جنگ جمل از نگاه نهجالبلاغه (1)
جنگ جمل
یکی از نبردهایی که حضرت علی (ع) در آغاز خلافت، در راستای مسئولیت خطیر امامت خویش ناگزیر به آن شدند، ایستادن در برابر ناکثین (پیمان شکنان) در جنگ جمل بود. در یک کلام عامل اصلی پیمان شکنی سران جمل در دنیاطلبی آنان خلاصه می شود. اما آن ویژگی هایی که این دنیا طلبی را باعث می شد عبارت بودند از: برتری جویی،کینه توزی،حسادت،طمع و جهالت مردم
امام در نکوهش جنگ افروزان جمل در خطبه137 نهج البلاغه می فرماید:
وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً، وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ؛ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي، فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ، وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ. إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ، وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ [الْمُغْدَفَةُ] الْمُغْدِفَةُ، وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ.به خدا سوگند، كه از انتساب هيچ منكرى به من خوددارى ننمودند و، در رفتار ميان من و خود رعايت انصاف نكردند. ايشان حقى را طلب مى كنند كه خود آن را واگذاشتند و خونى را مى خواهند كه خود آن را ريخته اند. اگر من در آن كار با آنان شريك بوده ام آنان خود بى نصيب نبوده اند و اگر آنان خود و بى من چنان كرده اند، پس آنهايند كه بايد بازخواست شوند و نخستين گامى كه در راه عدالت برمى دارند، بايد به زيان خود حكم دهند.هر آينه، بصيرت و بينايى من با من است. من امرى را بر كسى مشتبه نكرده ام و امرى هم بر من مشتبه نشده است. اينان گروه ستمكاران اند. در ميان ايشان گل سياه فتنه است و زهر كژدم گزنده و كارشان به شبهه افكندن است، شبهه اى ظلمانى. و حال آنكه، حقيقت آشكار است و باطل خود درختى است از ريشه بركنده. زبانش بريده است و شرانگيزى نتواند. به خدا سوگند برايشان به دست خود آبگيرى كنم كه سيراب از آن بيرون نروند و از آن پس از هيچ آبگيرى آبى ننوشند.
علامه جعفری در شرح این کلام می گوید:
اين هم يكي از نابخرديهاي نوع بشر كه همانگونه كه با كمال وقاحت مجرم را تبرئه ميكند و چه بسا جايزه و پاداشي هم به او ميدهد! انسانهاي مبرا و بيگناه را هم مجرم قلمداد ميكند! و هيچ توجهي به اين اصل ضروري انساني نميكند كه مجرم را تبرئه كردن خيانت به قانون و پايمال كردن حقوق ديگران است، همچنين با كمال وقاحت، انساني مبرا و دست پاك، و پيشاني سفيد و دل صاف و طاهر را مجرم و بدكردار معرفي مينمايد!
مخوان آلوده دامن هر كسي را كه دامان تا به دامان فرق دارد (منسوب به فروغي بسطامي)
چون خدا خواهد كه پرده كس درد ميلش اندر طعنه پاكان برد (مولوي)
چه بگوييم درباره آن نابخردان نابكار! واقعا آنان علي (ع) را ميشناختند و به او تهمت ميزدند و او را درباره خون عثمان مجرم قلمداد ميكردند! اگر اين احتمال صحيح باشد، يعني آنان ميدانستند كه علي (ع) از پاي درآوردن حيات محقرترين جاندار را مخالف ناموسي هستي و قانون الهي دانسته و محال بود كه چنان امر ناشايستي را مرتكب شود، چگونه بخود اجازه ميدادند كه پاك ترين دست چنين جانشناس را آلوده به خون عثمان معرفي نمايند! و اگر آنان علي (ع) را واقعا نميشناختند. حداقل ميبايست يك حادثه كوچك يا يك انسان معمولي را بعنوان شاهد براي شركت آن بزرگوار در قتل عثمان ارائه بدهند. اگر تاريخ را بطور لازم و كافي مورد بررسي و تحقيق قرار بدهيم، خواهيم ديد: همن دو نفر (طلحه و زبير) از مهمترين عوامل قتل عثمان بودهاند. اين قضيه را ابن ابيالحديد در شرح «و دما هم سفكوه» چنين آورده است: (يعني خون عثمان، و طلحه شديدترين تحريك را به كشتن عثمان نموده است و زبير سبكتر از او، مردم را تشويق به اين كار كرده است.

روايت شده است كه عثمان گفته است، واي بر فرزند زن حضرميه- يعني طلحه- من چند بهار طلا به او دادهام و او مردم را به ريختن خون من تحريك و تشويق ميكند! خدايا، طلحه را از آن مال بهرهمند مساز و عواقب ظلم او را به او نصيب فرما. و كساني كه تصنيفي در حادثه يوم الدار (روز محاصره و قتل عثمان در خانهاش) نمودهاند، روايت كردهاند كه در آن روز كه عثمان كشته شد، طلحه روي خود را با پارچهاي پوشانده بود كه از چشمان مردم پوشيده باشد، او به خانه عثمان تيراندازي ميكرد. و نيز روايت شده است: وقتي كه مردم از ورود به خانه عثمان جلوگيري شدند، طلحه آنان را به خانه بعضي از انصار برد و آنان را به پشت بام آن خانه رساند و از آن پشت بام به خانه عثمان سنگر گرفتند و او را كشتند. و نيز روايت كردهاند كه: زبير ميگفت: بكشيد عثمان را او دين شما را تغيير داده است. به او گفتند: پسرت در خانه عثمان از وي حمايت ميكند؟ زبير در پاسخ آنان گفت: از كشته شدن عثمان كراهتي ندارم اگر چه پيش از او پسرم كشته شود، عثمان فردا لاشهايست بر سر راه. مروان بن الحكم در جنگ جمل گفته است: سوگند بخدا، نخواهم گذاشت: خون وابسته به من هدر برود، و قطعا طلحه را به خونخواهي عثمان ميكشم، زيرا او است كه عثمان را كشته است، سپس تيري به طرف او انداخت كه به طرف ران او اصابت كرد و به جهت خونريزي از آن زخم مرد.
ابن ابيالحديد ميگويد: (اما نفريني كه اميرالمومنين عليهالسلام درباره آن دو نفر فرمود، اجابت شد. يعني با سوء عاقبت از اين دنيا رخت بر بستند) ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري ميگويد: (روايت كردهاند كه پس از كشته شدن عثمان بامداد روز بعد مردم در مسجد جمع شدند و پشيماني و تاسف به عثمان ابراز كردند و مردم به طلحه و زبير خيلي اعتراض نموده و آن دو نفر را به قتل عثمان متهم كردند و به آن دو نفر گفتند: اي دو مرد، شما بوديد كه در كشتن عثمان دخالت داشتيد، برويد كنار و خود را در معرض انتخاب براي زمامداري ميآوريد.
ابنقتيبه در ص 52 از همين ماخذ ميگويد: (پس از آنكه علي بن ابيطالب عليهالسلام پس از قبول خلافت خواستههاي طلحه و زبير را كه رياست بود، نداد، زبير در ميان جمعي از قريش برخاست و گفت: ما گناه عثمان را ثابت كرديم و ما بوديم كه اسباب قتل او را فراهم نموديم).
«و ان معي لبصيرتي ما لبست و لا لبس عليّ» (من امري را به كسي مشتبه نساختهام و هيچ امري هم براي من مشتبه نشده است).
نيرومندترين اقوياء كسي است كه در دوران زندگياش نه او كسي را بفريبد و نه كسي او را بفريبد:
يكي از آن كلمات كه در قاموس بشر معناي خود را از دست داده و مفهومي ضد معناي حقيقي خود را در برگرفته است، كلمه قوي است. اگر درست دقت كنيم ميبينيم: اين كلمه درباره كسي بكار ميرود كه براي ادامه زندگي دلخواه خود، به هر وسيله ممكن دست بزند! همه را بفريبد و زندگي خود را با دسيسه و نيرنگ و دغل بازيها، زرق و برق بدهد! در هر موقعيتي از زندگي كه قرار بگيرد، تنها سود و لذت آن را ببيند و به سوي خود بكشد و آن ضرر و دردي را كه لازمه قانوني آن دو پديده (سود و لذت) است، به ديگران تحميل كند! و اين نابكاري را قوه و قدرت بنامد. اين تبهكاري با نظر به علل و انگيزههاي آن، خيلي شگفتآور نيست، شگفتآور آن است كه همين تبهكاري را قانون هستي و عدالت بنامند كه نهايت ناتواني بشري را اثبات مينمايد. بهرحال، با توجه به همه مسائل مربوط به علوم انساني و قوانين ثابته آن، اين نتيجه را ميگيريم كه كساني كه تمسك به تلبيس و نيرنگ و فريبكاري در زندگي مينمايند، كاشف از ناتواني آنان از زندگي با شخصيت داراي هويت و با شرافت و كرامت ذاتي و ارزشي است كه ميتوانند از آنها برخوردار شوند. شخصيت آدمي آن حقيقت عظمائي است كه با تعليم و تربيت صحيح، با واقعيات روبرو ميشود و انحصار حيات با كرامت و شرافت ذاتي و ارزشي را در ارتباط با واقعيات ديده و آن را تامين ميكند و نه تنها نيازي به سالوس بازي و دغلكاري نميبيند، بلكه اين گونه نيرنگ بازيها را مخالف اصول انساني تلقي كرده و با آن، به مبارزه برميخيزد.
اين نكته را كه تبليس و شيطنت و نيرنگ بازي ضد تقوي است، در سخنان اميرالمومنين عليهالسلام با كمال صراحت مشاهده كردهايم از آنجمله
«و لا يغدر من علم كيف المرجع. و لقد اصبحنا في زمان قد اتخذ اكثر اهله الغدر كيسا و نسبهم اهل الجهل فيه الي حسن الحيله. ما لهم قاتلهم الله! قد يري الحول القلب وجه الحيله و دونه مانع من امر الله و نهبه فيدعها راي عين بعد القدره عليها و ينتهز فرصتها من لا جريحه له في الدين» (خطبه 41)(و كسي كه بداند سرنوشت نهايي زندگي چيست، مكر و حيله نميكند ما در زماني بسر ميبريم كه اكثر مردمش مكر را هوشياري تلقي كردهاند و نادانان اين مكرپردازي به مهارت در چارهجويي نسبت ميدهند. اينان در چه وضعي هستند! (چه فكر ميكنند) خدا آنان را بكشد. انسان آگاه به دگرگونيها و ابعاد گوناگون امور، راههاي حيلهگري را ميبيند، ولي در مقابل او، از امر و نهي خداوندي براي ارتكاب به حيلهگري و نيرنگ بازي مانعي وجود دارد، و در نتيجه آن حيلهگري را در عين حال كه قدرت بر اعمال آن دارد، رها ميكند، و كسي كه هيچ تاثير و اجتنابي در دين ندارد فرصت را براي حيلهگري غنيمت ميشمارد.)
و در خطبه 200 ميفرمايد:
«و الله ما معاويه بأدهي مني، و لكنه يغدر و يفجر، و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهي الناس، و لكن كل غدره فجره. و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه، و الله ما استغفل بالمكيده و لا استغمز بالشديده»(سوگند بخدا، معاويه زيركتر از من نيست، بلكه او نيرنگ بازي ميكند و تبهكاري مينمايد (كار او وعده شكني و معصيت كاري است) و اگر نبود وقاحت و زشتي پيمانشكني و مكرپردازي از زيركترين (سياست بازترين) مردم بودم. ولي هر نيرنگ بازي گناهي است، و براي هر مكر پرداز عهدشكن پرچمي است كه در روز قيامت با او شناخته ميشود، و سوگند بخدا، با حيلهگري غافلگير نميشوم و با حوادث تند ناتوان نميگردم.)
همانطور كه ميبينيم در اين سخنان مبارك هم از حيلهگري و عهدشكني و نيرنگ بازي، خود را تبرئه ميفرمايد و هم از تحت تاثير قرار گرفتن از امور مزبور، آري، علي بن ابيطالب عليهالسلام انسان است و چند رويي و حيلهگري و مكرپردازي كاشف از وقيحترين مقاومت در مقابل اصول انساني است كه هر داراي شخصيتي بايد آنها را مراعات نمايد. همچنانكه شخصيت با هويت نميتواند مردم را بفريبد، و با دغلبازي در حيات اجتماعي به رقاصي بپردازد نبايد، در برابر مكرپردازيها و فريبكاريهاي تبهكاران انسان نما بزانو درآيد، اين اصل كه انسان با ايمان كه از تجارب و انيشهها استفاده كرده است، گول نميخورد و در برابر سالوس بازان غدار مات نميشود، با اشكالي مختلف در احاديث معصومين آمده است كه خود حكم بديهي عقل را تاييد مينمايند مانند المومن كيس (مومن زيرك و هشيار است) «و اتقوا فراسه المومن فانه ينظر بنور الله» (از فراست و زكاوت مومن برحذر باشيد، زيرا او با نور خداوندي مينگرد) «و لا يلدغ المومن من جحر مرتين» (شخص با ايمان از يك لانه (لانه حشرات گزنده) دوباره گزيده نميشود.
اگر با عنايت خداوندي فرصتي پيش آيد، درباره آن قسمت از سخنان اميرالمومنين عليهالسلام كه حوادث گذشته و آينده و حال حاضر را بر مبناي تفكرات و دريافتهاي سياسي داهيانه مطرح فرمودهاند، تحقيقي خواهيم داشت. تنها در اين مورد بعنوان نمونه قضيهاي را از ابومحمد عبد بن مسلم ابنقتيبه دينوري نقل ميكنيم: (امتناع علي از بيعت … سپس علي را براي اخذ بيعت آوردند، او مقاومت نموده و امتناع كرد … وقتي كه يكي از حاميان خلافت اصرار كرد، علي (ع) فرمود: (شير را براي او به دوش و امروز موقعيت او را محكم كن، فردا همين امر را به تو برميگرداند) و امثال اين تحليلها و استدلالها درباره قضايا و روشهاي سياسي، بطور فراوان از اميرالمومنين عليهالسلام چه در نهجالبلاغه و چه در ديگر سخنان آن حضرت، مشاهده مينماييم.
تا اينجا تفسير جمله مبارك بنا بر مفاد مستقيم خود جمله (امري را به كسي مشتبه نساختهام و هيچ امري هم براي من مشتبه نشده است) بود. ولي با نظر به جمله بعدي: (و انها للفئه الباغيه … ) (و اين همان گروه ستمكار است) معلوم ميشود كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خبر غائله جمل را به اميرالمومنين عليهالسلام اطلاع داده بود و آن حضرت، كلام رسول الله را بر اين غائله تطبيق ميفرمايد يعني در اين تطبيق امر را نه براي مردم و نه بخودم مشتبه نساختهام روايات از هر دو گروه (شيعه و سني) آمده است كه پيامبر اكرم (ص) روزي به زنهاي خود فرمود: ايتكن صاحبه الجمل الاديب تنبحها كلاب الحواب (كدام يك از شما صاحب شتر پرمو هستيد (كه در موقع حركت براي جنگ علي (ع) در عراق، سگهاي بنيحواب به او عوعو خواهند كرد؟) در حالي كه ظالم است. رسول خدا (ص) طبق روايات معتبر اين خبر را هم به اميرالمومنين (ع) و هم به زوجه خود فرموده است).
منابع:
- نهج البلاغه
- شرح نهج البلاغه علامه جعفری
- شرح نهج البلاغه مکارم شیرازی