موضع‌گیری بخاری نسبت به امام علی (ع) در کتاب صحیح

موضع‌گیری بخاری نسبت به امام علی (ع) در کتاب صحیح

موضعگیری بخاری نسبت به امیرالمومنین، علی (علیه السلام) -2
روايات ديگري نیز در صحيح بخاري براي خراب کردن چهره اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمده است. اين روايت را مطرح مي کنم تا اهل سنت قضاوت کنند آيا اين روايات با مقام حضرت (علیه السلام) سازگاري دارد يا ندارد و چگونه مي خواهند پاسخگوي اين روايات باشند؟!
بخاري هرگاه مي خواهد روايتي که در منقصت يکي از صحابه باشد نقل کند يا قسمتي از روايت را حذف مي کند و يا تغيير مي دهد به صورتي که به آن صحابه اهانت و خدشه اي وارد نشود ولي وقتي از اميرالمؤمنين (علیه السلام) صحبت است سخت ترين و مشکل دارترين متن را درباره حضرت قبول مي کند و نقل مي کند؛ اين يکي از علامت سؤال هاي بسيار مهم در صحيح بخاري است. برای نمونه چند روایت را در اینجا نقل می کنیم:
روايت اول: در صحيح بخاري، جلد 3، صفحه 1145، شماره 2854، چاپ دار ابن کثير:
«عن ايوب عن إکرمه» از ايوب از عکرمه، غلام ابن عباس (جزء خوارج و نواصب هم بوده است) روايت شده است، روايت  بر ضد حضرت علي (علیه السلام) است. از عکرمه نقل مي شود «أَنَّ عَلِيًّا رضي الله عَنه حَرَّقَ قَومَاً» حضرت علي روايت شده يک گروهي را سوزانيد، ظاهر روايت يعني آنها زنده بودند و حضرت علي(علیه السلام)  دستور داد که آنها را بسوزانند؛ «فَبَلَغَ إِبنِ عَباس» خبر به ابن عباس رسيد و گفت اگر من بودم آنها را به آتش نمي سوزاندم. چون پيامبر اکرم فرمودند کسي را آنطوري که خدا بندگانش را عذاب مي کند عذاب ندهيد «بَل قَتَلتَهُم»، من آنها را مي کشتم «کَمَا قَالَ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم مَن بَدَّلَ ديِنَهُ فَقَتَلُوهُ» همانطور که پيامبر اکرم فرمودند هر کسي که دين خود را تغيير بدهد او را بکشيد.
در انتهاي این روايت اگر کسي اهل فن باشد نشان مي دهد کساني که حضرت دستور سوزاندن آنها را طبق روايت بخاري مطرح کردند کساني بودند که مرتد شده بودند؛ چون ابن عباس مي گويد حکم مرتد اين است که او را بکشيد نه اينکه او را به آتش بسوزانيد.
اين روايت نشان مي دهد که حضرت علي (علیه السلام) با سنت پيامبر اکرم آشنايي نداشتند. ابن عباس جوان آشنايي داشته ولی حضرت (علیه السلام) گروهي را زنده زنده سوزاندند. وقتي ما به ساير سندهاي اهل سنت و ساير مدارک مراجعه کنيم به ویژه روايتي که همين مضمون را به صورت کاملتري نقل کرده است؛ موضوع به گونه ی دیگری مطرح شده است.
از جمله طبراني در جلد 7 ، صفحه 140، شماره 7101 ،  اين روايت را در المعجم الأوسط نقل کرده است. اين مضمون در غير اين سند هم آمده و البته اين سند به نظر اهل سنت معتبر است و از جهت سندي مشکلي ندارد: «أَنَّ عَلِيًّا بَلَغَهُ أَنَّ قَوماً بِالبَصرَه إِرتَدُّوا عَنِ الإِسلاَمِ» به علي (عليه السلام) خبر رسيد که گروهي در بصره مرتد شدند «فَبَعَثَ إِلَيهِم فَأُعطِيَ بِهِم» حضرت گروهي را فرستاد و آنها را آوردند و دو ماه در غذاي آنها سختگيري کرد و به آنها گرسنگي داد، «ثُمَّ دَعَاهُ لِلإِسلاَمِ» و آنها را به اسلام دعوت کرد، چون مرتد شده بودند و حضرت (عليه السلام)  مي خواست آنها را برگرداند تا حکم مرتد درباره آنها اجرا نشود، ولی آنها ابا کردند؛ سپس يک حفره و چاله اي کندند «ثُمَّ قَالَ عَلَيهَا» کنار چاله ايستادند و گفتند «لَأَملَأَنَّ شَحماً وَ لَحماً» تو را از گوشت و چربي پر خواهم کرد،  حضرت به آنها فرمودند توبه مي کنيد يا نه؟ آنها قبول نکردند، ابتدا گردنشان زده شد و بعد آنها را در چاله انداختند و بعد روي بدن آنها هيزم ريختند و آتش زدند.
دقت کنيد اولاً بخاري قسمت اول روايت را که اينها مرتد شده بودند را نياورده است؛ فقط مي گويد که حضرت (عليه السلام) عده اي را آتش زدند و دوم اينکه اينها حکمشان ارتداد بوده و حکم مرتد قتل بعد از توبه دادن و توبه نکردن است. حضرت (عليه السلام) آنها را توبه دادند وقتي آنها توبه را قبول نکردند؛ سپس طبق دستور اسلام آنها را کشتند و بعد از اين مرحله روايت اهل سنت است که بدن آنها را آتش زدند، يعني زنده زنده نبوده است که بخاري اين قسمت را هم حذف کرده است.
در ادامه روايت آمده «ثُمَّ قَالَ صَدَقَ اللهَ وَ رَسُولُهُ» حضرت (عليه السلام) فرمودند خدا و رسول او راست گفته اند، سويد بن قفلي، راوي روايت که جزء تابعين است مي گويد من به دنبال حضرت (عليه السلام) رفتم و گفتم شما فرموديد خدا و رسولش راست گفتند، فرمودند دور و بر من عده اي نادان هستند فکر مي کنند من اينکار ها را از خودم انجام مي دهم و حکمش را از خودم مي گويم. «وَلَکِن إِذَا سَمِعتَنِي أَقُولُ قَالَ رسول الله» وقتي که شنيدي من نام پيامبر را آوردم «فَلَئِن أَخَرَّ مِنَ السَّمَاءِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِن أَن أَقُولُ عَلَي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مَا لَم يَقُل» اگر از آسمان به زمين بيافتم براي من راحتتر و دوست داشتني تر از اين است که بر پيامبر دروغ ببندم.
طبق اين روايت اهل سنت اولا عده اي مرتد شدند حضرت آنها را به اسلام دعوت کردند و آنها قبول نکردند، بعد آنها را سر بريدند، سپس بدن آنها را آتش زدند و فرمودند خدا و رسولش راست گفتند يعني اين دستور را من از خدا و رسول گرفتم و دروغ هم نمي گويم و از آنها شنيدم.
بخاري قسمتهايي از اين روايت را بر مي دارد که حضرت علي (عليه السلام) گروهي را آتش زد و خبر به ابن عباس رسيد که گفت من اگر جاي او بودم اينکار را نمي کردم، آيا اين گونه استفاده از روايات بر ضد حضرت علي (عليه السلام) مناسب است؟ اگر بخاري مي خواست بگويد نبايد کسي را با عذاب خداوند با آتش عذاب بکنيد و نبايد کسي را با آتش بسوزانيد در حاليکه حضرت علي اشخاصي را که از دنيا رفته بودند آتش زدند، چرا بخاري رواياتي که درباره خليفه اول است و اشخاصي را آتش زده است نقل نمي کند؟
من دقيقا شبيه همين مضمون را از اهل سنت براي شما نقل مي کنم که «عن عبد الرزاق عن معمر عن هشام بن عروۀ عن أبيه» هشام بن عروۀ از پدرش عروۀ بن زبير روايت نقل مي کند که جزء تابعين است «حَرَّقَ خَالِدُ بن وَلِيد نَاساً مِن أَهلِ الرِّدَّۀ» خالد بن وليد گروهي از مرتدين از اهل رده را آتش زد «فَقَالَ عُمَر لِأَبِي بَکر أَتَدِعُ عَادَ الَّذِي يُعَذِّبُ بَعدَ کِتَابَ الله» خليفه دوم عمر به ابوبکر گفت آيا کسي که عذاب خداوند را درباره مردم بکار مي برد رهايش مي کني؟ «لاَ أَشِيمُ سَيفاً سَلَّهُ اللهُ عَلَي المُشرِکِينَ» خليفه اول گفت شمشيري که خداوند بر ضد مشرکين بيرون کشيده من در قلاف نخواهم نکرد. (مصنف عبد الرزاق ـ جلد 5 ـ صفحه 212 ـ شماره 9412)
چرا بخاري اين روايت را نقل نمي کند؟ روايتي که درباره حضرت علي (عليه السلام) است، آورده در حالی که قسمتي از آن را نیز حذف می کند.
در روايت ديگري با همين مضمون راجع به شخص ديگري است. خليفه اول زماني که از دنيا مي رفت آرزوهايي کرده است که اين آرزوها با سند معتبر سيوطي و غير او نقل شده است. سند اين روايت معتبر است و در تاريخ طبري و کتب قديمي اهل سنت آمده است و علماء اهل سنت سند روايت را معتبر مي دانند.
يکي از اينها بحث به زور وارد خانه حضرت زهرا (سلام الله عليها) شدن است «فَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ كَشَفْتُ بَيْتَ فَاطِمَةَ وَ إِنْ كَانَ أُعْلِنَ عَلَيَّ الْحَرْبُ» کاش به زور وارد خانه فاطمه نمي شدم و آنجا را تفتيش نمي کردم اگر چه علي مي خواست با من بجنگد «وَ وَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ أَحْرَقْتُ الْفُجَاءَةَ وَ أَنِّي قَتَلْتُهُ سَرِيحاً أَوْ أَطْلَقْتُهُ نَجِيحاً» آرزو داشتم که کاش فجاء سلمي را نمي کشتم و براي او قتل آساني انتخاب مي کردم.
مي گويند فجاء سلمي شخصي بود که ادعاي اسلام کرد و بعد نيروهايي از ابوبکر را خواست، گفت به من کمک کن و من بر ضد مرتدين قيام خواهم کرد، نيروها را که گرفت حمله کرد و به هر کس رسيد او را کشت و اموالش را غارت کرد، چه مسلمان و چه غير مسلمان. وقتي خبر به ابوبکر رسيد دستور داد او را بياورند، او را پيدا کردند، آوردند و او را با آتش سوزاند. اين مطلب نزد اهل سنت مسلم است.
خليفه اول شخصي را با آتش سوزانده و خودش هم مي گويد: اي کاش اين کار را نمي کردم و زنده زنده هم او را در آتش سوزاندند. حال چرا بخاري اين روايت را نقل نکرده است؟!
ولی روايتي را می آورد که راجع به حضرت علي (عليه السلام) است با حذف کردن قسمتهايي از آن که نشان بدهد حضرت اشخاصي را زنده زنده سوزاندند.
شبيه همين مطلب را «کلائي اندلسي» متوفي 634، در کتاب «الاکتفا بما تضمنه مقاضي رسول الله و اصحابه الثلاثه»، جنگهاي پيامبر و خلفاء سه گانه را آورده و سندهاي مختلفي نقل مي کند که «أَنَّ خَالِداً جَمَعَ الأُسَارَي فِي الحَضَائِر» خالد اسيرها را جمع کرد در بين هيزم، در بين ني و سپس نيزارها را روشن کرد «فَاحتَرَقُوا وَ هُم أَحيَاء» آنها همه زنده بودند و در آتش سوختند، اما کسي بني فزاره را نکشت و نسوزاند «فَقُلتُ لِبَعضِ أَهلِ العِلمِ» به بعضي از اهل علم گفتم چرا اينها را از بين اهل رده زنده زنده آتش زد و بقيه را آتش نزد؟ گفت به او خبر رسيده بود که اينها به پيامبر اکرم فحش دادند و بر ارتداد خود باقي ماندند.
ما کاري نداريم که چرا خالد آنها را آتش زده است، بخاري وقتي مي خواهد روايت را گزينش کند تنها اين روايت را مي آورد و بعد نقد ابن عباس را براي آن مي آورد. در همين روايت قسمتهايي از روايت را که نشان مي دهد، آنها کشته بودند و بعد آتش زده شدند حذف مي شود و اينکه اينها مرتد بودند در قسمت اول روايت نمي آيد و تنها کساني که اهل دقت باشند متوجه اين مطلب مي شوند.چرا بخاري اين روايت را آورده است؟!!!
از غير يعقوب روايت شده است که «أَنَّ خَالِدَ أَمَرَ بِالأُخدُودِ وَ يُحفَر» خالد دستور داد چاله بکنند و کندند. به او گفته شد چاله را برای چه کاری می خواهی؟ «قَالَ أُحرِقُهُم بِالنَّار» گفت: مي خواهم با آتش اينها را بسوزانم. «فَکُلِّمَ فِي ذَلِکَ» گفتند براي چه مي خواهي اينکار را بکني؟ «فَقَالَ هَذَا عَهدُ الصِّدِّيقِ ابي بکر إِلَيَّ أَقرَئُوهُ فِي کُلِّ مَجمَعٍ» اين دستوري است که خود ابوبکر به من داده است و هر جا رسيديد اين دستور ابوبکر را بخوانيد «إِن أَظفَرَکَ الله بِهِم فَأَحرَقَهُم بِالنَّارِ» اگر خداوند تو را بر دشمنان من پيروزي داد آنها را با آتش بسوزان.
ابوبکر دستور نداده که ابتدا آنها را بکش و بعد بسوزان بلکه دستور داده آنها را به خاطر ارتداد بسوزان.
چرا بخاري اين روايت را نقل نکرده است ولی آن روايت را آورده. البته شايد بگويند که بخاري اهل استخاره بوده است و رواياتي را که در استخاره خوب مي آمده مي آورده؛ ولي رواياتي که در استخاره خوب نمي آمده نمي آورده و اينجا استخاره اش خوب آمده و اگر اين پاسخ را بدهند ما جوابي به ايشان نخواهيم داد.
بخاري روايت ديگري راجع به حضرت علي (علیه السلام) نقل کرده است. در جلد 3، صفحه 1120، شماره 2915، چاپ دار ابن کثير، مي گويد: سعد بن عبيده از عبد الرحمان که طرفدار عثمان بود. وی حضرت علي (علیه السلام) را مقصر در قتل عثمان مي دانست. اين شخص به ابن عطيه که علوي و طرفدار حضرت علي بود مي گفت عثمان اشتباه کرده است. مي گفت «إِنِّي لَأَعلَمُ مَا الَّذِي جَرَّ أَصَاحِبَکَ رَتَّبَا» من خبر دارم براي چه آن رفيق تو ( حضرت علي ) اينقدر جرأت پيدا کرده است که خون بريزد و از خونريزي ابايي ندارد.
جالب است که وقتي جنگ جمل تمام شد حضرت علي (عليه السلام) گفتند اينها را کاري نداشته باشيد؛ زيرا اينها مسلمان هستند. در جنگ صفين هم همينطور است.
خود علی بن ابی طالب (عليه السلام) مي گفتند که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به من و زبير فرمودند: برويد به فلان جا، زني است که نامه اي از يکي از صحابه به همراه خودش دارد؛ در آن نامه پيمان نامه اي با کفار دارد. ما رفتيم و در راه به زن رسيديم. گفتيم نامه را بده. زن گفت: چيزي به من نداده است. پس به او گفتيم يا نامه را مي دهي و يا مجبوريم تو را برهنه کنيم و نامه را بگيريم. نامه اي از کسيه درآورد و به حضرت داد. پيامبر اکرم به دنبال حاطب بن ابي بلدۀ که جزء صحابه است فرستادند. آن شخص گفت: زود قضاوت نکنيد، من کافر نشدم. من دنبال دشمني با اسلام نبودم و حبم به اسلام زياد شده است. همه اصحاب شما در مکه کسي را دارند که از مالش و فرزندانش دفاع مي کند ولي من کسي را نداشتم و دوست داشتم ياوري در مکه داشته باشم که از اموال و خانواده ام آنجا دفاع کند. پيامبر اکرم فرمودند: راست گفتي. عمر گفت: يا رسول الله! اجازه بدهيد گردن اين شخص را بزنم و او منافق شده است. پيامبر اکرم فرمودند: تو از کجا مي داني؟ شايد خداوند توجهي به اهل بدر کرده و گفته هرکار دلتان خواست بکنيد که من شما را بخشيدم و شما جهنم نمي رويد و اين چيزي است که سبب جرأت پيدا کردن علي بر خونريزي شده است.
چون نمي تواند در بهشتي بودن حضرت علي (عليه السلام) تشکيک کند، حداقل چهره اي خونريز از حضرت علي (عليه السلام) نشان مي دهد و مي گويد حضرت علي (عليه السلام) تا مي تواند همه را مي کشد. چرا؟ چون مي داند که بهشتي است.
اين چهره اي است که بخاري از حضرت علي ترسيم مي کند. بايد پرسيد چرا بخششهاي اميرالمؤمنين و بخشش حضرت (عليه السلام) از مورد قصاص و توبيخ قرار دادن اهل جمل و صفين و نهروان را چرا مطرح نمي کنيد؟ و فقط اين را مي گويد که يک راوي که دشمن حضرت علي (عليه السلام) بوده اين روايت را آورده است.
وقتي مي خواهد فضائلي از حضرت علي (عليه السلام) بگويد، به اين صورت مطرح مي کند. يکي از مسائلي که بخاري مطرح کرده بحث روايت ابوتراب است. خيلي عجيب است که چرا پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)به حضرت علي (عليه السلام) «ابوتراب» فرمودند؟!
در صحيح بخاري جلد 1، صفحه 125، شماره 430، آمده که پيامبر اکرم به خانه فاطمه رفتند «فَلَم تَجِد عَلِياً فِي البَيتِ» و علي را در خانه نديدند «أَينَ إِبنُ عَمِّکِ؟» پسر عمويت کجاست؟ «قَالَت کَانَ بَينِي وَ بَينَهُ شَيءٌ» فاطمه زهرا (سلام الله عليها) فرمودند: بين من و علي دعوا شد. «فَغَاضَبَنِي فَخَرَجَ فَلَم يَقِل عِندِي» من را عصباني کرد و بيرون رفت و ديگر هم نيامد نزد من بخوابد. «فَقَالَ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لِإِنسَانٍ أُنظُر أَينَ هُوَ» پيامبر اکرم به شخصي فرمودند: برو ببين کجاست؟ «فَجَاءَ يَا رسول الله هُوَ فِي المَسجِدِ رَاقِدٌ» آن شخص آمد و گفت: يا رسول الله! علي در مسجد خوابيده است. پيامبر آمدند، ديدند علي خوابيده و لباسش از روي دوشش افتاده و خاکي به روي پهلو و دوش حضرت رسيده است. پيامبر اين خاکها را کنار زدند «وَ يَقُولُ قُم يَا أَبِي تُرَاب قُم يَا أَبِي تُرَاب» اي ابوتراب بلند شو! اي ابوتراب بلند شو!
اين روايت را بخاري در صحيحش نقل کرده است. جالب اينجاست که شبيه همين روايت را خود بخاري در جاي ديگر نقل کرده است. در جلد 3، شماره 3500 ، از همين سعد که مي گويد به مدينه آمده بود و ديد حاکم مدينه در مسجد بر ضد حضرت علي (عليه السلام)  صحبت مي کند و مي گويد ابوتراب؛ اين فرد خنده اش گرفت «فَقَالَ مَا سَمَّاهُ إِلاَّ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم» اين کنيه را پيامبر براي او گذاشته است. «وَ مَا کَانَ وَالله لَهُ إِسمٌ حَبَّ إِلَيهِ مِنهُ» هيچ نام و کنيه اي محبوبتر از ابوتراب نبوده است. من از او خواستم که برايم روايت نقل کند. «فَقُلتُ يَا إِبنِ عَباس کَيفَ ذَلِکَ» گفتم: اي ابن عباس! علي چگونه اين کنيه را داشت؟ «قَالَ دَخَلَ عَلِيٌّ عَلَي فَاطِمَۀ ثُمَّ خَرَجَ» حضرت پيش فاطمه رفتند و بيرون آمدند (دعوايي را نقل نمي کند) و در مسجد خوابيدند و پيامبر فرمودند: «أَينَ إِبنُ عَمِّکِ» فاطمه جان پسر عمويت کجاست؟ «قَالَت فِي المَسجِدِ» گفت: در مسجد است. حضرت به آنجا رفتند و خاک را از پهلوي حضرت کنار زدند و فرمودند: «إِجلِس يَا أَبَاتُرَاب» اي ابوتراب بنشين.
در روايت قبل سعد روايت کرده که فاطمه زهرا فرمودند بين من و علي دعوا شده است!!! در روايت قبل بخاري سهل مي گويد فاطمه زهرا نمي دانست علي کجاست!!! لذا پيامبر شخصي را فرستادند که دنبال حضرت علي بگردد و آمد و گفت: اي رسول خدا! علي در مسجد است. اما در اين روايت خود سهل مي گويد: حضرت زهرا (سلام الله عليها) فرمودند: علي در مسجد است!!!
حال ما بايد کدام روايت را قبول کنيم؟ بخاري خود اين مضمون را مي بيند که هيچ مشکلي ندارد و هيچ اهانتي هم دليل بر برتري نشده است؛ از جهت مضمون هم در تعارض با روايت ديگري است که نقل کردند. 
شما که مبنای کارتان اين است که هر جا روايتي بر ضد صحابه باشد سعي مي کنيد به هر صورتی شده درستش کنید و يا روايتي را که با چند مضمون نقل شده مضموني را نقل مي کنید که کمتر به صحابه اهانت شود، اما به حضرت علي (عليه السلام) که مي رسد سخت ترين و مشکل دار ترين متن را انتخاب مي کنید.
اگر واقعا حضرت علي (عليه السلام) با فاطمه زهرا (علیها السلام) دعوا کرده بود آيا پيامبر اکرم نبايد سؤال کند که مشکل چه چيزي بوده و بيائيد من مشکل را حل کنم؟! آن طرف به مسجد مي رود و خاک را از سر و روي حضرت علي پاک مي کند؟! آيا پيامبر مي دانستند که فاطمه زهرا (علیها السلام) اشتباه کرده است؟!
اين دو روايت از جهت متني با هم در تعارض است. چون در روايت دوم خود حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند علي در مسجد است و پيامبر اکرم به مسجد رفتند و بخاري مضمون اول را انتخاب کرده و نقل کرده و مضمون دوم را هم آورده است، ولي توجهي به مضمون هاي ديگري که هيچکدام از اين بحثها در آن نيست هم نکرده است.
مضمون ديگري است که ابوبکر شيباني، احمد بن محمد ضحاک، متوفي 277 ، معاصر با بخاری و از متقدمين علماء اهل سنت است، در کتاب «الآحاد و المثاني» شماره 175، از جناب عمار ياسر چنین نقل کرده است: من و حضرت علي (علیه السلام) در غزوۀ اسرۀ رفيق هم بوديم و سفري بود که مسلمانها هيچ چيزي نداشتند، حتي گاهي کفشهايشان را به هم قرض مي دادند. مي گويد من و حضرت با هم همسفر بوديم «فَنَزَلنَا مَنزِلاً» به منزلي رسيديم «فَرَأَينَا أُنَاساً مِن بَنِي مِدَّج» گروهي از بني مدج را ديديم که در نخلستاني کار مي کنند، گفتيم برويم نگاه کنيم که اينها چگونه کار مي کنند، آيا راه و طريقه جديدي براي کار کردن دارند که ما ببينيم «فَقُلتُ لَوِ انطَلَقتُ إِلَي هَوُلاَءِ وَ نَظَرنَا إِلَيهِم کَيفَ يَعمَلُونَ». گفتم: علي جان نزد اينها برويم ببينيم که چگونه کار مي کنند «فَأَعطَينَاهُ فَنَظَرنَا إِلَيهِم سَاعَۀً» ما رفتيم و ساعتي نگاه کرديم. «ثُمَّ غَشِيَنَا النُّعَاس فَأَمَدنَا إِلَي سَعِيدٍ فَنُمنَا تَحتَهُ» بعد ما را خواب فرا گرفت و به جائي که جاي خواب بوديم رفتيم و خوابيديم. «فَقَالَ مَا أَيقَظَنَا إِلاَّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عَطَانَا يَقمِضُ عَلِيًّ بِرِجلِهِ» چيزي که ما را بيدار کرد، پيامبر بود. حضرت با پا اشاره به حضرت علي  (علیه السلام)کردند و ما تمام بدنمان از خاک پر شده بود، «فَقَالَ قُم يَا أَبِي تُرَاب قُم يَا أَبِي تُرَاب» پيامبر اکرم فرمودند اي ابوتراب بايست. «عَلَي أُخبِرُکَ بِأَشقَي النَّاسِ» آيا تو را به شقي ترين مردم خبر ندهم؟ «أُحَيْمِرُ ثَمُودَ عَاقِرُ نَاقَةِ صَالِحٍ وَ الَّذِي يَضرِبُکَ» سرخ چهره قبيله ثمود که شتر را پي کرد و محاسن شما را از خون رنگين خواهد کرد. 
آيا اين مضامين بر بخاري که مي گويد من سيصد هزار روايت حفظ هستم، مخفي بوده است و در بين آن دو مضمون اول که مضمون دوم بهتر بود، چرا آن را انتخاب نکرد؟ با اينکه با مضمون اول در تعارض بود؟ فقط مضمون اول را به صورتي نقل مي کند که اهانت شود و مضمون دوم را هم در جاي ديگري که به بحث مربوط نمي شود در اواخر کتاب آورده است؟ ولي در اول کتاب که بيشتر مورد توجه خوانندگان است اين روايت را مي آورد که توجه بيشتر خوانندگان هميشه به اوايل کتاب است تا اواخر کتاب.
در جاي ديگر روايتي آمده که خيلي عجيب و براي خواننده سنگين است. علاوه بر این در سند آن هم بايد دقت شود. در صحيح بخاري، جلد 4، صفحه 1522، شماره 3911، آمده است که از «معمر عن الزبري قال قال لي الوليد بن عبدالملک» وليد بن عبد الملک از من سؤالي کرد «أَبَلَغَکَ أَنَّ عَلِيًّا کَانَ فِي مَنقِذَفِ عَائِشَۀ؟» آيا به تو خبر رسيده که علي جزء کساني باشد که به عايشه تهمت فحشاء زده است؟ گفتم نه هيچ مضموني به من نرسيده «وَلَکِن قَد أَخبَرَنِي رَجُلاَنِ مِن قَومِکَ» دو نفر از قوم خود تو، از بني مروان ابوسلمۀ بن عبدالرحمن و ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث و اين دو به من خبر دادند «أَنَّ عَائِشَه قَالَت لَهُمَا» عايشه به آنها گفته که علي قضيه را قبول کرده بود ولي چيزي نمي گفت. گفتند: علي از اين نظرت برگرد ولي از نظرش برنمي گشت. يعني حضرت هيچ شکي در قضيه نداشت که عايشه مرتکب فحشاء شده بود.
آيا واقعاً اين روايت براي اهل سنت قابل پذيرش است که حضرت علي (عليه السلام) وقتي هنوز هيچ شاهدي نيامده، اين را قبول کند و اينکه حضرت علي در ذهن خودش يقين داشته باشد و شکي هم نداشته باشد که عايشه همسر پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتکب فحشاء شده است و اجماع کل مسلمانهاست و فقط مربوط به شيعه و سني نيست که هيچ زني از هيچ پيامبري مرتکب فحشاء نشده است، آيا يعني اميرالمؤمنين (صلی الله علیه و آله و سلم)کسي که از کودکي همراه پيامبر و تحت تربيت پيامبر بوده اين نکته برايش مخفي بوده است؟ و درباره عايشه يقين داشته که مرتکب فحشاء شده است؟ مگر در قرآن نمي فرمايد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (سوره حجرات، آيه 12) اي مردم بعضي از گمانهاي اشتباه گناه دارد و بعضي از تفکرات گناه دارد؟
آيا اين روايت جز براي خراب کردن چهره اميرالمؤمنين(علیه السلام) فايده ديگري هم دارد؟! آيا آيه اي نازل شده که بگويد اينکار علي اشکال نداشته است؟ آيا کسي از علي دفاع کرده است که علي اشتباه کرده و خداوند هم او را بخشيده است؟ همه اينها يک طرف و اين مضاميني که بخاري گزينش کرده است هم يک طرف.
بايد به بخاري بگوئيم که احمد بن حنبل همدوره شما بوده، حتي در برخي از مسائل جاي شيخ و استاد شما را دارد، او اين عبارت را گفته «مَا رُوِيَ فِي حَقِّ أَحَدٌ مِنَ الصَّحَابَۀ بِالأَسَانِيدِ الجَّاد مِثلُ مَا جَادَ فِي عَلِي» در فضيلت هيچ يکي از صحابه با سندهاي معتبر به اندازه علي ابن ابيطالب (علیه السلام) فضيلت نيامده است. 
آن مجموعه فضائلي که احمد بن حنبل گفته که گفته بيشتر آنها با سند معتبر است چه شدند؟ آيا ارزش نقل شدن در صحيح بخاري را نداشته است؟ فقط مي گويد که علي به خلافت طمع داشته است، خيلي علي را شايسته خلافت نمي دانستند، علي در ذهنش عايشه را متهم به فحشاء مي کرده است، علي بر خلاف دستور صريح پيامبر عده اي را با آتش، زنده سوزانده، علي با فاطمه زهرا (سلام الله عليها) دعوا کرده، علي با پيامبر اکرم در دين جدل مي کردو ...!!!
اين چه رواياتي است که بخاري از حضرت علي نقل کرده است و وقتي هم که مي خواهد فضيلت نقل کند روایت مشکل دار نقل مي کند.
نمونه ديگري از نقل فضيلت علي (عليه السلام) در صحيح بخاري افسانه خواستگاري اميرالمؤمنين (علیه السلام) از دختر ابوجهل است. يک روايتي است در کتب اهل سنت که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «فاطمه پاره تن من است و هر آنچه او را آزار بدهد من را آزار داده است». اولاً اين با سند معتبر در کتب اهل سنت از جمله مصنف ابن ابي شيبه، جلد 6، صفحه 388 ، آمده از اشخاصي غير از مسور که در بخاري از او اين روايت را نقل کرده که پيامبر اکرم فرمودند «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا فَقَدْ أَغْضَبَنِي» فاطمه پاره تن من است و هر آنچه او را آزار بدهد من را آزار داده اس. يعني اين مضمون منحصر در رواياتي که بخاري نقل کرده نيست تا نتوانند به ما اشکال کنند و اين روايت ثابت شده است و مشکلي هم ندارد.
حال بايد ديد که بخاري چه مضموني را انتخاب کرده است: از ابن شهاب از علي بن حسين، امام سجاد (عليه السلام) که آن حضرت خبر دادند وقتي به مدينه رفتند، بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) مسور را ديدند. آن حضرت فرمودند: حاجتي داري؟ گفت: نه! بعد مسور مي گويد: آيا شما شمشير پيامبر که دست شماست را به من مي دهيد؟ من مي ترسم اين قوم بني اميه شمشير را از شما بگيرند و قسم بخدا اگر شمشير را به من بدهيد تا جان در بدن دارم آن را نگه مي دارم و در ادامه مي گويد: «إِنَّ علي ابن ابيطالب خَطَبَ بِنتِ ابي جهل». مسور گفت: علي دختر ابي جهل را خواستگاري کرد و مي خواست با داشتن فاطمه او را هم داشته باشد و پيامبر اکرم خبر را شنديدند و من ديدم که پيامبر سخنراني مي کنند و آن روز فارغ شده بودم که فرمودند «إِنَّ فَاطِمَۀَ مِنِّي وَ أَنا اَتَخَوَّفُ أَن تُفسِدَ فِي دِينِهَا» فاطمه از من است و من نگرانم که فاطمه دچار مشکل در دينش شود!!! و بعد اشاره کردند که دامادي از بني عبد الشمس داشتم اگرچه کافر بود ولي خيلي آدم خوبي بود و نرفت کسي ديگر را بگيرد و با من صحبت کرد و راست گفت و با من وعده کرد و به وعده اش وفا کرد و گفت من غير از دختر شما همسر ديگري را نمي گيرم و به وعده اش هم وفا هم کرد، من نمي خواهم حلال خداوند را حرام کنم يا حرامي را حلال کنم ولي دختر پيامبر با دختر دشمن رسول خدا نبايد در خانه اي جمع شود.
اين روايتي است که مسور نقل کرده است و بخاري هم در صحيح خودش آورده است؛ مي گويد علي به خواستگاري دختر ابوجهل رفته و پيامبر اکرم ناراحت شدند و فرمودند: مي ترسم فاطمه در دينش دچار مشکل شود و اول و آخر روايت هم به هم ربطي ندارد.
ادامه دارد ...

منابع: 
منبع: آشنایی با صحیح بخاری، حجت الاسلام ابوالقاسمی