سخنان امام علی (ع) و طلحه درباره غدیر
طلحة بن عبيد اللَّه- كه «زيرك قريش خوانده مىشد- گفت: چه كنيم با ادعاى ابو بكر و عمر و اصحابش كه او را تصديق كردند و شهادت بر گفتار او دادند در آن روزى كه تو را به اجبار مى آوردند و در گردنت طنابى بود1! به تو گفتند: «بيعت كن»، و تو در مقابل آنان با فضائل و سوابق خود استدلال كردى، و همه تو را تصديق كردند.
ولى بعد از آن ابو بكر ادعا كرد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده است كه گفته: «خداوند نخواسته است نبوت و خلافت براى ما اهل بيت جمع شود». عمر و ابو عبيده جراح و سالم و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند؟!
سپس طلحه رو به حضرت كرد و گفت: همه آنچه گفتى و ادعا كردى حق است، و آنچه از سابقه و فضيلت كه با آنها استدلال كردى ما هم اقرار مى كنيم و قبول داريم ولى در باره خلافت، اين پنج نفر به آنچه شنيدى شهادت دادند!
هفت جواب به حديث جعلى ابو بكر و عمر در باره خلافت
- جواب اوّل: معاهده بر صحيفه ملعونه:در اينجا على عليه السّلام بپا خاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند.حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى شنيدند فرمود: اى طلحه، بخدا قسم نوشته اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوبتر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در حجة الوداع در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يك ديگر را بر ضدّ من كمك كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم»!
- جواب دوم: حديث غدير:حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند2 سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!
- جواب سوم: حديث منزلت:همچنين سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى بجز نبوّت»، آيا نمىدانستيد كه نبوّت غير از خلافت است؟ اگر با نبوت چيز ديگرى هم بود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را استثنا مى كرد؟!
- جواب چهارم: حديث ثقلين:همچنين سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به اين دو تمسّك كردهايد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم 3. از اينان پيشى نگيريد و از اينها عقب نمانيد. به اينان چيزى نياموزيد كه از شما داناترند.بنا بر اين سزاوار است خليفه بر امّت كسى جز داناترين آنان به كتاب خدا و سنّت پيامبرش نباشد، كه خداوند هم مى فرمايد: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ 4، «آيا كسى كه به حق هدايت مىكند سزاوارتر است كه تابع او شوند يا كسى كه هدايت نمىشود مگر آنكه او را هدايت كنند، پس چه شده شما را و چگونه حكم مى كنيد»،و نيز مى فرمايد: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ 5، «در علم و جسم او را وسعت عنايت نمود»، و مى فرمايد: أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ6 ، «يا اثرى باقى مانده از علم، اگر راستگو هستيد»، و نيز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: «هيچ امّتى اختيار حكومت خود را بدست كسى نمى سپارند در حالى كه عالمتر از او در ميانشان باشد مگر آنكه كارشان همچنان رو به پائين مىرود، تا به آنچه ترك كرده اند باز گردند». پس ولايت جز امير بودن بر امّت نيست.
- جواب پنجم: حديث تسليم به إمرة امير المؤمنين:دليل بر دروغ و باطل و ناحقّشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر من بعنوان «امير المؤمنين» سلام كردند7 . و اين مطلب بر آنان (ابو بكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) بخصوص و بر اين كه همراه توست- يعنى زبير- و بر همه امت و بر اين دو نفر- و حضرت به سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف اشاره كردند- و بر اين خليفه ظالم شما 8- يعنى عثمان- حجّت است.
- جواب ششم: شوراى شش نفرى عمر:ما گروه شش نفرى شورى همگى زنده هستيم. اگر عمر و اصحابش در نسبت حديث به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله راست مى گفتند پس چرا عمر مرا جزء شورى قرار داد؟ آيا ما را در شورى براى خلافت قرار داد يا غير آن؟ اگر نظرتان اين است كه شورى را براى غير حكومت قرار داد پس اكنون عثمان بر ما امارتى نخواهد داشت،و ما بايد در موضوع ديگرى مشورت مى كرديم چرا كه در اين صورت او به ما دستور داده كه در غير مسأله خلافت مشورت كنيم، و اگر شورى در باره خلافت بوده پس چرا مرا همراه شما داخل شورى نمود؟! چرا مرا خارج نكرد در حالى كه مى گفت: «پيامبر اهل بيتش را از خلافت خارج كرده و خبر داده كه آنان را در خلافت نصيبى نيست»؟!
- جواب هفتم: سخنان عمر هنگام مرگ:چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورى را يكى يكى فراخواند به پسرش عبد اللَّه گفت:- (در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود:) هان، او اينجاست- تو را بخدا قسم مى دهم كه بگوئى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟ عبد اللَّه بن عمر گفت: حال كه مرا قسم دادى9 ، او گفت: «اگر با اصلع10 بنى هاشم بيعت كنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد كشانيد و طبق كتاب پروردگارشان و سنّت پيامبرشان بپا خواهد داشت»!سپس حضرت فرمود: اى پسر عمر، در آنجا تو چه گفتى؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: اى پدر، چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ حضرت فرمود: عمر چه جوابى به تو داد؟ پسر عمر گفت: او مطلبى گفت كه آن را كتمان مىكنم! فرمود: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته اى به من خبر داده است؟ پسر عمر پرسيد: چه موقع خبر داده است؟! فرمود: در زمان حياتش به من خبر داد، و سپس در آن شبى كه پدرت از دنيا رفت در خواب به من خبر داد، و هر كس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را در خواب ببيند گويا در بيدارى ديده است.پسر عمر گفت: چه چيزى به تو خبر داده است؟ فرمود: اى پسر عمر، تو را بخدا قسم مى دهم كه اگر برايت نقل كردم گفتارم را تصديق كنى؟ پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساكت مى مانم!حضرت فرمود: وقتى به او گفتى: «چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى»؟ گفت: مانع من صحيفه و نوشته اى است كه در بين خود نوشته ايم و معاهده اى كه در كعبه در حجة الوداع بر سر آن هم پيمان شده ايم! پسر عمر در اينجا ساكت ماند و گفت: تو را بحقّ پيامبر قسم مى دهم كه از من دست بردارى! سليم مى گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از دو چشمانش اشك جارى بود.سپس على عليه السّلام رو به طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقّاص11 نمود و فرمود: بخدا قسم اگر آن پنج نفر (اصحاب صحيفه) بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دروغ بسته اند ولايت آنها بر شما حلال نيست، و اگر راست گفته اند براى شما حلال نيست مرا همراه خود داخل شورى قرار دهيد، زيرا ورود من در شورى (به گفته شما) مخالفت با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سرپيچى از فرمان او به حساب مى آيد.
كسى جز دوازده امام حق خلافت و امامت ندارد
سپس امير المؤمنين عليه السّلام رو به مردم كرد و فرمود: منزلت مرا در ميانتان و آن طور كه مرا مى شناسيد به من خبر دهيد، آيا من نزد شما راستگو هستم يا دروغگو؟ گفتند: بلكه صدّيق صدوق12 هستى. بخدا قسم نه در زمان جاهليّت و نه بعد از اسلام تو را به دروغگوئى نشناخته ايم.
حضرت فرمود:
قسم به خدايى كه ما اهل بيت را به نبوّت كرامت داد و محمد صلى اللَّه عليه و آله را از ما قرار داد، و بعد از او به ما كرامت فرمود كه ما را امامان مؤمنين قرار داد، از قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كسى جز ما نمى تواند ابلاغ نمايد و امامت و خلافت جز در ما صلاحيّت ندارد، و خداوند با ما اهل بيت براى احدى از مردم نصيب و حقّى در خلافت قرار نداده است.رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله خاتم پيامبران است كه بعد از او رسول و نبيّى نيست. خداوند انبياء را تا روز قيامت با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خاتمه داد، و با قرآن كتابها را تا روز قيامت خاتمه داد. ما را بعد از محمّد صلى اللَّه عليه و آله خلفاء در زمين و شاهدان بر مردم قرار داد، و اطاعت ما را در كتابش واجب كرد و ما را با خود و پيامبرش در اطاعت در چند آيه قرآن قرين قرار داد.خداوند محمد صلى اللَّه عليه و آله را پيامبر و ما را جانشينان بعد از او در ميان خلقش و شاهدان بر خلقش قرار داد، و اطاعت ما را در كتاب منزلش واجب كرد و سپس خداى عز و جل به پيامبرش دستور داد كه اين مطلب را به امتش برساند. او هم طبق دستور خداوند به آنان ابلاغ نمود.
كدام سزاوارتر به جانشينى پيامبرند؟!!
شما از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديد كه وقتى مرا براى ابلاغ سوره برائت فرستاد فرمود: «صلاحيت ندارد از قول من مطلبى را برساند بجز خودم يا كسى كه از خودم باشد». شما را بخدا قسم مى دهم آيا اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديد؟
گفتند: آرى بخدا قسم، ما شهادت مى دهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن هنگام كه تو را براى سوره برائت فرستاد شنيديم.
حضرت فرمود: رفيق شما (ابو بكر) صلاحيت نداشت كه از قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نوشته اى بقدر چهار انگشت را برساند و جز من براى ابلاغ آن صلاحيت پيدا نكرد! كداميك از اين دو سزاوارتر به مقام و جاى اويند؟ آنكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بخصوص نامبرده كه از اوست يا آن كسى كه بخصوص تعيين شده كه از پيامبر نيست14؟.
سخنى در باره «ليبلغ الشاهد الغائب»
طلحه گفت: اين مطلب را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم. ولى براى ما بيان كن كه چگونه احدى صلاحيت ندارد مطلبى را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ابلاغ نمايد، در حالى كه آن حضرت به ما و به ساير مردم فرمود: «ليبلغ الشّاهد منكم الغائب» يعنى حاضرين شما به غائبان اطلاع دهند؟
و در بيابان عرفه در حجة الوداع فرمود:
«خدا رحمت كند كسى كه سخن مرا بشنود و آن را در قلب خود جاى دهد و سپس آن را از قول من برساند. چه بسا كسى كه علمى را حمل مىكند ولى خود نمى فهمد، و چه بسا كسى كه علمى را براى فهميده تر از خود حمل مى كند. سه چيز است كه قلب فرد مسلمان در آنها خيانت نمىكند: خالص كردن عمل براى خداوند، شنوا بودن و اطاعت و خير خواهى براى واليان امر، و همراهى با اجتماع مسلمانان، چرا كه دعوت واليان امر همه مسلمانان را در بر مى گيرد و نيز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بيش از يك مورد بپا خاست و فرمود: «حاضران به غائبان برسانند».
- دستور تبليغ ولايت ائمه عليهم السّلام
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در اين باره فرموده در روز غدير خم و در روز عرفه در حجة الوداع و در روز رحلتش بوده است! در آخرين خطبه اى كه آن حضرت ايراد فرمود نظر كن كه فرمود:
«من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به اين دو تمسّك كرده ايد هرگز گمراه نمى شويد:كتاب خدا و اهل بيتم. خداوند لطيف خبير به من وعده داده است كه اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت- كه حضرت به دو انگشت سبّابه و وسط اشاره كردند- كه يكى جلوتر از ديگرى است. به اين دو تمسّك كنيد تا گمراه نشويد و لغزش ننمائيد15. از ايشان جلوتر نرويد و از آنها عقب نمانيد، و به آنها چيزى ياد ندهيد كه از شما داناترند».
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به عموم مردم دستور داده كه هر كس از مردم را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمّد عليهم السّلام و واجب بودن حقّشان را برسانند، و اين وظيفه ابلاغ را در هيچ مطلب غير از اين موضوع نفرموده است. در واقع پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به عموم مردم دستور داده كه به مردم برسانند حجّت و دليل كسانى16 را كه همه آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او كسى جز ايشان نمىرساند.
اى طلحه، آيا نمىبينى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله- در حالى كه شما هم مى شنيديد- به من فرمود:
اى برادرم، غير تو قرض مرا ادا و ذمّه مرا برىء نمى كند. تو هستى كه ذمّه مرا برئ مىكنى و امانت مرا ادا مى نمايى و طبق سنّت من جنگ مى كنى».
وقتى ابو بكر حكومت را بدست گرفت آيا قرض و وعده هاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را ادا كرد17 ؟ من بودم كه آنها را با دليل و شاهد محكم كردم18 و قرض و وعده هاى حضرتش را ادا كردم. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم به مردم خبر داده بود كه قرض و وعده هاى او را جز من ادا نخواهد كرد. آنچه كه ابو بكر به آنان داد اداى قرض و وعده هاى حضرت نبود، و فقط ادا كردن من قرض و وعده هاى آن حضرت را ذمّه حضرتش را برئ و امانتش را ادا نمود.
- ائمه عليهم السّلام مبلّغين اوامر الهى به مردم:از قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همه آنچه از جانب خداوند عز و جل آورده را فقط امامانى ابلاغ مىكنند كه خداوند اطاعت آنان را در كتابش واجب كرده و به ولايت ايشان امر نموده است. آنان كه هر كس از ايشان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس از آنان سرپيچى كند از خدا سرپيچى نموده است.
طلحه گفت: مشكل مرا آسان نمودى. نمىدانستم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از اين مطلب چه قصد كرده است تا اينكه آن را برايم بيان نمودى. اى ابا الحسن، خدا به تو از همه امّت جزاى خير دهد.
سخنى در باره جمع قرآن19
طلحه گفت: اى ابا الحسن، مسألهاى را مىخواهم از تو سؤال كنم: تو را ديدم كه به همراه پارچه اى مهر شده بيرون آمدى20 و گفتى: «اى مردم، من مشغول غسل و كفن و دفن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بودم، و سپس به كتاب خدا مشغول شدم تا آن را جمع نمودم. اين كتاب خدا بصورت يك مجموعه است21 كه يك حرف هم از آن نيفتاده است». من آن كتابى كه نوشته و جمع آورى كرده اى نديده ام.
طلحه سخنانش را چنين ادامه داد: عمر را ديدم كه وقتى به خلافت رسيد سراغ تو فرستاد كه آن قرآن را نزد من بفرست، و تو از فرستادن آن ابا كردى.
عمر هم مردم را فرا خواند، اگر دو نفر بر آيهاى از قرآن شهادت مى دادند آن را مى نوشت، و آنچه فقط يك نفر به آن شهادت مى داد كنار مىگذاشت و آن را نمى نوشت.
عمر مى گفت- و من هم مى شنيدم- «در روز جنگ يمامه مردانى كشته شدند كه قرآنى مى خواندند كه غير آنان نمى خواندند، و آن مقدار از بين رفت».
و نيز گوسفندى سراغ صفحه اى از آن آمد- در حالى كه نويسندگان عمر مشغول نوشتن بودند- و آن صفحه را خورد و آنچه در آن بود از بين رفت22، و در آن روز نويسنده عثمان بود. در اين باره چه مى گوئيد؟
از عمر و اصحابش- كه نوشته هاى خود از قرآن را جمع آورى كردند- شنيدم كه در زمان عثمان23 مى گفتند: «سوره احزاب معادل سوره بقره، سوره نور صد و شصت آيه، و سوره حجرات نود آيه24 بوده است».
اين چه كارى است، و چه مانعى دارى- خدا ترا رحمت كند- كه آنچه جمع آورى كرده اى براى مردم ظاهر كنى؟25
طلحه گفت: خودم در كار عثمان حاضر بودم كه آنچه عمر جمع كرده بود گرفت و نويسندگان را براى آن جمع كرد «55» و مردم را بر يك قرائت وادار نمود و قرآن ابىّ بن كعب و ابن مسعود را پاره كرد و به آتش سوزانيد26 . اين ديگر چه كارى است؟!
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اى طلحه، هر آيه اى كه خداوند در كتابش بر محمد صلى اللَّه عليه و آله نازل كرده، به املاى آن حضرت و خطّ خودم نزد من موجود است. و نيز تأويل هر آيهاى كه بر محمد صلى اللَّه عليه و آله نازل شده و هر حلال و حرام و هر حدّ و حكم و هر چيزى كه امت تا روز قيامت بدان احتياج دارند حتى ديه خراش بر بدن، به املاى پيامبر و خط خودم نزد من نوشته شده و موجود است.
طلحه پرسيد: آيا هر چيزى از كوچك و بزرگ و خاصّ و عامّ، آنچه بوده يا تا روز قيامت خواهد شد نوشته شده و نزد تو است؟
فرمود:
بلى، و غير از آن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بيماريش كليد هزار باب از علم را پنهانى به من آموخت كه از هر بابى هزار باب باز مى شود. اگر اين امّت از زمانى كه خداوند پيامبرش را قبض روح كرده تابع من مى شدند و مرا اطاعت مىكردند از بالاى سرشان و از زير پايشان تا روز قيامت با خوشى و وسعت نعمتهاى الهى را مى خوردند27.
در كتف چه نوشته شد؟
اى طلحه، آيا حاضر نبودى نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه كتف28 خواست تا در آن چيزى بنويسد كه امت گمراه نشوند و اختلاف نكنند. در آنجا رفيق تو (عمر) آن سخنش را گفت كه: «پيامبر خدا هذيان مىگويد»! حضرت هم غضب كرد و نوشتن آن را رها كرد؟
طلحه گفت: آرى، در اين موضوع حاضر بودم.فرمود:
وقتى شما از حضور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون رفتيد، حضرتش به من خبر داد كه مىخواست در كتف چه بنويسد و عموم مردم را بر آن شاهد بگيرد، و جبرئيل به او خبر داد كه خداوند عز و جل اختلاف و تفرقه اين امت را مى داند. سپس ورقهاى خواست و آنچه مىخواست در كتف بنويسد بر من املا نمود و سه نفر را بر آن شاهد گرفت:سلمان و ابوذر و مقداد، و در آن ورقه امامان هدايت را كه خداوند امر به اطاعت آنان تا روز قيامت نموده نام برد. اوّل آنها مرا نام برد و سپس اين پسرم- و حضرت دست خود را به امام حسن عليه السّلام نزديك كرد- سپس حسين و سپس نه نفر از فرزندان اين پسرم- يعنى امام حسين عليه السّلام- اى ابو ذر و اى مقداد29، آيا چنين نبود؟
ابوذر و مقداد برخاستند و گفتند: ما بر اين مطلب نسبت به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شهادت مىدهيم.
طلحه گفت: بخدا قسم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه در باره ابوذر مىفرمود: «آسمان سايه نيفكنده و زمين حمل نكرده صاحب زبانى راستگوتر از ابوذر و نيكوكارتر نزد خداوند»، و من شهادت مىدهم كه اين دو جز به حق شهادت ندادند، و تو (اى على) نزد من از اين دو راستگوتر و مقدّمتر هستى.
سپس حضرت رو به طلحه كرد و فرمود: اى طلحه و تو اى زبير، تو اى سعد و تو اى پسر عوف، از خدا بترسيد و رضايت او را مقدّم داريد و آنچه نزد اوست اختيار كنيد و در راه خدا از ملامت سرزنش كنندهاى نترسيد.
طلحه گفت: يا ابا الحسن، مى بينم سؤال مرا در باره قرآن جواب ندادى، آيا قرآن خود را براى مردم ظاهر نمى كنى؟ حضرت فرمود: اى طلحه، عمدا از جواب تو خوددارى كردم.
طلحه گفت: پس در باره قرآنى كه عمر و عثمان نوشتند به من خبر ده، آيا همهاش قرآن است يا چيزى كه قرآن نباشد هم در آن هست؟
حضرت فرمود: همه اش قرآن است. اگر آنچه در آن است بگيريد از آتش نجات يافته داخل بهشت مى شويد، چرا كه در آن حجّت ما و بيان امر ما و حقّ ما و وجوب اطاعت ما آمده است.
طلحه گفت: مرا بس است. اكنون كه قرآن است مرا كافى است.
سپس طلحه گفت: به من خبر بده در باره آنچه از قرآن و تأويلش و علم حلال و حرام كه در دست توست، آن را به چه كسى مىسپارى و صاحب آن بعد از تو كيست؟
فرمود: به آن كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داده به او بسپارم. گفت: او كيست؟ فرمود:
وصىّ من و صاحب اختيار مردم بعد از من اين پسرم حسن، و پسرم حسن هنگام مرگ آن را به اين پسرم حسين خواهد سپرد. سپس به فرزندان حسين يكى پس از ديگرى منتقل مى شود تا آخرين آنها كنار حوض كوثر بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وارد شود. آنان با قرآن و قرآن با آنها است. از قرآن جدا نمىشوند و قرآن از آنان جدا نمى شود.
فرمود:
بدانيد كه معاويه و پسرش به زودى بعد از عثمان حكومت را بدست مى گيرند، و بعد از آن دو نفر هفت نفر از فرزندان حكم بن ابى العاص يكى پس از ديگرى خواهند آمد كه تكميل دوازده امام ضلالت خواهند بود، و آنان همان كسانى هستند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آنان را بر منبرش ديد كه امّتش را به صورت قهقرى به عقب بر مىگردانند، ده نفر از آنان از بنى اميّهاند و دو نفر اين پايه را براى آنان پى ريزى كردهاند و گناهان امّت بر عهده آن دو است.
در اينجا همه مردم گفتند: اى ابا الحسن، خدا ترا رحمت كند و ترا بيامرزد و بخاطر خيرخواهى و گفتار نيكت، از طرف ما به تو جزاى خير دهد.
روايت از كتاب سليم:
1. منهاج الفاضلين (خطى): ص 240 و 241.
2. بحار: ج 8 قديم ص 342.
3. بحار: ج 26 ص 65 ح 147.
4. بحار: ج 61 ص 240 ح 7.
5. بحار: ج 92 ص 41.
6. اثبات الهداة: ج 2 ص 184 ح 898.
7. فضائل السادات: ص 284.
8. اللوامع النورانية: ص 237.
روايت با سند به سليم:
1. اكمال الدين: ص 247 ج 25.
2. غيبت نعمانى: ص 52.
3. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 210.
4. التحصين ابن طاوس: قسم دوم باب 25.
5. فرائد السمطين: ج 1 ص 312 ب 58 ح 250.
6. نزهة الكرام: ص 539.
پی نوشت ها
1.«ج»: طنابى در گردنت پيچيده بود. «ج» خ ل: تو را در حالى آوردند كه طنابى را در گردنت محكم كرده بودند.
2.«ج» خ ل: دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند و بر صحت آنچه من گفتم ... .
3.«ب»: به اين دو تمسّك كنيد تا گمراه نشويد: كتاب خدا و اهل بيتم.
4.سوره يونس: آيه 35.
5.سوره بقره: آيه 247.
6.سوره احقاف: آيه 4.
7.يعنى به امر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به من گفتند: «السلام عليك يا امير المؤمنين».
8.«الف» و «ب»: اين خليفه شما كه اكنون بر سر كار است.
9.«الف» خ ل: كمترين شهادت من اين است كه او گفت: ....
10.اصلع يعنى كسى كه جلوى سرش مو ندارد كه در اينجا اشاره به امير المؤمنين عليه السّلام است.
11.اين چهار نفر با عثمان و امير المؤمنين عليه السّلام، شش نفر اصحاب شورى بودند.
12.صديق يعنى كامل در راستگويى، و صدوق يعنى آنكه هميشه راست مى گويد.
13.اشاره حضرت به خودشان و ابو بكر است، چنان كه از دنباله كلام روشن مى شود.
14.به پاورقى 14 در همين حديث مراجعه شود. منظور اين است كه وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «بايد رساننده قول من از خودم باشد و در اين ميان سوره برائت را از ابو بكر پس گرفت و به امير المؤمنين عليه السّلام داد تا ابلاغ نمايد، با اين عمل حضرت معلوم شد فردى كه يقينا از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيست ابو بكر است و فردى كه يقينا از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است امير المؤمنين عليه السّلام است.
15.«ج»: رو گردان نشويد.
16.«ب»: واجب بودن اطاعت كسانى را ...
17.«الف» و «ب»: وقتى ابو بكر حكومت را بدست گرفت قرض و وعده هاى حضرت را ادا نكرد.
18.«الف» و «ب»: شما همگى با او بيعت كرديد، و من قرض و وعده هاى حضرتش را ادا كردم.
19.آنچه در اين بخش آمده بايد تا آخر به دقت مطالعه شود كه نهايتا سند محكمى براى قرآن كنونى است.
20.اشاره به ايام بعد از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه حضرت اين كار را انجام داد. به ص 222 همين كتاب مراجعه شود.
21.«ب»: اين كتاب خدا نزد من است كه آن را نوشته و جمع آورى كرده ام.
22.در كتاب «ايضاح» تأليف فضل بن شاذان: ص 112 مطالبى در اين باره آمده است. پيداست كه اين مطالب را طلحه مى گويد و بايد منتظر جواب امير المؤمنين عليه السّلام در عبارتهاى بعدى باشيم.
23.«الف»: در زمان عمر و عثمان.
24.«الف» و «ب» و «د»: شصت آيه، و در «الف» خ ل اضافه شده: سوره حجر صد و نود آيه بود. (55) «ب» و «د»: عثمان را بياد دارم كه آنچه عمر جمع كرده بود آتش زد. «ج»: عثمان سراغ آنچه عمر جمع كرده بود رفت و قرآن را جمع كرد.
25.«ب» و «د»: عثمان را بياد دارم كه آنچه عمر جمع كرده بود آتش زد. «ج»: عثمان سراغ آنچه عمر جمع كرده بود رفت و قرآن را جمع كرد.
26.در بحار: ج 8 قديم ص 308 روايت كرده كه: عثمان همه مردم را فقط بر قرائت زيد بن ثابت وادار كرد و ساير قرآنها را سوزانيد و هفت قرآن را طبق آنچه بين قرّاء مشهور بود نوشت، يكى را به كوفه و يكى را به بصره و نيز به هر يك از شام و مكه و يمن و بحرين يكى فرستاد و يكى را در مدينه نگه داشت كه به آن قرآن «امام» مى گفتند.
27.يعنى زندگى خوش از هر جهت برايشان آماده مى شد. و منظور از بالاى سر و زير پا نعمتهاى آسمانى و زمينى است.
28.«ج»: ورقهاى خواست.
29.اين سؤال امير المؤمنين عليه السّلام در مجلس زمان عثمان از اين دو نفر است و سلمان را نام نبرده چون او در آن ايام از دنيا رفته بود.
منابع:
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 300- 313