صحابی راوی غدیر

صحابی راوی غدیر

 اين‌ها يكصد و ده تن از بزرگان ياران (صحابه) پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) هستند كه روايت آنها را درباره داستان غدير خم يافته‌‏ايم- و شايد آنچه به دست نياورده‌‏ايم، خيلى بيشتر از اين‌ها باشد و طبيعت حال (نظر به خصوصياتى كه در اجتماع غدير خم وجود داشته) ايجاب مي‌كند كه راويان حديث مزبور، چندين برابر نامبردگان باشند. زيرا آنان كه در آن روز به اين داستان گوش فرا داده و آنرا درك نموده‌اند، بیش از يكصد هزار تن بوده‌اند و طبیعتاً اين گروه عظيم پس از بازگشت به وطن‌های خود، همه از اين واقعه سخن گفته‌اند، همان‌طور كه هر مسافرى پس از عود به وطن، آنچه از حوادث مهم و غير عادى در طى مسافرت ديده است، به كسان و دوستان خود بيان مي‌كند.
آرى اين گروه عظيم هم این گونه بوده‌اند. و اين داستان تاريخى و مهم را همگى بازگو كرده‌اند. البته آنهایی كه كينه‌هائى در دل داشتند، عقده‌های درونى آنها مانع بوده از اينكه اين داستان مهم را از آن گروه بسيار نقل و اشاعه دهند! بنابراين، اين تعداد كه نام آنها برده می‌شود، ازجمله اشخاصى هستند كه اين واقعه را از آن جماعت نقل نموده‏‌اند و چه بسا كسانى هم كه پس از درك اين مجمع بزرگ و شنيدن اين امر مهمّ، قبل از آنكه به وطن و مسكن خود برسند و يا پيش از آنكه موفق به بيان مشهودات و مسموعات خود شوند، دست حوادث آنها را نابود ساخته، يا در  بيابان‏‌ها و پهنه صحراى حجاز، مرگ گريبانشان را گرفته و يا سوانح و حوادث گوناگون آنها را از يادآورى و بيان اين خاطره بزرگ باز داشته است.
در روايت زيد بن ارقم تلويحاً به اين معنى اشاره شده كه قسمتى از حاضرين در آن روز و در آن مكان از جمله صحرانشينان بوده كه سخنى از آنان در دسترس ديگران قرار نگرفته و منشأء نشر و اسناد اين خبر واقع نشده‏‌اند و با همه اين امور و عوائق و موانع در اثبات تواتر اين حديث آنچه كه به آن دست يافته و ذكر نموديم، كافى است.

  • ابوهريره دوسى:ابوهريره دوسى (كه در سنّ هفتاد و هشت سالگى در يكى از سال‌هاى 57- 58- 59 در گذشته)- روايت او به طور مسند (مسند در اصطلاح علماء حديث روايتى است كه نقل كنندگان آن ذكر شده باشد) در جلد 8 تاريخ خطيب بغدادى صفحه 290 بدو طريق از مطر وراق از شهر بن جوشب از ابو هريره بلفظ او كه بعدا ذكر مي شود موجود است و در «تهذيب الكمال في اسماء الرجال» تأليف ابى الحجّاج مزى و در جلد 7 از «تهذيب التهذيب» ص 327؛ و در مناقب خوارزمى ص 130 ذكر شده و خوارزمى در كتاب مقتل امام سبط شهيد (حسين بن على عليه السّلام) او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است. و جزرى- در ص 3 از «اسنى المطالب» و سيوطى در «درّ المنثور» جلد 2 ص 259 از ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر هر يك بسلسله سند خود از او (ابو هريره) روايت نموده ‏اند؛ و در ص 114 «تاريخ الخلفاء» نقل از ابى يعلى موصلّى بسلسله سند خود از نامبرده روايت نموده و در «فرائد السمطين» تأليف حموينى باسنادش از شهر بن جوشب از نامبرده روايت شده، و در جلد 6 از «كنز العمّال» تأليف متقى هندى ص 154 بطريق ابن ابى شيبه از او و از دوازده تن ديگر از صحابه و در همان جلد ص 403 از عميرة بن سعد از او؛ و در جلد 2 «الاستيعاب» تأليف ابن عبد البرّ ص 473 و در جلد 5 «البداية و النّهاية» تأليف ابن كثير دمشقى ص 214 نقل از حافظ ابى يعلى و حافظ ابن جرير باسناد آندو از ادريس و داود از پدر آنها (يزيد) از او؛ و همچنين از شهر بن جوشب از او و همچنين از عميرة بن سعد از او و در كتاب «حديث الولايه» تأليف ابن عقده - طرق ابن عقده را كه در كتاب خود( حديث الولايه) ذكر كرده از( اسد الغابه) و( الاصابه) و( طرايف) سيد بزرگوار ابن طاوس- و جز آنها بدست آوردي- و «نخب المناقب» تأليف ابو بكر جعابى - طرق جعابى را علامه سروى در جلد 1( المناقب) ص 509 از صاحب بن عباد از جعابى و علامه- ابوالحسن شريف در( ضياء العالمين) از كتاب خود جعابى( نخب المناقب) نقل نموده‏اند و ما از آن دو اخذ نموده‏ايم- و در «نزل الابرار» ص 20 از طرق ابى يعلى موصلى و ابن ابى شيبه از او روايت شده؛ آنچه فوقا از سلسله ‏هاى متعدّد نقل شده همه منتهى به ابى هريره مي شود.
  • ابويعلى انصارى:ابويعلى انصارى (گفته شده كه نامبرده در سال 37 در صفّين كشته شده) لفظ او بطور مسند در ص 35 از كتاب «المناقب» خوارزمى باسناد از ثوير بن ابى فاخته از عبد الرّحمن بن ابى ليلى از پدرش چنين مندرج است: پدرم گفت: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در روز خيبر پرچم را به على بن ابى طالب عليه السّلام داد و خداى تعالى خيبر را بدست على عليه السّلام گشود- و در روز غدير خم او را بپا داشت و بمردم اعلام فرمود كه او (يعنى على عليه السّلام) مولاى هر مرد و زن از اهل ايمان خواهد بود؛ و ابن عقده حديث غدير را باسناد خود در «حديث الولايه» و سيوطى در «تاريخ الخلفاء» ص 114 و سمهودى در «جواهر العقدين» از ابو ليلى مذكور نقل نموده ‏اند.
  • ابوزينب بن عوف الانصارى- لفظ روايت او در جلد 3 «أسد الغابه» ص 307 و در جلد 5 ص 205 و در جلد 3 «الاصابه» ص 408 از اصبغ بن نباته و در جلد 4 ص 80 از «حديث الولايه» ابن عقده- از طريق على بن حسن عبدى از سعد اسكاف از اصبغ نقل شده و حديث مناشده (سوگند دادن)- أمير المؤمنين عليه السّلام را به حديث غدير خم در روز رحبه نيز ذكر نموده كه از جمله كسانيكه ضمن مناشده گواهى به آن داده ‏اند ابو زينب را نامبرده است و قريبا لفظ حديث را ملاحظه خواهيد فرمود انشاء اللّه تعالى.
  • ابوفضاله انصارى:ابن حجر در جلد 4( الاصابه) ص 159 گفته است كه: نامبرده شايد همان ابو قدامة بن سهيل بن حارث بن جعدبة بن سالم بن مالك بن واقف باشد و نام ابو قدامه مذكور سالم است- يكى از كسانى است كه روز رحبه طرف مناشده و سوگند امير المؤمنين على عليه السّلام بوده، طبق مندرج در جلد 5 «اسد الغابه» ص 276 نقل از ابن عقده باسنادش از محمّد بن كثير از فطر و ابن جارود از ابى الطفيل از نامبرده كه در روز رحبه شهادت داد براى على عليه السّلام و در (حديث الولايه) ابن عقده و (جواهر العقدين) سمهودى و در جلد 4 «الاصابه» ص 159 (كه او نيز از حديث الولايه ابن عقده نقل نموده) از طريق محمّد بن كثير از فطر از ابو الطفيل روايت نموده كه او گفت نزد على عليه السّلام بوديم كه آنجناب فرمود قسم بخدا مي دهم كسانى را كه روز غدير خم حضور داشته و شاهد بر اين امر بوده‏اند (تمام حديث بعدا ذكر ميشود) در كتاب نامبرده مذكور است كه ابو قدامه انصارى از كسانى است كه بداستان غدير خم در آنروز شهادت داد.
  • ابوعمرة بن عمرو بن محصن انصارى- ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 307 حديث مناشده امير المؤمنين على عليه السّلام را در كوفه و شهادت ابو عمره نامبرده را بحديث غدير ذكر نموده و ابن عقده در كتاب خود «حديث الولايه» حديث مزبور را از او روايت نموده است.
  • ابو الهيثم بن التيهان (در سال 37 در صفين شهادت يافته) حديث او در كتاب «حديث الولايه» تأليف ابن عقده و در «نخب المناقب» جعابى موجود است و در مقتل خوارزمى- نسخه از آن نزد ما موجود است- در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر شده است و در «جواهر العقدين» سمهودى از فطر و ابى الجارود از ابى الطفيل شهادت او را از خود نامبرده در روز مناشده بحديث غدير خم ذكر نموده‏اند و در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.
  • ابورافع قبطى -در نام این شخص اختلاف است و به اسامى متعدد ابراهيم و اسلم و هرمز و ثابت و سنان و يسار و قربان و عبد الرحمن و يزيد نامبرده شده است-آزاد شده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- حديث او را ابن عقده در «حديث الولايه» و ابو بكر جعابى در «نخب» روايت نموده ‏اند و خوارزمى در مقتل خود او را در شمار راويان حديث غدير از زمره صحابه ذكر نموده است.
  • ابو ذويب خويلد (يا خالد) پسر خالد بن محرث الهذلى (نامبرده از شعراى زمان جاهليّت و عصر اسلام است و در خلافت عثمان در گذشته) ابن عقده در «حديث الولايه» و خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتل امام سبط عليه السّلام حديث غدير را از او روايت كرده‏اند.
  • ابوبكر بن ابى قحافه تيمى (وفات: سال 13 هجرى) ابن عقده به اسناد خود در «حديث الولايه» و ابوبكر جعابى در «نخب» و منصور رازى در كتاب خود (كه در موضوع غدير نوشته است) حديث غدير را از او روايت نموده ‏اند و شمس الدين جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.
  • اسامة بن زيد بن حارثه كلبى نامبرده در سال 54 هجرى در سن هفتاد و پنج سالگى در گذشته)- حديث او در موضوع غدير خم در «حديث الولايه» و در «نخب المناقب» مذكور است.
  • ابىّ بن كعب انصارى خزرجى- (سيّد القرّاء- يعنى از بزرگان قاديان و حافظان قرآن بوده- (وفات او در يكى از سالهاى 30 تا 32 هجرى واقع شده و نسبت بسال وفات او جز اين نيز ذكرى شده است) ابو بكر جعابى در «نخب المناقب» باسناد خود حديث غدير خم را از او روايت كرده است.
  • اسعدبن زراره انصارى- ابن عقده در «حديث الولايه» از محمّد بن فضل بن إبراهيم اشعرى از پدرش از مثنّى ابن قاسم حضرمى از هلال بن ايّوب صيرفي از ابن كثير انصارى از عبد اللّه بن اسعد بن زراره از پدرش اسعد بن زراره مذكور حديث غدير را از رسول خدا روايت نموده - بكتاب( اليقين) در باب 37 مراجعه نمائيد- و ابو بكر جعابى در «نخب» و ابو سعيد منصور سجستانى در «كتاب الولايه» - اين حديث را ابن طاوس در« اليقين» و ابن حاتم در« الدرّ النظيم فى الائمه اللهاميم» از او حكايت كرده‏اند- از ابى الحسن احمد بن محمّد بزاز صينى (چينى) باملاء او در ماه صفر سال 394 ضبط نموده كه گفت: ابو العباس احمد بن سعيد كوفي حافظ در سال 330 حديث نمود و ابو الحسين محمّد بن محمّد بن على شروطى بما خبر داد و گفت كه ابو الحسين محمّد بن عمر بن بهتة. و ابو عبد اللّه حسين بن هارون بن محمّد قاضى صينى (چينى) و ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد اكفانى قاضى بما خبر داده گفتند كه: احمد بن محمّد بن سعيد بما خبر داده گفت كه: محمّد بن فضل بن ابراهيم اشعرى براى ما حديث نمود (تا آخر سند مذكور كه ابن عقده آورده- و شمس الدين جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از زمره صحابه ذكر نموده است.
  • اسماء بنت عميس خثعميّه- ابن عقده در «حديث الولايه» باسناد خود از او روايت نموده است.
  • ام سلمه- زوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله- ابن عقده از طريق عمرو بن جعدة بن هبيره از جدش از ام سلمه اين روايت را آورده كه ام سلمه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در غدير خم دست على عليه السّلام را گرفت و او را بلند نمود تا بحدى كه سفيدى زير بغل او را ديدم. آنگاه فرمود: هر كس من مولاى اويم: على عليه السّلام مولاى او است. سپس فرمود: اى مردم. من دو چيز گران و نفيس در ميان شما وا مي گذارم. كتاب خدا و عترت من، و اين دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. و اين روايت را سمهودى شافعى در «جواهر العقدين» بنابر مندرج در ص 40 «ينابيع الموده» آورده و شيخ احمد بن فضل بن محمّد با كثير مكى شافعى در «وسيلة المآل» از طريق ابن عقده از ام سلمه بهمين الفاظ روايت نموده است.
  • ام هانى بنت ابى طالب سلام اللّه عليهما- نامبرده گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حج خود بازگشت تا در غدير خم فرود آمد، سپس در آن هواى گرم ايستاد و خطبه خواند و پس از بيان خطبه فرمود اى مردم ... (تا آخر حديث). اين روايت را بزار با ذكر سند در مسند خود از ام هانى ثبت كرده و سمهودى شافعى (بنابر آنچه قندوزى حنفى در ص 40 «ينابيع الموده» ذكر نموده) آنرا از نامبرده روايت نموده و ابن عقده نيز باسناد خود در- «حديث الولايه» اين حديث را از ام هانى آورده است.
  • ابو حمزه انس بن مالك انصارى خزرجى- خدمتكار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (كه در سال 93 هجرى در گذشته است) خطيب بغدادى در جلد 7 تاريخش ص 377 و ابن قتيبه دينورى در «المعارف» ص 291 و ابن عقده در- «حديث الولايه» باسناد خود از مسلم ملائى از انس، و ابو بكر جعابى در «نخب- خود» و خطيب خوارزمى در مقتل، و سيوطى در (تاريخ الخلفاء) ص 114 بطريق طبرانى، و متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 154 و ص 403 از عميرة بن سعيد از انس؛ و بدخشى در «نزل الابرار» ص 20 از طريق طبرانى و خطيب، اين حديث را از نامبرده روايت نموده‏اند؛ و در «اسنى المطالب» جزرى ص 4 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.
  • براء بن عازب انصارى اوسى:براء بن عازب انصارى اوسى (در كوفه اقامت گزيده و در آنجا سال 72 هجرى در گذشته است) در جلد 4- «المسند» احمد بن حنبل ص 281 حديث غدير بلفظ نامبرده موجود است كه صاحب «مسند» باسناد خود از عفان از حمّاد بن سلمه از على بن زيد از عدى بن ثابت از او (براء) و بطريق ديگر از عدى از براء روايت كرده بشرح و بيانى كه در حديث تهنيه انشاء اللّه ذكر خواهد شد و در «سنن» ابن ماجه جلد 1 ص 28 و 29 از ابن جدعان از عدى از او روايت شده كه گفت: در خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجّى كه نمود آمديم. در بعضى منازل فرود آمد و از طرف آن جناب اعلام شد كه همگى براى نماز مجتمع گردند. سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: آيا من اولى (سزاوارتر) باهل ايمان از خود آنها نيستم؟ همگى گفتند، آرى هستى، فرمود: آيا من بهر فرد مؤمن اولى باو از خودش نيستم؟ گفتند، آرى هستى، فرمود: بنابر اين، اين شخص (يعنى على عليه السّلام) ولىّ و عهده‏دار امور كسى است كه من مولاى اويم. بار خدايا دوست بدار آنكه را او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را او را دشمن دارد. و در خصايص نسائى ص 16 از ابى اسحق از او، و در تاريخ خطيب بغدادى جلد 14 ص 236 و در تفسير طبرى جلد 3 ص 427 و در «تهذيب الكمال في اسمآء الرجال»، و در «الكشف و البيان» تأليف ثعلبى (لفظ و سند او خواهد آمد) و در «استيعاب» ابن عبد البرّ جلد 2 ص 473 و در «الرياض النضره» محب الدين طبرى جلد 2 ص 169 از طريق حافظ ابن سمان و مناقب خطيب خوارزمى ص 94 (باسناد از عدى) از براء نامبرده و در «الفصول المهمه» تأليف ابن صباغ مالكى ص 25 (نقل از حافظ ابى بكر بن احمد بن حسن بيهقى و امام احمد بن حنبل) و در «ذخاير العقبى» تأليف محب الدين طبرى ص 67 و در «كفاية الطالب» تأليف حافظ گنجى شافعى ص 14 از عدى بن ثابت از او- و در تفسير فخر رازى جلد 3 ص 636 و تفسير نيسابورى جلد 6 ص 194 و در «نظم درر السمطين» تأليف جمال الدين زرندى و در «جامع صغير» جلد 1 ص 555 از طريق احمد و ابن ماجه و در «مشكات المصابيح» ص 557 (آنچه كه از طريق احمد از براء و زيد بن ارقم روايت شده) و در شرح ديوان أمير المؤمنين عليه السّلام تأليف ميبدى بطريق احمد و در «فرايد السمطين» به پنج طريق از عدى بن ثابت از او و در «كنز العمال» جلد 6 ص 152 از طريق احمد از او و در ص 397 نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او و در «البداية و النهاية» ابن كثير جلد 5 ص 209 از عدى از او بنقل از ابن ماجه و حافظ عبد الرزاق و حافظ ابو يعلى موصلّى و حافظ حسن بن سفيان و حافظ ابن جرير طبرى و در جلد 7 كتاب مذكور ص 349 از طريق حافظ عبد الرزّاق از معمّر از ابن جدعان از عدى از براء بن عازب روايت نموده‏اند كه گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيرون آمديم (از مكّه) تا در غدير خم فرود آمديم. منادى از طرف آنجناب اجتماع عمومى را اعلام كرد و پس از آنكه همگى گرد آمديم فرمود: آيا من اولى بشما از خود شما نيستم؟ گفتيم. آري هستى يا رسول اللّه، فرمود آيا من اولى (سزاوارتر) نيستم بشما از مادرانتان؟ گفتيم. آرى هستى يا رسول اللّه، فرمود: آيا من اولى نيستم بشما از پدرانتان؟ گفتيم بلى يا رسول اللّه هستى، و از اين قبيل پرسش‏ها داير باولويّت خود چند بار تكرار فرمود و همه را تصديق و اقرار نموديم. آنگاه فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السّلام مولاى او خواهد بود - در نسخه چاپى از« البدايه و النهايه» بلفظ: من كنت مولاه فعلى مولاه ذكر شده و در نسخه خطى آن بطوريكه در« عبقات» از آن نقل شده چنين مذكور است: من كنت مولاه فان عليا بعدى مولاه- بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد پس عمر بن خطّاب گفت: گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب كه امروز را درك نمودى در حالتيكه ولىّ و سرپرست هر مؤمن هستى، و به همين كيفيّت اين حديث را ابن ماجه از حديث حماد بن سلمه از على بن زيد- و ابى هارون عبدى از عدى بن ثابت از براء آورده و موسى بن عثمان حضرمى نيز از ابن اسحق بهمين عنوان از براء روايت نموده است. و حديث مزبور را حافظ ابو محمّد عاصمى در «زين الفتى» از ابى بكر جلاب از ابى احمد همدانى از ابى جعفر محمّد بن إبراهيم قهستانى از ابى قريش محمّد بن جمعه از ابى يحى مقرى از پدرش از حماد بن سلمه از على بن زيد بن جدعان از عدى بن ثابت از براء بن عازب بشرح و لفظى كه در حديث تهنيه خواهد آمد روايت نموده و در «نزل الابرار» نيز در صفحه 19 از طريق احمد و در صفحه 21 از طريق ابى نعيم در فضايل صحابه حديث او از براء بن عازب موجود است و در جلد 2 از «الخطط» مقريزى ص 222 بطريق احمد از او (براء) و در «مناقب الثلاثه» از طريق احمد و حافظ ابو بكر بيهقى از او و در جلد 2 از كتاب «روح المعانى» ص 350 از او در تفسير «المنار» جلد 6 ص 464 از طريق احمد و ابن ماجه از نامبرده اين روايت ذكر شده است و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 براء بن عازب مذكور را در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده.
  • بريدة بن خصيب ابو سهل اسلمى:بريدة بن خصيب ابو سهل اسلمى (وفات در سال: 63 هجرى) حديثش در جلد 3 مستدرك حاكم ص 110 از محمّد بن صالح بن هانى ذكر شده كه او نقل از احمد بن نصر و باز حاكم از محمّد بن على شيبانى در كوفه شنيده از احمد بن حازم غفارى و او از محمّد بن عبد اللّه عمرى و او از محمّد بن اسحق و او از محمّد بن يحيى و احمد بن يوسف نقل كرده از ابي نعيم و او از ابن ابى غنيه - در مستدرك چنين نوشته شده و در حليه ابى نعيم ابن عيينه و در بعض از نسخه‏ها ابن ابى عتبه و در بعضى ديگر ابن عينه ضبط شده و گفته ميشود كه صحيح همان ابن ابى غنيه است- و او از حكم از سعيد بن جبير از ابن عبّاس- نقل نموده كه او از بريده مذكور حديث غدير را روايت كرده و در جلد 4 «حلية الاولياء» ص 23 باسنادش از طريق ابن عيينه مذكوره آورده و در جلد 2 «الاستيعاب» ابن عبد البرّ ص 473 در شرح حال امير المؤمنين عليه السّلام ذكر شده و در مقتل خوارزمى و اسنى المطالب جزرى شافعى ص 3- نامبرده در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر شده و در «تاريخ الخلفاء» ص 114 حديث غدير از طريق بزار از او و در جلد 2 «الجامع الصغير» ص 555 از طريق احمد و در جلد 6 «كنز العمال» ص 397 نقل از حافظ ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابى نعيم باسنادشان از او و در «مفتاح النجا» و «نزل الابرار» ص 20 از طريق بزار- و در جلد 4 تفسير «المنار» ص 464 از طريق احمد از نامبرده روايت نموده‏اند.

ابوسعيد ثابت بن وديعه انصارى خزرجى مدنى
ابوسعيد ثابت بن وديعه انصارى خزرجى مدنى- بطوريكه بعدا خواهد آمد در روايت ابن عقده در «حديث الولايه» و ابن ايثر در جلد 3 «اسد الغابه» ص 307 و جلد 5 ص 205- در حديث مناشده از جمله كسانى است كه درباره على عليه السّلام نسبت بواقعه غدير شهادت داده است. و در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.

جابر بن سمرة بن جناده ابو سليمان سوائى
جابر بن سمرة بن جناده ابو سليمان سوائى (نامبرده بكوفه آمده و در آنجا مسكن گزيده و در همان جا- بعد از سال 70 هجرى در گذشته و طبق مندرج در «الاصابه» در سال 74 هجرى وفات يافته) ابن عقده در (حديث الولاية) واقعه غدير را بلفظ نامبرده (جابر بن سمره) روايت نموده و خوارزمى در فصل چهارم از مقتلش او را در شمار كسانى كه حديث غدير را روايت نموده ‏اند از صحابه ذكر نموده و متقى هندى در جلد 6 «كنز العمّال» ص 398 نقل از حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از نامبرده روايت نموده كه او گفت: ما، در جحفه «غدير خم» بوديم ناگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ما بيرون شد. پس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است.
جابر بن عبداللّه انصارى
جابر بن عبداللّه انصارى (نامبرده در سنّ نود و چهار سالگى در يكى از سالهاى 73- 74- 78 در مدينه وفات يافته) حافظ بزرگ. ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادش از او روايت نموده كه گفت: ما در سفر حجة الوداع با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم. پس از بازگشت در جحفه فرود آمد و براى مردم خطبه خواند و فرمود: اى مردم، من مسئول هستم و شما هم مسئول هستيد. اكنون رأى و نظر خود را باز گوئيد؛ گفتند: گواهى ميدهيم كه تو اوامر خدا را بما رسانيدى و ما را پند دادى و آنچه متضمن صلاح و سعادت ما بود بيان نمودى. فرمود: همانا من بر شما در انتقال بسراى ديگر پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و من در ميان شما دو چيز گران و نفيس واميگذارم كه اگر پيوستگى خود را بآن دو حفظ كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. و اين دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود: آيا نميدانسته‏ايد كه من اولى (سزاوارترم) بشما از نفوس شما؟ گفتند: آرى چنين است؛ در اين هنگام در حاليكه دست على عليه السّلام را در دست داشت فرمود: هر كس من مولاى اويم. على مولاى او خواهد بود. سپس فرمود: بار خدايا دوست بدار دوستان او را. و دشمن دار دشمنان او را. و همين حديث را ابو بكر جعابى در نخب خود و ابن عبد البرّ در جلد 2 (استيعاب) ص 473 از او روايت كرده‏اند و حديث نامبرده در «اسماء الرجال» تأليف ابى الحجاج و «تهذيب التهذيب» جلد 7 ص 337 و «كفاية الطالب» ص 16 بطريق عالى از مشايخ او كه همه حافظين حديث بوده‏اند و شريف ابو تمام على بن ابى الفخار الهاشمى، و ابو طالب عبد اللطيف بن محمّد قبيطى، و إبراهيم بن عثمان كاشغرى بطرقشان از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل آورده‏اند كه گفت: باتفاق على بن الحسين عليه السّلام و محمّد بن الحنفيه و ابو جعفر عليه السّلام نزد جابر بن عبد اللّه در خانه او بوديم، پس مردى از اهل عراق داخل شد و بجابر گفت: تو را بخدا قسم ميدهم كه آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ديدى و شنيدى براى من بيان كن؛ (تا آخر اين داستان كه در حديث مناشده مرد عراقى با جابر ابن عبد اللّه خواهد آمد. و حافظ حموينى در «فرايد السمطين» در سمط اول در باب نهم از طريق حافظ ابن البطّى، و ابن كثير در- «البداية و النهاية» جلد 5 ص 209 باسناد از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل از او (يعنى جابر) اين حديث را روايت نموده ‏اند. و پس از نقل حديث گفته است: استاد ما ذهبى گفت: اين حديث (از نقطه نظر راويانى كه در سلسله روايت دارد)- حديث نيكوئى است. و ابن لهيعه از بكر بن سواده و جز او از ابى سلمة بن عبد الرحمن از جابر- بهمين نحو- و همچنين. متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 398 نقل از بزار باسنادش از او، و سمهودى در «جواهر العقدين» (چنانكه قندوزى حنفى در ينابيع خود در ص 41 از او نقل كرده)- بهمان لفظ و بيان از ابن عقده و وصّابى شافعى در «الاكتفاء» نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او اين حديث را روايت نموده ‏اند. و حافظ ابن المغازلى (بطوريكه در «العمده» تأليف ابن بطريق ص 53 مذكور است) با ذكر سند و باسناد خود از بكر بن سواده از قبيصة بن ذويب و ابى سلمة بن عبد الرّحمن از جابر بن عبد اللّه روايت نموده باينكه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خم فرود آمد و مردم از آنجناب دور و متفرّق گشتند. پس آنجناب على عليه السّلام را امر فرمود كه مردم را جمع نمايد و پس از اجتماع آنها رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه تكيه بدست على عليه السّلام داشت در ميان آنها ايستاد و پس از اداى حمد و ثناى خداوند. خطاب بآنها فرمود: دورى و تفرقه شما بحدى بر من ناگوار آمد كه پنداشتم حتى درختى كه من تكيه بر آن دارم بيش از هر درخت ديگرى مورد بى‏علاقگى و خشم شما است!! (كنايه از نهايت تأثّر از تفرقه و دورى مسلمين از آنحضرت است) سپس فرمود: ليكن على پيوسته بمن نزديك است بطورى كه هيچ امرى را بر نزديكى و دوستى من اختيار نميكند. و بهمين سبب است كه خداوند او را براى من بمنزله من براى او قرار داده و همانطور كه من از او خشنود و راضى هستم خداوند نيز از او راضى و خوشنود گشته سپس دست على را بلند كرد و فرمود. هر كس كه من مولاى اويم پس على مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد- جابر گويد- در اين هنگام مردم با شتاب و نگرانى (از ابراز تأثر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله) بسوى آنجناب شتافتند و با تضرع و گريه از تفرقه و دورى خود معذرت خواسته و عرضه داشتند: يا رسول اللّه تفرق و دور شدن ما از حضرتت براى اين بود كه مبادا اجتماع ما بر آنجناب گران و ناگوار باشد اكنون كه اين معنى موجب ناراحتى و خشم شما گشته، پناه بخدا ميبريم از خشم پيغمبرش- در اين موقع رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ابراز رضايت فرمود و معذرت آنها را پذيرفت و اين داستان را ثعلبى در تفسير خود- بطوريكه در «ضياء العالمين» مذكور است روايت نموده. و خوارزمى در مقتل خود و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 و قاضى در «تاريخ آل محمّد صلى اللّه عليه و آله» ص 67 او را (جابر بن عبد اللّه را) در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده‏ اند.
جبلة بن عمرو الانصارى
جبلة بن عمرو الانصارى- ابن عقده حديث غدير را از او باسناد خود در «حديث الولايه»- روايت نموده است.
جبير بن مطعم بن عدى قرشى نوفلى
جبير بن مطعم بن عدى قرشى نوفلى (در يكى از سالهاى 57- 58 59- هجرى در گذشته)- قاضى بهلول بهجت در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 68 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده و همدانى در «مودة القربى» قسمتى از حدي حديث غدير را از او روايت كرده و در ص 31 و ص 336 ينابيع الموده حنفى از او نقل كرده.
جرير بن عبداللّه بن جابر بجلى
جرير بن عبداللّه بن جابر بجلى (در گذشت او در يكى از سالهاى 51 إلى 54 ثبت شده) روايت نام برده- داير بحديث غدير در جلد 9 «مجمع الزوايد» حافظ هيثمى ص 106 نقل از «معجم» طبرانى باسنادش از او موجود است كه گفت: ما، در حجة الوداع حضور يافتيم. پس از درك موسم (و بازگشت) بجائى رسيديم كه غدير خم ناميده ميشود. در آنجا اعلام اجتماع عمومى شد و پس از گرد آمدن مهاجرين و انصار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ما بپا خواست و خطاب بخلق فرمود: به چه شهادت ميدهيد؟ گفتند: بيكتائى خداوند. فرمود: ديگر به چه؟. گفتند باينكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول (فرستاده) او است. فرمود: ولىّ شما (كسى كه در خور سرپرستى و تصرف در جميع شئون است) كيست؟ گفتند: خدا و فرستاده او مولاى ما است. در اين هنگام دست خود را بر بازوى على عليه السّلام نواخت و او را بپاداشت، سپس بازوى او را- رها فرموده و مچ دستهاى او را گرفت و فرموده: هر آنكس كه خدا و رسول او مولاى او است پس اين (على عليه السّلام) مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. بار خدايا هر كس از مردم دوست ميدارد او را پس تو دوست او باش. و هر كه دشمن دارد او را پس تو دشمن او باش، بار خدايا. من نمى‏يابم كسى را كه پس از دو بنده صالح - در تعليق( حاشيه) كتاب« هدايت العقول» ص 31 چنين نوشته: شايد كه اراده فرموده باشد« پيغمبر ص» از دو عبد صالح- ابا بكر و عمر را و گفته شده كه مراد- خضر و الياس است و گفته شده كه حمزه و جعفر بوده‏اند. زيرا- على( ع) هنگامى كه جنگ بشدت ميرسيد حمزه و جعفر را صدا ميزد و از آنها استمداد مينمود و از فقدان آن دو اظهار تأسف و تألم ميفرمود- مؤلف الغدير گويد: اين احتمال گزافه و دل به مبهم و امر نامعلوم بستن است!! زيرا براى تفسير از دو عبد صالح بكسانى كه ذكر نموده مجال و مجوزى نيست. مگر آنكه بنصى دست يافته باشد و بر حسب ظاهر چنين نصى هم وجود نداشته. و بلكه ظاهر امر عدم آنرا نشان ميدهد براى اينكه سيد دانشمند بدر الدين محمد ابن إبراهيم بن مفضل رحمه اللّه هنگامى كه بعض از آنان از او راجع بتفسير اين جمله سؤال نمودند فرمود( ترجمه عين بيان او است) در كتب حديث بچيزى در اين باره دست نيافتم. وانگهى بر طبق روايت( مجمع الزوايد) خود شخص راوى نيز مراد از دو عبد صالح را ندانسته! عالم بزرگوار مذكور سپس گويد: در چنين موردى كه نقل و بيان و تصريحى براى آن نرسيده راهى و مجوزى براى تفسير به پندار و خيال نيست.-پس از خود در زمين به وديعت بگذارم. پس تو بنيكى براى او حكم و تقدير فرما. در اين هنگام بشر (از حاضرين بوده) از او (جرير) پرسيد: اين دو بنده صالح كيانند! گفت: نميدانم. و اين روايت را سيوطى نيز در «تاريخ الخلفاء» ص 114 بطريق طبرانى و ابن كثير در «البداية و النهايه» جلد 7 ص 349 و متقى هندى در «كنز العمال» جلد 6 ص 154 و 399 بطريق طبرانى و وصّابى در كتاب «الاكتفاء» و بدخشى در «مفتاح النجا» از او روايت نموده‏اند و خوارزمى در مقتل خود او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.
ابوذر جندب بن جنادة الغفارى
ابوذر جندب بن جنادة الغفارى (در سال 31 هجرى وفات يافته) روايت او داير بحديث غدير در «حديث الولايه» تأليف ابن عقده و در «نخب المناقب» تأليف جعابى و در باب 58 از «فرايد السمطين» ثبث گرديده و خطيب خوارزمى در مقتلش و همچنين شمس الدين جزرى شافعى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از جمله صحابه ذكر نموده ‏اند

ابوجنيده جندع بن عمرو بن مازن انصارى

ابو جنيده جندع بن عمرو بن مازن انصارى- ابن اثير در جلد 1 «اسد الغابه» ص 308 باسناد از عبد اللّه بن علا از زهرى از سعيد بن جناب از ابى عنفوانه مازنى از جندع روايت نموده كه گفت: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم ميفرمود. هر كس از روى عمد دروغ بر من بندد جايگاه او در آتش خواهد بود- سپس نامبرده گفت. ا ز رسول خدا شنيدم (اگر نه چنين باشد هر دو گوش من كر باد) هنگامى كه از حجة الوداع باز گشته بود چون در غدير خم فرود آمد بپا خواست در حال خطبه و دست على عليه السّلام را گرفت و گفت: هر كس كه من مولاى او هستم پس اين (على) مولاى اوست. بار خدايا دوست دار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد. و عبد اللّه بن علاء گفت: بزهرى گفتم: در شام كه گوش‏هاى تو از دشنام بعلى عليه السّلام پر است اين حديث را بازگو منما! در جواب من گفت: بخدا قسم از فضايل على عليه السّلام بقدرى در خاطرم هست كه اگر آنها را بازگو نمايم كشته خواهم شد؟ نامبردگان هر سه اين روايت را با ذكر سند ثبت نموده‏ اند - مراد از سه حافظ ابن منده- و حافظ ابو نعيم- و حافظ ابو موسى اصفهانى است. مترجم- و شيخ محمّد صدر العالم در «معارج العلى» از طريق حافظ- ابى نعيم باسنادش از جندع اين خبر را روايت نموده و در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ثبت شده است.

حبّه (بفتح حاء و تشديد با) ابن جوين ابوقدامه عرنى (بضم عين و فتح راء) بجلى
حبّه (بفتح حاء و تشديد با) ابن جوين ابو قدامه عرنى (بضم عين و فتح راء) بجلى (در يكى از سال‏هاى- 76 تا 79 در گذشته) حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 103 او را مورد وثوق و اعتماد معرفي نموده است و خطيب خوارزمى در جلد 8 تاريخش ص 276 مورد وثوق بودن او را از صالح بن احمد از پدرش حكايت نموده و متذكّر شده است كه نامبرده از تابعين است- ابن عقده در «حديث الولايه» باسناد خود از او روايت نموده دولابى در جلد 2 «الكنى و الاسماء» ص 88 از حسن ابن على بن عفان نقل نموده كه او از حسن بن عطيّه و نامبرده از بحى بن كهيل و او از حبة العرنى نقل نموده و حبّه از ابن قلابه - در نسخه‏هائى كه بنظر رسيده چنين ذكر شده ولى صحيح آن. ابى قدامه است- روايت نموده كه على عليه السّلام مردم را در (رحبه كوفه) داير بموضوع غدير خم سوگند داد و هفده تن از آنمردم بپا خواستند و در ميان آنان مردى بوده كه جبّه ‏اى بتن داشت و از ارى حضرميّه بر آن پوشيده بود. پس آنها گواهى دادند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السّلام مولاى او است. حافظ ابن المغازلى در «المناقب» حديثى در مناشده أمير المؤمنين عليه السّلام از حبّه مذكور روايت نموده كه در مبحث مذكور انشاء اللّه خواهد آمد و خطيب خوارزمى در مقتل خود نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده و ابن اثير در جلد 1 «اسد الغابه» ص 367 در ترجمه حبه چنين گويد: ابو العباس ابن عقده او را در شمار صحابه ذكر نموده و از يعقوب بن يوسف بن زياد و احمد بن حسين بن عبد الملك روايت نموده كه آنها از نصر بن مزاحم و او از عبد الملك بن مسلم ملائى از پدرش از حبة بن جوين العرنى البجلى خبر داده كه گفت: چون روز غدير خم در رسيد بر حسب امر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در وسط روز عموم مردم مجتمع گشتند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و پس از آن خطاب بمردم فرمود: آيا مي دانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم بشما از خود شما؟ گفتند. بلى، فرمود پس هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و دست على را گرفت و او را بحدّى بلند نمود كه زير بغل هر دو را ديدم و من در آن روز مشرك بودم. ابو موسى اين روايت را با ذكر سند آورده و ابن حجر در جلد 1 «الاصابه» ص 372 و همچنين قندوزى در «ينابيع الموده» ص 34 اين حديث را از كتاب «الموالات» تأليف ابن عقده روايت نموده ‏اند.
حبشى (بضم حاء) ابن جنادة السلولى
حبشى (بضم حاء) ابن جنادة السلولى (در كوفه مسكن گرفته) نامبرده از جمله كسانى است كه در روز مناشده براى على عليه السّلام نسبت بداستان غدير خم شهادت داده (بطوريكه حديث اصبغ ابن نباته آتى الذكر مشعر بر آن ميباشد). ابن عقده در (حديث الولايه) و ابن اثير در جلد 3 از «اسد الغابه» ص 307 و نيز در جلد 5 ص 205 و محب الدين طبرى در «الرياض النضره» جلد 2 ص 169 (نقل از ذهبى) آنرا روايت نموده‏اند و سيوطى در «جمع الجوامع» از طريق طبرانى در «معجم الكبير» و متّقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 154 و ابن كثير شامى- در جلد 5 «البدايه و النهايه» ص 211 از ابى اسحق از نامبرده روايت نموده‏اند: كه او در روز غدير خم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيد كه فرمود: هر كس من مولاى اويم على مولاى او است. خداوندا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و ابن كثير در جلد 7 ص 349 نيز آنرا از او روايت كرده. و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 106 روايت كرده كه حبشى گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روز غدير خم ميفرمود: بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على مولاى او است. خداوندا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و دستگيرى و پشتيبانى فرما كسى را كه او را پشتیبانى نمايد. طبرانى اين حديث را روايت كرده و رجال سند آن توثيق شده‏اند و سيوطى نيز در «تاريخ الخلفاء» ص 114 بهمين طريق اين حديث را نقل از طبرانى ذكر كرده و در صدر حديث كلمه (خداوندا) نيست. و بدخشى در «نزل الابرار» ص 20 و «مفتاح النجا» و شيخ ابراهيم وصابى شافعى در «الاكتفاء في فضل الأربعة الخلفاء» از طريق طبرانى به بيان سيوطى از او روايت نموده‏اند و جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.
حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى
حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى- ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادش حديث غدير را از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 1 «اسد الغابه» ص 368 از كتاب «الموالات» ابن عقده باسنادش از زرّ بن حبيش حديث ركبان را كه با خطاب (السّلام عليك يا مولانا) بأمير المؤمنين على عليه السّلام سلام نمودند روايت نموده و در آن شهادت حبيب داير بحديث غدير خم ذكر شده و قريبا در حديث ركبان اين روايت خواهد آمد و ابن حجر در جلد 1 «الاصابه» ص 304 اين روايت را بطور خلاصه ذكر نموده.

حذيفة بن اسيد ابو سريحه (بفتغ سين) غفارى

حذيفة بن اسيد ابو سريحه (بفتغ سين) غفارى- (از اصحاب شجره است و در يكى از سالهاى 40 تا 42 وفات يافته) ابن عقده در كتاب «حديث الولايه» واقعه غدير را از او روايت كرده- بطورى كه صاحب ينابيع الموده در ص 38 از سمهودى از او (ابن عقده) نقل نموده: و ابن عقده در «الموالات» از عامر بن ضمره و حذيفة بن اسيد با ذكر سند روايت نموده كه آندو گفتند: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله خطاب بمردم فرمود: همانا خداى مولاى من است و من اولى (سزاوارتر) هستم بشما از خود شما. آگاه باشيد و كسى كه من مولاى اويم پس اين (يعنى على عليه السّلام) مولاى او است و دست على را گرفت و او را بلند كرد تا همه آن گروه او را شناختند. سپس فرمود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. پس از آن فرمود: و همانا در آن هنگام كه در كنار حوض بر من وارد ميشويد درباره دو چيز گران و نفيس از شما مؤاخذه و سئوال خواهم نمود. پس بينديشيد تا چگونه بعد از من درباره آندو رفتار خواهيد نمود؟ گفتند: آن دو چيز گران و نفيس چيست؟ فرمود: آن يك كه بزرگتر است كتاب خدا است و آن سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. و آنديگر كه كوچكتر است عترت من است ... تا پايان حديث مزبور. و اين روايت را بطريق ديگر نيز با ذكر سند آورده سپس گويد: اين روايت را طبرانى در «الكبير» و ضياء در «المختاره» با ذكر سند آورده‏ اند. و ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 از سلمة بن كهيل از ابى الطفيل از ابى سريحه حذيفه روايت نموده و گفته است كه اين حديث درست و نيكو است. و ابن اثير در «اسد الغابه» باسناد از سلمة بن كهيل از او (حذيفه) از طريق حافظ ابى عمرو و حافظ ابى نعيم و حافظ ابى موسى، و حموينى در «فرايد السمطين» و ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمه» ص 25 نقل از ابى الفتوح اسعد بن ابى الفضايل عجلى در «الموجز في فضايل الخلفاء الاربعه» بسند خود تا برسد بحذيفة بن اسيد و عامر بن ليلى بن ضمره روايت كرده‏اند كه آندو گفتند: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع باز گشت (و جز آن حج نفرمود) پس از رسيدن بجحفه قدغن فرمود كه كسى در زير درختان بزرگ و انبوه آنجا فرود نيايد و پس از آنكه- همراهان در جايگاههاى خود قرار يافتند دستور فرمود خار و خاشاك زير درختان مزبور را كنده و برطرف ساختند و پس از اعلام عمومى نماز ظهر آغاز شد و آنجناب بآنجا (زير درختان) تشريف آورده و نماز را با آن جمعيّت در آن نقطه باتمام رسانيد و اين جريان در روز غدير خم بود پس از فراغ از نماز خطاب بمردم فرمود: همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرموده كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين زيست نميكند - اين جمله در حديث غدير مكرر ذكر شده و در كتب شيعه در ضمن حديث ديده نمى‏شود و معناى صحيحى براى آن متصور نميباشد و بملاحظه تاريخ وفيات و بعثت انبياء بهيچ وجه درست نمى‏آيد. مترجم-و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من (با سمت پيغمبرى) و شما (بر حسب اطاعت و تبعيّت كه مكلّف بآن هستيد) مسئول خواهيم بود. بنابر اين گفتار شما در اين مورد چيست؟ آيا من (اوامر خدا را) بشما رسانيدم و تبليغ نمودم؟ گفتند. بتحقيق و درستى تبليغ فرمودى و با كوشش بسيار آنچه لازمه نصيحت و راهنمائى بود بجا آوردى خداى پاداش نيكو بتو عطا فرمايد. فرمود: آيا شما نيستيد كه شهادت به يكتائى خدا داده‏ايد و اينكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او و بر انگيخته شدن بعد از مرگ حق است؟ گفتند: آرى. فرمود: بار خدايا گواه باش. سپس بار ديگر خطاب بآن مردم با ابراز تأكيد و مبالغه در گوش دادن و شنيدن سخنانش. فرمود: آگاه باشيد همانا خدا مولاى من است و من اولى (سزاوارتر) هستم بشماها از خودتان. آگاه باشيد. هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. و دست على عليه السّلام را گرفت و او را بلند كرد تا حدى كه آنگروه او را ديدند. سپس گفت: بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و صاحب كتاب مناقب الثلاثه چاپ مصر در ص 19 نيز اين روايت را از كتاب «الموجز» تأليف حافظ ابو الفتوح نقل نموده و ابن عساكر در تاريخ خود اين روايت را از ابى الطفيل از او (حذيفه) روايت نموده و ابن كثير در جلد 5 ص 209 و در جلد 7 ص 348 «البداية و النهايه» اشعار نموده باينكه اين روايت را معروف بن خربوذ از ابى الطفيل از حذيفة بن اسيد روايت كرده باين شرح: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع باز گشت قدغن فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود نيايند. سپس آنها را احضار فرمود و در زير درختان مزبور نماز خواند سپس بپا خواست و خطاب بآن گروه فرمود. خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين خود زيست نميكند و من گمان دارم كه بهمين زودى بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من و شما مورد مؤاخذه و مسئول خواهيم بود. آيا در قبال مسئوليت خود چه خواهيد گفت؟ گفتند. ما شهادت ميدهيم باينكه تو تبليغ فرمودى و آنچه لازمه نصيحت و كوشش در راه هدايت ما بوده بعمل آوردى خداى بتو پاداش نيكو عطا فرمايد. فرمود آيا شماها نبوده‏ايد كه شهادت بيكتائى خدا داديد و اينكه محمّد بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است و اينكه مردن حق است و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را از قرارگاهشان بر مى‏انگيزد؟ گفتند. آرى ما باين حقايق گواهى داده‏ايم. فرمود خدايا گواه باش. سپس خطاب بآنمردم فرمود. همانا خداوند مولاى من است و من مولاى اهل ايمانم و من اولى (سزاوارتر) هستم باهل ايمان از خود آنها. هر كس كه من مولاى اويم پس اين (يعنى على عليه السّلام) مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. سپس فرمود. اى مردم من (در انتقال بسراى جاودانى) بر شما پيشى خواهم گرفت و شماها در كنار حوض بر من وارد ميشويد حوضى كه وسعت آن از مسافت بين بصرى و صنعاء بيشتر است و در آن بتعداد ستارگان ظروف و قدحهاى سيمين هست، هنگامى كه شما بر من وارد شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس پرسش خواهم نمود. پس بينديشيد تا بعد از من نسبت بآن دو چيز چگونه رفتار خواهيد كرد. آنكه بزرگتر است كتاب خدا است كه سبب و رشته ارتباط است و يكطرف آن بدست خداوند و طرف ديگر آن بدست شما است. پس آنرا محكم بگيريد و آنرا تبديل و تحريف نكنيد تا گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من- اهل بيت منند. همانا بتحقيق خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه آندو از يكديگر هرگز جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند- ابن عساكر تمام اين را از طريق معروفي روايت نموده است. و ابن حجر در (صواعق) ص 25 اين حديث را بهمين لفظ و بيان از طبرانى و غيره از حذيفه بسندى كه نزد او صحيح شناخته شده روايت نموده و همچنين حلبى در جلد 3 «السيرة الحلبيه» ص 301 نقل از طبرانى آنرا ذكر نموده و حكيم ترمذى نيز بهمين لفظ در كتاب خود «نوادر الاصول» و طبرانى در «معجم كبير» بسند صحيح (بطوريكه صاحب كتاب «مفتاح النجافي مناقب آل العباء) از آندو نقل كرده آن را روايت نموده‏اند و بهمين تفصيل حافظ هيثمى در جلد 9 كتاب «مجمع الزوائد» ص 165 از دو طريق طبرانى آن را روايت كرده و گفته است: رجال يكى از دو اسناد همه مورد اعتماد و وثوق هستند و در «نزل الابرار» ص 18 از طريق ترمذى در نوادر الاصول و طبرانى در «معجم كبير» باسنادشان از ابى الطفيل از او و قرمانى در «اخبار الدول» ص 102 از او از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بطريق ترمذى و سيوطى در «تاريخ الخلفاء» ص 114 نقل از ترمذى روايت مزبور را آورده‏اند و خطيب خوارزمى در مقتلش و قاضى در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 68 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده ‏اند.
حذيفة بن اليمان اليمانى
حذيفة بن اليمان اليمانى (در سال 36 - ابن حجر در« التقريب» ص 82 گويد: حذيفة بن اليمان مردى است بزرگوار از سابقين صحابه و در صحيح مسلم از او با احراز صحت رسيده كه رسول خدا( ص) او را بآنچه واقع شده و بآنچه تا قيام قيامت واقع ميشود آگاه فرموده و اين حديث را بسيارى از حفاظ با ذكر سند از صحيح مسلم روايت نموده‏اند- وفات يافته) ابن عقده در «حديث الولايه» و ابو بكر جعابى در نخب خود» و حاكم حسكانى در كتابش «دعاة الهدات الى اداء حق الموالات» حديث مزبور را بلفظ خودش از او روايت نموده‏اند. و حاكم بعد از ذكر حديث او گفته: حديث او را بر ابى بكر محمّد بن محمّد صيدلانى قرائت نمودم و بدان اقرار نمود جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.
حسان بن ثابت
حسان بن ثابت- نامبرده يكى از شعراى غدير است در قرن اول

امام مجتبى حضرت حسن السبط صلوات اللّه عليه

امام مجتبى حضرت حسن السبط صلوات اللّه عليه- ابن عقده باسناد خود در «حديث الولايه» و جعابى در «نخب» حديث غدير را از آن جناب روايت نموده‏اند و خوارزمى آنحضرت را در شمار راوايان حديث غدير ذكر كرده.

امام سبط پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله حسين شهيد عليه السّلام

امام سبط پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله حسين شهيد عليه السّلام- ابن عقده باسناد خود در «حديث الولايه» و جعابى در «نخب» حديث غدير را از آنجناب روايت نموده ‏اند و خطيب خوارزمى در مقتل خود آنحضرت را در شمار راويان حديث غدير ذكر كرده و حافظ عاصمى در «زين الفتى» از شيخ خود ابى بكر جلاب از أبى سعيد رازى از أبى الحسن على بن مهرويه قزوينى از داود بن سليمان از على بن موسى الرضا عليه السّلام از پدرش موسى بن جعفر عليه السّلام از پدرش جعفر بن محمّد عليه السّلام از پدرش على بن الحسين عليه السّلام از آنجناب (حسين سلام اللّه عليه) از امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود. هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و خوار گردان آنكه را كه او را خوار گرداند و يارى كن آنكه را كه او را يارى كند و اين حديث را باز از شيخ خود محمّد بن أبى زكريّا از ابى الحسن محمّد بن على همدانى از احمد بن على بن صدقه رقى از پدرش از على بن موسى الرضا عليه السّلام از پدرش موسى بن جعفر عليه السّلام تا آخر سند و لفظى كه فوقا ذكر شد، و حافظ ابن المغازلى در «المناقب» از ابى الفضل محمّد بن حسين برحى اصفهانى روايت مزبور را ذكر نموده و سلسله راويان را ذكر كرده تا منتهى مي شود بحضرت حسين سبط عليه السّلام و حافظ ابو نعيم در جلد 9 «حلية الاولياء» ص 64 اين حديث را بلفظ و سندى كه بعدا انشاء اللّه ذكر خواهد شد روايت نموده و احتجاج آنجناب بحديث غدير نيز در محل خود خواهد آمد.

ابوايّوب خالد بن زيد انصارى

ابوايّوب خالد بن زيد انصارى- (در جنگ روم در يكى از سالهاى 50- 51- 52 شهادت يافته) حديث او را در موضوع غدير ابن عقده در «حديث الولايه» و جعابى در «نخب المناقب» و محب الدين طبرى در جلد 2 «الرياض النضرة» ص 169 و ابن اثير در جلد 5 «أسد الغابه» ص 6 باسناد از يعلى بن مرّه از او و در جلد 3 ص 307 و در جلد 5 ص 205 باسناد از اصبغ بن نباته از او روايت كرده‏اند. و ابن كثير در جلد 5 «البداية و النهايه» ص 209 از احمد بن حنبل از ابن آدم از اشجعى از رياح بن حارث از او- و سيوطى در جمع الجوامع و در تاريخ الخلفاء ص 114 از طريق احمد از او و متقى هندى در جلد 2 «كنز العمال» ص 154 بطريق احمد- و طبرانى در «معجم كبير» و «ضياء مقدسى» از او و از جمعى از صحابه، و ابن حجر عسقلانى در جلد 7 «الاصابه» ص 780 و جلد 6 ص 223 و جلد 2 از چاپ اول ص 408 و سمهودى در «جواهر العقدين» از ابى الطفيل از او و بدخشى در «نزل الابرار» ص 20 از دو طريق احمد و طبرانى واقعه غدير را از او روايت نموده‏ اند- در قسمت مربوط به حديث رحبه و حديث ركبان در همين كتاب مراجعه نمائيد. و جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.

ابوسليمان- خالد بن وليد بن مغيرة المخزومى

ابو سليمان- خالد بن وليد بن مغيرة المخزومى (در سال 21 يا 22 هجرى در گذشته) جعابى حديث او را داير بقضيه غدير خم باسناد خود در «نخب» با ذكر سند ثبت نموده است.

خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتي

خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين (در سال 37 در صفين شهادت يافته) حديث او را ابن عقده در «حديث الولايه» و جعابى در «نخب المناقب» و سمهودى در «جواهر العقدين» باسناد از ابى الطفيل از او روايت نموده ‏اند و ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 307 بطريق ابو موسى از على بن حسن عبدى از اصبغ بن نباته حديث مناشده روز رحبه را ذكر نموده‏ اند و در داستان مزبور شهادت دادن خزيمه براى على عليه السّلام در موضوع غدير خم تصريح شده و جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 و قاضى در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 نامبرده را از جمله صحابه روايان حديث غدير بشمار آورده ‏اند.

شريح خويلد (بنابر مشهور) ابن عمرو الخزاعى

ابو شريح خويلد (بنابر مشهور) ابن عمرو الخزاعى (كه بمدينه منزل گزيده و در سال 68 وفات يافته) بطوريكه در موضوع مناشده أمير المؤمنين عليه السّلام خواهد آمد- نامبرده يكى از شهودى است كه براى أمير المؤمنين عليه السّلام داير بقضيه غدير خم شهادت داده است.

رفاعة بن عبد المنذر انصارى

رفاعة بن عبد المنذر انصارى- روايت او در «حديث الولايه» باسناد ابن عقده و در كتاب «نخب المناقب» جعابى و در «كتاب الغدير» منصور رازى موجود است.

زبير بن عوام قرشى

زبير بن عوام قرشى (در سال 37 كشته شده) ابن عقده در كتاب الولايه و جعابى در نخب خود و منصور رازى در «كتاب الغدير» حديث غدير را از او روايت نموده‏ اند و نامبرده يكى از (عشره مبشّره) است كه حافظ ابن المغازلى آنان را در شمار راويان غدير ذكر كرده و جزرى شافعى در (اسنى المطالب) ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير ثبت نموده است.

زيد بن ارقم انصارى خزرجى

زيد بن ارقم انصارى خزرجى (در يكى از سالهاى 66 تا 68 وفات يافته) احمد بن حنبل در جلد 4 از «مسند» ص 368 از ابن نمير از عبد الملك بن سليمان از عطيه عوفى با ذكر سند آورده كه او گفت: از زيد بن ارقم سئوال نموده گفتم: من دامادى دارم و او حديثى از تو درباره على عليه السّلام در روز غدير خم ذكر نموده من دوست دارم كه آن حديث را از خودت بشنوم؟ زيد گفت: شما گروه عراقيان، در شما هست آنچه هست: من باو گفتم: بر تو از من باكى نباشد از من انديشه و ترس نداشته باش. گفت: بلى ما در جحفه بوديم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ما بيرون شد در وقت ظهر در حاليكه بازوى على عليه السّلام را گرفته بود و خطاب بما فرمود: آيا نميدانيد كه من اولى بمؤمنين هستم از خودشان؟ همگى گفتند آرى چنين است فرمود بنابر اين. هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او خواهد بود. پس باو گفتم آيا آن حضرت اين جمله را هم فرمود: بار خدايا دوست بدار دوستان او را دشمن بدار دشمنان او را؟ گفت: من آنچه را كه شنيدم بتو خبر دادم - كتمان نمودن زيد دنباله مطلب را از عطيه مبنى بر تقيه بوده. چنانكه مفاد خود حديث اين معنى را تاييد ميكند و چنانكه مشاهده ميكنيد همان جمله را كه از عطيه مستور داشته به ابو طفيل نقل كرده و تصريح باستماعش نموده-. و در جلد 4 «مسند» ص 372 از سفيان از ابى عوانه از مغيره از ابى عبيد از ابى عبد اللّه ميمون ذكر نموده كه از قول زيد بن ارقم نقل نموده كه در حاليكه من ميشنيدم زيد چنين گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در وادى كه خم ناميده ميشود فرود آمديم. آنحضرت امر باقامه نماز فرمود و در گرماى نيمروز نماز را بجا آورد سپس براى ما خطبه ايراد فرمود در حاليكه با افكندن پارچه بر يكدرخت بزرگ براى آنجناب سايه تشكيل داده شده بود. آنگاه فرمود: آيا نمي دانيد؟ آيا شهادت نمي دهيد باينكه من اولى (سزاوارتر) هستم بهر مؤمنى از خود او؟ گفتند آرى چنين است. فرمود: پس هر كه من مولاى اويم همانا على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و باز در همان مجلد از مسند و در همان صفحه اين حديث را از محمّد بن جعفر از شعبه از ميمون روايت نموده و نسائى در «خصايص» ص 16 باسناد خود آنرا از زيد روايت كرده و در صفحه 15 «در خصايص» نسائى از احمد بن مثنّى آورده كه او از قول يحيى بن حمّاد و او از ابو عوانه از سليمان از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم آورده كه گفت: چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع باز گشت فرمود و در غدير خم فرود آمد، امر فرمود خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند. آنگاه فرمود چنين مي نمايد كه مرا بسراى ديگر خوانده‏اند و بزودى اجابت خواهم نمود و همانا من وامي گذارم در ميان شما دو چيز گران و نفيس را. يكى از آندو بزرگتر است از آنديگر. كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. پس بينديشيد كه بعد از من چگونه با آندو رفتار خواهيد نمود؟! همانا اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بمن وارد شوند. سپس فرمود: همانا خداى مولاى من است و من ولىّ هر مؤمن هستم. پس از اين سخن دست على (رضى اللّه عنه) را گرفت و گفت: هر كس من ولىّ او (متصرف و مختار در امور او) هستم پس از من اين (يعنى على عليه السّلام) ولىّ او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. راوى گويد: بزيد گفتم: اين سخن را تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدى؟ گفت كسى در آنجا و در ميان آن درختان نبود جز اينكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد. و باز در «خصايص» در ص 16 نيز از قتيبة بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ابى عبد اللّه ميمون روايت كرده كه زيد بن ارقم گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپا خواست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد سپس فرمود: آيا نمي دانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم بهر مؤمن از خود او؟ گفتند آرى باين امر معترف و گواهيم كه تو بهر مؤمن اولى هستى از خودش. پس فرمود: هر كس من مولاى اويم اين (يعنى على عليه السّلام) مولاى او است و دست على را گرفت. و بهمين بيان و لفظ، دولابى در جلد 2 «الكنى و الاسماء» ص 61 از احمد بن شعيب از قتيبة بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ميمون از زيد آورده كه گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم بين مكّه و مدينه تا در منزلى كه آنجا را غدير خم مى‏ نامند فرود آمديم. در اين هنگام اجتماع عمومى اعلام شد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپا خاست، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد ... بشرح حديث. و مسلم در جلد 2 از «صحيح خود» ص 325 چاپ سال 1327 باسنادش از ابى حيّان از يزيد بن حيّان از زيد، و بطريق ديگر قسمتى از حديث غدير را روايت نموده كه زيد گفت: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در آبى كه خم ناميده شده خطبه خواند ولى آنچه را كه راجع بولايت است (با اينكه مشايخ و بزرگان او آنرا روايت نموده ‏اند) از او روايت نكرد و اين خوددارى بمنظور و هدفى است كه خودش بآن داناتر و شناساتر است: و حافظ بغوى در جلد 2 «مصابيح السنّه» ص 199 حديث ولايت را از زيد روايت كرده و آنرا از احاديث نيكو بشما آورده و حافظ ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 حديث مزبور را از ابى عبد اللّه ميمون از زيد روايت نموده و گفته است كه اين حديث نيكو و درست است - اين دو كلمه ترجمه( حسن و صيحيح) است كه در اصطلاح علم درايت و رجال در مورد حديثى گفته مي شود كه راويان آن تعديل شده باشند، مترجم- و حاكم در جلد 3 «المستدرك» ص 109 از ابى الحسين محمّد بن احمد بن تميم حنظلى در بغداد از ابى قلابه عبد الملك بن محمّد رقاشى از يحيى بن حمّاد و باز از قول ابو بكر محمّد بن بالويه و محمّد بن جعفر بزار و آندو از قول عبد اللّه بن احمد بن حنبل از پدرش از يحيى بن حمّاد- و نيز از قول ابو نصر احمد بن سهل فقيه بخارى از صالح بن محمّد حافظ بغدادى از خلف بن سالم مخرمى از يحيى بن حمّاد روايت كرده- كه او (يحيى ابن حمّاد) از ابى عوانه نقل كرده و او از سليمان اعمش و او از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد و صحت و درستى اين طريق و اسناد را اشعار داشته و بهمين سند حديث مزبور را احمد بن حنبل در جلد 1 (المسند) ص 118 از شريك- از اعمش روايت نموده. و در ص 109 جلد مذكور «مستدرك» از ابى بكر بن اسحق و دعلج بن احمد سنجرى و آندو از محمّد بن ايوب و او از ازرق بن على و او از حسان بن ابراهيم كرمانى و او از محمّد بن سلمة بن كهيل و او از پدرش و او از ابى الطفيل و او از زيد روايت كرده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بين مكّه و مدينه در محلى كه پنج اصله درختان تناور و خاردار بود فرود آمد. مردم زير درختان مزبور را جاروب كردند و خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند و آنجناب شب را در آنجا گذرانيد و پس از بجا آوردن نماز براى خطبه بپا خاست و حمد و ثناى خداوند نمود و موعظه فرمود و پس از سخنان خود خطاب بمردم فرمود: همانا من دو امر در ميان شما. واميگذارم كه اگر آندو را پيروى و تبعيّت نمائيد هرگز گمراه نشويد و آندو كتاب خداست و عترت (اهل بيت) من، سپس آنجناب سه بار فرمود: آيا مي دانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم باهل ايمان از خود آنها. همگى گفتند: بلى. پس از آن فرمود: هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى اوست. و در صفحه 533 (همان مجلد از مستدرك) از محمّد بن على شيبانى در كوفه روايت نموده كه او از قول احمد بن حازم غفارى و او از ابو نعيم از كامل ابو العلاء كه او گفت شنيدم حبيب بن ابى ثابت خبر ميداد از يحيى بن جعده از زيد كه گفت بيرون شديم با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (از مكّه) تا رسيديم بغدير خم در روزى كه تاكنون گرم‏تر از آنروز بر ما نگذشته بود پس حسب امر آنجناب خار و خاشاك آنجا رفته شد. پس آنجناب حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و سپس خطاب بمردم فرمود: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده مگر آنكه بيش از نيمى از عمر پيغمبر قبل از خود زيست نكرده - چنانكه در صفحه 57 اشعار شد، اين جمله در كتب اماميه نيست و معناى صحيحى براى آن بنظر نميرسد- مترجم- و من نزديك شده كه بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. همانا من واميگذارم در ميان شما چيزى را كه هرگز گمراه نشويد بعد از آن (يعنى بعد از تبعيّت و اداى حق آن)- كتاب خداى عزّ و جلّ. سپس برخاست و دست على رضى اللّه عنه را گرفت و خطاب بمردم فرمود: كيست كه اولى (سزاوارتر) است بشما از خود شما؟ گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود: هر كس كه من مولاى اويم. پس على عليه السّلام مولاى او است. سپس حاكم گفته كه اين حديث اسنادش درست است و در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و حافظ عاصمى در «زين الفتى» روايت نموده و گفته: خبر داد مرا شيخ احمد ابن محمّد بن اسحق بن جمع از قول على بن حسين بن على درسكى از محمّد بن حسين بن قاسم از امام ابى عبد اللّه محمّد بن كرام رضى اللّه عنه از على بن اسحق از حسيب بن حسيب برادر حمزة زيّات از ابى اسحق همدانى از عمرو از زيد بن ارقم باينكه: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بغدير خم آمد و براى مردم خطبه ايراد فرمود پس حمد و ثناى الهى را نمود. پس از آنكه از خطبه خود فارغ شد دست و بازوى على عليه السّلام را گرفت بطوريكه سفيدى زير بغلش ديده شده. پس خطاب بمردم فرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى و دستگيرى فرما آنكه را كه او را يارى و دستگيرى نمايد و محبوب بدار كسى را كه او را محبوب بدارد سپس به على عليه السّلام فرمود: يا على آيا بتو نياموزم كلماتى را كه بآنها خدا را بخوانى؟ هر گاه گناهان تو بعدد ذرّه‏ ها باشد آمرزيده شود با اينكه تو آمرزيده هستى (از گناه منزّه و مبرّائى). بگو اللّهمّ لا اله إلّا انت تباركت سبحانك رب العرش العظيم، و صاحب «فرايد السمطين» در باب 58 باسناد خود و محب الدين طبرى در جلد 2 «الرياض النضره» ص 169 و ميبدى در شرح ديوان امير المؤمنين عليه السّلام از طريق احمد و ذهبى در جلد 3 تلخيص خود ص 533 (و صحت آنرا تأييد كرده) اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده‏اند و ذهبى بطريق ديگر هم اين حديث را از زيد روايت نموده و در جلد 3 «ميزان الاعتدال» ص 224 آنرا روايت نموده از غندر از شعبه از ميمون ابى عبد اللّه از زيد و ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمّه» ص 24 از ترمذى و زهرى از زيد آن را روايت كرده و چنين گفته: ترمذى از زيد بن ارقم روايت نموده كه او گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. ترمذى تنها همين لفظ و جمله را روايت كرده و بر او چيزى زياد نكرده ولى جز او يعنى زهرى روز و زمان و مكان را نيز تصريح نموده و گويد: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حجة الوداع را انجام داد و بقصد مدينه بازگشت فرمود، در غدير خم بپا خاست، و آن آبى است بين مكّه و مدينه و اين امر در روز هيجدهم از ذالحجة الحرام در گرماى شديد نيمروز انجام يافت. پس خطاب بمردم فرمود: من مسئولم، شما نيز مسئول هستيد. آيا من تبليغ نمودم؟ گفتند: شهادت مي دهيم كه تو تبليغ فرمودى و پند دادى. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود. و منهم خود شهادت مي دهم كه تبليغ نمودم و پند دادم. سپس فرمود: اى مردم آيا نه اينست كه شما به يكتائى خداوند و رسالت من گواهى مي دهيد؟ گفتند ما گواهى بيكتائى خدا مي دهيم و گواهى مي دهيم كه تو فرستاده خدائى. فرمود: من خود نيز مانند شما شهادت مي دهم. سپس خطاب بمردم كرده فرمود؛ من در ميان شما وا گذارده‏ ام چيزيرا كه اگر بآن تمسك جوئيد بعد از من هرگز گمراه نشويد، كتاب خدا و اهل بيتم. آگاه باشيد كه خداى مهربان و دانا بمن خبر داد كه اين دو از يكديگر جدا نشده تا كنار حوض بمن وارد شوند. حوض من از حيث وسعت و پهنا مانند فاصله بصرى و صنعا است، ظرفهاى آن بتعداد ستارگان است. بدرستيكه خدا از شما پرسش خواهد فرمود كه بعد از من با كتاب او و اهل بيت من چگونه رفتار كرده‏ ايد؟ سپس خطاب بمردم فرمود و گفت: كيست كه سزاوارترين مردم است باهل ايمان؟ گفتند خدا و رسول او داناترند، فرمود: سزاوارترين مردم باهل ايمان اهل بيت من مي باشند، و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در مرتبه چهارم دست على را گرفت و فرمود بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. خداوندا دوست دار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد اين سخن را نيز سه بار تكرار فرمود: آگاه باشيد آنان كه اكنون حاضر هستند اين واقعه را بغائبين ابلاغ نمايند. و ابن طلحه شافعى در «مطالب السئول» ص 16 حديث مزبور را نقل از ترمذى از زيد روايت نموده و حافظ ابو بكر هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 104 از طريق احمد و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد و در ص 163 حديث مزبور را آورده و لفظ او در روايت دوم باين شرح است كه زيد گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جحفه فرود آمد، سپس رو بمردم آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: من نمى‏ يابم- براى هيچ پيغمبرى جز نصف عمر پيغمبر قبل از او، و نزديك شده است كه من بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. اينك بگوئيد (درباره وظايفى كه بانجام رسانيده ‏ام) چه اقرار داريد؟ گفتند: بوظيفه نصيحت و ارشاد ما عمل فرمودى. فرمود: آيا نه اينست كه به يكتائى خداوند و اينكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است شهادت مي دهيد؟ گفتند: شهادت مي دهيم. آنحضرت در اين موقع دست خود را بلند كرد و بر سينه نهاد و فرمود من نيز با شما شهادت مي دهم. پس از آن توجه بيشتر مردم را به شنيدن جلب كرد و فرمود: من بر شما پيشى مي گيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و همانا پهناى آنحوض مانند مسافت بين صنعاء و بصرى است و در آن بتعداد ستارگان قدحهاى سيمين هست. پس بينديشيد كه پس از من با دو چيز گران و نفيس (كه در ميان شما واميگذارم) چگونه رفتار خواهيد نمود؟ از ميان آن گروه يكتن صدا بر آورد و گفت: يا رسول اللّه آندو چيز كدامند؟ فرمود كتاب خدا. يكطرف آن در دست خداوند و و طرف ديگر آن دست شما است، پس آنرا محكم نگاه داريد تا گمراه نشويد و ديگر عشيره من - در نسخه ‏ها چنين نگاشته، ولى صحيح آن« عترت من» مي باشد- و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود. كه اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و من اين عدم جدائى را براى آندو از خداوند مسئلت نمودم. پس بر آندو پيشى نگيريد كه هلاك مي شويد و از پيروى آندو تخلّف و كوتاهى نكنيد كه هلاك مي شويد و آندو را چيزى نياموزيد. چه آنان از شما داناترند. سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: هر كس من اولى (سزاوارتر) به او از خودش هستم پس على عليه السّلام ولىّ او است، بار خدايا درست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و در روايت ديگر كه مختصرتر از اين است چنين مسطور است: در آن (حوض) بتعداد ستارگان قدح هاى طلا و نقره هست: و در آن روايت ديگر اين جمله نيز هست: بزرگتر كتاب خدا و كوچكتر عترت من. و در روايت ديگر چنين رسيده كه: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع مراجعت فرمود و در غدير خم فرود آمد. حسب امر آنجناب خار و خاشاك آن زمين زدوده و برطرف شد. سپس بپا خاست و فرمود: چنين مينمايد كه من بسراى ديگر خوانده شده و اجابت خواهم نمود ... و در پايان آن مذكور است كه راوى گويد: بزيد گفتم: تو اين سخنان را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدى؟ گفت در ميان آن درختان انبوه كسى نبود جز آنكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد. و نيز در جلد 9- (مجمع الزاويد) ص 105 نقل از ترمذى و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد چنين مذكور است: گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود، نهال‏ه اى خار از آن زمين كنده شد و آنجا را آب پاشى كردند سپس خطبه خواند. پس قسم بخدا هيچ چيزى كه تا قيام قيامت واقع مي شود نماند جز اينكه انروز ما را بآن خبر داد. سپس خطاب بمردم فرمود: كيست كه اولى است (سزاوارتر است) بشما از خود شما؟ گفتيم خدا و رسولش اولى (سزاوارتر) هستند بما از خود ما. فرمود پس هر كه من مولاى اويم پس از من اين يعنى على عليه السّلام مولاى او است پس دست او را گرفت و گشود سپس گفت: بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد (و رجال اين سند را مورد وثوق و اطمينان دانسته) لفظ حافظ هيثمى تمام شد. و آنچه را كه ترمذى و نسائى بطريق خودشان روايت كرده ‏اند با ذكر سند از زيد بن ارقم ثبت نموده است. و حافظ زرقانى مالكى در جلد 7- «شرح المواهب» ص 13 اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده و ضياء مقدسى صحت طريق آنرا اعلام داشته و از طريق طبرانى در قسمتى از حديث، اين جمله از فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ذكر نموده كه فرمود. اى مردم: همانا خدا مولاى من است و من مولاى اهل ايمان هستم. و من اولى (سزاوارتر) باهل ايمان هستم از خود آنها پس هر كسى كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد (بار ديگر اين دعا را تأكيد فرموده بجمله: احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه). و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و خوار گردان كسى را كه او را خوار گرداند و او را مدار و محور حق قرار ده. و اين حديث را خطيب خوارزمى در مناقب ص 93 باسنادش از حافظ أبى بكر احمد بن حسين بيهقى از أبى عبد اللّه حافظ محمّد بن يعقوب از فقيه أبى نصر احمد بن سهيل از حافظ صالح بن محمّد بغدادى از خلف بن سالم از يحيى بن حمّاد از أبى عوانه از سليمان اعمش از حبيب بن أبى ثابت از أبى الطفيل از زيد بن ارقم - اين همان سند حاكم است كه در صفحه 64- ذكر شده و صحت آنرا اشعار نموده است- بلفظ حافظ نسائى روايت نموده كه در صفحه 29 لفظ او از خصايصش نقل شده است. و ابن عبد البرّ در جلد 2 «الاستيعاب» ص 473 و ابو الحجاج در «تهذيب الكمال في اسماء الرجال» و ابن كثير شامى در جلد 5 «البداية و النهايه» ص 208 از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بطريق نسائى اين حديث را روايت نموده ‏اند و ابن كثير گفته كه اين حديث صحيح است (نقل از ذهبى) و در ص 109 همان جزء «البدايه و النهايه» از ابى الطفيل و يحيى بن جعده و ابى عبد اللّه ميمون از زيد روايت كرده و گفته اين اسناد نيكو و رجال آن مورد وثوق و اعتمادند و در جلد 7 صفحه 348 از طريق غندر از شعبه از سلمة بن كهيل از ابى الطفيل از ابى مريم يا زيد بن ارقم و از طريق احمد بسند و لفظ مذكور در ص 29 آنرا ذكر نموده سپس گفته كه: جماعتى كه از جمله آنها ابو اسحق سبيعى و جبيب اساف و عطيه عوفى و ابو عبد اللّه شامى و ابو الطفيل عامر بن واثله‏اند اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده‏اند. و حافظ گنجى شافعى در «كفاية الطالب» ص 14 بطريق سه گانه احمد بن حنبل آنرا روايت نموده و پس از ذكر الفاظ او بطرق او در ص 15 گفته: احمد بن حنبل اين چنين در مسند خود روايت مذكور را با ذكر سند ثبت نموده و چنين راوى اگر آنرا بيك سند هم ذكر مينمود كافى بود تا چه رسد باينكه چنين پيشوائى طرق متعدده خود را در ذكر اين روايت جمع نموده: سپس از مشايخ خود حفاظ اربعه كه عبارتند از: شيخ الاسلام ابو محمّد عبد اللّه ابن ابى الوفاء محمّد الباذرائى و قاضى ابو الفضايل عبد الكريم بن عبد الصمد انصارى، و ابو الغيث فرج بن عبد اللّه قرطبى، و ابو الفتح نصر اله بن ابى بكر بن ابى الياس، باسنادهايشان از جامع ترمذى باسنادش از سلمة بن كهيل از ابى الطفيل آنرا از زيد روايت نموده. حديث زيد بن ارقم در «جمع الجوامع» و «تاريخ الخلفاء» سيوطى ص 114 و «الجامع الصغير» جلد 2 ص 555 نقل از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى و جلد 7 «تهذيب التهذيب» ابن حجر ص 337 و رياض الصالحين ص 152 و جلد 2 «البيان و التعريف» ص 136 از طبرانى و حاكم باسنادشان از ابى الطفيل از زيد موجود است. و همچنين در ص 230 از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى باسنادشان از او. صاحب كتاب (اخير الذكر) از قول سيوطى گويد كه اين حديث متواتر است و در جلد 6 «كنز العمال» ص 152 از ترمذى و ضياء مقدسى و در ص 154 از احمد و همچنين طبرانى در «المعجم الكبير» و ضياء مقدسى از زيد و از سى نفر از صحابه و در همان صفحه از «كنز العمال» نقل از «المعجم الكبير» طبرانى و در ص 390 از ابى الطفيل عامر بن واثله و ابى عبد اللّه ميمون و عطيه عوفي و ابى الضحى همگى از زيد و نقل از محمّد بن جرير طبرى در «حديث الولايه» و در ص 102 از زيد بن ابى حيان از زيد و در مشكاة المصابيح» ص 557 از طريق احمد از براء بن عازب و زيد، و در «تذكرة خواص الامّه» ص 18 گويد: كه احمد در «الفضايل» از قول ابن نمير و او از عبد الملك و او از عطيه عوفي نقل كرده كه عطيه عوفي گفت: نزد زيد بن ارقم آمدم و باو گفتم: من دامادى دارم كه او از تو حديثى را در شأن على صلّى اللّه عليه و آله در روز غدير نقل نموده و دوست دارم آن حديث را از تو بشنوم. گفت: شما گروه اهل عراق، در شما هست آنچه هست: (منظور اظهار عدم اعتماد است) پس باو گفتم: از طرف من بر خود نترس. پس گفت: بلى. در جحفه بوديم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه بازوى على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفته بود بر ما بيرون شد و خطاب بمردم فرمود آيا نميدانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم بر مؤمنين از خودشان؟ همگى گفتند. بلى چنين است پس فرمود: هر كس كه من مولاى اويم، پس از من على عليه السّلام مولاى او است و اين سخن را چهار مرتبه تكرار فرمود. محمّد بن اسمعيل يمنى در «الروضة النديّه- شرح التحفة العلويه» بعد از ذكر حديث غدير بطرق مختلفه خود گويد: فقيه علّامه حميد محلّى در «محاسن الازهار» تمام خطبه پيغمبر را (كه در روز غدير با آن طول و تفصيل ايراد فرموده) ذكر نموده و بسند خود تا منتهى ميشود بزيد بن ارقم گويد: زيد گفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حجة الوداع (در مراجعت) آمد تا در جحفه نزول فرمود- بين مكّه و مدينه پس امر فرمود زير درختان عظيم و انبوه آنجا را از خار و خاشاك پاك كردند، سپس مردم را باجتماع عمومى براى نماز دعوت كردند. آنروز بسيار گرم و سوزان بود و همگى حسب الامر پيغمبر بسوى آنحضرت گرد آمديم در حاليكه بعضى از ما قسمتى از رداى خود را بر سر كشيده و قسمتى را از شدت سوزندگى زمين زير پا نهاده بود. پس رسول خدا نماز ظهر را با ما بجا آورد و سپس رو بطرف ما بگردانيد و فرمود: حمد و ستايش مخصوص خداوند است. ستايش ميكنيم او را و از او يارى مي خواهيم و باو ايمان داريم و بر او توكل مي كنيم. پناه بخدا مي بريم از بديهاى نفوسمان و از ناروائى كردارمان. آن خداوندى كه هر كه (در اثر سلب عنايت) او را گمراه كرد براى او راهنمائى نيست و آنكه را كه او راهنمائى فرمايد گمراه كننده‏اى نخواهد بود. و گواهى ميدهيم كه معبود لايق پرستش جز ذات مقدس و منزه او نيست، و محمّد بنده و فرستاده او است. اما بعد. اى مردم. همانا بتحقيق پيوسته كه براى هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر قبل از او نيست، و همانا عيسى بن مريم در ميان قوم خود چهل سال زيست كرد و من بيست سال شريعت خود را اجرا نمودم. آگاه باشيد كه جدائى من از شما نزديك شده و آگاه باشيد كه من مسئول شما هستم و شما نيز مسئول هستيد. اكنون بگوئيد آيا من تبليغ نمودم؟ در اين هنگام از هر طرفى در ميان آن گروه پاسخ دهنده بر خواسته و گفتند شهادت مي دهيم كه تو بنده خدائى و فرستاده او هستى و بتحقيق رسالت خداوندى را تبليغ فرمودى و در راه خدا كوشش كردى و بامر خدا مبادرت نمودى و تا آخرين دم بندگى او نمودى، خداى بهترين پاداش را كه به پيغمبرى عطا مي كند بتو عطا فرمايد- در اين هنگام فرمود: آيا نه اينست كه به يكتائى خدا گواهى مي دهيد و باينكه محمّد بنده و فرستاده او است، و باينكه بهشت و دوزخ او حق است، و بتمامى كتاب خدا ايمان داريد؟ گفتند. آرى. فرمود: من نيز شهادت مي دهم كه براستى شما را خواندم و شما نيز تصديق نموديد دعوت مرا. آگاه باشيد كه من بديگر سراى بر شما پيشى مي يرم و شما پس از من بزودى در كنار حوض بر من وارد مي شويد. و هنگامى كه مرا ملاقات مي كنيد. من از شما مؤاخذه خواهم نمود كه بعد از من با دو چيز گران و نفيس (كه در ميان شما وا گذاردم) چگونه رفتار نموديد؟! در اين موقع امر بر ما مشكل شد: ندانستيم آن دو شي‏ء گران و نفيس چيستند؟ تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا. آن دو چيست؟ فرمود: آن يك كه بزرگتر است از آنديگرى كتاب خدا است. سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن در دست شما است آنرا محكم نگاه داريد و از آن رو بر مگردانيد كه گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من است. (آنهائى كه رو به قبله من نمودند و دعوت مرا اجابت كردند نكشيد آنها را و بر آنها غلبه ننمائيد و از آنها واپس نمانيد: همانا من درباره آنان از خداى مهربان و دانا درخواست نمودم و خدا بمن (آنچه درباره آنها مسئلت كردم) عطا فرمود يارى كننده كتاب خدا و عترت من يارى كننده من است و خوار كننده آندو خوار كننده من و پيرو و دوست آندو پيرو و دوست من است و متخلف و دشمن آندو دشمن من. آگاه باشيد و بتحقيق بدانيد كه هيچيك از اقوام و امّت‏هاى قبل از شما هلاك نشدند مگر در اثر اينكه بدلخواه و هواى نفسانى خود رفتار كردند و بر ساحت نبوت خود بمخالفت و دشمنى برخاستند و آنان را كه بعدل و داد بر خواستند كشتند: سپس دست على ابن ابى طالب عليه السّلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: هر كس من ولىّ اويم پس اين (على عليه السّلام) ولىّ او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود: و حافظ ابو الحسن على بن مغازلى واسطى شافعى در «المناقب» اين حديث را عينا با همين الفاظ و حروف و بهمين تفصيل روايت نموده گويد: از ابو يعلى على بن ابى عبد اللّه علّاف بزار شنيديم كه از قول عبد السّلام بن عبد الملك بن حبب بزار و او از قول عبد اللّه - در نسخه‏ هائى كه بنظر رسيده چنين است و در عبارت سند افتادگى هست چنانكه پوشيده نيست- محمّد بن عثمان بما خبر داد و او روايت كرد از محمّد بن بكر بن عبد الرزاق و او از ابو حاتم مغيرة بن محمّد مهلبى و او از مسلم بن ابراهيم و او از نوح بن قيس حدانى و او از وليد بن صالح و او از پسر زن زيد بن ارقم ... تا پايان حديث مزبور- ابن بطريق متوفاى در سال 600 هجرى(كه در لسان الميزان ابن حجر ترجمه حال او ثبت شده) در« العمده» ص 51 حديث مزبور را از مناقب ابن المغازلى نقل نموده است- و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 19 حديث غدير را بلفظ زيد بن ارقم از طريق احمد و طبرانى ذكر كرده. و در ص 21 نيز از ابى نعيم و طبرانى از ابى الطفيل از زيد روايت كرده و آلوسى در جلد 2 «روح المعانى» ص 350 آنرا روايت نموده و در قسمت مربوط به تابعين نيز بلفظ ابى ليلى كندى حديثى از زيد خواهد آمد.

ابوسعيد زيد بن ثابت

ابوسعيد زيد بن ثابت (وفات او در يكى از سالهاى 45 تا 48 ذكر شده بعد از سال پنجاهم هجرى نيز نوشته شده) ابن عقده در «حديث الولايه» و ابو بكر جعابى در «نخب المناقب» حديث غدير را از او روايت نموده ‏اند. و جزرى شافعى در «اسنى المطالب» ص 4 نام برده را در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده است.

زيد- يزيد بن شراحيل انصارى

زيد- يزيد بن شراحيل انصارى- نامبرده يكى از گواهانى است كه در روز مناشده براى أمير المؤمنين عليه السّلام در موضوع حديث غدير شهادت داد كه حديث او بعدا خواهد آمد- حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» داستان شهادت او را روايت كرده و ابن اثير در جلد 2 «اسد الغابه» ص 233 و ابن حجر در جلد 1 «الاصابه» ص 567 آنرا از ابن عقده نقل نموده ‏اند و در مقتل خوارزمى و تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 در شمار راويان حديث غدير از صحابه ثبت شده است.

زيد بن عبدالله انصارى

زيدبن عبدالله انصارى- ابن عقده در «حديث الولايه» حديث او را با ذكر سند روايت نموده است.

ابواسحاق سعد بن ابى وقاص

ابواسحاق سعد بن ابى وقاص (درگذشت او در يكى از سالهاى 54 ر 55 ر 56 ر 58 ذكر شده) و حافظ نسائى در خصايص خود ص 3 باسنادش از مهاجر بن مسمار ابن سلمه از عايشه بنت سعد با ذكر سند روايت نموده گفت: از پدرم شنيدم گفت: شنيدم رسول خدا در روز جحفه كه دست على عليه السّلام را گرفت و خطبه مشتمل بر حمد و ثناى خداوند ايراد و سپس فرمود: اى مردم: من وليّ شما هستم؟ همگى گفتند: راست فرمودى يا رسول اللّه، سپس دست على را كه گرفته بود بلند كرده و فرمود: اين ولىّ من است. اين ولىّ من است و از طرف من ادا ميكند و من دوستم با كسى كه او را دوست باشد و دشمن هستم با كسى كه او را دشمن باشد. و در خصايص ص 4 باسنادش از عبد الرحمن ابن سابط از سعد آورده كه گفت: در ميان جمعى نشسته بودم كه على عليه السّلام را نكوهش كردند. بآنها گفتم بتحقيق از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سه خصلت و امتياز براى على بن ابى طالب عليه السّلام شنيدم كه اگر يكى از آن خصلت‏ها براى من مى‏بود نزد من محبوب‏تر بود از شتران سرخ مو! شنيدم كه ميفرمود: همانا على براى من بمنزله هرون است براى موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. و شنيدم كه فرمود: البته فردا رايت لشكر اسلام را بكسى ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. و شنيدم كه ميفرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. و در خصايص ص 18 و در چاپ ديگر آن ص 25 باسناد مهاجر بن مسمار آورده كه گفت: عايشه بنت سعد از سعد نقل كرد كه گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم در راه مكّه در حاليكه متوجه آنجا بود - در نسخه‏هاى كتاب چنين نگاشته و صحيح اينست( در حاليكه متوجه مدينه بود- پس چون به غدير خم رسيد در آنجا براى مردم توقف نمود تا آنها كه عقب مانده بودند رسيدند و آنان كه گذشته بودند بازگشت داده شدند. همينكه همه آن گروه گرد آمدند خطاب بآنان فرمود: اى مردم ولىّ شما (آنكه از روى صلاحيت عهده‏دار جميع امور شما است) كيست؟ گفتند. خدا و رسولش- اين سئوال و جواب سه بار تكرار شد. سپس دست على عليه السّلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود: هر كس كه خدا و رسولش وليّ او است. پس اين (على عليه السّلام) ولىّ او است. بار خدا يا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد: و در ص 18 اين حديث را از عامر بن سعد از او روايت نموده و (در طريق ديگر) از ابن عيينه از عايشه بنت سعد از او. و اين حديث را عبد اللّه ابن احمد بن حنبل (بطوريكه در «العمده» ص 48 مذكور است) باسناد از عبد اللّه بن صقر در سال 299 روايت نموده و گفته كه يعقوب ابن حمدان بن كاسب براى ما بيان نمود از ابن ابى نجيح از پدرش، و ربيعه جرشى از سعد و حافظ بزرگ محمّد بن ماجه در جلد 1 «سنن» ص 30 باسنادش از عبد الرحمن بن سابط با ذكر سند روايت نموده از سعد كه گفت: هنگامى كه معاويه از يكى از سفرهاى حج خود آمده بود سعد بر او داخل شد. در آن مجلس نسبت بعلى عليه السّلام زبان بطعن و بدى گشودند و معاويه نيز كلماتى گفت، سعد در خشم آمد و گفت: اين سخنان ناروا را درباره مردى ميگوئى كه من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره او شنيدم كه ميفرمود: هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است. و شنيدم كه باو (على عليه السّلام) ميفرمود. تو براى من بمنزله هارون هستى براى موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست. و شنيدم كه فرمود: امروز رايت جنگ را بمردى ميسپارم كه خدا و رسول او را دوست دارند؟؟! و حافظ حاكم در جلد 3 «مستدرك» ص 116 از ابى زكريا يحى بن محمّد عنبرى از إبراهيم بن ابى طالب از على بن منذر- از ابى فضيل از مسلم ملائى از خيثمة بن عبد الرحمن از سعد روايت نموده كه مردى باو گفت: همانا على بن ابى طالب تو را نكوهش نمود براى اينكه از او تخلف نمودى. پس سعد گفت: بخدا قسم اين (تخلّف از على) رأى من بود كه بخطا پيش گرفتم. همانا به على بن ابى طالب عليه السّلام سه امتياز داده شده است كه اگر يكى از آنها بمن عطا شده بود براى من از دنيا و آنچه كه در دنيا است محبوب‏تر بود!! بطور تحقق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روز غدير خم پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: آيا ميدانيد كه من باهل ايمان اولى و سزاوارترم؟! گفتيم. آرى. فرمود: بار خدايا هر كس من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و على عليه السّلام در روز خيبر نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آورده شد در حاليكه چشمان او بعلت بيمارى نميديد و درد چشم خود را برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرضه داشت. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آب دهان خود را در چشم‏هاى او ريخت و درباره او دعا فرمود. از بركت دعاى آنحضرت تا هنگام شهادتش ديگر مبتلا بعارضه چشم نگشت و خيبر با نيروى او گشوده و فتح گرديد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عموى خود عبّاس و جز او را از مسجد خارج فرمود. پس عباس باو گفت ما را اخراج ميفرمائى در صورتيكه وابسته و قبيله تو هستيم و على را در مسجد باقى ميگذارى؟! فرمود اخراج شماها و باقى گذاردن او در مسجد بميل و اراده شخص من نبوده و بلكه بر حسب امر الهى اين كار انجام يافت. و حافظ ابو نعيم در جلد 4 «حلية الاولياء» ص 356 باسنادش از شعبه از حكم از ابن ابى ليلى از سعد ابن ابى وقاص روايت نموده كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در باره على ابن ابى طالب عليه السّلام سه موهبت و امتياز اعطا فرمود (اوّل) البته رايت لشكر را فردا بمردى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد (دوم) داستان مرغ بريان (سوم) حديث غدير خم. و حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادش از سعيد بن مسيب از سعد - حافظ عاصمى و علامه حلى در اجازه بزرگش آنرا از او نقل نموده‏اند- و حافظ ابو محمّد عاصمى در «زين الفتى» از طريق ابن عقده حديث غدير را از نامبرده (سعد) روايت نموده‏اند كه عين لفظ آن در حديث تهنيه خواهد آمد. و حافظ طحاوى حنفى در جلد 2 «مشكل الاثار» ص 309 باسنادش از مصعب ابن سعد از سعد از طريق- شعبة بن حجاج اين حديث را روايت كرده و درباره شعبة ابن حجاج گفته كه: اين شخص در روايتش از هر حيث ايمن هست و او روايت را ضبط ميكند و گفتار او در روايت حجّت است، و حموينى در «فرأيد السمطين» باسنادش از عايشه دختر سعد از پدرش حديث غدير را روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتل خود و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده‏اند. و حافظ گنجى شافعى در «كفاية الطالب» ص 16 بطريق حافظ يوسف بن خليل دمشقى و حافظ ابو الغنايم محمّد بن على نرسى باسنادشان از ابن جدعان از سعيد ابن مسيب از سعد روايت نموده‏اند كه سعيد بن مسيب گويد. بسعد گفتم ... تا آخر حديث كه در حديث تهنيه خواهد آمد و صاحب كفايت الطالب در ص 151 گفته كه شيخ الشيوخ عبد اللّه ابن عمر بن حمويه در دمشق بما خبر داد از قول حافظ ابو القاسم على بن حسن بن هبة اللّه شافعى و او از ابو الفضل فضيلى و او از ابو القاسم خزاعى و او از هيثم بن كليب شاشى و او از احمد بن شداد ترمذى از على بن قادم از اسرائيل از عبد اللّه بن شريك از حرث بن مالك كه او گفت بمكّه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات نمودم و باو گفتم آيا منقبتى از على عليه السّلام شنيده‏اى؟ گفت: چهار منقبت درباره على مشاهده نموده‏ام كه اگر يكى از آنها براى من ميبود در نزد من محبوب‏تر بود از اينكه بمانند نوح در دنيا زندگى كنم. همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ابابكر را بعنوان ابلاغ سوره (برائت) بمشركين قريش فرستاد و او يكشبانه روز از مسافت را طى كرد، در اين هنگام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: در پى ابى بكر برو و سوره برائت را از او بگير و تو آنرا ابلاغ نما. پس على عليه السّلام مأموريت را انجام داد و ابو بكر در حاليكه گريه ميكرد برگشت و عرض كرد: يا رسول اللّه آيا درباره من آيه نازل شده؟ آنجناب فرمود جز خير چيزى نيست. همانا از طرف من تبليغ نميكند كسى امرى را جز من و آنكس كه از من باشد. (يا فرمود: و آنكس كه از اهل بيت من باشد). و نيز ما با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد بوديم، هنگام شب ندائى در ميان ما شد كه: بايد هر كه در مسجد است بيرون رود، مگر آل رسول و آل على عليهم السّلام. گفت: ما خارج شديم در حاليكه پاپوش‏هاى خود را ميكشيديم (كنايه از شتاب در بيرون رفتن) همينكه صبح نموديم، عباس بن عبد المطّلب نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه عموهاى خود را بيرون كردى و اين پسر را «على عليه السّلام» برقرار نمودى؟! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من از پيش خود و بميل خود امر به بيرون شدن شما و برقرارى اين پسر ننمودم! همانا خداوند بآن امر نمود. گفت: سومين منقبت على عليه السّلام: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله عمر و سعد را بسوى خيبر فرستاد پس سعد مجروح شد و عمر برگشت. در اين حال رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود البته رايت لشكر را بمردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند (و اين سخن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله متضمن مدح بسيارى نسبت به على عليه السّلام بود كه من از احصاى آن ترس دارم). سپس على عليه السّلام را طلبيد. عرض كردند: بدرد چشم مبتلا است، ناچار حسب الامر آنجناب على عليه السّلام را در حاليكه دست او را گرفته و او را ميكشيدند نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند. فرمود چشم خود را بگشا عرض كرد نميتوانم- راوى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آب دهان خود را در چشم على افكند و با انگشت ابهامش آنرا ماليد و رايت را باو اعطاء فرمود- و منقبت چهارم- روز غدير خم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنانى با مبالغه و تاكيد بيان داشت. سپس فرمود: اى مردم: آيا من اولى (سزاوارتر) نيستم باهل ايمان از خودشان؟ (و اين سخن را سه بار فرمود): همه گفتند. آرى هستى. فرمود يا على نزديك بيا. پس على عليه السّلام دست خود را بلند كرد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست او را تا بحدى بالا برد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد. پس گفت: هر كس كه من مولاى اويم. على عليه السّلام مولاى او است، و اين سخن را نيز سه بار فرمود. حافظ گنجى پس از ذكر اين حديث گفته كه: اين حديث نيكو است و جهات آن نيز (از حيث اسناد) درست است. (تا آنجا كه گفت): و چهارم- (حديث غدير خم). ابن ماجه و ترمذى از محمّد ابن بشار از محمّد بن جعفر آن را روايت نموده‏اند. و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 107 از طريق بزار از سعد روايت نموده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست على را گرفت و فرمود: آيا من اولى (سزاوارتر) نيستم بمؤمنين از خودشان؟ هر كس كه من ولى اويم پس على عليه السّلام ولى او است. سپس هيثمى گفته: اين حديث را بزار روايت نموده و رجال آن مورد اعتماد و وثوق هستند. و ابن كثير شامى در جلد 5 «البدايه و النهايه» ص 212 از كتاب «الغدير» ابن جرير طبرى از ابى الجوزاء احمد بن عثمان از محمّد بن خالد از عثمه از موسى بن يعقوب زمعى (و او مردى است متصف بصداقت و راستى) از مهاجر بن مسمار از عايشه دختر سعد از سعد روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز جحفه در حاليكه دست على را گرفته بود، و پس از اداى خطبه خطاب بمردم فرمود: من ولىّ شما هستم. گفتند. راست گفتى. پس دست على عليه السّلام را بلند كرد و فرمود: اين ولىّ من است و كسى است كه از طرف من اوامر مرا ابلاغ ميكند و خداوند تعالى دوست كسى است كه او را دوست بدارد. استاد ما ذهبى گفته: و اين حديث نيكو و داراى غرابت است، سپس ابن جرير از حديث يعقوب بن جعفر بن ابى كثير از مهاجر بن مسمار آنرا روايت نموده و حديث را ذكر كرده و نيز ذكر نموده كه آنجناب ايستاد تا آنها كه باز مانده بودند ملحق شدند و حسب امر او آنها را كه رفته بودند باز گردانيدند، سپس براى آنها خطبه ايراد فرمود (تا پايان حديث.) و در جلد 7 (البداية و النهايه) ص 340 مذكور است كه حسن بن عرفة العبدى از قول محمّد بن خازم پدر معاويه نابينا از موسى بن مسلم شيبانى از عبد الرحمن بن سابط از سعد بن ابى وقاص روايت نموده گفت: معاويه از يكى از سفرهاى حج خود باز گشت پس سعد بن أبى وقاص نزد او آمد؛ در آن هنگام نام على عليه السّلام را بردند. سعد گفت: سه خصلت و مزيت براى او است كه اگر يكى از آنها براى من مى‏بود محبوب‏تر بود نزد من از دنيا و آنچه در دنيا است. شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است تا آخر حديث ... بلفظ ابن ماجه كه در ص 38 مذكور افتاد. سپس ابن كثير گفت: سند آنرا ذكر نكرده‏اند و اسناد آن نيكو است. و بطريق سعد جمال الدين سيوطى در «جمع الجوامع» و «تاريخ الخلفاء» ص 114 از طبرانى آنرا روايت كرده و متّقى هندى در جلد 6 «كنز العمال ص 154 از ابى نعيم در فضايل صحابه و در ص 405 از ابن جرير طبرى و همچنين وصّابى در «الاكتفاء في فضايل الاربعة الخلفاء.» نقل از ابن ابى عاصم و سعيد بن منصور در سنن آندو باسنادشان. و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 20 از طبرانى. و ابى نعيم در فضايل صحابه» آنرا از او روايت نموده‏اند؛ و نامبرده (سعد بن ابى وقاص) يك تن از عشره مبشره است - علماء اهل سنت در احاديث خود ده نفر از صحابه را نام ميبرند و از پيغمبر روايت نموده‏اند كه آنحضرت، ده نفر مزبور را بشارت به بهشت داده.( مترجم)- كه حافظ ابن المغازلى در مناقب خود آنها را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده و همچنين خطيب خوارزمى در مقتلش.

سعدبن جناده عوفي (پدر عطيه عوفي)

سعد بن جناده عوفي (پدر عطيه عوفي) ابن عقده در «حديث الولايه» و قاضى ابو بكر جعابى در «نخب المناقب) حديث غدير را از او روايت نموده ‏اند و خوارزمى در مقتل خود او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ثبت نموده است.

سعدبن عباده انصارى خزرجى

سعد بن عباده انصارى خزرجى (در سال 14 يا 15 هجرى وفات يافته) نامبرده يكى از نقباء دوازده گانه است، ابو بكر جعابى در نخب المناقب» حديث او را درباره غدير خم روايت نموده است.

ابوسعيد- سعدبن مالك انصارى خدرى

ابو سعيد- سعد بن مالك انصارى خدرى (در يكى از سالهاى 63 ر 64 65 ر 74 درگذشته و در بقيع مدفون است) حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» باسناد از سهم بن حصين اسدى روايت نموده كه گفت: من و عبد اللّه بن علقمه متفقا به مكّه آمديم و عبد اللّه نامبرده مدتها بود كه بسيار نسبت به على عليه السّلام ناسزا و دشنام ميگفت! پس باو گفتم: آيا مايل هستى با اين شخص (يعنى ابو سعيد خدرى) تجديد عهدى كنى؟ گفت: آرى، پس نزد ابو سعيد آمديم و عبد اللّه مزبور باو گفت: آيا درباره علّى منقبت و فضيلتى شنيده‏اى؟ گفت: آرى. و پس از آنكه براى تو بيان نمودم، از مهاجر و انصار و قريش نيز آنرا سئوال كن (تا صدق و حقيقت آن بر تو مدلّل شود) و آن اينست كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روز غدير خم با تأكيد و مبالغه كامل فرمود: آيا من اولى بمؤمنين نيستم از خودشان؟ گفتند بلى. و اين پرسش را سه بار تكرار فرمود. سپس فرمود: يا على نزديك بيا. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستهاى على را بلند كرد تا بحدى كه سفيدى زير بغلشان نمودار شد و گفت: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است؛ راوى (سهم بن حصين اسدى) گويد: عبد اللّه بن علقمه به ابو سعيد گفت: تو اين سخنان را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدى؟ ابو سعيد گفت بلى، و اشاره بدو گوش و سينه خود نمود. كنايه از اينكه با دو گوش شنيدم و در سينه آنرا حفظ نمودم) عبد اللّه بن شريك گفت: پس از اين جريان عبد اللّه ابن علقمه و ابن حصين نزد ما آمدند و پس از آنكه فريضه ظهر را در گرمى هوا انجام داديم. عبد اللّه بن علقمه گفت: من. بازگشت بسوى خدا ميكنم و از او نسبت بناسزاهائى كه بعلى عليه السّلام گفته‏ام طلب آمرزش مينمايم- سه بار اين كلمات را گفت- و حافظ ابو بكر بن مردويه باسنادش از ابى سعيد با ذكر سند روايت كرده: روزيكه در غدير خم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- مردم را نزد خود خواند، امر كرد آنچه در زير درختان خار و خاشاك بود برطرف ساختند و آن روز پنجشنبه بود- در بيان جمعى از راويان حديث غدير چنين وارد شده بطوريكه بر آن واقف خواهيد شد. و اين امر موافقت ندارد با اجماع عموم مورخين بر اينكه روز عرفه يعنى نهم ذيحجه در سال حجة الوداع جمعه بوده كه بنابر اين روز غدير كه هيجدهم- ذيحجه است روز يكشنبه بوده و باز اين عنوان جمع نميشود با نص و تصريح مورخين باينكه اول ذيحجه روز پنجشنبه بوده است- و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مردم را دعوت بسوى على عليه السّلام فرمود ... تمام حديث در ضمن شرح آيه اكمال ذكر خواهد شد، و حافظ ابو نعيم در كتاب خود «ما نزل من القرآن في على» باسنادش از ابى سعيد با ذكر سند روايت كرده كه: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مردم را دعوت بسوى على عليه السّلام كرد در غدير خم و امر كرد، آنچه خار و خاشاك در زير درخت بود كنده و برطرف ساختند... تمام لفظ او انشاء اللّه بعدا خواهد آمد. و حافظ ابو سعيد مسعود بن ناصر سجستانى در «كتاب الولايه» در آنچه كه با ذكر سند از ابى سعيد روايت نموده همين روايت را كه از حيث متن و روايت و سند آن موافق با روايت ابو نعيم است بيان نموده كه در آينده ذكر خواهد شد؛ و آنچه را كه حافظ ابو القاسم عبد اللّه حسكانى با ذكر سند بيان نموده نيز از حيث متن و سند با نامبردگان- موافق و مطابق است، و آن نيز انشاء اللّه خواهد آمد. و حافظ ابو الفتح محمّد بن على نطنزى در «الخصايص العلويه» از حسن بن احمد مهرى از احمد بن عبد اللّه بن احمد روايت نموده كه او از قول محمّد بن احمد بن على و او از محمّد بن عثمان بن ابى شيبه و او از قول يحيى حمّانى و از قيس بن ربيع از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى روايت نموده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دعوت فرمود مردم را در غدير خم بسوى على عليه السّلام و امر فرمود خار و خاشاك زير درخت را روفتند و آنروز پنجشنبه بود. پس على را طلبيد و بازوى او را گرفت و او را بلند كرد تا حدّى كه مردم زير بغل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ديدند سپس- هنوز پراكنده نشده بودند كه اين آيه نازل شد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ تا آخر آيه. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (از فرط سرور و اعجاب) بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار برسالت خود و ولايت على عليه السّلام پس از خود تكبير فرمود سپس گفت: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى فرما آنكه را كه او را يارى نمايد و خوار گردان آنكه را كه او را خوار گرداند. در اين هنگام حسان بن ثابت عرض كرد يا رسول اللّه بمن اذن بده تا درباره على عليه السّلام ابياتى بگويم تا شما آنها را بشنويد. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بگو بميمنت و مباركى كه از طرف خداوند شامل حال شده. پس حسان بپا خواست و گفت: اى گروه قريش گفتار مرا با حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد ولايت ثابته بشنويد: «يناديهم يوم الغدير نبيهم» .. تا آخر ابيات او كه ضمن شعراى قرن اول ذكر خواهد شد. و نيسابورى در جلد 6 تفسير خود ص 194 حديث غدير را از او (ابو سعيد خدرى) روايت نموده و حموينى- در «فرايد السمطين» بدو طريق از عبدى از او روايت نموده و خوارزمى در مناقب ص 80 از ابى هارون عبدى از او و ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمه» ص 27، و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمح الزوايد» صفحه 108 از طريق طبرانى در «الاوسط» و ابن كثير در جلد 2 تفسيرش ص 14 نقل از ابن مردويه از طريق ابى‏هارون عبدى از ابى سعيد، و در جلد 7 «البداية و النهايه» ص 349 و 350 از ابن مردويه و ابن عساكر از ابى سعيد و سيوطى در «جمع الجوامع» و تاريخ الخلفاء ص 114 و «الدر المنثور» جلد 2 ص 259 از طريق ابن مردويه و ابن عساكر و در ص 298 از ابن ابى حاتم سجستانى و ابن مردويه و ابن عساكر از او، و متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 390 از عطيه عوفي- از او. از طريق ابن جرير طبرى بلفظ زيد بن ارقم (كه در حديث زيد از طريق نسائى مذكور شد) و در ص 403 از عميرة بن سعد؛ شهادت ابى سعيد را در روز مناشده رحبه درباره امير المؤمنين عليه السّلام بحديث غدير ذكر نموده و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 20 از طريق طبرانى از او، و آلوسى در «روح المعانى» جلد 2 ص 349 از سيوطى از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر، و صاحب تفسير «المنار» در جلد 6 ص 463 از ابى ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر و بدر الدين محمود شهير به ابن العينى حنفى در «عمدة القارى» از طريق حافظ و احدى از عطيه عوفي از ابى سعيد، و قريبا الفاظ روايات اين گروه در موضع‏هاى خود انشاء اللّه ذكر خواهد شد. و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ثبت نموده است.

سعيدبن زيد قرشى عدوى

سعيد بن زيد قرشى عدوى (در سال 51 ر 52 درگذشته)، نامبرده يكى از عشره مبشّره است كه حافظ ابن المغازلى در «مناقب» خود آنها را از جمله يك صد تن راويان حديث غدير بطرق خود بشمار آورده است.

سعيدبن سعدبن عباده انصارى

سعيد بن سعد بن عباده انصارى- حافظ ابن عقده در كتاب «حديث الولايه» واقعه غدير را از او روايت نموده.

ابوعبداللّه سلمان فارسى

ابو عبد اللّه سلمان فارسى (در سال 36 ر 37 هجرى در حاليكه سن شريفش در حدود سيصد سال بود وفات يافته) حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» و جعابى در «نخب» خود و حموينى شافعى در باب 58 از- «فرايد السمطين» واقعه غدير را بطرق خود با ذكر سند از او روايت نموده ‏اند و شمس الدين جزرى شافعى در ص 4 از «اسنى المطالب» نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

ابومسلم سلمة بن عمرو بن اكوع اسلمى

ابو مسلم سلمة بن عمرو بن اكوع اسلمى (در سال 74 درگذشته) ابن عقده در «حديث الولايه» حديث غدير را از او روايت نموده است.

ابوسليمان سمرة بن جندب فزارى

ابو سليمان سمرة بن جندب فزارى، هم پيمان انصار (در سال‏هاى 58 ر 59 ر 60 هجرى در بصره در گذشته) بطوريكه در «حديث الولايه» ابن عقده و «نخب المناقب» مذكور است، نامبرده يكى از راويان حديث غدير است. و شمس الدين جزرى شافعى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

سهل بن حنيف انصارى اوسى

سهل بن حنيف انصارى اوسى (در سال 38 در گذشته) و حافظ ابن عقده بطريق خود و با ذكر سند و جعابى، حديث غدير را از او روايت نموده‏اند، و ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه ص 307 نامبرده را در شمار آنهائى كه روز رحبه درباره- على عليه السّلام شهادت داده ‏اند (بطوريكه در حديث اصبغ ابن نباته آتى الذكر مذكور است) در آورده و گفته كه ابو موسى آنرا با ذكر سند روايت نموده. و جزرى شافعى در «اسنى المطالب» ص 4 او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

ابوالعباس- سهل بن سعد انصارى خزرجى ساعدى

ابو العباس- سهل بن سعد انصارى خزرجى ساعدى (در سال 91 هجرى) در سن صد سالگى وفات يافته- نامبرده از كسانى است كه در حديث مناشده درباره على عليه السّلام شهادت بحديث غدير داده- حديث مزبور بطريق ابى الطفيل خواهد آمد و سمهودى آنرا در «جواهر العقدين» از طريق ابن عقده و قندوزى در «ينابيع المودّه» ص 38 از او روايت نموده ‏اند و در «تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 در شمار راويان حديث غدير ثبت شده است.

ابوامامه صدى ابن عجلان باهلى

ابو امامه صدى ابن عجلان باهلى (در شام مسكن گزيده و در همانجا بسال 86 هجرى درگذشته) در شمار كسانى است كه ابن عقده در «حديث الولايه» حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده است.

ضميرة الاسدى

ضميرة الاسدى- روايت او در «حديث الولايه» و همچنين در «كتاب الغدير» تأليف منصور رازى ذكر شده و نام او در كتاب الغدير- ضمرة بن الحديد- ذكر شده و گمان دارم- ضميرة بن جندب- يا- ضميرة بن حبيب- باشد- مراجعه نمائيد.

طلحة بن عبيداللّه تميمى

طلحة بن عبيداللّه تميمى (در سال 36 هجرى روز جمل در سن 63 سالگى كشته شده)- نامبرده در روز جمل براى أمير المؤمنين عليه السّلام بحديث غدير شهادت داده و مسعودى در جلد 2 «مروج الذهب» ص 11 و حاكم در جلد 3 «المستدرك» ص 171 و خوارزمى در مناقب ص 112 و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 107 و سيوطى در «جمع الجوامع» و ابن حجر در جلد 1 «تهذيب التهذيب» ص 391 (نقل از حافظ نسائى) و متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 83 (نقل از حافظ ابن عساكر و در ص 154 نقل از مستدرك حاكم غير از حديث مناشده روز جمل) آنرا از او روايت نموده‏اند- و در مورد حديث مزبور طرق بسيار ديگرى نيز در دست است كه عين الفاظ آنها در حديث مناشده روز جمل خواهد آمد. و حافظ عاصمى در «زين الفتى في شرح سورة هل اتى» از محمّد بن ابى زكريا. از ابى الحسن محمّد بن ابى اسماعيل علوى از محمّد بن عمر بزاز از عبد اللّه بن زياد مقبرى از پدرش از حفص بن عمر- عمرى- از غياث بن إبراهيم از طلحة بن يحيى از عموى او عيسى از طلحة بن عبيد اللّه روايت نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم على عليه السّلام مولاى او است. و ابن كثير در جلد 7 «البداية و النهايه» ص 349 حديث غدير را با ذكر سند بلفظ براء بن عازب روايت نموده؛ و سپس گفته: اين حديث از سعد و طلحة بن عبيد اللّه و جابر بن عبد اللّه نيز روايت شده و براى آن طرق متعددى است، و از ابى سعيد خدرى و حبشى بن جناده و جرير بن عبد اللّه و عمر بن خطاب و ابى هريره نيز روايت شده و حافظ ابن المغازلى در «مناقب» خود عشره مبشره را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير شمرده و طلحه نامبرده از آنها است، و جزرى شافعى در «اسنى المطالب» ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

عامر بن عمير نميرى

عامر بن عمير نميرى- ابن عقده در «حديث الولايه» حديث غدير را با ذكر سند از او روايت كرده، و ابن حجر در جلد 2 «الاصابه» ص 255 حديث مزبور را از موسى ابن اكتل بن عمير نميرى از عمويش عامر (نامبرده) روايت نموده.

عامر بن ليلى بن ضمره

عامر بن ليلى بن ضمره. حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» با ذكر سند حديث مزبور را باسنادش از او روايت كرده و ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 92 بطريق ابو موسى از ابى الطفيل از او روايت نموده كه گفت: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع برگشت (جز آن حج نفرموده) آمد تا بحجفه رسيد (در روز غدير خم)- خم در نزديك حجفه است، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آنجا مسجدى دارد كه معروف است. پس خطاب بمردم فرمود ... تا پايان حديث. و ابن صباغ مالكى نقل از كتاب «الموجز» تأليف حافظ اسعد بن ابى الفضايل بسند خود تا منتهى شود به عامر- و ابن حجر در جلد 2- «الاصابه» ص 257 از كتاب «الموالات» تأليف ابن عقده از طريق عبد اللّه بن سنان از ابى الطفيل از حذيفة بن اسيد و عامر بن ليلى روايت نموده ‏اند كه: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع بازگشت فرمود آمد تا بحجفه رسيد ... تا پايان حديث. و ابو موسى با ذكر سند آن را روايت نموده، و سمهودى نقل از حافظ ابن عقده و ابى موسى و ابى الفتوح عجلى بطرقشان از عامر و حذيفة بن اسيد روايت نموده كه گفتند: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع باز گشت فرمود (و جز آن حج نكرده بود) آمد تا به جحفه رسيد. قدغن فرمود كه در زير درختان نزديك بهم (كه در آن صحرا است) فرود نيايند. پس از آنكه آنگروه در جايگاههاى خود فرود آمدند و مستقرّ شدند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرستاد، زير درختان و شاخه‏هاى مشرف بر سر مردم را پاك و خار خاشاك را برطرف و متفرق نمودند تا هنگامى كه بانك نماز بلند شد، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در زير درختان مزبور نماز خواند و سپس رو بطرف مردم گردانيد و اين واقعه در روز غدير خم بود؛ و خم از جحفه است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آنجا مسجد معروفى دارد. پس خطاب بمردم فرمود: همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيش از خود زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر دعوت شوم و اجابت نمايم و همانا من مسئول هستم (در امر تبليغ) و شما مسئول هستيد (در پيروى و تبعيت). آيا من تبليغ نمودم؟؟ نظر و گفتار شما چيست؟ گفتند ما مي گوئيم كه بتحقيق تبليغ فرموده و كوشش و نصيحت نمودى. پس خداى جزاى نيك بشما عطا فرمايد. فرمود: آيا نه چنين است كه شما شهادت به يكتائى خدا ميدهيد و اينكه محمّد بنده و فرستاده او است، و اينكه بهشت و دوزخ او حق است، و محشور شدن بعد از مردن حق است؟ گفتند بلى. فرمود بار خدايا گواه باش. سپس با مبالغه و تأكيد در جلب توجه و شنوائى آنان فرمود: آگاه باشيد همانا خداوند مولاى من است و من اولى (سزاوارتر) بشما هستم از خود شما. آگاه باشيد- و هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على عليه السّلام مولاى او است. و دست على عليه السّلام را گرفت و او را بلند فرمود تا بحدى كه تمام آن گروه- او را شناختند. سپس گفت: بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد- سپس فرمود: اى مردم من (در انتقال بسراى ديگر) بر شما پيشى مي گيرم و شما بر من وارد مي شويد در كنار حوضى كه پهناى آن از مسافت بين بصرى و صنعاء بيشتر است. در آن بشماره ستارگان آسمان قدحهاى سيمين هست (آگاه باشيد) و؟؟؟؟؟ هنگامى كه بر من وارد مي شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس مؤاخذه و سئوال خواهم نمود. پس بينديشيد تا چگونه بعد از من با آن دو رفتار خواهيد نمود، كه هنگام ملاقات من اظهار نمائيد. گفتند: يا رسول اللّه آندو چيز گران و نفيس چيست؟ فرمود: آنكه بزرگتر است كتاب خدا است؛ سبب (رشته ارتباطى) است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. پس آنرا محكم بگيريد تا بعد از من گمراه نشويد و آنرا تبديل و دگرگون نسازيد- و آن ديگر عترت منند. همانا خداوند دانا بمن خبر داد كه آندو از يكديگر جدا نشوند تا مرا ملاقات نمايند. تا پايان حديث. و بهمين لفظ و بيان. شيخ احمد ابو الفضل بن محمّد با كثير مكى شافعى در «وسيلة آلمال في مناقب الال» حديث مزبور را از حذيفه و عامر روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتلش نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده و ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 93 از عمر بن عبد اللّه ابن يعلى از پدرش از جدش شهادت او را براى على عليه السّلام بحديث غدير در روز رحبه (كه حديث آن خواهد آمد) روايت نموده.

عامر بن ليلى غفارى

عامر بن ليلى غفارى- ابن حجر نامبرده را در جلد 2 «الاصابه» ص 257 بعد از عامر سابق الذكر جداگانه نامبرده و گفته كه: ابن منده نيز او را ذكر نموده و از طريق عمر بن عبد اللّه بن يعلى بن مرّه از پدرش از جدش آورده كه گفت: شنيدم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مي گفت: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. و پس از آنكه على عليه السّلام بكوفه آمد مردم را سوگند داد (درباره حديث غدير) و هفده تن (از جمله آنان عامر بن ليلى غفارى) گواهى دادند و ابو موسى تجويز نموده كه ممكن است اين عامر همان عامر بن ليلى بن ضمره سابق الذكر باشد و ابن اثير از او پيروى كرده و توجيه نموده باينكه او همان عامر بن ليلى بن ضمره است. و كلمه (من) بغلط (ابن) نگاشته شده- يعنى عامر بن ليلى (رديف 61) از قبيله ضمره بوده، نه پسر ضمره- و در اينصورت شكى نيست هر كس كه غفارى باشد از قبيله ضمره است زيرا غفار پسر مليل و او پسر ضمره بوده- مؤلف گويد: مگر اينكه، اختلاف طريق و سند مرحّج باشد متعدد بودن آنها را (يعنى عامر بن ليلى غفارى و عامر بن ليلى بن ضمره دو نفر باشند).

ابوالطفيل عامر بن واثله ليثى

ابوالطفيل عامر بن واثله ليثى (در يكى از سالهاى 100 ر 102 ر 108 ر 110 درگذشته) پيشواى حنبليان احمد بن حنبل در جلد 1 مسند خود ص 118 با ذكر سند از على بن حكيم از شريك از اعمش از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم بلفظ مذكور در حديث زيد (صفحه 64) و در جلد 4 ص 370 از ابى الطفيل حديث مناشده در رحبه را (كه بلفظ و سند او خواهد آمد) از او روايت نموده و نسائى در «الخصايص» ص 15 باسنادش از او از زيد و در ص 17 از ابن مقدام و محمّد ابن سليمان از فطر از او با ذكر سند روايت نموده و ترمذى در جلد 2 صحيح خود ص 298 از سلمة بن كهيل از او (ابو الطفيل مذكور) از حذيفة بن اسيد (همانطور كه در صفحه 57 گذشت) روايت نموده و خبرى كه حاكم در جلد 3 «مستدرك» ص 109 بطرقى كه صحت آنرا احراز نموده از ابو الطفيل از زيد روايت نموده، در صفحه 66 ذكر شد و ابو محمّد عاصمى در «زين الفتى» باسنادش از فطر حديث مناشده را كه بعدا خواهد آمد از او روايت كرده- و ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 92 و در جلد 5 ص 376 نيز از او روايت كرده- و خوارزمى در «مناقب» ص 93 باسنادش از او حديث زيد بن ارقم را روايت نموده و در ص 217 حديث شورا را كه خواهد آمد و متضمن احتجاج و استدلال بحديث غدير است، روايت نموده و گنجى شافعى در «كفاية الطالب» ص 15 حديث زيد را؛ و طبرى در- «الرياض النضره» جلد 2 ص 179 و ابن حمزه حنفى دمشقى در «البيان و التعريف» نقل از طبرانى و حاكم. و ابن كثير در جلد 5 «البداية و النهايه» ص 211 از طريق احمد و نسائى و ترمذى و در جلد 7 ص 246 از احمد و نسائى و در همين جلد ص 348 از طريق غندر از شعبه از سلمة بن كهيل از او از زيد، و ابن حجر در جلد 4 «الاصابه» ص 159 و در جلد 2 ص 252 از او از حذيفه و عامر بلفظى كه خواهد آمد و متقى در جلد 6 «كنز العمال» ص 390 نقل از ابن جرير و سمهودى در «جواهر العقدين» نقل از قندوزى حنفى در ص 38 از ينابيع حديث او را آورده ‏اند.

عايشه دختر ابى بكر بن ابى قحافه (زوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله)

عايشه دختر ابى بكر بن ابى قحافه (زوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله)؛ ابن عقده در «حديث الولايه» واقعه غدير را با ذكر سند از او روايت نموده.

عباس بن عبدالمطلب بن هاشم عموى پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله)

عباس بن عبد المطلب بن هاشم عموى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله) (در سال 32 وفات يافته) ابن عقده بطريق خود با ذكر سند حديث غدير را از او روايت نموده و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 او را از جمله راويان حديث غدير ذكر نموده.

عبدالرحمن بن عبد رب انصارى

عبدالرحمن بن عبد رب انصارى؛ نامبرده يكى از شهود على عليه السّلام است بحديث غدير در روز رحبه بطوري كه در حديث اصبغ بن نباته خواهد آمد كه حافظ ابن عقده از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 307 و در جلد 5 ص 205 و ابن حجر در جلد 2 «الاصابه» ص 408 از او ذكر نموده‏ اند. و قاضى در «تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله» ص 67 او را از جمله راويان حديث غدير ثبت نموده است.

ابومحمّد عبدالرحمن بن عوف قرشى زهرى

ابو محمّد عبد الرحمن بن عوف قرشى زهرى (در سال 31 ر 32 هجرى درگذشته) حديث غدير را ابن عقده باسنادش در «حديث الولايه» و منصور رازى در «كتاب الغدير» از او روايت نموده ‏اند و او از عشره مبشّره است كه حافظ ابن المغازلى آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بطرق خود بحساب آورده و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 او را از جمله راويان حديث غدير ذكر نموده است.

عبدالرحمن بن يعمر ديلى

عبد الرحمن بن يعمر ديلى -در نسخه‏ ها ديلمى است، ولى تصحيف و غلط است. و صحيح آن همان ديلى بكسر دال و سكون ياء است- (در كوفه مسكن گزيده)، ابن عقده حديث غدير را در «حديث الولايه» از او روايت كرده و در مقتل خوارزمى از راويان حديث مزبور بشمار آمده.

عبداللّه ابن ابى عبد الاسد مخزومى

ابن عقده حديث غدير را از او روايت كرده.

عبداللّه بن بديل بن ورقاء سيّد خزاعه

عبد اللّه بن بديل بن ورقاء سيّد خزاعه (در صفين كشته شده) نامبرده يكى از شهود امير المؤمنين عليه السّلام است كه در روز ركبان بطوريكه حديث او خواهد آمد بحديث غدير گواهى داده.

عبداللّه بن بشير

عبداللّه بن بشير - در نسخه چنين است و صحيح آن (بشر) بضم با و سكون شين است و او برادر عطيه آتى لذكر است- مازنى. ابن عقده او را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

عبداللّه بن ثابت انصارى

نامبرده بطوري كه در بيان اصبغ بن نباته است (ذكر خواهد شد) در روز رحبه براى على عليه السّلام به حديث غدير شهادت داده و در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 از جمله راويان حديث غدير بشمار آمده است.

عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب هاشمى

عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب هاشمى (در سال 80 وفات يافته) ابن عقده حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده و داستان احتجاج او بر معاويه بحديث غدير خواهد آمد.

عبداللّه بن حنطب فرشى مخزومى

سيوطى در «احياء الميت» از حافظ طبرانى حكايت نموده كه او باسنادش از مطلب بن عبد اللّه بن حنطب از پدرش خطبه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را در جحفه با ذكر سند روايت نموده.

عبداللّه بن ربيعه

خوارزمى در مقتلش او را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

عبداللّه بن عباس

عبداللّه بن عباس (در سال 68 وفات يافته) حافظ نسائى در «الخصايص» ص 7. از ميمون بن مثنى با ذكر سند روايت نموده كه او از قول ابو الوضاح –( كلمه ابو) در ابو الوضاح و ابو سليم زايد است و صحيح آن وضاح و سليم اس- كه همان ابو عوانه است نقل كرده و او از ابو بلج بن ابى سليم از عمرو بن ميمون از ابن عباس در حديثى طولانى آورده كه گفت: من نزد ابن عباس نشسته بودم در اين هنگام نه گروه نزد او آمدند و باو گفتند اى پسر عباس يا با ما برخيز، و يا مجلس را براى ما از اغيار خالى كن. ابن عباس گفت: با شما بر ميخيزم. عمرو بن ميمون گويد كه: ابن عباس در اين موقع چشم او نابينا نشده بود و صحيح بود. پس در كنارى نشستند و با يكديگر سخن گفتند و ما ندانستيم كه چه گفتند. راوى گويد: پس از آن جلسه و مذاكره ابن عباس آمد در حاليكه لباس خود را تكان ميداد و اظهار تأسف و انزجار ميكرد و ميگفت: اينان سخنانى ناروا و نكوهش درباره مردى گفتند كه بيش از ده فضيلت براى او است بطوريكه براى غير او اين فضايل وجود ندارد! اينان بدگوئى از مردى نمودند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله درباره او فرمود: البته اعزام ميدارم مردى را (براى نبرد با دشمن) كه او را خداوند هيچوقت خوار نميكند و او خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. در اين موقع شخصى خود را به رايت جنگ نزديك نمود، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على كجا است؟ گفتند در آسيا مشغول تهيه آرد است. فرمود ديگرى نبود كه آرد تهيه نمايد؟! ابن عباس گويد. در اين موقع على عليه السّلام آمد در حاليكه چشم‏هاى او دوچار درد بود بطوريكه قادر به ديدن نبود. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در چشمان او دميد و رايت را سه بار حركت داد سپس آنرا باو اعطاء فرمود پس (در نتيجه عزيمت آنجناب به نبرد با يهودان و احراز پيروزى) على عليه السّلام آمد در حاليكه صفيه دختر حىّ را با خود آورد، ابن عباس بسخن ادامه داده گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فلان را با سوره توبه فرستاد و على عليه السّلام را در پى او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود اين سوره را براى مشركين نمى‏برد مگر مردى كه از من است و من از او هستم. ابن عباس گويد: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به پسر عموهاى خود فرمود: كداميك از شما حاضر است كه با من در دنيا و آخرت دوستى نمايد؟ همگى ابا كردند. ابن عباس گفت: على نيز در ميان آنها نشسته بود و گفت من. من براى اين افتخار حاضرم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را واگذاشت و رو بفرد فرد از آنان كرد و اين سئوال را تكرار نمود. باز آنها امتناع نمودند. و على سخن خود را تكرار كرد. در اينموقع رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بعلى عليه السّلام فرمود: تو ولى من هستى در دنيا و آخرت. ابن عباس ادامه داده گفت: على عليه السّلام اول كسى است كه پس از خديجه ايمان آورد. باز، ابن عباس ادامه داده و گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پوشش خود را گرفت و بر على و فاطمه و حسن و حسين نهاد و گفت: اينست و جز اين نيست، اراده فرموده است خداوند كه پليديرا از شماها ببرد اى اهل بيت من و پاكيزه گرداند شما را پاكيزه گرداندنى. ابن عباس گويد: على عليه السّلام جان خود را فروخت و نثار كرد. لباس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را پوشيد و در جايگاه او خوابيد. مشركين بطرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تيراندازى ميكردند. پس ابو بكر آمد در حاليكه على عليه السّلام خوابيده بود و او گمان كرد كه رسول خدا است و او را بخطاب يا نبى اللّه صدا زد. على عليه السّلام فرمود: همانا پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بطرف بئر ميمون رفت؛ او را درياب. گفت: پس ابو بكر رفت و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داخل غار شد. در اين موقع على عليه السّلام از طرف مشركين سنگ باران ميشد همانطور كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ميشد و آنحضرت بخود مى‏پيچيد و سر خود را در لباس پيچيده و پنهان ساخته بود و تا بامداد سر خود را بيرون نياورد. همينكه صبح شد سر خود را بيرون كرد. آنان (مشركين)- در مقام نكوهش او بر آمدند و گفتند صاحب تو (يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) وقتى كه ما او را سنگ ميزديم بر خود نمى‏پيچيد و تو چنين ميكنى؟ و از اين قبيل سخنان: ابن عباس بسخنان خود ادامه داده گفت: رسول خدا در غزوه تبوك خارج شد و مردم با آن حضرت خارج شدند. على عليه السّلام عرض كرد؟ من با شما خارج شوم؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود. نه در اين موقع على عليه السّلام گريان شد. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت بمن بمنزله هارون براى موسى باشى جز آنكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. همانا روا نيست كه من بروم جز آنكه تو بجاى من باشى- ابن عباس گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: تو بعد از من ولىّ هر مرد و زن مؤمن خواهى بود. ابن عباس گفت: و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درهاى حجرات ما را كه بمسجد باز ميشد همه را بست و درب حجره على را بحال خود گذاشت و در نتيجه، اين امتياز فقط براى على عليه السّلام بود كه در هر موقع از خانه خود بيرون ميامد در هر حالى كه بود داخل مسجد ميشد! زيرا راه ديگرى نداشت. ابن عباس گفت: و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس على عليه السّلام مولاى او است ... تا پايان حديث. اين حديث را با طول و تفصيلش گروه زيادى از حفاظ با سندهاى تفصيلى در تأليفات خود ذكر نموده‏اند از جمله آنها است: پيشواى حنبليان- (احمد) در جلد 1 مسند خود ص 331 از يحيى بن حمّاد از ابى عوانه از ابن بلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس و حافظ حاكم در جلد 3 «المستدرك» ص 132، و نامبرده گفته: كه اسناد اين حديث صحيح است و بهمين جهت در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و خطيب خوارزمى در «مناقب» ص 75 بطريق حافظ بيهقى آنرا روايت نموده و محبّ الدّين طبرى در جلد 2 «رياض» ص 203 و در «ذخاير العقبى» ص 87، و حافظ حموينى در فراءيدش باسنادش از ضحاك از او بطريق طبرانى ابى القاسم بن احمد، و ابن كثير شامى در جلد 7 «البدايه و النهايه» ص 337 از طريق احمد بسند نامبرده و از ابى يعلى از يحيى بن عبد الحميد از ابى عوانه تا آخر سند، و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 108 از احمد و طبرانى، و گفته كه رجال طريق احمد درست است جز ابى بلج فزارى و نامبرده داراى يكنوع نرمى و لينت است ولى مورد اعتماد و وثوق است و حافظ هيثمى حديث غدير را نيز از ابن عبّاس در ص 108 روايت كرده سپس گفته كه: بزار آنرا در اثناء حديثى روايت كرده و رجال او مورد وثوق و اعتمادند و حافظ گنجى در «الكفايه» ص 115 حديث مزبور را با طول و تفصيل آن نقل از احمد، و ابن عساكر در كتاب خود «الاربعين الطوال» ذكر نموده و ابن حجر در جلد 2 «الاصابه» صفحه 509 آنرا ذكر نموده؛ حافظ محاملى در امالى خود (بطوريكه شيخ ابراهيم وصابى شافعى در كتاب «الاكتفاء» از او نقل كرده) باسنادش با ذكر سند از ابن عباس روايت نموده كه گفت: چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور شد كه على بن ابى طالب عليه السّلام را در مقام خود برقرار فرمايد. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله روانه مكّه شد و فرمود: ديدم كه مردم بعهد جاهليّت و كفر نزديكند. چنانچه اين امر را در اين موقعيت انجام دهم، خواهند گفت كه چون على عليه السّلام پسر عم او بود (از روى علاقه شخصى) اين مقام را باو داد! پس آن حضرت به مكّه رفت و حجة الوداع را بجا آورد و مراجعت فرمود تا به غدير خم رسيد، در اين موقع خداى متعال اين آيه را باو فرستاد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ... تا آخر آيه مباركه، در اين هنگام منادى از طرف آنحضرت اجتماع عمومى را اعلام نمود. سپس آنجناب بپا خاست و دست على را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 153 اين حديث را از محاملى كه در امالى خود ذكر كرده نقل نموده و بهمين الفاظ بدون اختلاف حرفى جمال الدين عطاء اللّه بن فضل اللّه در اربعين خود آنرا بطريق ابن عباس روايت نموده و جلال الدين سيوطى در «تاريخ الخلفاء» بطريق بزار در ص 114 از ابن عباس آن را روايت نموده و قرشى در «شمس الاخبار» ص 38 از «امالى المرشد باللّه» و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 20 بطريق بزار و ابن مردويه؛ و در ص 21 از طريق احمد و ابن حيان و حاكم و سمويه آنرا روايت نموده‏اند. و حافظ سجستانى در كتاب «الولايه» كه آنرا بحديث غدير تنها اختصاص داده باسنادش از ابن عباس با ذكر سند روايت نموده كه گفت: چونكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله براى حجة الوداع خارج شد و در جحفه فرود آمد. جبرئيل نزد او آمد و (از طرف خداوند) او را امر كرد كه على عليه السّلام را بپا دارد، پس آنجناب خطاب بمردم فرمود: آيا نه اينست كه معتقديد بر اينكه من بمؤمنين اولى (سزاوارتر) هستم از خودشان؟ گفتند بلى يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. فرمود: هر كس كه من مولاى اويم، پس على عليه السّلام مولاى او است .. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد (و اين جمله با تعبير به كلمه حب و بغض تكرار شده) و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و عزيز دار كسى را كه او را عزيز دارد و دستگيرى كن كسى را كه او را دست‏گيرى نمايد، ابن عباس گفت: قسم بخدا (ولايت على) بر اين گروه واجب آمد. و ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 348 حديث غدير را از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده و در ذكر تابعين در ضمن نام ضحاك، حديثى از او خواهد آمد، و حافظ ابن مردويه با ذكر سند و ابو بكر شيرازى در (في ما نزل من القرآن)، و ابو اسحق ثعلبى در «الكشف و البيان» و حاكم حسكانى، و فخر الدين رازى در جلد 3 تفسيرش ص 636 و عز الدين موصلى حنبلى و نظام الدين نيسابورى در جلد 6 تفسيرش ص 194 و آلوسى در جلد 2 «روح المعانى» ص 348 و بدخشانى در «مفتاح النجا» و غير آنها به طرقشان حديث غدير را از ابن عباس روايت كرده‏اند كه لفظ آنها در مبحث دو آيه تبليغ و اكمال دين انشاء اللّه خواهد آمد.

عبداللّه بن ابى اوفي علقمه اسلمى

وی (در سال 86 ر 87 در گذشته) حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» حديث غدير را از او با ذكر سند روايت نموده است.

ابوعبد الرحمن عبداللّه بن عمر بن خطاب عدوى

(در سال 72 ر 73 درگذشته) حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 106 از طريق طبرانى با ذكر سند از عبد اللّه بن عمر روايت نموده كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس من مولاى او هستم على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد، و حافظ ابن ابى شيبه در سنن خود روايت او را با ذكر سند آورده و وصابى شافعى در «الاكتفاء» از او روايت مزبور را نقل نموده و سيوطى «در جمع الجوامع» و در «تاريخ الخلفاء» ص 114 نقل از طبرانى آنرا روايت نموده و متقى هندى در جلد 6 كتاب «كنز العمال» ص 154 بطريق طبرانى در «المعجم الكبير» آنرا ذكر نموده و بدخشانى نيز بهمين طريق در «نزل الابرار» ص 20 و در «مفتاح النجا» روايت نموده و خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتلش و همچنين جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده‏اند.

ابوعبد الرحمن عبداللّه بن مسعود هذلى

(در سال 32 ر 33 درگذشته و در بقيع مدفون است) حافظ ابن مردويه باسنادش نزول آيه تبليغ را درباره على عليه السّلام در روز غدير با ذكر سند از او روايت نموده و سيوطى در جلد 2 «الدر المنثور» ص 298 و قاضى شوكانى در جلد 2 تفسيرش ص 57 و آلوسى بغدادى از سيوطى از ابن مردويه در جلد 2 «روح المعانى» ص 348 آنرا از او روايت نموده‏اند و خوارزمى و شمس الدين جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده‏اند.

عبداللّه بن ياميل

عبد اللّه بن ياميل-در نسخه‏ها چنين است و در بعضى از مصادر« يامين» ضبط شد- حافظ ابن عقده در كتاب «المفرد في الحديث» بسندى كه منتهى بابراهيم بن محمّد نموده از جعفر بن محمّد از پدرش و ايمن بن نابل بن عبد اللّه بن ياميل با ذكر سند از او روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى ‏فرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است .. تا آخر حديث مزبور، ابن اثير در جلد 3 «اسد الغابه» ص 274 بطريق حافظ ابو موسى مدينى و ابن حجر در جلد 2 «الاصابه» صفحه 382 از طريق حافظ ابن عقده و حافظ ابو موسى- و قندوزى حنفى در ينابيع ص 34 آنرا از او روايت نموده‏ اند.

عثمان بن عفان

(در سال 35 درگذشته) حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» باسناد خود و منصور رازى در «كتاب الغدير» با ذكر سند از او روايت نموده ‏اند و او يكى از عشره مبشره است كه ابن المغازلى بطرق خود آنها را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير بشمار آورده است.

عبيدبن عازب انصارى (برادر براء بن عازب)

عبيد بن عازب انصارى (برادر براء بن عازب)، نامبرده از كسانى است كه در روز منا شده در رحبه براى على عليه السّلام بحديث غدير گواهى دادند (در داستان رجبه خواهد آمد)

ابوطريف عدى بن حاتم

(در سال 68 در سن يكصد سالگى وفات يافته) حافظ ابن عقده در كتاب «حديث الولايه» از طريق محمّد بن كثير از فطر و ابن جارود از ابى الطفيل با ذكر سند آورده كه نامبرده از آنهائى است كه در روز مناشده در رحبه براى على عليه السّلام بحديث غدير شهادت دادند، و سيد نور الدين سمهودى در «جواهر العقدين» آنرا ذكر نموده و قندوزى در «ينابيع الموده» ص 38 از سمهودى نقل كرده و شيخ احمد مكى شافعى در «وسيلة المآل في مناقب الال» از او روايت نموده و در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 در شمار راويان حديث غدير ثبت گرديده است.

عطية بن بسر

عطية بن بسر-در نسخه ‏ها عطية بن بشير ذكر شده و آن تصحيف و غلط است- ابن عقده در «حديث الولايه» واقعه غدير را با ذكر سند از او روايت نموده

عقبة بن عامر جهنى

(از طرف معاويه بولايت مصر منصوب شد و سه سال در اين سمت باقى بوده و نزديك سال 60 وفات يافته) حافظ ابن عقده ضمن حديثى كه در مورد شهادت عدى بن حاتم باو نسبت داديم شهادت نامبرده را براى على عليه السّلام بحديث غدير در روز رحبه روايت نموده، و قاضى در تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله ص 67 او را در شمار راويان حديث غدير ثبت نموده.

أميرالمؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه

أمير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه- شعر آنجناب در غدير مشهور است و راويان مورد وثوق و اعتماد، آنرا ذكر نموده‏اند؛ در شعراى الغدير در قرن اول با ذكر راويان آن خواهد آمد، و داستان احتجاج آنجناب در روزهاى شورى و جمل بحديث غدير و استنشاد آنحضرت (سوگند دادنش) به حديث غدير در روز رحبه- خواهد آمد. و پيشواى حنبليان (احمد بن حنبل) در جلد 1 مسند خود صفحه 152 از حجاج شاعر از شبابه از نعيم بن حكيم با ذكر سند روايت نموده كه از ابو مريم و مردى از همنشينان على عليه السّلام شنيدم، از آنجناب نقل نمودند كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روز غدير خم فرمود: هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است، و ابن كثير در جلد 2 «البداية و النهاية» ص 348 آنرا از او روايت نموده و سپس گفته كه: اين حديث از طرق متعدد. از على عليه السّلام روايت شده و هيثمى؟؟؟؟ در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 107 از طريق احمد آنرا روايت نموده و گفته: رجال آن مورد اعتماد و وثوق هستند و سيوطى در «جمع الجوامع» و در «تاريخ الخلفاء» ص 114 بطريق احمد و ابن حجر در جلد 7 «تهذيب التهذيب» ص 337 و بدخشانى در كتاب «نزل الابرار» ص 20 از طريق احمد و حاكم، و در «مفتاح النجا» نيز بطريق آندو، حديث مزبور را ذكر نموده‏اند. و حافظ طحاوى در جلد 2 «مشكل الاثار» ص 307 از يزيد بن كثير -در« مشكل الاثار» چنين مذكور است، ولى در غير آن كثير بن زيد است و آن درست است- از محمّد بن عمر بن على (امير المؤمنين عليه السّلام) از پدرش از على عليه السّلام با ذكر سند روايت كرده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در خم زير درخت (پس از آنكه در آنجا ورود فرمود) از قرارگاه خود در حاليكه دست على عليه السّلام را گرفته بود بيرون آمد و خطاب بمردم فرمود: آيا شما نيستيد كه شهادت مي دهيد باينكه خداوند پروردگار شما است؟ گفتند. بلى. فرمود: آيا شما نيستيد كه شهادت ميدهيد باينكه خدا و رسولش اولى هستند بشما از خود شما؟ و اينكه خدا و رسولش مولاى شما هستند؟ گفتند. بلى فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السّلام مولاى او است- همانا من واگذاردم در ميان شما چيزى را كه اگر آنرا بگيريد و از دست ندهيد هرگز بعد از من گمراه نشويد، كتاب خدا كه در دست شما است و اهل بيت من. و ابن كثير اين روايت را در جلد 5 «البداية و النهايه» ص 211 بطريق ابن جرير و ابن ابى عاصم باسناد آندو از كثير بن زيد از محمّد بن عمر بن على از پدرش از على عليه السّلام روايت نموده و متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 154 از مستدرك حاكم و احمد، و از طبرانى (در المعجم الكبير) و ضياء مقدسى و در همان جلد ص 397 نقل از ابن ابى عاصم و در ص 406 از ابن راهويه و ابن جرير و در ص 399 از ابن جرير و ابن ابى عاصم و از محاملى (در امالى او) روايت نموده و صحت آنرا احراز كرده است. و در لفظ آنها اين جمله مذكور است: پس هر كس خدا و رسولش مولاى او هستند اين، على عليه السّلام مولاى او است. و اين روايت را وصابى در «الاكتفاء» نقل از سنن ابن ابى عاصم و سنن سعيد بن منصور (ابن شعبه نسائى) ثبت نموده است. و ذهبى در جلد 2 «ميزان الاعتدال» ص 303 از مخول بن ابراهيم از جابر ابن حرّ از ابى اسحاق- عمرو ذى مرّ از أمير المؤمنين عليه السّلام با ذكر سند روايت نموده و سپس گفته: و اين روايت باسنادى بهتر از اين نيز رسيده و حموينى در «فرايد السمطين» از عمر و ذى مرّ از أمير المؤمنين عليه السّلام و همچنين از ابى راشد حرانى-در نسخه‏ هائى كه در دست رس است چنين است و همچنين در غير اين نسخه‏ها و بنابر آنچه كه در« الخلاصه» و« التقريب» مذكور است ضبط اين كلمه حبرانى بضم حاء و سكون باء است- از آنجناب روايت مزبور را آورده است. و در «حلية الاولياء» تأليف ابى نعيم اصفهانى در جلد 9 ص 64 از عبد اللّه بن جعفر از احمد بن يونس ضبّى از عمار بن نصر از ابراهيم بن يسع مكّى از جعفر بن محمّد از پدرش از جدش از على (أمير المؤمنين عليه السّلام) مذكور است كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جحفه خطبه خواند تا آخر حديث -در نسخه موجود افتادگى و دستخوش ملعبه شدن حديث مزبور بر خواننده پوشيده نخواهد بود- و حديث ديگر خواهد آمد كه آنرا حافظ عاصمى در مفاد حديث غدير از آن جناب با ذكر سند روايت نموده.

ابواليقظان عمار بن ياسر عنسى

ابو اليقظان عمار بن ياسر عنسى (در سال 37 در صفين شهادت يافته) احتجاج نامبرده بر عمرو بن عاص بحديث غدير قريبا از كتاب صفين تأليف نصر بن مزاحم ص 186 ذكر خواهد شد و در شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 273 نيز مندرج است، و حموينى باسنادش در «فرايد السمطين» در باب چهلم و باب پنجاه و هشتم حديث غدير را بطريق خود از او روايت نموده و خوارزمى و شمس الدين جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده ‏اند و او (عمار) از ركبان است كه براى على عليه السّلام بحديث غدير شهادت دادند، در حديثى كه خواهد آمد.

عماره خزرجى انصارى

(در روز واقعه يمامه كشته شده) حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 107 از طريق بزار از حميد بن عماره روايت نموده كه گفت: از پدرم شنيدم كه ميگفت: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم در حاليكه دست على عليه السّلام را گرفته بود فرمود: هر كس من مولاى اويم پس اين مولاى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه على را دوست دارد و دشمن بدار آنكه را كه على را دشمن دارد، سپس گويد كه اين حديث را بزار روايت كرده و حميد را نشناختم و بقيه رجال اين روايت مورد اعتماد و وثوق شناخته شده ‏اند و سيوطى حديث مزبور را در «تاريخ الخلفاء» ص 65 و بدخشانى در «مفتاح النجا» و «نزل الابرار» بطريق بزار از او روايت نموده ‏اند.

عمر بن ابى سلمة بن عبدالاسد مخزومى ربيب پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله)

عمر بن ابى سلمة بن عبد الاسد مخزومى ربيب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله - اولادي كه زوجه از همسر پيشين دارد نسبت بشوهر فعلى در اصطلاح عرب ربيب ناميده مي شود-(مادر او ام سلمه زوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و نامبرده در سال 83 درگذشته) حافظ ابن عقده باسناد خود حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده است.

عمر بن خطاب

(در سال 23 كشته شد) حافظ ابن المغازلى در «المناقب» بدو طريق از عمران بن مسلم از سويد بن ابى صالح از پدرش از ابى هريره از عمر بن خطاب (رض) با ذكر سند روايت نموده كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است. و اين روايت را سمعانى در «فضايل الصحابه» باسناد خود از ابى هريره از او ذكر نموده و محب الدين طبرى در جلد 2 «الرياض النضره» ص 161 نقل از مناقب احمد و ابن سمّان بطريق آندو و از او آورده (زيادتى چاپ دوم) و در ص 244 بآن اشاره نموده و در «ذخاير العقبى» ص 67 نقل از مناقب احمد و از شعبه باسناد آندو از او روايت شده و حافظ محمّد خواجه پارسا در كتاب «فصل الخطاب» آنرا ذكر نموده و خطيب خوارزمى در مقتلش و ابن كثير شامى در جلد 7 «البداية و النهايه» ص 349 و شمس الدين جزرى در «اسنى المطالب» او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده ‏اند. و در «مودّة القربى» تأليف شهاب الدين همدانى. از عمر بن خطاب مذكور است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله- على عليه السّلام را بطور نمايان منصوب داشت و فرمود: هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و خوار گردان آنكه را كه او را خوار گرداند و يارى فرما آنكه را كه او را يارى نمايد. بار خدايا تو گواه منى بر ايشان. عمر بن خطاب برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه در حاليكه شما اين سخن مى‏فرمودى جوان زيبا و خشبوئى پهلوى من بود و به من گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بطور تحقيق رشته‏ اى را بست و استوار ساخت كه جز منافق (دو رو) آنرا نمي گشايد، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست مرا گرفت و فرمود: اى عمر، اين جوان كه پهلوى خود يافتى و اين سخن را از او شنيدى از جنس آدميان نبود. بلكه او جبرئيل بود كه خواست گفتار مرا- درباره على عليه السّلام- بر شما استوار و مؤكد نمايد و اين داستان را قندوزى حنفى در «ينابيع» ص 249 از عمر روايت نموده و ابن كثير در جلد 5 ص 213 از جزء اول از «كتاب غدير» تأليف ابن جرير روايت نموده كه در آنجا از قول محمود-در نسخه‏ هاى كتاب چنين مذكور است و صحيح آن: محمد است- ابن عوف طائى و او از عبد اللّه بن موسى و او بطور اخبار از اسماعيل بن كشيط -چنين مذكور است و درست آن: نشيط است( زيادتى چاپ دوم)- از جميل بن عماره -چنين مذكور شده و در تاريخ بخارى چنانكه درس 64 خواهد آمد عامر مذكور است( زيادتى چاپ دوم- از سالم بن عبد اللّه بن عمر (ابن جرير گويد: گمان دارم كه گفت: از عمر، و اين جمله در كتاب من نيست). روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه دست على عليه السّلام را گرفته بود فرمود: هر كس من مولاى اويم پس اين على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد.

ابونجيد عمران بن حصين خزاعى

(در سال 52 در بصره درگذشته) ابن عقده در «حديث الولايه» حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده و مولوى محمّد سالم بخارى نقل از حافظ ترمذى نموده و خطيب خوارزمى و- شمس الدين جزرى در «اسنى المطالب» ص 4 او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده ‏اند.

عمرو بن حمق خزاعى كوفي

عمرو بن حمق خزاعى كوفي (در سال 50 درگذشته - عمرو بن حمق داستان عجيبى دارد كه در كتب تاريخ مسطور است كه پس از بيرون شدن او از كوفه از طرف لشكريان معاويه و عامل موصل تعقيب شد و در نزديكى موصل در يك غار مار سياه و مهيبى او را هلاك نمود و اسب او در آن حوالى مشاهده شد و لشكريان با مشاهده اسب او بطرف غار آمده و او را در آنحال مشاهده كردند و سر او را از بدن جدا نمودند و اين سرنوشت با اين جمله از فرمايش حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پيش بينى شده بود كه فرمود: جن و انس در كشتن تو شركت مي جويند و سر او را بر نى زدند و بشام نزد معاويه بردند و گفته شده: اولين سرى كه در تاريخ اسلام بر نى نصب شد، سر عمرو بن حمق خزاعى بود- مترجم-) ابن عقده حديث غدير را از او روايت نموده و خوارزمى در مقتلش او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده.

عمرو بن شراحيل

خوارزمى در مقتلش نامبرده را از جمله راويان حيث غدير از صحابه بشمار آورده است.

عمرو بن عاص

يكى از شعراى غدير است و شعر او ضمن ذكر شعراى قرن اول اسلامى ذكر شده است و قريبا خواهيد يافت استدلال و احتجاج (برد) را بر او بحديث غدير و اعتراف او بآن، اين داستان را ابن قتيبه در «الامامة و السياسه» ص 93 با ذكر سند ثبت نموده، و خواهد آمد نامه كه او در مورد حديث غدير بمعاويه نوشت و خوارزمى آن را باسناد خود در «المناقب» ص 126 با ذكر سند ثبت نموده است.

عمرو بن مرّة الجهنى ابو طلحه (يا- ابو مريم)

عمرو بن مرّة الجهنى ابو طلحه (يا- ابو مريم) احمد بن حنبل و طبرانى (در المعجم الكبير) باسنادشان از نامبرده روايت نموده‏اند باينكه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در غدير خمّ فرمود: هر كس من مولاى اويم. پس على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى و دستگيرى كن آنكه را كه او را يارى و دستگيرى نمايد.- و صاحب «كنز العمال» در جلد 6 ص 154 اين حديث را از طبرانى نقل كرده. و همچنين شيخ ابراهيم و صابى شافعى در «الاكتفاء» و محمّد صدر العالم در «معارج العلى» و نيز بدخشانى در «مفتاح النجا» و «نزل الابرار» آنرا از احمد و از «المعجم» طبرانى نقل نموده است.

فاطمه صديقه (سلام اللّه عليها) دختر پيغمبر بزرگ (صلّى اللّه عليه و آل)

فاطمه صديقه (سلام اللّه عليها) دختر پيغمبر بزرگ صلّى اللّه عليه و آله- ابن عقده در «حديث الولايه» و منصور رازى- در «كتاب الغدير» واقعه غدير خم را از آن مخدّره معصومه روايت نموده‏اند و احتجاج آن مخدّره بحديث غدير خم بطريق جزرى شافعى از استادش «حافظ مقدسى» خواهد آمد، و شهاب الدين همدانى در «مودة- القربى» از آن مخدّره روايت نموده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است و هر كس من پيشواى او هستم پس على عليه السّلام پيشواى او است.

فاطمه بنت حمزة ابن عبد المطلب

فاطمه بنت حمزة ابن عبد المطلب، ابن عقده و منصور رازى «در كتاب الغدير» حديث غدير را از او روايت نموده ‏اند.

قيس بن ثابت بن شماس انصارى

نامبرده يكى از (ركبان) شهود أمير المؤمنين عليه السّلام است بحديث غدير كه داستان آنها (ركبان) خواهد آمد. حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادش از ابى مريم زرّ بن حبيش حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 1 «اسد الغابه» ص 368 و ابن حجر در جلد 1 «الاصابه» ص 305 و شيخ محمّد صدر العالم در «معارج العلى» آنرا از نامبرده (ابن عقده) و از ابو موسى نقل نموده ‏اند.

قيس بن سعد بن عباده انصارى خزرجى

قيس بن سعد بن عباده انصارى خزرجى- نامبرده يكى از شعراى غدير است در قرن اول اسلامى- كما اينكه يكى از شهود على عليه السّلام است بحديث غدير در داستان ركبان كه خواهد آمد، و احتجاج او بر معاوية بن ابى سفيان بحديث غدير نيز خواهد آمد.

ابو محمّد كعب بن عجره انصارى مدنى

(در سال 51 درگذشته)- ابن عقده حديث غدير را از او روايت نموده.

مقداد ابن عمرو كندى زهرى

(در سال 33 در سن هفتاد سالگى درگذشته) ابن عقده در «حديث الولايه» و- حافظ حموينى در «فرايد السمطين» حديث غدير را از او با ذكر سند روايت نموده‏اند.

ابوسليمان مالك بن حويرث ليثى

(در سال 74 درگذشته) پيشواى حنبليان احمد بن حنبل در «المناقب» و حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادشان از مالك بن حسين بن مالك بن حويرث از پدرش از جدش با ذكر سند روايت نموده ‏اند كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روز غدير خم فرمود: هر كس من مولاى اويم على مولاى او است. و اين حديث را حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 108 از طريق طبرانى باسنادش از مالك روايت نموده و سپس گفته كه رجال اين روايت مورد اعتماد و وثوق هستند و در آنها خلافي است، و جلال الدين سيوطى در «تاريخ الخلفاء» صفحه 114 نقل از طبرانى- و بدخشانى در «مفتاح النجا» و در «نزل الابرار» ص 20 بطريق طبرانى و شيخ محمّد صدر العالم نيز در «معارج العلى» از طبرانى- و وصابى شافعى در «الاكتفاء» نقل از ابى نعيم در «فضايل الصحابه» آنرا روايت نموده ‏اند و خوارزمى در مقتلش نامبرده را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده است.

ناجية بن عمرو خزاعى

نامبرده از جمله كسانى است كه در روز مناشده در كوفه براى على عليه السّلام بحديث غدير گواهى داد. و حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» بطريق عمرو بن عبد اللّه بن يعلى بن مرّه از- پدرش از جدش داستان مزبور را با ذكر سند از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 5 «اسد الغابه» ص 6 نقل از ابى نعيم و ابى موسى، و ابن حجر در جلد 3 «الاصابه» ص 542 از طريق ابن عقده داستان مزبور را با ذكر سند از او روايت نموده ‏اند و خطيب خوارزمى او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده.

ابوبرزه فضلة بن عتبه

ابو برزه فضلة بن عتبه -در« الاصابه» عبيد ذكر شده و عبد اللّه نيز گفته شده - اسلمى (در سال 65 در خراسان درگذشته) ابن عقده در كتاب «حديث الولايه» واقعه غدير را بطريق خود با ذكر سند از او روايت نموده است.

نعمان بن عجلان انصارى

گواهى نامبرده درباره على عليه السّلام بحديث غدير در روز مناشده بطريق اصبغ ابن نباته خواهد آمد و قاضى در «تاريخ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله» ص 67 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

هاشم مرقال ابن عتبة ابن ابى وقاص زهرى مدنى

(در سال 37 در صفين كشته شده است) حافظ ابن عقده باسنادش در «حديث الولايه» از ابى مريم زرّ بن حبيش گواهى نامبرده را درباره على عليه السّلام بحديث غدير در كوفه در روز (ركبان) با ذكر سند روايت نموده و ابن اثير آنرا در جلد 1 «اسد الغابه» ص 368 بطوريكه آنرا يافته از ابن عقده نقل نموده و ابن حجر در جلد 1 «الاصابه» ص 305 آنرا- روايت كرده و قسمتى از اول آنرا انداخته: و نام هاشم بن عتبه مرقال را ذكر ننموده و چه بسيار از اين قبيل (سقط و تحريف) در كتب و تآليف ابن حجر مشاهده مي شود!!

ابووسمه وحشى بن حرب حبشى حمصى

ابن عقده در «حديث الولايه» حديث غدير را بلفظ او با ذكر سند روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتلش او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده.

وهب بن حمزه «1»

در جلد 3« الاصابه» ص 641 باسناد از ركين از وهب بن حمزه مذكور است كه گفت: با على(عليه السّلام) مسافرت كردم و از او جفائى ديدم. پس نزد خود گفتم اگر بازگشت نمودم از او شكوه خواهم كرد پس از بازگشت از آنسفر خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از على عليه السّلام ياد نمودم و راجع بجفائى كه از او ديده بودم سخنانى نسبت باو گفتم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با تأكيد و مبالغه فرمود: اين سخن را درباره على مگو: زيرا او بعد از من ولى شما خواهد بود- خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتل خود نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.
ابو مرازم (بضم ميم) يعلى بن مرّة بن وهب ثقفى اينها يكصد و ده تن از بزرگان ياران (صحابه) پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ند كه روايت آنها را درباره داستان غدير خم يافته‏ايم- و شايد آنچه بدست نياورده‏ايم خيلى بيشتر از اينها باشد و طبيعت حال (نظر بخصوصياتى كه در اجتماع غدير خم وجود داشته) ايجاب ميكند كه راويان حديث مزبور چندين برابر نامبردگان باشند. زيرا آنان كه در آن روز باين داستان گوش فرا داده و آنرا درك نموده‏اند زياده بر يكصد هزار تن بوده‏اند و بالطبع اين گروه عظيم پس از بازگشت باوطان خود- همه از اين واقعه سخن رانده‏اند، همانطور كه هر مسافرى پس از عود بوطن آنچه از حوادث مهم و غير عادى در طى مسافرت ديده بكسان و دوستان خود بيان ميكند، آرى اين گروه عظيم هم چنين بوده‏اند. و اين داستان تاريخى و مهم را همگى بازگو كرده‏اند. منتهى آنانيكه كينه‏هائى در دل داشته‏اند- حقد درونى آنها مانع بوده از اينكه اين داستان مهم را از آنگروه بسيار نقل و اشاعه دهند! بنابراين، اين تعداد كه نام آنها برده شد، از جمله اشخاصى هستند كه اين واقعه را از آنجماعت نقل نموده‏اند، و چه بسيار كسانى هم كه پس از درك اين مجمع بزرگ و شنيدن اين امر مهمّ قبل از آنكه بوطن و مسكن خود برسند و يا پيش از آنكه موفق ببيان مشهودات و مسموعات خود شوند دست حوادث آنها را نابود ساخته يا در- بيابان‏ها و پهنه صحراى حجاز مرگ گريبانشان را گرفته و يا سوانح و حوادث گوناگونآنها را از يادآورى و بيان اين خاطره بزرگ باز داشته. و در روايت زيد بن ارقم تلويحا باين معنى اشاره شده كه قسمتى از حاضرين در آنروز و در آنمكان از جمله صحرانشينان بوده كه سخنى از آنان در دسترس ديگران قرار نگرفته و منشأء نشر و اسناد اين خبر واقع نشده‏اند و با همه اين امور و عوائق و موانع در اثبات تواتر اين حديث آنچه كه بآن دست يافته و ذكر نموديم كافى است.

ابوحجيفه وهب بن عبد اللّه شوائى

به نامبرده وهب الخير نيز گفته مي شود، (در سال 74 درگذشته) حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» بطريق خود حديث غدير را از او با ذكر سند روايت نموده.

ابومرازم (بضم ميم) يعلى بن مرّة بن وهب ثقفى

حافظ ابن عقده و حافظ ابو موسى و حافظ ابو نعيم بطرق خودشان حديث غدير را از نامبرده با ذكر سند از او روايت نموده ‏اند و ابن اثير در جلد 2- «اسد الغابه» ص 233 و در جلد 4 ص 93 و در جلد 5 ص 6- و ابن حجر در جلد 3 «الاصابه» ص 452 از آنها نقل كرده ‏اند- عين لفظ او و طريقى كه منتهى باو مي شود در داستان مناشده روز رحبه خواهد آمد.

منبع

  • ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج‏1، بخش ‏اول، احمد امینی نجفی.