شعر شهادت امام علی (ع) از علی مجاهدی
كوفه! بشكن بغض چندين ساله را
با دل خود آشنا كن ناله را
بغض خود بشكن كه بايد خون گريست
بايد امشب شط شد و جيحون گريست
با من از آن ناشناس شب بگو
از شگفتنهاى ياس شب بگو
از همان ياسى كه شبها مى شكفت
در ميان باغ تنها مى شكفت
بس كه تنها بود و همرازى نداشت
سر به گوش چاه غربت مى گذاشت
صبر، از صبر على در حيرتست
بى على، غم هم اسير غربتست
بى على، شب ناشكيبى مى كند
چون من، احساس غريبى مى كند
كوفه! باور كن كه كوفى نيستيم
ما كه ابن الوقت و صوفى نيستيم
هر چه مىدانى بيا با ما بگو
تا سحر بنشين و از مولا بگو
امشب ست آن شب كه كس نشناخته ست
اين شب قدرست و بس نشناخته است
ديده يى امشب تو در مهتاب نور
كشتن خورشيد در محراب نور
ياد كن، ياد آن به دلْ نزديك را
خاطرات روشن و تاريك را
با دل تو، غم گره خورد اى دريغ!
در تو روح زندگى مرد، اى دريغ!
منبع:گنجينه نور- مدائح و مراثى خمسه طيبه،محمد على مجاهدى( پروانه)،صص338-339