شهادت امام علی (ع)

شهادت امام علی (ع)

ضربتی که بر سر مبارک حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت وارد شد، ضربتی بود بر اسطوره عدالت و حرّیت، ضربتی دردناک بر پیکره اسلام و انسانیت که تاریخ بشریت را داغدار و سرنوشت اسلام را دگرگون نمود. پایان زندگی ابرمرد عالم و پیشوای مسلمانان، آغاز فتنه‌ها و غوغای بلاها گشت.
طنین ندای فزت و رب الکعبه امام، اعلام تهی شدن جهان از وجود الگوی کامل انسانیت و اسوه نور و ایمان بود. کسی که برای آمدنش بر روی این کره خاکی، مقدس‌ترین مکان روی زمین یعنی خانه کعبه، دیوارش شکافت و برای سفر آسمانی‌اش، محراب خانه خدا به خونش رنگین شد و دعوت حق را در پاک‌ترین مکان و مقدس‌ترین زمان، لبیک گفت.
شهید مطهری درباره ساعات آخر عمر حضرت علی (علیه السلام) می‌نویسد: شگفت انگیزترین دوره‌های زندگی علی علیه السلام در حدود 45ساعت؛ یعنی فاصله ضربت خوردن تا وفات می‌باشد. انسان کامل بودن علی علیه السلام این جا ظاهر می شود؛ یعنی در لحظاتی که مواجه با مرگ شده است. شگفتی‌های علی علیه السلام و معجزه‌های انسانی او در این جا ظاهر می‌شود. علی علیه السلام در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخیم تر می‌شود و سموم روی بدن مقدس علی علیه السلام بیش تر اثر می‌گذارد، اصحاب ناراحت‌اند، گریه می‌کنند، ناله می‌کنند؛ ولی می‌بینند لب‌های علی خندان و شکفته است و می‌فرماید: «شهادت در راه خدا، همیشه آرزوی من بوده و برای من چه چیز از این بهتر که در حال عبادت شهید شوم». پر حرارت ترین سخنان علی علیه السلام آن‌هایی است که در همین 45 ساعت از ایشان صادر شده است.

جريان شهادت حضرت على علیه السلام

حضرت على (عليه السلام) قبل از سپيده دم شب جمعه 21 ماه رمضان سال چهلم هجرت، دار دنيا را وداع كرد، و بر اثر ضربتى كه بر فرقش زدند به شهادت رسيد، اين ضربت را «ابن ملجم مرادى» لعنت خدا بر او باد در مسجد كوفه بر آن حضرت وارد ساخت، امام على (عليه السلام) سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت، از خانه به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم از آغاز آن شب در كمين آن حضرت بود، آن حضرت (طبق معمول) به مسجد آمد و مثل هميشه خفتگان را براى نماز بيدار مى‌كرد، ابن ملجم در ميان خفتگان بيدار بود، وى خود را به خواب زده و كارش را پنهان نموده بود كه ناگهان برخاست و به على (عليه السلام) حمله كرد و شمشير زهرآگين خود را بر فرق مقدّس على (عليه السلام) وارد نمود. على (عليه السلام) پس از اين حادثه، بسترى شد تا اينكه در ثلث آخر شب بيست و يكم، مظلومانه به لقاى حق پيوست و شهد شهادت نوشيد] ولى طبق مدارك متعدد، آن حضرت در محراب عبادت، هنگام نماز، ضربت خورد (1).
آن بزرگوار قبلاً از چنين حادثه‌اى آگاه بود و به مردم خبر مى‌داد، (چنانكه در اين باره رواياتى ذكر مى شود). به دستور خود آن حضرت، كار غسل و كفن نمودن آن حضرت را دو پسرش حسن و حسين (عليهماالسلام) انجام دادند، سپس جنازه آن حضرت را به سوى سرزمين «غرى» يعنى نجف كوفه بردند و در آنجا به خاك سپردند و طبق وصيت آن حضرت، قبرش را پنهان نمودند (زيرا آن حضرت مى‌دانست كه بعد از او، بنى‌اميّه روى كار مى‌آيند و بر اثر دشمنى و كينه توزى و خباثتى كه دارند، به هرگونه كار زشت) حتى نبش ‍ قبر و توهين به جنازه (دست مى‌زنند، از اين رو قبر آن حضرت در دوران زمامدارى بنى‌اميّه ، همچنان مخفى بود تا اينكه امام صادق )عليه السلام( پس از روى كار آمدن بنى عباس ، آن را نشان داد (2)وقتى كه از مدينه به سوى «حيره» )سه منزلى كوفه( براى ديدار منصور دوانيقى ، رهسپار بود، قبر على )عليه السلام( را زيارت كرد، به اين ترتيب ، شيعيان ، قبر آن حضرت را شناختند و دريافتند كه آنجا محل زيارت اوست )درود بى كران خداوند بر او و بر دودمان پاكش باد (او هنگام شهادت 63 سال داشت).

خبرهاى غيبى على در مورد قاتلش 

در اينجا به چند نمونه از گفتارى كه على (عليه السلام) در مورد شهادت خود، قبل از وقوعش خبر داده و بيانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آينده آگاهى داشته توجّه كنيد:
1 ابوالطفيل ، عامر بن واثله مى گويد:«اميرمؤ منان على (عليه السلام) مردم را براى بيعت به گرد خود آورد (3)، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت وارد شد تا بيعت كند، على (عليه السلام) دوبار يا سه بار، او را برگرداند، او باز آمد و سرانجام بيعت كرد، آن بزرگوار هنگام بيعت با ابن ملجم ، فرمود: چه چيز جلوگيرى مى كند بدبخت ترين اين امت را (از اينكه راه صحيح برود) سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست قطعا تو اين را با اين (محاسنم را با خون سرم) رنگين مى كنى ، هنگام گفتن اين جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتى كه ابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام) (خطاب به خود) فرمود:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ        فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقيك
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ        اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
كمرت را براى مرگ ، محكم ببند؛ زيرا مرگ با تو ملاقات خواهد كرد و از كشته شدن ، آنگاه كه بر تو وارد شد، بى تابى مكن«. (4)

2 -اصبغ بن نُباته» مى گويد:«ابن ملجم ، همراه ديگران براى بيعت با على (عليه السلام) به حضور آن حضرت آمد و بيعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، على (عليه السلام) او را طلبيد و بارديگر بيعت محكم و اطمينان بخشى از او گرفت و با تأكيد به او سفارش كرد كه مكر و حيله نكند و بيعتش را نشكند، او نيز چنين قولى داد و از آنجا رفت ، چند قدمى برنداشته بود كه براى بار سوّم ، على (عليه السلام) او را طلبيد و باز بيعت محكمى از او گرفت و تأكيد كرد كه نيرنگ نكند و بيعتش را حفظ نمايد.
«ابن ملجم» گفت : اى اميرمؤ منان ! سوگند به خدا نديدم كه اينگونه برخورد را با احدى جز من كرده باشى ، على (عليه السلام) در پاسخ او اين شعر را خواند:
اُرِيدُ حَياتُهُ (3) وَيُرِيدُ قَتْلِى        عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
«من زندگى او را مى خواهم ، ولى او كشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور». (5)
سپس فرمود:«اى پسر ملجم ! برو كه سوگند به خدا! نمى بينم تو را كه به آنچه (در مورد بيعت خود با من) گفتى ، وفادار بمانى.
3 معلّى بن زياد» مى گويد:«عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام) آمد، از آن حضرت درخواست مركبى كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبى به من بده تا بر آن سوار گردم .
على (عليه السلام) به او نگريست و فرمود:«تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادى هستى ؟»، ابن ملجم گفت : آرى .
بار ديگر پرسيد:«تو عبدالرّحمان هستى ؟»، او گفت : آرى .
على (عليه السلام) به غزوان (يكى از خدمتكاران) فرمود: مركب سرخ رنگى را در اختيار ابن ملجم بگذار.
غزوان»، اسب سرخ رنگى را آورد و در اختيار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد و افسارش را گرفت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام) (همان شعر را كه در روايت قبل ذكر شد) گفت :
اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِى        عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
«من زندگى او را مى خواهم واو كشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور»
تا اينكه مى گويد: وقتى كه آن ضربت را بر فرق على (عليه السلام) وارد ساخت ، او را كه از مسجد گريخته بود، دستگير كردند و به حضور على (عليه السلام) آوردند، على (عليه السلام) فرمود:«سوگند به خدا! من آن نيكيهايى كه به تو مى كردم ، مى دانستم كه تو قاتل من هستى ، ولى خواستم در پيشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم.
4 -حسن بصرى» مى گويد: امير مؤ منان على (عليه السلام) در آن شبى كه صبح آن ضربت خورد، همه شب را بيدار بود و آن شب برخلاف عادتى كه داشت براى اداى نماز شب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسيد: چه باعث شده كه امشب به خواب نمى روى ؟
على (عليه السلام) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.
تا اينكه «ابن نباح» (اذان گوى آن حضرت) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ، على (عليه السلام) از خانه اُمّ كلثوم به سوى مسجد روانه شد، چند قدمى برنداشته بود كه بازگشت ، اُمّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: دستور بده تا جُعده (6) در مسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آرى دستور دهيد تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپس فرمود: راه گريزى از مرگ نيست و به سوى مسجد حركت كرد. ابن ملجم آن شب را تا صبح بيدار مانده بود و در انتظار و كمين على (عليه السلام) بسر مى برد، وقتى كه نسيم سحر وزيد، ابن ملجم خوابش برد، على (عليه السلام) وارد مسجد شد و با پاى خود او را حركت داد و فرمود: نماز!.
ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگير كرد) و ضربت بر او وارد نمود.
5 در حديث ديگر آمده : اميرمؤ منان على (عليه السلام) آن شب را تا صبح بيدار بود و مكرّر از خانه بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و مى گفت :
«وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّيْلَةُ الَّتِى وُعِدْتُ بِها».
«سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، اين همان شبى است كه وعده (كشته شدن در) آن ، به من داده شده است».
سپس به بستر خود باز مى گشت ، وقتى كه سپيده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكم بست و از اطاق بيرون آمد تا به سوى مسجد حركت كند، در حالى كه اين دو شعر را (كه قبلاً ذكر شد) مى خواند:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ        فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيِكَ
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ        اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
«كمر خود را براى مرگ محكم ببند، چرا كه به ناچار مرگ با تو ديدار كند و از كشته شدن مهراس و بى تابى مكن ، آن هنگام كه بر تو وارد شود».
وقتى كه به صحن خانه (حياط) رسيد، مرغابيها به سوى او آمدند و نعره و فرياد مى زدند (افرادى كه درخانه بودند) آنها را از حضرت دور مى كردند،اميرمؤ منان (عليه السلام) به آنها فرمود:«دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوايحٌ؛ آنها را رها كنيد كه نوحه گرانند». پس بيرون رفت و (همان شب) ضربت شهادت خورد.

پيمان توطئه ابن مُلْجم با هم مسلكان خود

در اينجا به ذكر نمونه هايى از رواياتى كه بيانگر انگيزه و چگونگى قتل امام على (عليه السلام) است توجّه كنيد:
1 سيره نويسان مانند ابومخنف و اسماعيل بن راشد و ... مى نويسند:
گروهى از خوارج در مكّه اجتماع كردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران ياد كردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانيان (كه در جنگ با على )عليه السلام( به هلاكت رسيده بودند) ياد كردند و اظهار ناراحتى و تأثّر نمودند تا اينكه بعضى از آنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشيم و نزد اين زمامداران گمراه برويم و در كمين آنان قرار گيريم و آنان را بكشيم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده كنيم و انتقام خون برادران شهيدمان را كه در نهروان كشته شده اند بگيريم !!!
همه آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند و هم پيمان شدند كه پس از مراسم حجّ، طرح خود را دنبال كنند.
در اين اجتماع ، (7) «عبدالرّحمن بن ملجم» گفت : من شما را از دست على آسوده مى كنم و عهده دار كشتن او مى شوم .
«برك بن عبداللّه تميمى»: پيشنهاد كرد كه كشتن معاويه با من .
و «عمرو بن بكر تميمى» گفت : من شما را از شرّ عمروعاص ، آسوده مى سازم و عهده دار كشتن او مى شوم .
اين سه نفر با هم پيمان محكم بستند و بر اجراى آن ، اصرار ورزيدند و در مورد وقت اجراى اين توطئه ، هر سه توافق كردند كه شب نوزدهم ماه رمضان ، به آن اقدام نمايند و سپس از همديگر جدا شدند و در انتظار اجراى توطئه خود بودند. ابن ملجم لعنت خدا بر او كه از قبيله «كِنده» بود با رعايت مخفى كارى ، از مكّه به سوى كوفه رهسپار شد و با ياران خود در كوفه ملاقات كرد، ولى براى اينكه توطئه اش فاش ‍ نشود، آن را به هيچ كس نگفت .

ملاقات ابن ملجم با قُطّام و مهريّه قُطّام

ابن ملجم در كوفه روزى به ديدار يكى از هم مسلكان خود كه از قبيله «تيم رباب» بود رفت ، تصادفا قُطّام (زن زيبا چهره) در آنجا بود، قطّام دختر اخضر تيمى بود كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام) كشته شده بودند و او از زيباترين بانوان آن زمان بود، وقتى كه ابن ملجم او را ديد، عاشق و شيفته او شد و عشق او در دلش جاى گرفت ، به طورى كه در همان مجلس از او خواستگارى كرد.
قطام گفت :«چه چيز را مهريّه من قرار مى دهى ؟».
ابن ملجم گفت :«هرچه را بخواهى آماده ام آن را بپردازم».
قُطّام گفت :«مهريّه من عبارت است از سه هزار درهم و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابى طالب».
ابن ملجم گفت : آنچه گفتى مى پذيرم ، ولى كشتن على را چگونه انجام دهم ؟«
قطام گفت : با به كار بردن حيله و غافلگيرى ، اين كار را انجام بده ، اگر به هدف رسيدى دلم را شفا داده و شاد مى كنى و زندگى خوشى با من خواهى داشت و اگر در اين راه كشته شدى ،«فَما عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ الدُّنْيا وَما فِيها؛ آن پاداشى كه در نزد خدا دارى براى تو بهتر از دنيا و آنچه در دنياست».
ابن ملجم گفت :«سوگند به خدا! من از اين شهر گريخته بودم ، اكنون به اين شهر نيامده ام مگر براى اجراى آنچه از من خواستى كه كشتن على باشد، اين خواسته ات را نيز انجام مى دهم».
قطام گفت : من نيز تو رادر اين كار مساعدت و يارى مى كنم .
به دنبال اين جريان ، قُطّام براى «وردان بن مجالد» كه از قبيله «تيم رباب» بود، پيام فرستاد و او رااز جريان آگاه كرد و از او خواست كه ابن ملجم را يارى نمايد. وردان نيز اين پيشنهاد را پذيرفت .
از سوى ديگر، ابن ملجم نزد (يكى از خوارج) از قبيله اشجع كه نام او «شبيب بن بجره» بود رفت و جريان را به او گفت و از او كمك خواست ، شبيب پيشنهاد ابن ملجم را پذيرفت و سرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبيب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جريان را دنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن اعتكاف خود (8)، خيمه اى در مسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند:«ما رأى خود را بر كشتن اين مرد (على) هماهنگ كرده ايم»، قطام چند تكّه پارچه حرير طلبيد و سينه هاى آنان را با آن پارچه ها محكم بست و آنان شمشيرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على (عليه السلام) از آن در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اينان ، اشعث ابن قيس را نيز از توطئه خود آگاه كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود) قول يارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پيوست تا آنان را در اجراى توطئه قتل ، كمك كند (بنابراين شب نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى ، چهار نفر مرد )ابن ملجم ، وردان ، شبيب و اشعث( و يك زن يعنى قطام همديگر را براى اجراى توطئه قتل على )عليه السلام( مساعدت مى كردند.
وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسيد امام على (عليه السلام) به سوى مسجد آمد (طبق معمول) صدا زد: نماز! نماز! در همين وقت ابن ملجم لعنت خدا بر او با همراهانش به آن حضرت حمله كردند، در اين حمله غافلگيرانه ، ابن ملجم شمشير زهرآلودش را بر فرق آن حضرت زد. (9)
از سوى ديگر شبيب لعنت خدا بر او شمشيرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت و به طاق مسجد خورد، تروريستها گريختند، اميرمؤ منان على (عليه السلام) فرمود:«مراقب باشيد اين مرد (ابن ملجم) از چنگ شما فرار نكند».

دستگيرى و قتل شبيب همدست ابن ملجم

پس از ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام) جمعى از مسلمين در صدد دستگيرى ضاربين برآمدند، در مورد «شبيب بن بجره» مردى او را دستگير كرد و به زمين افكند و روى سينه اش نشست و شمشيرش ‍ را گرفت تا با آن ، او را بكشد، ديد مردم سراسيمه به سوى او مى آيند، آن مرد از ترس اينكه مبادا (در آن شلوغى) او را عوضى بگيرند و هرچه فرياد بزند (قاتل من نيستم) صدايش را نشنوند، از سينه شبيب برخاست و او را رها كرد و شمشيرش را به كنارى انداخت . شبيب از فرصت استفاده كرده ، برخاست و از ميان ازدحام جمعيت گريخت و به خانه اش رفت ، پسر عموى او به خانه او رفت ، ديد شبيب پارچه حريرى از سينه اش باز مى كند، از او پرسيد اين چيست ؟ شايد تو امير مؤ منان على (عليه السلام) را كشتى ؟
شبيب خواست بگويد نه (آن قدر در حال تشويش و اضطراب بود كه) حمله كرد و او را كشت .


دستگيرى ابن ملجم و هلاكت او

ابن ملجم در حال فرار بود، مردى از قبيله هَمْدان ، به او رسيد قطيفه اى را كه در دست داشت به روى او انداخت و او را به زمين افكند و شمشيرش را از دستش گرفت و سپس او را نزد اميرمؤ منان على (عليه السلام) آورد. ولى سوّمين همدست ضاربين (وردان بن مجالد) فرار كرد و در ازدحام جمعيت ناپديد شد. (10).
اميرمؤ منان على (عليه السلام) وقتى كه به ابن ملجم نگاه كرد فرمود:«يك تن در برابر يك تن (11)، اگر من از دنيا رفتم ، او را همانگونه كه مرا كشته بكشيد و اگر زنده ماندم ، خودم رأيم را درباره او اجرا مى كنم».
ابن ملجم لعنت خدا بر او گفت : من اين شمشير را به هزار درهم خريده ام و با هزار درهم زهر، آن را زهرآگين نموده ام ، اگر به من خيانت كند، خدا آن را دور سازد.
او را از حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام) بيرون بردند. مردم از شدّت خشم گوشت بدن او را با دندانشان مى گزيدند و به او مى گفتند:
«اى دشمن خدا! اين چه كارى بود كه انجام دادى ؟ امّت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را درهم شكستى و بهترين انسانها را كشتى»، ولى ابن ملجم ساكت بود و سخنى نمى گفت ، او را زندانى كردند.
سپس مردم به حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام) آمدند و عرض ‍ كردند:«اى اميرمؤ منان ! درباره اين دشمن خدا دستورى به ما بده ، او امت را به نابودى كشاند و دين را تباه ساخت».
حضرت على (عليه السلام) به مردم فرمود:«اگر زنده ماندم ، خودم مى دانم كه با او چگونه رفتار كنم و اگر از دنيا رفتم با او همانند قاتل پيامبر رفتار كنيد، او را بكشيد و جسدش را با آتش بسوزانيد». (12)
هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) به شهادت رسيد و فرزندان و بستگانش ، از خاكسپارى بدن مطهّر آن حضرت فارغ شدند، امام حسن (عليه السلام) نشست و دستور داد تا ابن مجلم را به نزدش بياورند، ابن ملجم را نزد امام حسن (عليه السلام) آوردند وقتى در برابر آن حضرت ايستاد، امام حسن به او فرمود:«اى دشمن خدا! اميرمؤ منان را كشتى و در دين مرتكب فساد بزرگ شدى»، سپس دستور داد گردنش ‍ را زدند.
اُمّ هيثم ؛ دختر اسود نخعى درخواست كرد كه جسد ابن ملجم را به او بسپارند تا او سوزاندنش را به عهده بگيرد، امام حسن (عليه السلام) جسد ابن ملجم را به او سپرد و او آن جسد پليد را در آتش ‍ سوزاند.
شاعر (13)، درباره مهريّه قُطّام و قتل اميرمؤ منان على (عليه السلام) چنين مى گويد:
فَلَمْ اَرَ مَهْرا ساقَهُ ذُوسَماحَةٍ        كَمَهْرِ قُطامٍ مِنْ غَنِي وَمُعْدَمٍ
ثَلاثَةُ آلافٍ وَعَبْدٍ وَقِينَةٍ        وَضَرْبِ عَلىّ بِالْحِسامِ الْمُصَمَّمِ
وَلا مَهْرَ اَعْلى مِنْ عَلِي وَاِنْ غَلا        وَلا فَتْكَ اِلاّ دُونَ فَتْكِ ابْنِ مُلْجمٍ
يعنى :«تا كنون سخاوتمند و بخشنده ثروتمند و تهيدست را نديده ام كه مهريّه اى همچون مهريّه قطام را بدهد، كه (عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و كنيز و ضربت به على (عليه السلام) با شمشيرهاى بُرّان و هيچ مهريه اى هرچند گران باشد گرانتر از وجود على (عليه السلام) نيست . و هيچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نمى باشد».

نتيجه كار دو هم پيمان ابن ملجم

قبلاً گفتيم در مكه دو نفر ديگر، با ابن ملجم هم پيمان شده بودند تا يكى از آنان معاويه را ترور كند و ديگرى عمروعاص را، اينك به نتيجه كار آنان توجه كنيد: 
: يكى از آنان (برك بن عبداللّه به شام رفت و در سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضان ، در مسجد) به معاويه حمله كرد، معاويه در ركوع نماز بود، شمشير بر رانش خورد و (پس از مداوا) جان به سلامت برد، ضارب را دستگير كردند و همان وقت كشتند.
ديگرى (عمرو بن بكر، براى كشتن عمروعاص روانه مصر شد و سحر شب نوزدهم ماه رمضان به مسجد رفت و در كمين عمروعاص قرار گرفت) آن شب عمروعاص بر اثر بيمارى به مسجد نيامد، مردى به نام «خارجة بن ابى حبيب عامرى» را براى نماز به مسجد فرستاد. «عمرو بن بكر» به خيال اينكه او عمروعاص است ، به او حمله كرد و بر او ضربت زد كه بسترى شد و روز بعد فوت كرد. ضارب را نزد عمروعاص ‍ آوردند و او را به دستور «عمروعاص» اعدام كردند.

قبر شريف على و خاكسپارى آن حضرت

رواياتى كه بيانگر محل قبر و چگونگى خاكسپارى جسد پاك اميرمؤ منان على (عليه السلام) است ، از اين قرار مى باشد:
1 «حيان بن على غنوى» مى گويد: يكى از غلامان على (عليه السلام) براى من تعريف كرد: هنگامى كه على (عليه السلام) در بستر شهادت قرار گرفت ، به امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) فرمود وقتى كه من از دنيا رفتم ، مرا بر تابوتى بگذاريد و از خانه بيرون ببريد، دنبال تابوت را بگيريد، جلو تابوت را ديگران (فرشتگان) برمى دارند، سپس ‍ جنازه مرا به سرزمين «غريين» (نجف) ببريد، به زودى در آنجا سنگ سفيد و درخشانى مى يابيد، همانجا را بكَنيد در آنجا لوحى مى بينيد مرا در همانجا دفن كنيد.
غلام مى گويد: پس از شهادت آن حضرت (مطابق وصيّت) جنازه او را برداشتيم و از خانه بيرون برديم ، دنبال جنازه را گرفتيم ولى جلو جنازه ، خود برداشته شده بود، صداى آهسته و كشيده اى مى شنيديم تا اينكه به سرزمين غريين رسيديم ، در آنجا سنگ سفيد درخشنده اى ديديم ، آنجا را كنديم ، ناگهان لوحى ديديم كه در آن نوشته بود:
«اينجا مكانى است كه نوح (عليه السلام) آن را براى على بن ابيطالب (عليه السلام) ذخيره كرده است». جسد آن حضرت را در آنجا به خاك سپرديم و به كوفه بازگشتيم و ما از اين تجليل و احترام خدا به اميرمؤ منان (عليه السلام) خوشحال و شادمان بوديم ، با جمعى از شيعيان ديدار كرديم كه به نماز بر جنازه آن حضرت ، نرسيده بودند، جريان خاكسپارى و كرامت و احترام خدا را براى آنان بازگو كرديم . آنان به ما گفتند:«ما نيز مى خواهيم ، آنچه را شما ديديد، بنگريم» به آنان گفتيم : طبق وصيت على (عليه السلام) قبر او پنهان شده است ، آنان توجّه نكردند و رفتند و سپس بازگشتند و گفتند:«ما آن مكان را كنديم ولى چيزى نديديم».
2 «جابر بن يزيد جعفى» مى گويد: از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم :«جنازه اميرمؤ منان على (عليه السلام) در كجا دفن شد؟».
فرمود:«پيش از طلوع خورشيد در جانب غريين به خاك سپرده شد و حسن و حسين و محمّد (حنفيّه) فرزندان على (عليه السلام) و عبداللّه بن جعفر (برادرزاده على )عليه السلام» وارد قبر شدند و جنازه را در ميان قبر گذاردند«.
3 «ابى عُمَير» به سند خود نقل مى كند: شخصى از امام حسين (عليه السلام) پرسيد:«جنازه اميرمؤ منان (عليه السلام) را در كجا به خاك سپرديد؟».
فرمود:«شبانه جنازه را برداشتيم و از جانب مسجد اشعث آن را برديم تا به پشت كوفه كنار غريين برده و در آنجا به خاك سپرديم.
4 «عبداللّه بن حازم» مى گويد: روزى با هارون الرّشيد (پنجمين خليفه بنى عباس) از كوفه براى شكار، خارج شديم ، به جانب غريين و ثَوِيَّه رسيديم ، در آنجا چند آهو ديديم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها روانه كرديم ، آنها ساعتى (براى صيد كردن) جست و خيز كردند (و نتوانستند آنها را شكار كنند) ديديم آهوها به تپه اى در آنجا، پناه برده اند و بر بالاى آن ايستاده اند، ولى بازها و سگها (كه مى خواستند از آن تپه بالا روند) سقوط كردند و بازگشتند، وقتى كه هارون اين منظره را ديد، تعجّب كرد و حيرت زده شد،سپس آهوها از آن تپّه به زير آمدند، بازها و سگها به سوى آنها شتافتند، آنها به آن تپه رو آوردند و سگها و بازها نيز پس از دست و پا زدن ، خسته شده و بازگشتند و اين موضوع سه بار تكرار شد.
هارون گفت : برويد شخصى را پيدا كنيد و به اينجا بياوريد (در اينجا رازى نهفته است شايد با پرس و جو به اين راز پى ببريم.
ما رفتيم و پيرمردى از بنى اسد را يافتيم و او را نزد هارون آورديم ، هارون به او گفت :«به ما خبر بده كه در اين تپّه و بلندى ، چه چيزى وجود دارد؟پيرمرد گفت :«اگر به من امان بدهيد، به آن خبر مى دهم.
هارون گفت : عهد و پيمان با خدا كردم كه به تو آسيب نرسانم وتو را از محل سكونتت ، بيرون نكنم«.پيرمرد گفت :«پدرم از پداران خود نقل كرده كه قبر علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) در اينجاست ، خداوند اينجا را حرم امن قرار داده كه هركس به آن پناهنده شود، در امن و امان خواهد بود». هارون از مركب خود پياده شد و آب خواست و با آن وضو گرفت و در كنار آن بلندى ، نماز خواند و خود را به آن خاك ماليد و گريه كرد و سپس ‍ بازگشتيم .
محمّد بن عيسى (يكى از محدّثين) مى گويد: من اين جريان را شنيدم ، ولى قلبا باور نمى كردم تا اينكه پس از مدّتى ، رهسپار مكّه براى انجام حجّ شدم ، در آنجا ياسر (نگهبان زينهاى اسبهاى هارون) را ديدم ، برنامه او اين بود كه پس از طواف خانه خدا، نزد ما مى آمد و مى نشست و از هر درى سخن مى گفت تا اينكه روزى گفت : شبى من با هارون الرّشيد هنگام بازگشت از مكّه و ورود به كوفه بودم ، به من گفت اى ياسر! به عيسى بن جعفر (يكى از خويشانش) بگو سوار شود و آماده گردد، همه سوار بر اسب شديم و من همراه آنان بودم تا به سرزمين غريين رسيديم ، عيسى پياده شد و خوابيد. اما هارون كنار آن بلندى آمد و نماز خواند و بعد از هر نماز دو ركعتى ، دعا مى كرد و مى گريست و روى آن تپه مى غلتيد (و خود را به خاك مقدّس آن ، خاك آلود مى كرد) سپس خطاب به على (عليه السلام) مى گفت : «اى پسرعمو! سوگند به خدا من فضل و برترى و سبقت تو را در اسلام مى دانم و به خدا به يمن وجود تو من به اين مقام رسيده ام و به تخت خلافت نشسته ام و تو همان هستى كه گفتم ، ولى فرزندان تو (نوادگان تو) مرا آزار دهند (11) و بر ضدّ حكومت من خروج مى كنند» سپس هارون برمى خاست و نماز مى خواند و بعد از نماز و دعا، اين سخنان را تكرار مى كرد، باز برمى خاست و نماز مى خواند و بعد از نماز دعا، مى كرد و مى گريست و اين سخنان را تكرار مى نمود، تا سحر آن شب ، اين شيوه ادامه يافت«.
آنگاه به من گفت : اى ياسر! عيسى را از خواب بيدار كن ، عيسى را بيدار كردم ، به او گفت :«اى عيسى ! برخيز و در كنار قبر پسر عمويت نماز بخوان».
عيسى گفت :«كدام پسر عمويم ؟».
هارون گفت :«اينجا قبر على بن ابيطالب (عليه السلام) است عيسى وضو گرفت و نماز خواند و آنان هردو مشغول به نماز و دعا بودند تا اينكه هوا روشن شد، من خطاب به هارون گفتم :»اى اميرمؤ منان ! صبح فرا رسيد« آنگاه سوار شديم و به كوفه بازگشتيم .

چرا حضرت علی علیه السلام را به شهادت رساندند

عبدالرحمان بن ملجم یکی از فراریان گروه خوارج بود که پس از جنگ نهروان به مکه رفت و در آن جا بر ضد حکومت حضرت علی(ع) فعالیت می‏کرد. خوارج در جنگ صفین جزو لشکریان حضرت علی(ع) بودند و با معاویه می‏جنگیدند. آنها کم کم مخالفتشان را با جنگ نشان دادند. خوارج با این که طرفدار پایان جنگ بودند و خود عامل به وجود آمدن صلح با معاویه محسوب می‏شدند، اما پس از حکمیت و تعیین معاویه از طرف حکمیت - عمروعاص و ابوموسی اشعری - به عنوان خلیفه با آن مخالفت کردند. آنان از حضرت علی(ع) خواستند که دوباره با معاویه وارد جنگ شود؛ اما حضرت علی(ع) به پیمانی که داده بود وفادار ماند و پیشنهاد خوارج را پذیرفت. از این جا بود که خوارج به عنوان یک گروه معترض در برابر حکومت حضرت علی(ع) قرار گرفتند و جنگ نهروان را به وجود آوردند. در جنگ نهروان اغلب خوارج کشته شدند جز تعداد اندکی - از جمله عبدالرحمان - که به مکه فرار کردند. این گروه به مرور زمان گسترش پیدا کرد و دارای مذهب فکری و اعتقادی شد.[14]
عامل عمده‏ای که ابن ملجم را وادار به شهادت حضرت علی(ع) کرد، انحراف فکری و اعتقادی او بود. چون خوارج، حضرت علی(ع) را عامل نابسامانی‏های مسلمانان و جایز القتل می‏دانستند که ابن ملجم جزو این گروه بود. از این رو عبدالرحمان در مکه تصمیم به کشتن حضرت علی(ع) گرفت و به همین منظور روانه کوفه، مرکز حکومت علی(ع) گردید. آنچه علاوه بر ناآگاهی و انحراف فکری ابن ملجم، او را به اجرای این تصمیم تشویق و ترغیب نمود، پیشنهادات و تحریکات قطام بود. قطام که دختر جوان و زیبایی بود، با خوارج همفکر بود. ابن ملجم به خاطر عقیده باطل و تفکر خارجی‏گری و در اثر تحریک قطام، حضرت علی(ع) را به شهادت رساند. شخصی را به قتل رساند که رسول خدا(ص) بارها درباره‏اش فرمود: «علیّ مع الحق و الحق مع علی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامه»؛[15] علی با حق است و حق با علی است و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‏شوند تا این که در روز قیامت در کنار حوض کوثر با من ملاقات کنند(سایت پرسش وپاسخ).
شهادت امام علی٬ نتیجه توطئه مشترک ٬ معاویه به‌عنوان نماینده جنگ صفین٬ ابن مجلم به‌عنوان نماینده جنگ نهروان و اشعث به‌عنوان نماینده جنگ جمل٬ بود که همگی کمر همت برای قتل امام٬ بسته بودند. البته در این میان٬ کوتاهی برخی از خواص شیعه در مظلومیت پیشوای و خلیفه مسلمین، را نمی‌توان نادیده گرفت که سرانجام به صلح حسنی و شهادت حسینی٬ منجر شد.نتیجه آن که بعضی از افراد بی بصیرتی علت شهادت حضرت علی (ع)بود.

‌پی نوشت ها:
(1). مدارك متعدد بيانگر آن است كه : آن حضرت را در محراب مسجد، در حالى كه نماز مى خواند ضربت زدند. در اينجا به ذكر چند مدرك مى پردازيم : كشف الغمه ، ج 2، ص 63. امالى طوسى ، ج 9، ص 650. بحار، ج 41، ص 205 و 206.
(2). گرچه بنى عبّاس در ظلم و جنايت ، كمتر از بنى اميّه نبودند، ولى در آغاز تا حدودى ظواهر را حفظ مى كردند.
(3). يا: هنگامى كه مردم براى بيعت ، در حضور على (عليه السلام) اجتماع كردند.
(4). اين دو شعر از »احيحة بن جلال« مى باشد كه در نصيحت پسرش سروده است ، و على )عليه السلام( در مورد فوق به آن تمثّل نمود.
(5). در بعضى از نسخه ها، به جاى واژه »حياته« واژه »حبائه« )يعنى من عطا و احسان به او را مى خواهم ...( آمده است .
(6). اين شعر از شعرهاى »عمرو بن معدى كرب« است كه »با قيس بن مكشوح مرادى« دوست بود و بعد بينشان اختلاف شد و قيس ‍ نسبت به او دشمنى مى كرد، ولى »عمرو« به او احسان مى نمود، در اين وقت ، »عمرو« شعر فوق را گفت . ظاهرا منظور از مصرع دوم اين است كه :»من عذرم را بر او تمام كردم واو ديگر هيچ گونه بهانه اى براى كشتن من ندارد، جز هواى نفس و خبث باطن«.
(7). جعدة بن هبيره ، خواهرزاده على )عليه السلام( بوده ؛ زيرا مادرش امّ هانى خواهر على )عليه السلام( بود، او فردى بسيار شجاع بود و علاقه وافرى به على )عليه السلام( داشت و حاضر بود جانش را فداى آن حضرت كند، از اين رو در تاريخ آمده : على )عليه السلام( به امام حسن )عليه السلام( وصيت كرد كه براى من چهار قبر تهيه كن تا كسى محل دفن مرا نداند: 1 در مسجد 2 در رحبه 3 در غرى )نجف( 4 خانه جعدة بن هبيره . )اسدالغابه ، ج 2، ص 285. سفينة البحار، ج 1، ص 158(.
(8). اينها نه نفر از فراريان و باقيماندگان خوارج بودند كه از جنگ نهروان گريخته بودند.
(9). «اعتكاف»، عبادت مخصوصى است كه در مسجد جامع در ايام مخصوصى انجام مى شود، روزه گرفتن سه روز و بيرون نيامدن از مسجد در اين سه روز، از شرايط آن است .
(10). چنانكه قبلاً ذكر شد مطابق مدارك متعدّد، از جمله كشف الغمه ، ج 2، ص 63 )كه مؤ لفش على بن عيسى اِربلى ، در سال 693 ه. ق .( وفات كرده ، حضرت على )عليه السلام( در محراب عبادت ، هنگام نماز، ضربت خورد.
(11). در مورد سرنوشت قُطام ، مطابق نقل بحارالانوار (ج 42، ص 298) مردم پس از كشتن ابن ملجم ، به سوى قُطّام رفتند و او را قطعه قطعه كردند و در پشت كوفه ، بدنش را آتش زدند و خانه اش را ويران نمودند.ودر مورد اشعث ، بعضى نوشته اند وى چهل روز بعدازشهادت على (عليه السلام) از دنيا رفت و بعضى فوت او را سال 42 هجرى قمرى دانسته اند.
(12). چنانكه اين حكم در آيه قصاص ، سوره مائده ، آيه 45 آمده است .
(13). بعضى گويند: چنين دستورى از امام بعيد است و بسيارى از بزرگان محدّثين از نقل آن دورى كرده اند، گفته اند كه امام على )عليه السلام( از سوزاندن و مُثل كردن جسد ابن ملجم ، نهى نمود. نگارنده گويد: حضرت على )عليه السلام( چنانكه در نهج البلاغه نامه 47 آمده از مثله )بريدن گوش و بينى و اعضاء( ابن ملجم نهى كرده و فرموده بر او يك ضربت بزنيد تا در برابر ضربتى باشد، ولى در مورد سوزاندن جسد چنين فردى ، طبق بعضى از روايات ، حضرت على )عليه السلام( به آن دستور داد )بحار، ج 42، ص 288)
(14). اين شاعر، فرزدق بوده است )صواعق المحرقه ، ص ‍ 132(.
(15). فرزندان رشيد على (عليه السلام) به مبارزه پيگير خود با هارون كه طاغوتى بزرگ بود ادامه مى دادند و او را به عنوان سلطان ستمگر و منحرف ، معرّفى مى كردند و در حقيقت اين شيوه را از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و على (عليه السلام) آموخته بودند، ولى هارون حيله گر، با اين تعبيرات ، فريبكارى مى كرد .
(16) جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 585 – 599، قم، صحیفه، 1368.
(17)خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 14، ص 321.

منابع با تلخیص واضافات:
گذري بر زندگي امام اول حضرت علي، علامه‌ حلي‌، حسن ‌بن یوسف
سایت پرسش وپاسخ