شعر شهادت امام علی (ع) از حسن لطفی
باز داغ سیـــــنه بی اندازه شد
بار دیگر کــهنه زخمی تازه شد
شب رسید و بام کوفــه تار شد
باز دردی آشـــــنا تکرار شد
گر چه شب بود و فلک درخواب بود
سینه هایی تا سحر بی تاب بود
آه فصل زخم ها آغــــاز گشت
نیمه شب آرام دربی باز گشت
می چکـد خون از دلی افروخته
باز شد در مثل درب سوخـــته
رخت مشکی را به تن پوشید و رفت
سنگ غسلی را حسن بوسید و رفت
گریه ای بر سینه خنجر می زند
باز هم عباس بر سر می زنـــد
چشم زینب در قفا مبهوت بود
بر سر دوش دو تن تابـوت بـود
می کشد آه از جگر از بی کسی
می رود تابوتی از دلواپــــسـی
روضه هایش مانده اما در گلو
می رود بابای زینب پیـــش رو
بس که زد خود را نوایش زخم شد
چشم ها و گونه هایش زخم شد
با دلی پر خــون و زار و آتشین
ناله زد بر شانه ی ام البنــیــــن
درد تشییع جنازه دیدنیست
روی سنگی خون تازه دیدنیست