موضعگیری بخاری نسبت به اهل بیت در کتاب صحیح
موضع صحیح بخاری نسبت به اهل بیت (علیهم السلام)
به راويان صحيح بخاري اشاره کردیم تا مشخص شود که صحيح بخاري از چه کساني روايت نقل کرده است. يک نمونه از آنها وکيع بن جراح بود که در کتب اهل سنت معروف به شراب خواري است، مدارکش را از کتب اهل سنت آوردیم.
جالب است که در برخي از سايتهاي اهل سنت به عنوان پاسخگوئي گفته بودند آنچه وکيع مصرف مي کرده «نبيذ» بوده و نبيذ دو معنا دارد که يک معنا آن شربت خرما است و يک معنا به شراب و وکيع حلالش را مصرف مي کرده است. آنکه علماء اهل سنت گفتند جايز است و حتي اگر نبيذ به عنوان آن چيزي باشد که از کشمش گرفته مي شود و ممکن است که مست کننده باشد، گفتند دو حکم دارد و نظرات مختلفي در اوست.
سؤال ما اين است که آيا درباره مسکرات در نظر اهل سنت دو فتوا موجود است؟!
آقاي احمد بن حنبل صريحاً گفته وکيع مسکر مصرف مي کرده است نه نبيذ. نمي توانند بگويند که نبيذ دو معنا دارد و چنين است و چنان است؛ عبارت احمد بن حنبل به اين شکل است «وَ قَد سُئِلَ أَحمَدُ بنِ حَنبَل إِذَا اختُلِفَ وَکِيع وَ عبد الرحمن بن مهدي بِقَولِ مَن نَأخُذ؟» اگر وکيع و عبدالرحمن در روايتي اختلاف داشتند حرف چه کسي را قبول کنيم؟ «فَقَالَ عبد الرحمن يُوَافِقُ أَکثَر» گفت حرفهاي عبد الرحمن بهتر است «وَ عبد الرحمن يَجتَنِبُ شُربَ المُسکَر» عبد الرحمن از نوشيدن مسکرات پرهيز مي کند.
پس نمي توانند بگويند نبيذ را مي توان توجيه کرد که برخي گفتند حلال باشد. زيرا احمد بن حنبل صراحتاً گفته که وکيع مسکر مصرف مي کرده است و اين توجيهات صحيح نيست.
نکته بعدي که بايد مد نظر قرار دهيم راوياني است که نامشان در صحيح بخاري آمده و مشهور به دشمني به اهل بيت (علیهم السلام)هستند، مثل «حريز بن عثمان» کهئبه اميرالمؤمنين (علیهالسلام) جسارت مي کرده است و عمران بن حتان که مدح ابن ملجم را گفته است و اسحاق بن سويد که به اميرالمؤمنين(علیه السلام) جسارت مي کرده است و «ثور بن يزيد حمثي» که اميرالمؤمنين را دوست نداشت و مي گفت حضرت(علیه السلام) جدّ من را کشتند و به ايشان علاقه ندارم و «حصين بن نمير واسطي» که به اميرالمؤمنين جسارت مي کرده و زياد بن علاقه که از اهل بيت(علیهم السلام) انحراف داشته و با ايشان ميانه خوبي نداشته است. «زياد بن جبير» که به حسنين (عليهما السلام) جسارت مي کرده است و «صاعب بن فروخ» که دوست بني اميه و دشمن خاندان اميرالمؤمنين ،علي (عليه السلام) بود.
«قيس بن ابي حازم» که به اميرالمؤمنين (علیه السلام) جسارت مي کرد و «ابوهريره» که دوست معاويه و جاعل حديث و روايت در ذم اميرالمؤمنين (علیه السلام) و دشمن با اميرالمؤمنين(علیه السلام) بوده است که با روايات اهل سنت و اقرار علماء اهل سنت اين مطالب را در قسمت قبل ثابت کرديم.
جالب اينجاست که نگاهي به مشايخ بخاري داشته باشيم، بخاري در کل صحيح خودش با تمام رواياتي که به صورت کلي مطرح کرده است 29 روايت از اميرالمؤمنين(علیه السلام) نقل کرده است. از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) تنها 1 روايت نقل کرده است. از امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) روايتي نقل نکرده است. از امام صادق و امام کاظم و امام رضا و امام جواد و امام هادي و امام عسگري (علیهم السلام) روايت نقل نکرده است.
در مقدمه فتح الباري اين مطلب را به صورت کامل مطرح کرده است.
اما از طيف مقابل اهل بيت (علیهم السلام) (حتي در بين همسران رسول خدا دو طيف وجود دارد که يک طيف، طيف عايشه و حفصه است و تعدادي از زنان نیز در حزب ام سلمه هستند) بخاري از طيفي نقل مي کند که مشهور به دشمني با اهل بيت (علیهم السلام) هستند. روايت هاي اين طيف در صحيحين بسيار زياد است.
به عنوان مثال: از عايشه همسر پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 242 روايت نقل کرده است. از ابوهريره 446 روايت نقل کرده است. از عبد الله بن عمر و از انس بن مالک روايات فراواني نقل کرده است. از جناب عمار ياسر و سلمان فارسي فقط 4 روايت نقل کرده است.
اينها چگونه مي تواند ميانه روي بخاري را نشان بدهد و ثابت کند؟!
اگر بخاري مي گفت در جامعه اسلامي دو طيف وجود دارد و من براي اينکه عدالت را رعايت کرده باشم از هر دو طيف روايت نقل مي کنم و اين نيست که فقط از يک طيف روايت نقل کنم اما از طيف ديگر اصول امهات عقايد خود را از آنها اخذ کرده است و اين ميانه روي را بخاري نداشته است.
بخاري از عايشه همسر پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 242 روايت نقل کرده است. ما مدارک معتبر نزد اهل سنت را مطرح مي کنيم و نشان مي دهيم که عايشه همسر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم با حضرت علي(علیه السلام) ميانه خوبي نداشته است، به عنوان يکي از راويان مطرح در صحيح بخاري و صحيح مسلم بوده و طبق رواياتي که نزد اهل سنت معتبر است ابوالفرج اصفهاني دانشمند مشهور و عالمي که نزد اهل سنت مقبول است و به اقرار ذهبي به عنوان يک عالم صدوق شناخته شده است در کتاب مقاتل الطالبيين جلد 1 صفحه 11 روايتي را با سند صحيح نقل مي کند که وقتي خبر شهادت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) به عايشه همسر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد سجده کرد.
آيا اين کار از کسي که محبت اميرالمؤمنين(علیه السلام) را داشته باشد سر مي زند؟!!
اگر شخصي به عنوان سؤال از اهل سنت بپرسد شما ادعا مي کنيد که محبت اهل بيت (علیهم السلام) را داريد، آيا اينکاري که عايشه انجام داده است دلالت بر محبت عايشه به اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي کند يا نه؟ اهل سنت چه پاسخي خواهند داد؟ آيا مي توانند براي اين مطلب پاسخي داشته باشند.
علاوه بر اين مطلب«ابن سعد» از «الطبقات کبري» و «طبري» در «تاريخ» و «ابوالفرج اصفهاني» در «مقاتل الطالبيين» و «ابن سبعون بغدادي» در «الامالي» و «ابن اثير» در «الکامل في التاريخ» و مؤلف «حياۀ الحيوان» و ساير کتب تاريخ نقل کردند که وقتي خبر شهادت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) به مدينه و حجاز رسيد «وَ ذَهَبَ بِقَتلِ عَلي عليه السلام إِلَي الحِجَازِ سفيان بن اميه بن سفيان بن عبد الشمس» يکي از امويين خبر شهادت حضرت علي (عليه السلام) را به منطقه حجاز رساند، عايشه همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از جنگ جمل به خاطر توبيخها و سرزنشهايي که بر او شد قسم خورد که از خانه و از مدينه بيرون نرود. وقتي خبر به مدينه رسيد «وَ بَلَغَ ذَلِکَ عَائِشَۀ» و خبر به عايشه خبر رسيد «فَقَالَت فَأَلقَت عَصَاهَا» عصاي خودش را بر زمين انداخت، «وَ استَقَرَّ بِهَا النَّوَي» و در جاي خودش آرام گرفت «کَمَا قَرَّ عَينَ بِالعِيَابِ مُسَافِرُ» همانطور که فردی چشم نگران به اين سو و آن سو مي رود و وقتي که مسافرش برگردد چشم آرام مي گريد.
اين شعر را وقتي به کار مي برند که شخصي دنبال کاري مي رود ولي انجام نمي شود و بعد آن کار بدون اينکه او بخواهد انجام مي شود و دل اين شخص آرام مي گيرد؛ به خاطر انجام گرفتن اين کار و خيالش آرام مي شود. اگر کسي با ادبيات عرب آشنايي داشته باشد مي گويد مقصود اين شعر اين است که من هم دنبال چنين مطلبي بودم و اين سمت و آن سمت مي رفتم تا شايد اين خبر به من برسد يعني تا خبر کشتن علي به من برسد! مگر مي شود شخصي منتظر رسيدن خبر ديگري باشد! مگر اينکه خودش براي او نقشه اي کشيده باشد ولي وقتي اين خبر از طريق سفيان بن اميه به من رسيد من آرام گرفتم و اين شعري است که علماء اهل سنت از عايشه نقل کردند. درباره این موضوع خود علمایی که این را مطرح کرده اند بايد پاسخگو باشند.
مصادر ديگري است در صحيح بخاري، روايتي نقل مي کند و ماجرايي که اهل سنت به عنوان نماز خواندن ابوبکر به دستور پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مي کنند. ماجراي عجيبي است که آنها ادعا مي کنند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خليفه اول دستور دادند که نماز بخواند و بعد مي گويند خود پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالتي بسيار سخت و در حالي که نمي توانستند به درستي راه بروند به قول عايشه «لَمَّا صَقُلَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم وَاشتَدَّ وَجعَهُ» وقتي که پيامبر در مريضي شان سنگين شدند و درد پيامبر بيشتر شد «إِستَأذَنَ أَزوَاجُهُ أَن يُمَرَّضَ فِي بَيتِي» همسران اجازه خواستند که پيامبر در خانه من بماند «فَأَذِنَ لَهُ» پيامبر اجازه دادند، چرا؟ چون روزي که پيامبر مريض شدند در خانه عايشه بودند مي گويد پيامبر در خانه من بودند و دردشان بيشتر شد و لذا ساير ازواج به خاطر محبتي که به پيامبر داشتند، گفتند: يا رسول الله! ما نمي خواهيم شما از جايتان حرکت کنيد در همين جا بمانيد.
«فَخَرَجَ بَينَ الرَّجُلَينِ» بين دو شخص حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خانه من با اين حالت بيرون آمدند يعني با اينکه درد ايشان بسيار زياد بود که همسران حاضر شدند که حضرت در خانه من بمانند اما پيامبر در بين دو نفر به صورتي که پاهاي حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) روي زمين کشيده مي شد «فَکَانَ بَينَ عَباس وَ رَجُلٌ آخَر» عباس عموي پيامبر و شخص ديگري پيامبر را مي آوردند و در روزي که ابوبکر مي خواست نماز بخواند حضرت خودشان با اين حال بيرون آمدند و ابوبکر را عقب زدند!!!
اگر پيامبر راضي به نماز ابوبکر بودند پس چرا با اين حال بيرون آمدند و ابوبکر را عقب زدند؟!
اين چه معنايي داشت؟!
اين سؤالي است که ما از اهل سنت مي پرسيم؟
«قَالَ عبيد الله فَذَکَرتُ ذَلِکَ لِإِبنِ عَباس مَا قَالَت عَائِشَۀ» عبيد الله مي گويد چيزي را که عايشه گفته بود را براي ابن عباس نقل کردم «فَقَالَ لِي وَ هَل تَدرِي مَن الرَّجُلِ الَّذِي لَم تَسُمهَا عَائِشَۀ» گفت: مي داني آن مردي که عائشه اسم او را نبرد چه کسي بود؟ «قُلتُ لا» گفتم: نه خبر ندارم. اگر مي دانستم از تو نمي پرسيدم، «قَالَ هُوَ علي ابن ابيطالب» آن شخص ديگر علي بن ابي طالب(علیه السلام) است.
علي ابن ابيطالب کسی است که عايشه اسم او را نبرده است و به جاي اينکه بگويد علي، مي گويد «رَجُلٌ».
اين روايت در صحيح بخاري، جلد 1، صفحه 83، حديث 195، کتاب «الوضوء باب الغسل و الوضوء في المخزر» و صفحه 236، حديث 634، کتاب «الجماعۀ و الامامۀ باب حد المريض أن يشهد الجماعۀ» و جلد 2، صفحه 914، حديث 2448، کتاب «الهبۀ و فضلها باب هبۀ الرجل لإمرئته و لمرأۀ لزوجها» و جلد 5، صفحه 2160، حديث 5384، کتاب «الطب باب اللدود» و در «صحيح مسلم» هم همين روايت نقل شده است.
جالب اينجاست که در صحيح بخاري و مسلم قسمت انتهاي روايت مطرح نشده است با اينکه همين مضمون با سند صحيح هم آمده ولي قسمت آخر روايت را حذف کردند چرا؟ قسمت آخر روايت به اين صورت است که ابن حجر عسقلاني در فتح الباري و عيني در عمدۀ القاري در شرح اين روايت مي گويد «زاد الاسماعيليين من روايۀ عبدالرزاق عن معمر » عبدالرزاق استاد بخاري بوده و ثقه است و معمر هم شيخ او بوده و در صحيح بخاري از او روايت نقل کرده و اين دو نفر که راويان ثقه اي هم هستند عين راويان صحيح بخاري هستند در ادامه روايت به نقل از ابن عباس مي نويسند « وَلَکِن عَائِشَۀ لاَ طَتِيبُ لَهُ بِخَير» اما عايشه دل خوشي از او ندارد «و لابن اسحاق في المقاضي عن الزهري وَلَکِنَّهَا لاَ تَقدِرُ عَلَي أَن تَکرِهُ بِخَير» از زهري نقل مي کند که عايشه نمي تواند علي را به نيکي ياد کند .
مگر علي ابن ابيطالب چه مشکلي دارد که عايشه نمي تواند او را به نيکي نقل کند؟!! وقتي مي بينيم که انبوهي از روايات صحيح بخاري از اين طيف راوايان نقل شده، راوياني که در جلسه قبل مطرح شد راويان ريزي بودند به غير از ابوهريره که دشمني او را با اميرالمؤمنين (علیه السلام) ثابت کرديم، حال مي بينيم که ابوهريره با اميرالمؤمنين دشمني داشته و عايشه با اميرالمؤمنين دشمني داشته. جنگ جمل را چه کسي به راه انداخت؟
در بررسي مضمون بخاري روايات را خواهيم خواند که يکي از روايات صحيح بخاري صريحاً مي گويد که فرمانده کل جنگ جمل يک زن بوده است. حال آيا کسي غير از عايشه بوده است؟ و در دشمني او با اميرالمؤمنين (علیه السلام) جاي شکي نيست و ما به حکم دشمني کاري نداريم و در اين مباحث نمي خواهيم وارد شويم که دشمن علي (علیه السلام) چه حکمي خواهد داشت؛ ولي سؤال ما اين است که وقتي يک شخصي يک کتاب علمي بنويسد که مرجع تمام مسلمانها شود آيا شايسته نيست که ميانه روي را مراعات کند و از هر دو طيف حداقل روايت به اندازه مساوي نقل کند يا اينکه چون بخاري مي گويد من براي نقل روايت هايم استخاره مي کردم و استخاره هايش در اينجا بد بوده است و روايتهايي که از اميرالمؤمنين و اهلبيت (علیهم السلام) بوده را در کتابش وارد نمي کرده است و شاگردش نقل مي کند که استاد ما بخاري مي گفت من هر روايتي مي خواستم بنويسم استخاره مي کردم و در کتابم مي گذاشتم .
شبيه اين مطلب در کتابهاي ديگر هم آمده است از جمله در فتح الباري جلد 2 صفحه 156 و در عمدۀ القاري جلد 5 صفحه 192 و در مسند احمد بن حنبل جلد 6 صفحه 228 حديث 25956 که مي گويد «وَلَکِن عَائِشَۀ لاَ طَتِيبُ لَهُ نَفسَا» عايشه دلش نسبت به علي پاک نيست و دل چرکين از علي است .
يکي ديگر از روات عمده صحيح بخاري انس بن مالک است و فصل و بابي پيدا نمي شود که از انس روايت نباشد و در صحيح بخاري روايت از او بسيار است و ما نظر خود اميرالمؤمنين (علیه السلام) را راجع به او از نهج البلاغه مطرح مي کنيم که حضرت فرمودند «وَ قَالَ عليه السلام لِأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ وَ قَدْ كَانَ بَعَثَهُ إِلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ لَمَّا جَاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُمَا شَيْئاً مِمَّا قَدْ سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم فِي مَعْنَاهُمَا فَلَوَى عَنْ ذَلِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَقَالَ إِنِّي أُنْسِيتُ ذَلِكَ الْأَمْرَ فَقَالَ عليه السلام إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَۀُ » حضرت، انس را فرستادند نزد طلحه و زبير و فرمودند برو و آن روايتي که از پيامبر راجع به طلحه و زبير شنيدي به آنها بگو ، انس رفت و برگشت و اينکار را انجام نداده بود و امتناع کرد گفت اين مطلب از ذهن من برده شده است و يادم نيست و از حضرت با نقل روايات پيامبر دفاع نکرد حضرت فرمودند اگر دروغگو هستي خداوند بخاطر اينکار و بخاطر اين دروغگوئي تو را دچار سفيدي کند که برق ميزند و مشخص باشد و عمامه تو آن را نتواند بپوشاند .
سفيدي در صورتت علامتي باشد که عمامه تو هم نتواند آن را بپوشاند « قَالَ الرَّضِي يَعنِي أَلبَرَص فَأَصَابَ أَنَساً هَذَا الدَّاءَ فِيمَا بَعدَ فِي وَجهِهِ فَكَانَ لاَ يُرَى إِلاَّ مُبَرقَعاً» و أنس دچار بيماري شد که همين بيماري برص و پيسي در صورت او ظاهر شد و بعد از اين ماجرا هميشه انس صورت خودش را مي پوشاند و با برقع حاضر ميشد .
پس انس بن مالک که به دستور مادرش خادم پيامبر بوده است با اميرالمؤمنين موافقت نداشته است البته به غير از نهج البلاغه در کتب ديگري از علماء اهل سنت از اين قبيل روايت مطلب نقل شده است مثلاً در حليۀ الأولياء ابونعميم اصفهاني جلد 5 صفحه 26 مي گويد از عميره بن سعد نقل مي کند که «شَهِدتُ عَلِيًّا عَلَي المِنبَر نَاشِداً أَصحَابِ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» ديدم علي را روي منبر که اصحاب پيامبر را قسم داد «وَ فِيهِم أبوسعيد و أبو هريرة و أنس بن مالك » و يکي از آنها ابوسعيد بود و ابوهريره بود و أنس بن مالک بود « وَ هُم حَولَ المِنبَر» دور منبر نشسته بودند « وَ عَلِيٌ عَلَي المِنبَر» و علي هم روي منبر بود « وَ حَولَ المِنبَر إِثنَا عَشَرَ رَجُلاً هَؤُلاَءِ مِنهُم» دوازده نفر از آنها کنار منبر بودند « فَقَالَ عَلِي نَشَدتُکُم بِاللهِ» علي فرمودند شما را بخدا قسم ميدهم « هَل سَمِعتُم رسول الله يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آيا شنيديد که پيامبر فرمودند هر کس که من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست « فَقَامُوا كُلُّهُم فَقَالُوا : أَللهم نَعَم وَ قَعَدَ رَجُلٌ» همه بلند شدند و گفتند بله ما شنيديم و از بين اينها يک نفر نشست و بلند نشد ( أبونعيم مطرح نمي کند که اين يک نفر چه کسي است اما نام اشخاص را برده است که ابوسعيد بوده و ابوهريره بوده و انس هم بوده است) « فَقَالَ : مَا مَنَعَكَ أَن تَقُوم ؟ » اميرالمؤمنين فرمودند چرا بلند نشدي؟ « قَالَ : يَا أَمير المؤمنين كَبِرتُ وَ نَسِيتُ» گفت اي اميرالمؤمنين من سنم زياد شده و فراموش کردم « فَقَالَ : أللهم إِن كَانَ كَاذِباً فَاضرِبُهُ بِبَلاَءٍ حَسَن » حضرت فرمودند اگر او دروغگو است يک امتحان خوب از او بکن « قاَلَ : فَمَا مَاتَ حَتَّى رَأَينَا بَينَ عَينَيهِ نُكتَة بَيضَاءِ لاَ تُوَارِيهَا العَمَامَة» آن شخص نمُرد مگر اينکه ديديم دقيقاً بين دو چشم او يک نقطه سفيد بيرون آمد و نتوانست با عمامه آن را بپوشاند.
اين روايت را ابونعيم نقل کرده است ولي تصريح نمي کند که آن شخص چه کسي بوده است و شبيه اين مطلب در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جلد 4 صفحه 44 آمده است با تصريح به اسم انس بن مالک و همين ماجرا را نقل مي کند و بعد از طلحۀ بن عمير مي گويد «فَوَالله لَقَد رَأَيتُ الوَضَحَ بِهِ بَعدَ ذَلِکَ أَبيضَ بَينَ عَينَيهِ» من به وضوح ديدم بين دو چشم او برص ايجاد شده بود و پيسي آمده بود و با عمامه نمي توانست اين را پنهان کند.
جالب اينجاست که ابن ابي الحديد مي گويد مدتي بعد از اين ماجرا که بيماري از او ايجاد شد و ديگه اينجا بود که جرأت نمي کرد که فضائل حضرت علي را مخفي کند! اگر سؤال کنند که چرا انس حديث طير مشوي را نقل کرده است و به صورت مفصل بحث خواهيم کرد که اين حديث چيست و آيا سند صحيح دارد يا ندارد؟ که چندين سند صحيح دارد و بيش از 5 سند صحيح در کتب اهل سنت دارد و حدود 14 سند ديگر غير صحيح دارد .
انس بن مالک مي گويد که روزي پيش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم و مرغ کباب شده اي هم نزد پيامبر بود و ايشان فرمودند « اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ وَ إِلَيَّ يَأْكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ» خدايا دوست داشتني فرد نزد خودت را بفرست تا با من از اين مرغ بخورد و علي آمد و درب را زد و من دوست داشتم از قوم خودم باشد و درب را باز نکردم و گفتم پيامبر کار دارند و بار دوم همينطور شد و بار سوم وقتي درب را زد پيامبر فرمودند علي چه چيزي مانع شده است که داخل شوي، يعني حضرت مي دانستند که اميرالمؤمنين پشت درب است و حضرت علي فرمودند انس مانع من شده است و بعد پيامبر من را خواستند و فرمودند انس چرا اينکار را کردي و انس گفت دوست داشتم يکي از قوم خودم باشد و حضرت فرمودند تو چيزي خواستي و خداوند هم چيز ديگري خواسته است .
اين ماجرا با سند صحيح در کتب اهل سنت آمده است و محبوبترين بعد از پيامبر نزد خداوند اميرالمؤمنين است و اين روايت را چگونه انس نقل کرده است؟ انسي که حاضر نبود روايت «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» را نقل کند؟! مي گويد بعد از اين ماجرا مي ترسيد و در آخر عمرش شخصي از او درباره علي (علیه السلام) سؤال پرسيد و گفت من قسم خوردم که ديگر آن حديثي را که درباره علي که روزي کتمان کردم اگر کسي پرسيد کتمان نکنم و آن را بگويم و علي سرور پرهيزگاران در روز قيامت است و قسم به خدا اين حرف را از پيامبر شما شنيدم .
شبيه اين مطلب در محاضرۀ الأدباء جلد 2، صفحه 318 بدون اسم آمده است «و قال اميرالمؤمنين إِن کُنتَ کَاذِباً فَرَمَاکَ اللهُ بِبَيضَاء لاَ تُوَارِيهَا العَمَامَة فَصَارَ بِهِ بَرَص» اميرالمؤمنين گفتند ( اينکه به چه شخصي گفتند را مشخص نمي کند و واضح است که شخصي خواسته در اينجا پنهان کاري بکند و گرنه چه مشکلي دارد که اميرالمؤمنين (علیه السلام) شخصي را نفرين کرده باشند و او دچار چنين مصيبتي شده باشد و فرض مي گيريم که حضرت (علیه السلام)، ابن ملجم را نفرين کرده باشند، چرا نام را نياورده است) اميرالمؤمنين(علیه السلام) گفتند: اگر تو دروغگو هستي خداوند تو را دچار سفيدي بگرداند که عمامه آن را مخفي نمي کند و او برص گفت .
حال اين که او چه کسي است، اين را مشخص نکرده است و البته ما در اينجا احتمال مي دهيم که تحريفي صورت گرفته باشد چون کتاب محاضرۀ الأدباء دچار تحريفات فراواني شده است و به احتمال زياد يکي از موارد هم همين مورد است .
باز در جاي ديگر همين کتاب به اين صورت مي گويد «وَ سَئَلَ اميرالمؤمنين بَعضَ النَّاسِ» اميرالمؤمنين از بعضي از مردم سؤال کرد (خوب اين بعضي از مردم چه کسي است؟) «فَقَالَ هَل سَمِعتُ رسول الله يَقُولُ عَلِيٌّ مِنِّي كَهَارُونَ مِنْ مُوسَى اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» آيا از پيامبر شنيدي که بگويد علي نسبت بمن مانند هارون نسب به موسي است خدايا وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؟ آن شخص گفت « کَبِرتُ سِنِّي وَ نَسِيتُ » من سنم بالا رفته و فراموش کردم و حضرت او را نفرين کردند .
اين چه کسي بوده است چرا مشخص نمي کنيد که اين دشمن که ماجرا را مخفي کرده چه کسي بوده است؟
همين ماجرا را زمخشري در ربيع الابرار آورده و برخي ديگر از علماء اهل سنت هم مطرح کردند و ابن قطيبه در المعارف همين مطلب را آورده و جالب اينجاست که به عنوان کساني که مشهور به برص بودند به اين صورت مي گويد «ألبرص» اولين کسي که مطرح مي کند «أَنَس بن مالک کَانَ بِوَجهِهِ بَرَصٌ » انس در چهره او برص بود و گروهي گفته اند که علي «سَئَلَهُ عَن قول رسول الله اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ فَقَالَ کَبُرَت سِنِّي وَ نَسِيتُ » ولي در انتها مي گويد «قال أبو محمد لَيسَ لِهَذَا أَصلٌ » اين روايت درست نيست .
اصل ماجرا که اميرالمؤمنين (علیه السلام) شخصي را نفرين کرده و او دچار برص شده در کتب اهل سنت ثابت است و در کتب شيعه هم با تعيين اسم آمده است و خودِ اين قتيبه در المعارف گفته انس بن مالک برص داشته است و به عنوان اولين شاهد هم همين را مطرح کرده است. حال آيا معقول است که در انتها بگويد «لَيسَ لِهَذَا أَصلٌ»؟ که اين مطلب صحيح نيست؟ البته کتاب المعارف دچار تحريفات فراواني شده است و چندين مورد از جمله سقط جناب محسن و شهيد شدن ايشان در کتاب المعارف بوده و تحريف شده و به اقرار علماء اهل سنت است و از اين قبيل در کتاب اهل سنت فراوان است که در برنامه اي به آنها اشاره خواهيم کرد .
ابن حجر عسقلاني در فتح الباري، جلد 1، صفحه 543 و عيني در عمدۀ القاري در جلد 4 صفحه 209 و مناوي در فيض الغدير جلد 4 صفحه 467 نواصب را کساني معرفي کردند که از ضائمين گمان داشتند «أَنَّ عَلِيّاً لَم يَکُن مُصِيباً فِي حُرُوبِهِ» علي در جنگهايي که کرده کار درستي انجام نداده، اين علامت نواصب است و مي گفتند: کاري که علی در جنگ با عايشه و معاويه و خوارج کرده کار درستي نبوده است و اينها نواصب هستند و اين ها را به عنوان ناصبي معرفي کرده و درست و يا غلط را خود اهل سنت بايد پاسخگو باشند و اگر شخصي سؤال کند اين تعريف بر عايشه هم ثابت است يا نه؟ چرا چون اگر عايشه اعتقاد داشت که علي در جنگ با او محق است که به جنگ با او نمي رفت ! پس يا اعتقاد داشت که علي در جنگ با او محق است و با علم به اين مطلب به جنگ رفته است که اين کار را بدتر مي کند «فَإِن کُنتَ لاَ تَدرِي فَتِلکَ المُصِيبَۀ» اگر خبر نداشت که علي برحق است اين مصيبت است و ناصبي به حساب مي آيد به اعتقاد اهل سنت «فَإِن کُنتَ تَدرِي فَالمُصِيبَۀ أَعظَم» اگر خبر داشت که مصيبت سنگين تر است و با اينکه خبر داشت که علي برحق است به جنگ با او رفته است و معاويه هم به جنگ با حضرت رفته و خوارج هم به جنگ با حضرت رفتند و هر کسي که در اين مجموعه بوده و با حضرت علي جنگيده يا اعتقاد به حق بودن اميرالمؤمنين داشته که وضع خيلي بدتر مي شود و يا چنين اعتقادي نداشته که به اقرار علماء اهل سنت اين علامت نواصب است .
طبق گفته علماء اهل سنت عايشه و انس بن مالک چون انس هم نگذاشت که حضرت با طلحه و زبير بجنگند و اميرالمؤمنين را برحق نمي دانست وگرنه از ايشان دفاع مي کرد و منکر فضائل حضرت نمي شد و به دروغ طبق روايات اهل سنت گفت فراموش کردم و تعريف ناصبي بر اين افراد صدق مي کند و حتي اگر ناصبي نباشند مخالف اميرالمؤمنين به حساب مي آيند و وقتي مخالف به حساب آمدند پس اينها يک طيف هستند و بخاري چرا اين طيف را غلبه داده و از طيف اميرالمؤمنين کمتر روايت نقل کرده است؟ اين سؤال بسيار مهمي است که ما اميدواريم که حداقل يک پاسخ براي اين مطلب در کلام علماء اهل سنت ذکر شده باشد و جوابي براي اين مطلب داده باشند نکته مفيدي که بتواند اين شبهه را برطرف کند به ما بدهند .
دسته ديگري از راويان صحيح بخاري کساني هستند که مُدَلِّس هستند. تدليس يعني شخصي نام استاد خود را مخفي کند و نگويد من از چه کسي شنيدم مثلاً از شخص ضعيف الحديثي روايت شنيده و براي اينکه آبروي خود را نبرد مي گويد من از استاد او شنيدم و يا بجاي اينکه نام او را ببرد کنيه او را مطرح مي کند تا قضيه گنگ و مبهم شود و مشخص نشود و يک طيف از روات بخاري مدلسين هستند .
يک عده ضعيف الحديث هستند و علماء اهل سنت گفتند اين افراد ضعيف هستند و تعجب مي کنيم که چطور بخاري از آنها روايت نقل کرده است .
گروه ديگر هم منکر الحديث هستند و منکر را ضعف نمي دانند ولي رواياتي که او نقل مي کند با معتقد اهل سنت خيلي سازگاري ندارد و بخاري از اين طيف هم روايت نقل کرده است و حتي اينقدر اينکار را زياد انجام داده که گفتند مثلاً بخاري در رجال اهل شام خبير نيست و «وَ قَالَ البخاري سَمِعَ مِن عُمَر» بخاري گفته فلاني اين مطلب را از عمر شنيده است «و البخاري لَيسَ بِالخَبِيرِ بِالرِجَالِ الشَّام » بخاري خيلي به راويان شامي آشنايي نداشته است « وَ هَذِهِ مِن أَوهَامِهِ » اين از اشتباهات بخاري است .
به نظر شما اين سخنان را آيا مي توان پذيرفت؟ اين عبارتي که گفتيم که بخاري را به وهم متهم کرده و گفته بخاري به رجال شام آگاهي ندارد و اين مطلب را ذهبي در تاريخ الاسلام جلد 7 صفحه 354 مطرح کرده است .
اگر شيعه اي چنين حرفي ميزد او را به کفر متهم مي کردند که بر ضد بخاري حرف زده است ولي اين کلام ذهبي بود که نقل کرديم .
در سير اعلام النبلاء در ترجمه قاسم بن عبدالرحمن مي گويد «ذَکَرَ بُخَارِي فِي تَارِيخِهِ أَنَّهُ سَمِعَ عَلِيّاً وَ ابن مسعود» بخاري در تاريخش گفته اين شخص از علي ابن مسعود روايت شنيده است «وَ هَذَا مِن وَهمِ البخاري» و اين از اوهام بخاري است .
بخاري که به نظر اهل سنت اين همه اوهام داشته است و به رجال شام آگاهي نداشته و چنين مشکلاتي داشته و از ناصبي و از دشمن اهل بيت (علیهم السلام) روايت نقل کرده است و از شراب خوار نقل کرده و از مدلس نقل کرده و حتي خود او را برخي از مدلسين آوردند و با اين حال اجماع علماء اهل سنت است که تمام روايات صحيح بخاري صحيح است و علماء اهل سنت گفتند تمام راويان با اينکه اين همه مشکل هم دارند ولي چون بخاري از آنها روايت نقل کرده است حجت هستند و حرفشان مقبول است و مثل اين است که بخاري اکسيري است که به هر چه بزنند طلا مي شود و در کشتي باشد غرق نمي شود و همراه فرد باشد باعث برکت مي شود و رواياتي که نقل کرده روايات پيامبر مي شود و کتابش کتاب پيامبر مي شود و راوياني که از آنها نقل کرده ناصبي شراب خوار و مدلس و هر طيفي که باشند بخاطر نقل بخاري حجت مي شوند و اين نکته اي است که بايد به آن توجه کنيم و سؤالي است که منتظر پاسخش هستيم و بايد حل شود و هر کسي که بخواهد به اين کتاب عمل کند بايد اين سؤالات و مشکلات حل شود و بعد بيايد به اين کتاب استدلال کند .
ادامه دارد...
منابع:
منبع: آشنایی با صحیح بخاری، حجت الاسلام ابوالقاسمی