مکان‌های احتجاج شده به واقعه غدیر

مکان‌های احتجاج شده به واقعه غدیر

پرونده علمى غدير تا كنون دوران بى‌وقفه هزار و چهارصد ساله‌اى را پشت سر گذاشته كه طى آن امر پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر پشتيبانى دائمى از غدير به اجرا در آمده است. واعظان بسيارى بر فراز منبرها و علماى وارسته‌اى در مجالس بحث و مناظره و مؤلفان زبردستى در كتاب‌ها و ابرمردانى همچون سلمان، ابوذر و مقداد به عنوان شاهدان صدق غدير و نيز خدمت‌گزارانى در آحاد جامعه، وظيفه حراست و دفاع از اين آرمان بزرگ اسلام را بر دوش كشيده‌اند.
تاريخچه اين دفاع مقدس از حريم غدير، دلير مردان علم را در خود جاى داده كه در هر زمانى به اقتضاى آن و در هر مكانى طبق شرايط آن، نام تشيع و غدير را در گستره جهان بلند آواز و سرافراز ساخته‌اند.
در این بخش نمونه‌هاى بارز اين احتجاجات و استدلال‌ها و يادآوری‌هاى غدير که توسط خود ائمه (عليهم‌السلام) و اصحابشان در مکان‌های مختلف صورت گرفته است، بیان گردیده است.


جنگ جمل در بصره

  •  در ميدان جنگ جمل در بصره، اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم، آيا از پيامبر (صلى الله عليه و آله) شنيدى كه مى فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه'. گفت: آرى. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اى؟ گفت: در خاطرم نبود و فراموش كرده بودم! لازم به يادآورى است، طلحه پس از اينكه غدير را به ياد آورد، باز هم به جنگ ادامه داد تا كشته شد. [1][  
  • زيد بن صوحان، از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) بود كه در جنگ جمل شهيد شد. وقتى در ميدان جنگ روى زمين افتاد، اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) بالاى سرش آمد و فرمود: اى زيد، خدا رحمتت كند، سبك بار بودى و كمك‌هاى تو بسيار با ارزش بود. زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) بلند نمود و عرض كرد:... به خدا قسم در لشكر تو با جهالت كشته نمى‌شوم، بلكه از ام‌سلمه، همسر پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) شنيدم كه مى‌گفت: از پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) شنيدم كه مى‌فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» به خدا قسم، نخواستم تو را خوار كنم كه ديدم اگر تو را خوار كنم، خدا مرا خوار مى كند.[2]

  • معاويه در جنگ صفين، طى نامه‌اى به اميرالمؤمنين (عليه السلام) چنين نوشت: 'به من خبر رسيده كه وقتى با اهل سِر و خواص شيعيانت در خلوت مى‌نشينيد، ادعا مى‌كنى كه خداوند اطاعت تو را بر مؤمنان واجب كرده و در كتاب و سنتش به ولايت تو امر كرده، او هم امتش را در غدير خم جمع كرده و آنچه درباره‌ى تو از جانب خداوند مأمور شده ابلاغ نموده و دستور داده حاضران به غايبان برسانند و به مردم خبر داده كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از آنان هستى...'. [3]
  • در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه قرآن به دست به ميدان مبارزه آمد، در حالى كه اين آيات را تلاوت مى‌كرد: 'عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ...'. حضرت شخصا به جنگ او رفتند و ابتدا پرسيدند: آيا نَّبَإِ عَظِيمِ را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند، مى‌شناسى؟ آن مرد گفت: نه!! فرمود: 'به خدا قسم، منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع داريد، در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد'؟ [4]
  • در جنگ صفين عمار با عمروعاص براى مناظره در برابر هم، قرار گرفتند و مطالبى بين آن دو رد و بدل شد. از‌جمله عمار گفت: اى ابتر، آيا به ياد دارى كه پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) به على (عليه‌السلام) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'؟ بنابراين صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان على (عليه السلام) است،» ولى تو مولى و صاحب اختيارى ندارى!! [5] 
  •  در جنگ صفين اميرالمؤمنين (عليه السلام) نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى معاويه فرستادند. در آنجا اصبغT خطاب به ابوهريره كه كنار معاويه نشسته بود، گفت: تو را قسم مى‌دهم... آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ ابوهريره گفت: آرى. اصبغ پرسيد: پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) درباره‌ى على (عليه‌السلام) چه فرمود؟ ابوهريره گفت: شنيدم كه مى‌فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ'». اصبغ گفت: اگر چنين است، تو ولايت دشمن او را پذيرفته‌اى و با او دشمنى كرده‌اى!! ابوهريره، نفس عميقى كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون. [6] 

خانه حضرت زهرا (س) و امام علی (ع)

  • هنگامى كه اهل سقيفه بر در خانه‌ى اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) براى بيعت آن حضرت هجوم آوردند، حضرت زهرا (عليهاالسلام) پشت در آمد و فرمود: «گويا شما نمى‌دانيد پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) در روز غدير خم چه فرمود؟! به خدا قسم در آن روز براى على بن ابىطالب (عليه‌السلام) پيمان ولايت را بست تا اميد شما را از آن قطع كند؛ ولى شما ارتباط بين خود و پيامبرتان را قطع كرديد! خدا بين ما و شما در دنيا و آخرت حكم خواهد كرد.»[7] 
  • در روزهاى آخر عمر حضرت زهرا (عليهاالسلام)، عده اى از زنان مهاجر و انصار به عيادت آن حضرت به خانه ایشان آمدند. در اين فرصت حضرت مطالبى درباره‌ى امامت اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند و زنان آن مطالب را براى مردان خود نقل كردند. در پى آن عده‌اى از سرشناسان مهاجر و انصار به عنوان عذرخواهى نزد حضرت آمدند و گفتند: اى سيدة النساء، اگر ابوالحسن اين مطالب را قبل از بيعت با اهل سقيفه براى ما مى‌گفت، هرگز با ديگرى به جاى او بيعت نمى‌كرديم!! حضرت فرمود:« از من دور شويد كه عذرى از شما پذيرفته نيست،بعد از روز غدير خم خداوند هيچ دليل و عذرى براى احدى باقى نگذاشته است».[8] 


شهر مدائین

  • حذيفه- که از حاضران در غدير و از معدود كسانى بود كه توانست متن كامل و مفصل خطبه‌ى غدير را حفظ كند و براى غير حاضران در آنجا برساند- پس از قتل عثمان و خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) در شهر مدائن امير بود. او براى بيعت گرفتن از مردم براى اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت:«اكنون اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) حقيقى و سزاوار به اين نام، صاحب اختيار شما شده است'!» يك جوان ايرانى به نام مسلم، پس از مراسم بيعت نزد حذيفه آمد و پرسيد: اين كه گفتى 'اميرالمؤمنين حقيقى'، تعرض و اشاره به خلفاى قبل از او بود. اگر سه خليفه ى قبل حقيقى نبودند، مطلب را برايمان روشن كن! حذيفه در پاسخ او مطالب مفصلى از تاريخ اسلام بيان كرد تا به ماجراى غدير رسيد و آن را با تفصيل كامل بيان كرد كه در هيچ روايتى بدان تفصيل بيان نشده است. او قسمت اصلى غدير را چنين بيان كرد: پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) در غدير خم ولايت على (عليه‌السلام) را با صداى بلند اعلام كرد و اطاعت او را بر مردم واجب كرد... و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. سپس دستور داد همه‌ى مردم با او بيعت كنند و همه بيعت كردند. [9]


شهر مدینه 

  • پس از ماجرای فدک حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: «... اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است» [10]
  •  مالك بن نويره رئيس قبيله ى بنى حنيفه در نزديكى مدينه، از حاضران در غدير بود. او پس از رحلت پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) به مدينه آمد و با تعجب ابوبكر را بر منبر پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: «اى ابوبكر، بيعت على (عليه السلام) در روز غدير خم را فراموش كرده اى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى'! اين را گفت و به قبيله ى خود بازگشت.
  • ابوبكر به عنوان انتقام از مالك، خالد بن وليد را با لشكرى فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند!!! و اميرالمؤمنين (عليه السلام) با اهل سقيفه در اين باره مقابله كرد. [11] 
  • . معاويه پس از صلح با امام مجتبى (عليه السلام) به عنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام )و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين على بن ابىطالب (عليه السلام.).. كه پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) او را در غدير منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [12]
  •  معاويه در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسى تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اى ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسيارى بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: «اى معاويه، من از پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) شنيدم در حالى كه آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابى وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'.
  • معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گويد ايمان نمى آورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن. معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مى گويد از پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) شنيده اند همانگونه كه او مى گويد.[ [13] 
  • . وقتى مالك بن نويره رئيس قبيله ى بنى حنيفه با استناد به غدير از بيعت با ابوبكر سرباز زد، خالد بن وليد با لشكرش مردان قبيله را كشتند و زنانشان را اسير گرفتند و به مدينه آوردند. خوله ى حنفيّه نيز دخترى از آنان بود كه به عنوان اسير او را وارد مسجد كردند. در آنجا او به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرض كرد: شما كيستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابىطالبم؟ حنفيّه عرض كرد: پس تو همان مردى هستى كه پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفيّه عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را اسير گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى دهيم مگر آن كسى كه پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) او را براى ما و شما نصب كرده است. [14]

محل شورای شش نفره

  • پس از قتل عمر، شوراى شش نفره اى كه او تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود انتخاب كنند و البته توطئه اى بود براى انتخاب عثمان كه از پيش تعيين شده بود. اميرالمؤمنين عليه السلام كه يكى از شش نفر بود به عنوان اتمام حجت بربقيه فرمود: 'شما را به خدا قسم مى دهم، آيا در بين شما غير از من كسى هست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در روز غدير خم او را به امر خدا منصوب كرده و فرموده باشد: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'؟ همه گفتند: نه، كسى جز تو صاحب اين فضيلت نيست. حضرت فرمود: 'آيا كسى غير از من در ميان شما هست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در جحفه كنار درختان غدير خم به او فرموده باشد: هر كس از تو اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس مرا اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است؟ همه گفتند: نه به خدا قسم، كسى جز تو صاحب اين مقام نيست.[15] 

محل غدیرخم


مسجد قبا

ابوبكر ادعا كرد كه در غدير، پيامبر على را صاحب اختيار ما قرارداد ولى خليفه ى ما قرار نداد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله) خودش به تو بگويد مى پذيرى؟ گفت: آرى. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مسجد قبا پيامبر (صلى الله عليه و آله) را نشان ابوبكر دادند، و حضرت به او فرمودند: على وصى و خليفه ى من است. [19]

مسجد پیامبر(ص)

  •  هفت روز پس از رحلت پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) اميرالمؤمنين (عليه السلام)  به مسجد آمدند و خطاب به مردم ضمن سخنانى فرمودند: 'پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حجة الوداع رفت و سپس به غدير خم آمد و در آنجا شبيه منبرى براى او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوى مرا گرفت و بلند كرد به حدى كه سفيدى زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداى بلند فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...' خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد: 'الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 18 ح 72. ]
  •  ابوبكر و عمر براى بيعت گرفتن به خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و پس از صحبتهايى بيرون آمدند. حضرت بلافاصله به مسجد آمد و ضمن مطالبى فرمود: 'ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند!... من صاحب روز غديرم...'. [بحارالانوار: ج 28 ص 248. ]
  • بار اول كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براى بيعت به مسجد آوردند و حضرت امتناع كرد، در آنجا فرمود: '... گمان ندارم پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم براى احدى حجتى و براى گوينده اى سخنى باقى گذاشته باشد. قسم مى دهم كسانى را كه از پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير 'من كنت مولاه فعلى مولاه...' را شنيدند كه برخيزند و شهادت دهند'. دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى غدير شهادت دادند و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند، به طورى كه عمر از ترس مجلس را تعطيل كرد! [بحارالانوار: ج 28 ص 186. اثبات الهداة: ج 2 ص 115.]
  •  بار دوم كه حضرت را طناب برگردن و شمشير بالاى سر به اجبار براى بيعت به مسجد آوردند، عمر گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى كشيم. حضرت فرمود: 'اى مسلمانان، اى مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم مى دهم آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديد كه در روز غدير خم چه مى فرمود...'؟ همه تصديق كردند و گفتند: آرى به خدا قسم. [بحارالانوار: ج 28 ص 273.]
  • در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين عليه السلام بدعتهاى ابوبكر و عمر را شمردند، و از جمله فرمودند: 'عمر بود كه در روز غدير خم- وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد، با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. آنگاه كه كار معرفى و منصوب شدن من پايان يافته بود ابوبكر گفت: 'اين واقعا كرامت بزرگى است'! عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: 'نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى دهم و از او اطاعت نمى كنم'، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند. [ كتاب سليم: حديث 14. ]
  •  پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، مردم براى بيعت با او به مسجد آمدند. در آن جمع حضرت بپاخاست و ضمن سخنانى فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'؟ يك نفر به نيابت از بقيه گفت: كسى را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد. [ بحارالانوار: ج 31 ص 361. ]
  •  در مجلس بزرگى كه با حضور دويست نفر از صحابه در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شده بود، حضرت فرمود: 'خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفى كند... اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه اى فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'، و خداوند اين آيه را نازل كرد: 'اليوم أكملت لكم دينكم...'.همه جمعيت مسجد گفتند: آرى به خدا قسم، اين را شنيديم و همانطور كه گفتى حاضر بوديم. حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم كسانى كه از دو لب پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند شهادت دهند. مقداد و ابوذر و عمار و براء و زيد بن ارقم برخاستند و گفتند: 'ما شهادت مى دهيم كه به ياد داريم هنگامى را كه تو در غدير بر فراز منبر كنار آن حضرت ايستاده بودى و او مى فرمود: 'اى مردم... خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد مى گيرم كه ولايت مخصوص اين "على" است...'. [ بحارالانوار: ج 31 ص 412 -410. ]
  •  در همان مجلس -در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله- حضرت در جواب اين سؤال كه با ادعاى ابوبكر چه كنيم كه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: خداوند نبوت و خلافت را براى اهل بيت جمع نمى كند؟ فرمود: 'دليل بر بطلان آن، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند'؟! [ بحارالانوار: ج 31 ص 417 -416. ]
  •  در همان مجلس -در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله- حضرت درباره ى 'فليبلغ الشاهد الغائب' يعنى 'حاضران به غائبان برسانند'، فرمودند: پيامبر صلى الله عليه و آله اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده... و به عموم مردم دستور داده كه هر كسى را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند...'. [ كتاب سليم: حديث 11. ]


منطقه خراسان 

  • شرايط خاص زمانى امام رضا عليه السلام و منطقه ى خراسان كه مركز علمى مخالفان بود اقتضا مى كرد كه احاديث با استناد به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شود. لذا آن حضرت حديث غدير را با سند متصل از پدرشان موسى بن جعفر از امام صادق از امام باقر از امام سجاد از امام حسين از اميرالمؤمنين عليهم السلام از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كردند كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 103 ح 425. ]
  • در روزهاى اول ورود امام رضا عليه السلام به شهر مرو در خراسان مردم بحثهاى زيادى درباره ى امامت مطرح كرده بودند و بخصوص در روز جمعه در مسجد جامع شهر جمع شده بودند و در اين باره صحبت مى كردند. وقتى اين خبر به حضرت رسيد تبسمى كرده فرمود:... خداوند در حجة الوداع كه آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود آيه ى 'الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً' را نازل كرد... پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از اين جهان نرفت مگر آنكه... على عليه السلام را عَلَم و امام براى آنان منصوب فرمود. [غيبت نعمانى: ص 218 ح 6. ]

منطقه فدک 

  • وقتى نماينده ى ابوبكر- كه پس از غصب فدك به آنجا فرستاده بود- به دست اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شد، ابوبكر خالد را با لشكرى به منطقه فدک فرستاد. وقتى با اميرالمؤمنين عليه السلام رو به رو شدند حضرت با اشاره ى ذوالفقار، خالد را از اسب به زير انداخت و به او فرمود: '... آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته اى'؟! [بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46.]

منطقه منی

  • يكسال قبل از مرگ معاويه و يكسال قبل از واقعه ى عاشورا، امام حسين عليه السلام در موسم حج در مِنى هفتصد نفر را در خيمه ى خود دعوت كرد كه دويست نفر آنان اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بودند. در آنجا خطابه اى ايراد كردند و ضمن نكوهش اقدامات معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام، مناقب آن حضرت را بر شمردند و از آنان اقرار گرفتند. از جمله فرمودند: شما را به خدا قسم مى دهم، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم على بن ابى طالب عليه السلام را منصوب نمود و ولايت را براى او اعلام كرد و فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند؟ جمعيت حاضر گفتند: آرى بخدا قسم. [ كتاب سليم: حديث 26. ]

نجف

  • امام هادى عليه السلام در سالى كه معتصم عباسى آن حضرت را از مدينه به سامرا آورد، در روز غدير به كوفه آمدند و به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف رفتند و زيارت مفصلى را كه شامل يك دوره ى كامل اعتقادى درباره ى فرهنگ غدير است خواندند و ماجراى غدير را ضمن آن چنين بيان فرمودند: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سنگينى سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماى ظهر بپا خاست و خطابه اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد و... فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'، ولى جز عده ى كمى ايمان نياوردند. [بحارالانوار: ج 97 ص 360.]


کنار قبور شهدای احد

  • بعد از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حضرت زهرا عليهاالسلام كنار قبور شهداى اُحُد مى آمد و در آنجا گريه مى كرد. محمود بن لبيد در آنجا از حضرت پرسيد: آيا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبل از وفاتش درباره ى امامت على كلام صريحى فرمود؟!حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: واعجبا، آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟! [ بحارالانوار: ج 36 ص 352. الغدير: ج 1 ص 197. اثبات الهداة: ج 2 ص 112. ]

کوفه 

  • هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه براى جنگ صفين آماده مى شد ضمن خطابه اى چنين فرمود: اى مهاجران و انصار،... آيا بر شما واجب نيست مرا يارى كنيد؟ آيا امر من بر شما واجب نيست؟... آيا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ى ولايت و صاحب اختيارى من مى فرمود؟ [ بحارالانوار: ج 32 ص 388.]
  •  در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور آن حضرت مجلس بزرگى در ميدان بزرگ كوفه كه مقابل مسجد كوفه و دار الامارة بود تشكيل شد و حضرت منبر رفتند در حالى كه جمعيت عظيمى جمع شده بودند و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حضور داشتند.
  • حضرت از فراز منبر قسم دادند كه هر كس در غدير حاضر بوده برخيزد و به آنچه ديده شهادت دهد. پس از درخواست حضرت عده اى حدود سى نفر از ميان جمعيت برخاستند و به آنچه در غدير ديده بودند شهادت دادند، ولى هشت نفر از حاضران غدير عمدا براى شهادت برنخاستند. حضرت از آنان علت را پرسيد. آنان عذر آوردند كه فراموش كرده ايم!!!
  • حضرت فرمود: 'اگر در اين عذرتان دروغ مى گوييد و عمدا براى شهادت قيام نمى كنيد، هر كدام از شما به بلايى مبتلا شويد' و حضرت براى هر يك بلاى خاصى را ذكر كردند. همه ى اين هشت نفر به آنچه حضرت فرموده بود مبتلا شدند به طورى اين ابتلا آشكار بود و بين مردم به همان علامت شناخته مى شدند كه نفرين شده ى على بن ابى طالب عليه السلام نام گرفته بودند. [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3:15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص 93. ]
  • پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، معاويه وارد كوفه شد و قرار شد در مسجد كوفه آن حضرت و معاويه منبر بروند و مسئله ى صلح را براى مردم بيان كنند. پس از آنكه معاويه مطالب خود را گفت، امام حسن عليه السلام بر فراز منبر مطالبى در مظلوميت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد و فرمود: 'اين امت پدرم را رها كردند و با غير او بيعت كردند در حالى كه خودشان ديدند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پدرم را در روز غدير خم منصوب فرمود و به آنان دستور داد حاضرانشان به غائبان خبر دهند'. [ بحار الانوار: ج 10 ص 139. ]
  • عده اى از انصار وارد كوفه شده خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرض كردند: سلام بر تو اى مولاى ما!... حضرت فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حالى كه شما قومى تازه وارد هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم در حالى كه بازوان تو را گرفته بود مى فرمود: 'خدا صاحب اختيار من است و من مولاى مؤمنانم، و هر كس من صاحب اختيار او هستم على صاحب اختيار اوست'. [ الغدير: ج 1 ص 187 تا 191.]
  •  چهار نفر وارد كوفه شدند و خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود: عليكم السلام، از كجا آمده ايد؟ عرض كردند: موالى شما از فلان سرزمين هستيم.
  • حضرت فرمود: از كجا شما موالى من هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم مى فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ عوالم: ج 3:15 ص 257 ح 364. ]
  • شخصى مانند زيد بن ارقم - او كسى است كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند -كه در غدير اين مقدار به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره ى غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره ى غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!!
  • در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خدا چشمانت را كور كند. او از مجلس بيرون نرفته كور شد و بين مردم به نفرين شده ى اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره ى غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان كند و شهادت دهد. [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. الغدير: ج 1 ص 93. ]
  •   براء بن عازب نيز كسى بود كه در غدير به كمك زيد بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا حضرت در كمال آرامش سخنرانى كند. او كه در غدير از همه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديكتر بود، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره ى غدير در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرين حضرت گرفتار شد.
  •     او بعدها از عمل خود پشيمان بود و داستان غدير را نقل مى كرد و چنين مى گفت: با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'. [ بحار الانوار: ج 37 ص 149. ]

خانه جابر

  • در خانه ى جابر با حضور امام زين العابدين عليه السلام، مردى عراقى وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديده و شنيده اى برايم نقل كنى. جابر گفت: در منطقه ى جحفه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسيارى از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ الغدير: ج 1 ص 205. ]

مکه 

  • بانوى سياه پوستى بنام 'دارميّه' از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. معاويه در سفرى كه براى حج به مكه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسيد: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولايت او را پذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى؟ دارميه گفت: ولايت على عليه السلام را پذيرفته ام به خاطر پيمانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير براى ولايت او گرفت و تو نيز حاضر بودى...! [ بحارالانوار: ج 33 ص 260 ح 532. ]

پی نوشت ها

[1][الغدير، ج 1، ص 186
[2] بحارالانوار، ج 32، ص 188، ح 138
[3]كتاب سليم، حديث 25. 
[4]مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 80.
[5] بحارالانوار، ج 33، ص 30.
[6] الغدير، ج 1، ص 203.
[7]بحارالانوار، ج 28، ص 205.
[8] بحارالانوار، ج 43، ص 161.
[9] بحارالانوار، ج 28، ص 98؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 159، ح 710
[10]بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46
[11]مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 80.
[12]  نزهةالكرام "رازى": ج 1 ص 301 و 302. 
[13]بحارالانوار:ج 33 ص 266.
[14] اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170
[15] بحارالانوار: ج 31 ص 332 و 351 و 373 و 381
[16][16]الغدير: ج 1 ص 193. بحارالانوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 3:15 ص 56 و 57 و 129 و 144. 
[17][ بحارالانوار: ج 37 ص 120 و 161. عوالم: ج 3:15 ص 85 و 136. تفصيل اين ماجرا در قسمت سوّم از بخش دوّم كتاب حاضر گذشت.
[18] اثبات الهداة: ج 2 ص 16 ح 67، ص 21 ح 87. 
[19][بحارالانوار: ج 41 ص 228.]