زندگی او چون رفع مخاصمات، وضع قوانین و... جاری است، بطوری که هیچ مخلوقی بدون وجود علّت تامّه خلق نمی شود.[32]
از آنجا که تمامی وقایع به خالق هستی بخش و خدای متعال منتسب است، او در رأس تمامی علل متصوره قرار گرفته و بدون اذن و امر او حادثه ای به وجود نمی آید.
...وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُها....[33]
هيچ برگى از درختى نمى‏افتد مگر اينكه او بدان آگاه است.
و با اذن اوست که هر چیزی حتمیت می یابد و این همان معنای قضا است.
...وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ.[34]
هنگامى كه بخواهد موجودى پديد آيد، به محض گفتن موجود باش فورا محقق مى‏شود.
و البته دانستیم که این قاعده نه تنها در تکوینیات، بلکه در امور تشریعی هم جاری است و لذا بدون حک حضرت امیر علیه السلام اراده الهی به پیروزی مسلمین در غزوات را منوط به وجود اخلاص در مسلمین می بیند.
فَلَمَّا رَأی اللَّهُ صِدْقَنا انْزَلَ بِعَدُوِّنا الْکبْتَ، وَ انْزَلَ علینا النَّصْرَ.[35]
هنگامى كه خداوند راستى و اخلاص ما را مى‏ديد، خارى و ذلت را بر دشمنان، و فتح و پيروزى را بر ما نازل مى‏كرد.
آن حضرت مقدرات الهی را از محدوده توان و قدرت دعا خارج نمی داند. و لذا به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید برای مقدر شدن خوبی ها دعا نماید.
اسْتَوْدِعِ اللَّهِ دینَک وَ دُنْیاک وَاسْئَلُهُ خَیرَ الْقَضاءِ لَک فِی الْعاجِلَةِ و الْآجِلَةِ و الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.[36]
دين و دنيايت را نزد خداوند به امانت گذار و از او بهترين مقدّرات را براى اكنون و فردا و دنيا و آخرت طلب نما.
به هر حال، تغییر سرنوشت به تصریح اخباری که گذشت از حدود اختیارات انسان می باشد، و او به هر شکلی که بخواهد مقدرات خویش را می تواند تغییر دهد. خداوند متعال این مسئله مهم را در آیه شریفه ذیل که یکی از پایه های جهان بینی اسلام شمرده می شود مطرح فرموده است.
...انَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یغَیرُوا ما بِانْفُسِهِمْ....
بنابراین، طالع، شانس، گردش اوضاع فلکی نمی توانند عامل تغییر سرنوشت باشند.
البته آنچه در ذیل آیه آمده است:
...وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ.[37]
خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى‏دهد، مگر اينكه آنان خود تغيير دهند، و هنگامى كه خداوند اراده سوئى نسبت به قومى داشته باشد، هيچ چيز مانع انجام آن نخواهد شد، و جز خداوند سرپرستى نخواهند داشت.
اشاره به مطلبی است که قبلًا بیان شد و آن اینکه اگر در پی خواست انسان، اراده خداوند به چیزی تعلق گرفت، دیگر راه گریزی از آن نیست و قضا امضا شده بایستی محقق گردد.
البته باز هم لازم به یادآوری است که تحقق چنین قضایی با اراده آدمی منافات ندارد، چرا که انسان با اختیار خودش اعمالی انجام داده و راهی را رفته که نتیجه آن به همان ختم می شود.
نکته دیگری که می تواند در روشن تر شدن رابطه قضاء و قدر الهی و اختیار انسان مؤثر باشد، همان چیزی است که در مبحث «بداء» به آن پرداخته می شود و چکیده ای از آن را اینجا مطرح می کنیم.
تحقق هر عملی محتاج به ایجاد علت تامّه آن است. و از جمله عناوینی که علیت تامّه را تکمیل می کنند، اراده انسان می باشد.
اراده آدمی دو بخش دارد، بخش خواستن و قسم توانستن. توانستن منحصر به فرمان الهی و منوط به اراده خداوند است و تا او نخواهد چنین توانی افاضه نمی شود، ولی خواستن در اختیار آدمی است و تا او نخواهد عملی محقق نمی شود. با این توضیح می بینیم اراده انسان در سلسله عللی که علیت تامّه را محقق می کنند قرار می گیرد.
پس اگر اراده انسان «خواستن» با اراده الهی هماهنگ شد، علت تامّه محقق شده و فعل انجام می گیرد و بی تردید این هماهنگی در انجام اعمال خیر و افعال حسن صورت می پذیرد، چرا که اراده الهی بر هدایت تعلق گرفته است.
آری اراده الهی همواره بر هدایت و راهیابی انسان قرار گرفته است، اگر این اراده با خواستن آدمی هماهنگ شد فعل حسن و عمل خیر صورت می پذیرد.
ولی اگر بشر میل به گمراهی یافت، به همان سو حرکت می کند. و نتیجه چنین اراده ای جز تباهی نخواهد بود. بنابراین آنچه که در برخی اخبار و احادیث مبنی بر نسبت فعل حسن به خدا و فعل قبیح به بشر آمده است، به همین معنا اشاره داد چرا که فعل حسن معلول هماهنگی اراده الهی و خواست انسان است و فعل قبیح معلول خواست بشر می باشد.
قال علی علیه السلام: الْاعْمالُ ثَلاثَةٌ، فَرائِضٌ وَ فَضائِلٌ وَ مَعاصِی، فَامّا الفَرائِضَ فَبامْرِ اللَّهِ وَ مَشِیتِهِ وَ بِرِضاهُ وَ بِعِلْمِهِ، وَ امَّا الْفَضائِلَ فَلَیسَ بِامْرِ اللَّهِ لکنْ بِمَشیتِهِ،.. . و امّا الْمَعاصِی فَلَیسَ بِامْرِاللَّهِ وَلا بِمَشِیتِهِ.[38]
اعمال بر سه دسته‏اند، فرائض و واجبات، فضايل و محسنات، معاصى و گناهان، واجبات به امر خدا و خواست او و رضايت و علمش مى‏باشد، فضايل به امر خدا نيست ولى بر طبق خواست او صورت مى‏گيرد، معاصى نه به امر خداست و نه خواست او.
البته سخن از علم خداوند مبحثی بسیار گسترده تر است، همین نکته را می توان اینجا بیان کرد که علم، ذاتی خداوند است و او به همه چیز آگاه بوده و می داند بنده اش چه راهی را انتخاب می کند و خواست او به چه چیزی تعلق می گیرد.

پی نوشت ها
[1] كنزالعمال، 539.
[2] همان، 1561.
[3] بحارالأنوار، ج 93، ص 18 تا 20.
[4] سوره بقره، آيه 200.
[5] سوره اسراء، آيه 23.
[6] سوره اسراء، آيه 4.
[7] سوره طه، آيه 72.
[8] سوره ابراهيم، آيه 22.
[9] سوره مريم، آيه 21.
[10] سوره قصص، آيه 28.
[11] سوره زمر، آيه 75.
[12] سوره فصلت، آيه 12.
[13] سوره زخرف، آيه 77.
[14] نهج البلاغه، خطبه 204 به ترتيب فيض الاسلام و 213 به ترتيب صبحى صالح.
[15] ارشاد مفيد، ص 120.
[16] غررالحكم.
[17] بحارالأنوار، ج 71، ص 139.
[18] همان، ج 77، ص 151.
[19] همان، ج 72، ص 231.
[20] فروع كافى، ج 5، ص 262.
[21] نهج‏ البلاغه، خطبه 232 به ترتيب فيض الاسلام و 191 به ترتيب صبحى.
[22] مرجئه از واژه«ارجاء» و به معناى تأخير انداختن است، اين گروه عذاب مرتكب گناه كبيره را نامشخص مى‏ دانند ومعتقدند كه سرنوشت او تا قيامت نامعلوم است.
[23] اين گروه را برخى قَدَرِيَّه خوانند ولى آنها اين مطلب را قبول نداشته و مجبره را بنام قدريه مى‏ شناسند، دليل اين بگو و مگوى به ظاهر لفظى، سخنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه قدريه را آتش پرستان امت اسلام معرفى كرده است.
[24] بحارالأنوار، ج 5، ص 47.
[25] كنزالعمال، 558.
[26] همان، 651.
[27] بحارالأنوار، ج 5، ص 54.
[28] همان، ص 83.
[29] همان، ص 17.
[30] نهج ‏البلاغه، حكمت 75 به ترتيب فيض الاسلام و 78 به ترتيب صبحى صالح.
[31] بحارالأنوار، ج 5، ص 58 و 59.
[32] معجزات نيز هر چند به ظاهر علل مادى آنها محقق نشده اما آنها خود حظى بسيار كامل‏تر از آنچه كه ما به«علت تامه» از آن تعبير آورده‏ايم دارا هستند.
[33] سوره انعام، آيه 59.
[34] سوره بقره، آيه 117.
[35] نهج‏ البلاغه، خطبه 55 به ترتيب فيض ‏الاسلام و 56 به ترتيب صبحى صالح.
[36] همان، نامه 31.
[37] سوره رعد، آيه 11.
[38] تحف العقول، ص 146.

حضرت آيت‌الله سبحانی در نوشتاری قضا و قدر و سئوالات مربوط به آن را از نگاه حضرت اميرمومنان علی(ع) تشريح کرده‌اند.
در ميان مشركان مكه و اكثر نقاط شبه‏جزيره، انديشه جبر، اختيار و اين‏كه آيا انسان در كارهاى خود مختار است يا مجبور، كمتر مطرح بود، زيرا انديشيدن در مورد شيوه كار انسان، كه آيا رنگ اختيار دارد يا جبر، از آنِ محيط‌هاى علمى و فلسفى است كه براى اين نوع بحث‏ها انگيزه دارند، اما در محيط‌هاى يادشده چنين انگيزه‏اى در ميان اكثريت آن‏ها وجود نداشت. تنها اقليتى از آنان شرك خود را از طريق مشيت الهى توجيه مى‏كردند كه وحى الهى آن را از آن‏ها چنين نقل مى‏كند:
«سَيَقولُ الّذين أشْرَكوا لو شاء اللَّهُ ما أشْرَكنا و لا آباؤنا...».(1)
كسانى كه شرك ورزيدند، خواهند گفت كه اگر خدا مى‏خواست، نه ما و نه نياكانمان شرك نم ى‏ورزيديم.....
و در آيه ديگر، برخى از گناهان را از اين راه توجيه مى‏نمودند چنان كه مى‏فرمايد:
«و إذا فَعَلوا فاحِشَةً قالوا وَجَدْنا عليها آباءَنا و اللَّه أمَرَنا بِها قل إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحْشاءِ أتَقولونَ على اللَّه ما لا تعلمونَ».(2)
آنگاه كه عمل زشتى انجام مى‏دهند، مى‏گويند پدران ما نيز چنين بودند و خدا نيز به آن امر كرده است، بگو خدا هرگز به كار زشت فرمان نمى‏دهد، آيا چيزى را كه نمى‏دانيد به خدا نسبت مى‏دهيد؟
معاويه بن ابى‏سفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مى‏جست و مى‏گفت: خلافت او تقدير الهى است
اما اين نوع توجيه‏ ها فراگير نبود، بلكه تنها در ميان برخى از آن‏ها جوانه مى ‏زد، ولى پس از رحلت پيامبر گرامى(ص) و مهاجرت احبار يهود به مدينه و نقاط ديگر، دو مسأله كه از خصايص آيين احبار يهود است، مطرح گرديد:
1.تشبيه يا تنزيه.
2.جبر يا اختيار.
بازيگران اصلى اين نوع مسايل »كعب الأحبار« و امثال او بودند و متأسفانه گروهى از مسلمانان از روى خوشبينى، انديشه‏هاى آنان را اسلامى تلقى كرده و آن‏ها را در ميان مردم رواج دادند.
غالباً خلفا و زمام‌داران وقت، نسبت به اين مسايل آگاهى نداشتند و در موقع سؤال، با آن‏ها با خشونت رفتار مى‏كردند. اينك يك نمونه:
عبداللَّه بن عمر نقل مى‏ كند: مردى نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا عمل جنسىِ زشت به تقدير خداست؟ ابوبكر در پاسخ گفت: بلى. از آن‏جا كه سؤال‏كننده آن را برخلاف فطرت تلقى كرد بار ديگر سؤال كرد و گفت: آيا صحيح است كه خدا چيزى را براى من مقدر سازد آن‏گاه مرا به خاطر آن كيفر دهد؟
ابوبكر سخت فروماند و ناراحت شد و با خشونت گفت: اى فرزند زن بدبو! اگر كسى در اين مجلس بود، فرمان مى‏دادم بينى تو را بشكند و خرد كند(3)!
تقدير؛ به اين معنى كه هر نوع اختيار را از انسان سلب كند، با تكليف و بعداً هم كيفر سازگار نيست. اما چه مى‏توان كرد؟ تبليغات يهود مسأله را آن‏چنان جا انداخته بود كه هيچ‏كس نمى‏توانست تقدير الهى را به همين معنا انكار كند. هرچه زمان پيش مى‏رفت، مسأله قضا و قدر، مساوى با جبر و سلب اختيار در ميان مسلمانان گسترش پيدا مى‏كرد و جزء عقايد اسلامى به‏شمار مى‏رفت و نظام اموى بسيارى از كارهاى زشت وخلاف عدل را از اين راه توجيه مى‏كرد؛ مثلاً معاويه بن ابى‏سفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مى‏جست و مى‏گفت: خلافت او تقدير الهى است(4).
حتى هنگامى كه عمر بن سعد مورد بازخواست قرار گرفت و بزرگان اسلام او را بر قتل سبط پيامبر نكوهش كردند، او در پاسخ گفت: من با پسر عموى خود حسين‏عليه السلام اتمام حجت كردم ولى او سخن مرا نپذيرفت و آن‏چه نبايد بشود شد و اين كارها از جانب خدا مقدر شده است(5).
هرچه زمان پيش مى‏ رفت مسأله قضا و قدر عمق بيشتر پيدا مى‏كرد و جزء ضروريات دين اسلام شمرده مى‏شد. حتى در رساله‏هاى كوچك كه احمد بن حنبل و شيخ طحاوى نوشته‏اند، قضا و قدر جزء اصول دين به‏شمار رفته است؛ مثلاً احمد بن حنبل چنين مى‏نويسد:
«خدا درباره بندگانش فرمان داده و از آن نمى‏توانند تجاوز بكنند. آنان به سوى آن تقديرى كه براى آن آفريده شده‏اند روانه هستند».
سپس مى‏ گويد:
«زنا و دزدى و مى‏خوارگى و كشتن و خوردن مال مردم و همه گناهان با تقدير الهى صورت مى‏گيرد و هيچ كس در اين مورد حجتى در برابر خدا ندارد بلكه حجت، از آنِ اوست(6)».
در چنين گير و دار و طوفان پيامدهاى مسأله قضا و قدر، اميرمؤمنان قد برافراشت و در عين تأييد اعتقاد به قضا و قدر، هر نوع پيامد بد را از آن بر طرف كرد، اما با بيان‏هاى گوناگون.

 نهى از انديشيدن به قضا و قدر

اميرمؤمنان درباره قضا و قدر در حد توانِ پرسش‌گران به بحث و مناظره مى‏پرداخت و تا استعداد طرف را نمى‏سنجيد، لب به سخن نمى‏گشود؛ مثلاً در موردى، طرف تصوّر مى‏كرد كه اعتقاد به قضا و قدر با عدل الهى و اختيار انسان سازگار نيست و اين مطلب را با آن حضرت در ميان نهاد. امام(ع) در پاسخ او اين سه جمله را فرمود:
  • «طريقٌ مظلمٌ فلا تَسْلِكوه»: راه تاريكى است آن را نپيماييد.
  • «و بحرٌ عميقٌ فلا تَلِجُّوه»: و درياى ژرفى است در آن پا نگذاريد.
  • «و سِرٌّ اللَّه فلا تتكَلِّفوه»: و رازى خدايى است خود را براى فهميدن آن به زحمت نياندازيد(7).
در اين مورد حضرت افراد كم ظرفيت و كم استعداد را از بازخوانى قضا و قدر بازمى‏داشت، زيرا مى‏دانست كه هر چه بگويد مخاطب توان درك واقعيت را ندارد.

 قضا و قدر به معنى امر و نهى الهى است

در موردى ديگر كه طرف از استعداد متوسطى برخوردار بوده، امام(ع) به تبيين آن پرداخته و آن را به امر و نهى الهى تفسير كرده است. امام هادى‏عليه السلام در رساله‏اى كه در مورد رد جبر امويان و تفويض معتزليان نوشته است، گفت‏وگوى امام(ع)را در آن رساله چنين نقل كرده است: هنگامى كه اميرمؤمنان‏عليه السلام از جنگ صفين به سوى كوفه بازمى‏گشت، مرد سال‌خورده‏اى برخاست و از آن حضرت در مورد قضا و قدر چنين پرسيد:
مرد سال‌خورده: آيا اين كه ما از عراق به سوى شام روانه شديم و با دشمن نبرد كرديم و اكنون نيز از شام به كوفه بازمى‏گرديم آيا اين هر دو در قلمرو تقدير خدا بوده است يا نه؟
اميرمؤمنان: بدان هيچ تپه‏اى را بالا نرفتيد و از هيچ سراشيبى فرو نيامديد، مگر اين كه به تقدير الهى بوده است.
مرد سال‌خورده: اكنون كه چنين است، پس من كارى نكرده‏ام، اجر و مزدى ندارم، چون عمل من بيرون از اختيار من بوده است و اين قضا و قدر است كه مرا برده و بازآورده است.
اميرمؤمنان: شگفتا! شايد گمان كرده‏اى كه قضاى قطعى و قدر حتمى در كار بوده است.
مرد سال‌خورده: چگونه مى‏تواند چنين نباشد در حالى قضا و قدر ما را به مقصد سوق داده و دوباره به وسيله تقدير الهى باز گشتيم و مسلّماً جايى كه نيروى غيبى ما را ببرد و بياورد، اجرى براى ما مقدّر نخواهد بود.
اميرمؤمنان: اگر آن چه مى‏گويى درست و استوار باشد، پاداش و كيفر از ميان مى‏رود و تشويق و تهديد بى‏معنى مى‏شود. خداى بزرگ با دادن اختيار به بندگان خويش آن‏ها را از كارهاى زشت باز داشته است و به كارهاى نيك فرمان داده و كارى سخت از آن‏ها نخواسته است و در برابر كار اندك پاداش بسيار داده است و تا حال كسى او را از روى ناتوانى نافرمانى نكرده است و نيز كسى از روى ناچارى و بيرون از اختيار از او فرمان نبرده است. او پيامبران را براى بازى نفرستاده و كتاب‏هاى آسمانى را بيهوده فرو نفرستاده است و آسمان و زمين و آن‏چه در آن‏هاست، از روى پوچى آفريده نشده است. اين؛ گمان افراد بى‏دين است؛ واى بر كافران از آتش دوزخ(8)!
مرد سالخورده از بيان حضرت اظهار رضايت نمود و اشعارى در مدح امام سرود(9).
  • .اگر از نقطه ‏اى كه خطرخيز و آسيب‏پذير است به سرعت بگذرى، نجات مى‏ يابى.
  • اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مى ‏شوى.
ريشه‏ هاى انديشه اين مرد سال‌خورده را بايد در تبليغات احبار يهود آن زمان و حكومت‏هاى ناآشنا با معارف اسلام جست‏وجو كرد. آنان سرنوشت را به عنوان عامل خارج از اراده و اختيار انسان تصور مى‏كردند كه در حقيقت فعّال ما يشاء در زندگى انسان است. اگر سرنوشت را چنين تفسير كنيم چنان كه امام(ع) فرمود، فرستادن پيامبران و فرو فرستادن كتاب‏هاى آسمانى و دانش‏هاى تربيتى، همگى لغو و بيهوده خواهد بود. ديگر نبايد در مورد نكوهش نافرمانان و ستايش فرمانبران سخن گفت؛ زيرا هيچ‏يك از آنان واجد اختيار نبوده و ناخواسته به آن سو كشيده شده‏اند.

تبيين سرنوشت در ديگر سخنان امام

اگر اميرمؤمنان‏ عليه السلام برخى را از انديشيدن در قضا و قدر بازداشت و يا آن مرد سال‌خورده را به گونه‏اى توجيه كرد كه پيامدهاى قضا و قدر در ذهن او جاى نگيرد، در گفت‏وگوى سوم با فرد متخصص در اين مسايل پرده از سيماى حقيقى سرنوشت برداشت. و اگر در اين مورد به بيان امام خوب بينديشيم، واقعيت سرنوشت را خوب درك خواهيم كرد و آن اين‏كه:
گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مى‏ كنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مى‏ كنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اين كه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر ميگسارى مى‏كنند، اگر اموال مردم را غارت مى‏كنند و يا به فحشا كشيده مى‏ شوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند، سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانه اى است
امام‏ عليه السلام از راهى مى‏ گذشت. به ديوارى رسيد كه در حال فرو ريختن بود، با سرعت از كنار آن عبور كرد و شيوه رفتن خود را دگرگون ساخت كه مبادا ديوار فرو بريزد و او زير آن بماند. در اين هنگام مردى به امام‏عليه السلام اعتراض كرد و گفت: «أتَفِرُّ من قضاءِ اللَّهِ يا على؟»: اى على! از قضا و قدر الهى مى ‏گريزى؟ حضرت در پاسخ فرمود: »أفِرُّ من قضاءِ اللَّه الى قدر اللَّه«(10): من از يك سرنوشت به سرنوشت ديگر فرار مى‏كنم.
سخن فرد نخست نمايانگر قضاوت نوع مردم آن زمان درباره سرنوشت است، آنان تصور مى‏كردند كه خدا يك تقدير بيش ندارد و بايد در برابر آن تسليم شد و در كنار ديوار شكسته نشست، يا به آرامى از كنار آن گذشت؛ اگر هم فرو ريخت و انسان را كشت اشكالى ندارد.
  • .اگر از نقط ه‏اى كه خطرخيز و آسيب‏پذير است به سرعت بگذرى، نجات مى‏ يابى.
  • اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مى ‏شوى.
هر دو تقدير الهى است ولى اختيار در دست انسان است كه كدام يك را بپذيرد. اينجاست كه مى‏توان در عين اعتقاد به قضا و قدر، مختار و آزاد بودن انسان را نيز تصور كرد و به آن اعتقاد ورزيد.
انسانى كه از نوشيدن شراب پرهيز كند، تن سالم خواهد داشت و انسانى كه آلوده به مى‏گسارى شود، كبدى بادكرده خواهد داشت و هر دو قضا و قدر الهى هستند، ولى كليد انتخاب آن‏ها در دست خود انسان است. بنابراين هيچ‏يك از افعال و كردارهاى ما دور از مشيت الهى نيست زيرا به تصريح قرآن: »و ما تَشاؤونَ إلاّ أن يَّشاءَ اللَّه....(11)». ولى در عين حال بايد متعلّق مشيت الهى را به دست آورد. مشيت الهى بر اختيار و آزادى بشر تعلق گرفته، بنابراين آن‏چه مقدر است اين است كه انسان هر كارى را كه انجام مى‏دهد، از روى اختيار و آزادى انجام مى‏دهد بنابراين مذهب حق، مذهب ميانه‏اى است ميان مذهب جبرى‏گرى كه براى اختيار و آزادى انسان ارزشى قائل نيست و ميان مذهب معتزله كه افعال انسان را از قلمرو قضا و قدر بيرون برده‏اند و در حقيقت انسان را خدايى ديگر تصور كرده‏اند. ولى ما به پيروى از آيات الهى و گفت‏وگوهاى پيشوايان معصوم معتقديم كه هر كارى كه بشر انجام دهد، طبق مشيت و اراده الهى است اما متعلق اراده بارى تعالى مجرد صدور فعل از ما نيست، بلكه صدور فعل از روى اراده و اختيار و آزادى ماست. بنابراين اگر جبرى در كار باشد، ما مجبور به اختيار و آزادى هستيم.

نفى آزادى براى كسب آزادى

گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مى‏كنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مى‏كنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اينكه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر ميگسارى مى‏كنند، اگر اموال مردم را غارت مى‏كنند و يا به فحشا كشيده مى‏شوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانه‏اى است. به قول شاعر:

ديوانگى است قصه تقدير و بخت نيست/از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست(12)
و مولوى براى ابطال جبر )كه متأسفانه در برخى از اشعار خود او نيز جوانه زده است( داستانى را نقل مى‏كند كه خلاصه آن اين است:
روزى مردى وارد باغ شخص ديگرى شد و از ميوه‏هاى باغ مى‏خورد كه ناگهان صاحب باغ رسيد و او را در اين حالت ديد. از او پرسيد كه اين‏جا چه مى‏كردى؟ گفت: قضا و قدر الهى مرا به اين‏جا آورد تا از ميوه‏هاى باغ شما بخورم. صاحب باغ نيز فوراً او را دستگير كرد و به درختى بست و با چوب او را مى‏زد. وقتى كه مرد دزد اعتراض مى‏كرد به او مى‏گفت: قضا و قدر مرا به اين كار واداشته است و من از خود اختيارى ندارم. آن‏گاه مرد متجاوز از شدت ضربات به ستوه آمد و زبان باز كرد:
گفت توبه كردم از جبر اى عيار/اختيار است اختيار است اختيار(13)

منابع

1) انعام:148.
2) اعراف:28.
3) سيوطى، تاريخى الخلفاء: ص 95.
4) دكتر احمد محمود طبحى، نظرية الامامة، ص 334.
5) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص148.
6) احمد بن حنبل، السنة، ص 444، محمد بن ابى‏يعلى، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 25.
7) نهج‏البلاغه، كلمات قصار.
8) نهج‏البلاغه، كلمات قصار، شماره 78، احتجاج طبرسى، ج1، ص 489.
9) كشف المراد، بخش قضا و قدر.
10) بحارالانوار، ج24،ص97،حديث5.
11) انسان:30.
12) ديوان پروين اعتصامى، ص 17.
13) مثنوى، ج5.

منبع : 
ره رستگاری، ج 2، ص: 197 , غضنفری، علی
سایت حوزه-سایت موعود