شعر چهاردهمین قرن شهادت امام علی (ع) از غلامرضا فاتحی
آن شب که زینب کوفه را صحرای تَف دید
یعنی تمام کربلا را در نجف دید
بیست و یکم شب بود یا ظهر دهم بود
این سو و آن سو مادرش را هر طرف دید
از ابن ملجم تا قطام و اشعث و عَمر
آنقدر شمر و زجر و خولی صف به صف دید
بابای خود را رو خضاب از خون سر دید
عباس را در معرض تیر و هدف دید
می رفت او ممسوس فی ذات خداوند
گاهی که اکبر را به میدان در شعف دید
دشمن عروسی داشت پای رأس قاسم
هر گوشه ای بزم شراب و رقص و دف دید
صفین، قرآن ها به روی نیزه می رفت
در شام، پای نیزه و سر ، سوت و کف دید
او دین ابراهیم جدّ جدّ خود را
بازیچه ی فرزندهای نا خلف دید
امروز بر دوش پدر، فردای خود را
ناقه سـوار یکّۀ بـرج شرف دید
در پیش الرحمن ، کنار لؤ لؤ سبز
مرجان سرخش را نشسته در صدف دید
بعد سه روزی شاعرت در قافیه ماند
تا بوریای بی کفن را بی کنف دید
حالا هزار و چارصد سال است شیعه
آن را که می باید ببیند در نجف دید
*****
مرتضی کشته شد اما نه به شمشیر
خون سر بر روی پیشانی و ابرو جاری
صد و ده بار شب قدر ز گیسو جاری
تا قلم را بگذاری لب بالایی مو
فزت تنها نه به لب ، بلکه ز هر مو جاری
ته شمشیر کمی از لب آن تیز تر است
دست یک مرد عرب باشد و در او جاری ...
کینه از حیدر کرار ، قطامی که شود
زهر هم قاعدتا هست از آن سو جاری
شب بیست و یکم ارکان هدی ریخت به هم
صوت زهرایی جبریل و هیاهو جاری
ز هجر ،مرتضی کشته شد اما نه به شمشیر
داغ زهراست چو خون بر روی بازو جاری
چارده قرن تمام است که ما می بینیم
غربت نام علی هست به هر سو جاری
حتما آن ماذنه ها حسرت نامش دارند
تا نشد خیرالعمل ها ز اذان گو جاری
پرچم نام علی حسرت بام کعبه است ...؟
فاطمه گفت علی ، شد همه جا هو جاری
غلامرضا فاتحی
(اصفهان)