امام علی (ع) در شعر سعدی
مصلح الدین ابومحمدعبدالله سعدی شیرازی یکی از یبزرگ ترین شعرای ایران در حدود سال 605 هجری در خانواده ای اهل علم در شیراز متولد شد و در نوجوانی پدر خود را از دست داد او در جوانی برای کسب علم وارد مدرسه نظامیه بغداد شد و به کشورهای زیادی سفر کرد و نزد بزرگانی چون شهاب الدین سهروردی تلمذ نمود. شاهکار جهانی او گلستان و بوستان بارها به زبانهای گوناگون در کشورهای مختلف به چاپ رسید.
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او
در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت
لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
پیغمبر، آفتاب منیرست در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی
یارب به آب دیدهٔ مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا
گر خلق تکیه بر عمل خویش کردهاند
ما را بسست رحمت وفضل تو متکا
یارب خلاف امر تو بسیار کردهایم
و امید بسته از کرمت عفو مامضی
چشم گناهکار بود بر خطای خویش
ما را ز غایت کرمت چشم در عطا
یارب به لطف خویش گناهان ما بپوش
روزی که رازها فتد از پرده برملا
همواره از تو لطف و خداوندی آمدست
وز ما چنانکه در خور ما فعل ناسزا
عدلست اگر عقوبت ما بیگنه کنی
لطفست اگر کشی قلم عفو بر خطا
گر تقویت کنی ز ملک بگذرد بشر
ور تربیت کنی به ثریا رسد ثری
دلهای دوستان تو خون میشود ز خوف
باز از کمال لطف تو دل میدهد رجا
یارب قبول کن به بزرگی و فضل خویش
کان را که رد کنی نبود هیچ ملتجا
ما را تو دست گیر و حوالت مکن به کس
الا الیک حاجت درماندگان فلا
ما بندگان حاجتمندیم و تو کریم
حاجت همیشه پیش کریمان بود روا
کردی تو آنچه شرط خداوندی تو بود
ما در خور تو هیچ نکردیم ربنا
سهلست اگر به چشم عنایت نظر کنی
اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا؟
اولیتر آنکه هم تو بگیری به لطف خویش
دستی، وگرنه هیچ نیاید ز دست ما
کاری به منتها نرسانید در طلب
بردیم روزگار گرامی به منتها
فیالجمله دستهای تهی بر تو داشتیم
خود دست جز تهی نتوان داشت بر خدا
یا دولتاه اگر به عنایت کنی نظر
واخجلتاه اگر به عقوبت دهد جزا
ای یار جهد کن که چو مردان قدم زنی
ور پای بستهای به دعا دست برگشا
پیدا بود که بنده به کوشش کجا رسد
بالای هر سری قلمی رفته از قضا
کس را به خیر و طاعت خویش اعتماد نیست
آن بیبصر بود که کند تکیه بر عصا
تاروز اولت چه نبشتست بر جبین
زیرا که در ازل سعدااند و اشقیا
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا
ما را به نوشداروی دشمن امید نیست
وز دست دوست گر همه زهرست مرحبا
ای پای بست عمر تو، بر رهگذار سیل
چندین امل چه پیش نهی، مرگ در قفا؟
در کوه ودشت هر سبعی صوفیی بدی
گر هیچ سودمند بدی صوف بیصفا
پهلوی تن ضعیف کند پشت دل قوی
صیدی که در ریاض ریاضت کند چرا
چون شادمانی و غم دنیا مقیم نیست
فرعون کامران به و ایوب مبتلا
امثال ما به سختی و تنگی نمردهاند
ما خود چه لایقیم به تشریف اولیا؟
غم نیست زخم خوردهٔ راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست
یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
عمرت برفت و چارهٔ کاری نساختی
اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیا
کردار نیک و بد به قیامت قرین تست
آن اختیار کن که توان دیدنش لقا
تا هیچ دانهای نفشانی به جز کرم
تا هیچ توشهای نستانی به جز تقی
گویی کدام سنگدل این پند نشنود
بر کوه خوان که باز به گوش آیدت صدا
نااهل را نصیحت سعدی چنانکه هست
گفتیم اگر به سرمه تفاوت کند عمی
کلیات سعدی، قصاید، قصیده 1