احتجاجات قيس بن سعد بر معاويه
ابان از سليم و عمر بن ابى سلمه نقل مىكند- و حديث هر دوى آنها يكى است- اين دو گفتند:
معاويه در زمان حكومت خود بعد از آنكه امير المؤمنين عليه السّلام شهيد شد و او با امام حسن عليه السّلام صلح كرد: بعد از شهادت امام حسن عليه السّلام. بعد از آنكه على عليه السّلام به شهادت رسيد و امام حسن عليه السّلام با او بيعت كرد. : معاويه هنگامى كه بعد از شهادت امير المؤمنين عليه السّلام و در زمان حيات امام حسن عليه السّلام خلافت را بدست گرفت وارد مدينه شد بعد از آنكه با امام حسن عليه السّلام عهد و پيمانى طبق شرايطى بست و بعد از ناراحتىهايى كه براى آن حضرت پيش آمد و مردم او را خوار كردند و موجب پيمان صلح آن حضرت شد. بعنوان سفر حج وارد مدينه شد. اهل مدينه به استقبال او آمدند و معاويه متوجّه شد افرادى از قريش كه به استقبال او آمدهاند بيشتر از انصار هستند. در اين باره سؤال كرد، و به او گفته شد: «آنان فقيرند و سوارى براى آمدن ندارند»!
معاويه رو به قيس بن سعد بن عباده كرد و گفت: اى گروه انصار، چرا شما همراه برادرانتان از قريش به استقبال من نيامديد؟
قيس- كه بزرگ انصار و پسر بزرگ آنان بودپدر قيس، همان سعد بن عباده است كه رئيس كل انصار بود.- گفت: اى امير المؤمنين، ما را خانه نشين كرد اين جهت كه چهارپايى نداشتيم: فقر و حاجت ما را بازداشت، چهارپايى نداشتيم..
معاويه گفت: پس شتران عبارت عربى «نواضح» است. اين كلمه جمع «ناضح» به معناى شترانى است كه بر روى آن آب حمل مى كنند. شما كجايند؟ قيس گفت: آنها را در روز بدر و احد و بعد از آن در جنگهاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دست داديم، آن هنگام كه براى مسلمانشدنتان بر روى تو و پدرت شمشير مى زديم تا آنكه امر خدا قوت گرفت در حالى كه شما كراهت داشتيد.
معاويه گفت: خدايا ببخش. قيس گفت: بدان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «شما بعد از من خواهيد ديد كه در عطا و بخشش ديگران را بر شما مقدم مى دارند». معاويه گفت: چه دستورى در اين مورد به شما داده است؟ قيس گفت: دستور داده كه صبر كنيم تا او را ملاقات نمائيم. معاويه گفت: پس صبر كنيد تا او را ملاقات كنيد!
سپس قيس گفت: اى معاويه، ما را به شترانمان سرزنش مى كنى؟ بخدا قسم در روز بدر سوار بر آنها با شما رودررو شديم در حالى كه شما براى خاموش كردن نور خدا و بالا بردن كلام شيطان تلاش مى كرديد! بعدها تو و پدرت با اكراه داخل اسلامى شديد كه بر سر آن شما را مى زديم «ج»: در دين وارد شديد هنگامى كه شما را بر سر آن زديم..
معاويه گفت: گويا تو بخاطر ياريت نسبت به ما بر ما منّت مى گذارى. بخدا قسم قريش در اين باره بر شما منّت و فضيلت دارند. اى گروه انصار، آيا شما بر ما منّت مى گذاريد براى اينكه پيامبر را يارى كرده ايد در حالى كه او از قريش است و پسر عموى ما و از ماست؟ پس منّت و فضيلت براى ما است كه خداوند شما را ياران ما و اتباع ما قرار داده است و شما را بوسيله ما هدايت كرده است.
قيس گفت: خداوند عز و جل محمّد را رحمت بر جهانيان فرستاد و او را بر همه مردم فرستاد: بر جن و انس و سرخ و سياه و سفيد. و او را براى نبوّتش انتخاب كرد و به رسالت خويش اختصاص داد.
اوّل كسى كه او را تصديق نمود و به او ايمان آورد پسر عمويش على بن ابى طالب بود.
عمويش ابوطالب از او دفاع مى كرد و مانع دشمنان از او مى شد و بين كفار قريش و او حائل مى شد كه او را نترسانند و اذيت نكنند، و او را به ابلاغ رسالتهاى پروردگار ترغيب مى كرد.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همچنان از ظلم و اذيت مانع داشت تا آنكه عمويش ابو طالب از دنيا رفت و به پسرش على دستور داد تا آن حضرت را تقويت و يارى كند. على عليه السّلام هم او را تقويت و يارى نمود و جان خود را در هر مسأله شديدى و در هر تنگنا و ترسى فداى او كرد. اين مطلب را خداوند از بين قريش به على اختصاص داد و او را از بين همه عرب و عجم مورد اكرام قرار داد.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همه فرزندان عبد المطلب را كه از جمله آنان ابو طالب و ابو لهب بودند جمع كرد، و آنان در آن روز چهل نفر بودند. حضرت آنان را دعوت كرد، و خادمش در آن روز على عليه السّلام بود و آن حضرت تحت تكفّل عمويش ابو طالب بود.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كداميك از شما خود را برادر و وزير و وارث و خليفه من در امّتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من معرّفى مىكند؟ افراد حاضر ساكت ماندند تا آنكه حضرت سه مرتبه سخن خود را تكرار كردند. على عليه السّلام عرض كرد: «من يا رسول اللَّه، خدا بر تو درود فرستد».
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سر على عليه السّلام را بر زانوى خود گذاشت و آب دهان مبارك را در دهانش ريخت و فرمود: «خدايا، باطن على را از علم و فهم و حكمت پر كن». سپس به ابو طالب فرمود: «اى ابو طالب«ج»: سپس ابو لهب گفت: اى ابو طالب ....، اكنون سخن پسرت را گوش كن و از او اطاعت نما، چرا كه خدا او را نسبت به پيامبرش به منزله هارون نسبت به موسى قرار داده است».
ديگر اينكه بين مردم برادرى قرار داد، و بين على و خودش برادرى قرار داد.
قيس بن سعد (در مقابل معاويه) چيزى از مناقب على عليه السّلام را ترك نكرد مگر آنكه آنها را يادآور شد و با آنها احتجاج كرد و گفت: از آنها جعفر بن ابى طالب است كه در بهشت با دو بال«ج»: با ملائكه. پرواز مى كند. خداوند از بين مردم او را به اين مطلب اختصاص داده است. از آنهاست حمزه سيد الشهداء، و از آنان فاطمه سيده زنان عالميان است«الف»: سيده زنان اهل بهشت.«الف»: سيده زنان اهل بهشت. . هر گاه از قريش، پيامبر و اهل بيت و عترت پاكش را كنار بگذارى، بخدا قسم ما از شما- اى گروه قريش- بهتر خواهيم بود و به پيشگاه خدا و رسولش و نزد اهل بيتش از شما محبوبتر خواهيم بود.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و انصار نزد پدرم سعد جمع شدند و گفتند: «جز با سعد (بن عبادة) بيعت نمىكنيم». قريش دليل على و اهل بيتش را بميان آوردند و با حق او و فاميلى او با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، ما گروه انصار را محكوم كردند.
بنا بر اين قريش يا به انصار ظلم كردهاند و يا به آل محمد عليهم السّلام. و بجان خودم قسم با بودن على بن ابى طالب و فرزندانش بعد از او، احدى از انصار و نه قريش و نه احدى از عرب و عجم در خلافت حق و نصيبى ندارند.
معاويه غضب كرد و گفت: اى پسر سعد، اين مطالب را از چه كسى گرفتهاى و از چه كسى روايت مىكنى و از چه كسى شنيده اى؟ پدرت اينها را به تو خبر داده و از او گرفته اى؟
قيس گفت: اين مطالب را از كسى شنيده ام و گرفته ام كه از پدرم بهتر و حق او بر من از پدرم بالاتر است. معاويه پرسيد: آن كيست؟
قيس گفت: آن امير المؤمنين على بن ابى طالب عالم اين امت و حاكم آن و صديق و فاروق آن است، كه خداوند آياتى در باره او نازل كرده است. از جمله كلام خداوند عز و جل كه مىفرمايد: قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ سوره رعد: آيه 43.، «بگو: خداوند و كسى كه علم كتاب نزد اوست براى شاهد بين من و شما كفايت مىكند».
بعد از آن قيس آيه اى از آنچه در باره امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده بود ترك نكرد مگر آنكه يادآور شد.
امير المؤمنين عليه السّلام صديق و فاروق و صاحب علم كتاب
معاويه گفت: «صدّيق» امّت ابو بكر و «فاروق» آن عمر است، و آنكه علم كتاب نزد اوست عبد اللَّه بن سلام است!
قيس گفت: سزاوارتر به اين اسمها و صاحب حقيقى آن كسى است كه خداوند در باره او چنين نازل كرده است: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ سوره هود: آيه 17.، «آيا كسى كه دليلى از طرف پروردگارش دارد و شاهدى پشت سر آن مى آيد ..»،
و كسى است كه خداوند جلّ اسمه در باره او مى گويد: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ سوره رعد: آيه 7.، «تو ترساننده هستى و هر قومى هدايت كنندهاى دارد»، بخدا قسم اين طور نازل شد كه «على هدايتكننده هر قومى است» و شما اين را حذف كرديد، و آن كسى است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير خم نصب كرد و فرمود:
«هر كس كه من نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارم على هم نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارد»، و پيامبر به او در جنگ تبوك فرمود: «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى مگر آنكه پيامبرى بعد از من نيست».
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، صص: 450-