نهج‌البلاغه: خطبه 159

نهج‌البلاغه: خطبه 159

وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است در توحید الهى و شرح حال برخى از پیامبران
اَمْرُهُ قَضاءٌ وَ حِكْمَةٌ، وَ رِضاهُ اَمانٌ وَ رَحْمَةٌ. يَقْضى بِعِلْم، وَ يَعْفُو بِحِلْم. 
فرمان حق حکم لازم و حکمت است، و خشنودیش امان و رحمت، به علم حکم مى کند، و به حلم گذشت مى نماید. 
اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما تَأْخُذُ وَ تُعْطى، وَ عَلى ما تُعافى وَ تَبْتَلى، 
خداوندا، تو را سپاس بر آنچه مى گیرى و بر آنچه مى بخشى، و تو را سپاس بر عافیت و بر بیمارى و بلا، 
حَمْداً يَكُونُ اَرْضَى الْحَمْدِ لَكَ، وَ اَحَبَّ الْحَمْدِ اِلَيْكَ،
سپاسى که پسندیده ترین و محبوبترین و برترین حمد به سویت و در پیشگاهت باشد.
 وَ اَفْضَلَ الْحَمْدِ عِنْدَكَ. حَمْداً يَمْلاَُ ما خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ ما اَرَدْتَ.
 سپاسى که تمام فضاى آفرینشت را پر کند، و تا جایى که اراده کنى برسد.
 حَمداً لايُحْجَبُ عَنْكَ، وَ لايَقْصُرُ دُونَكَ.
 سپاسى که از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسیدن به محضرت قاصر نباشد.
حَمْداً لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لا يَفْنى مَدَدُهُ. فَلَسْنا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ،
سپاسى که عددش به پایان نرسد، و پشتوانه اش فانى نگردد. ما کُنه عظمتت را نمى دانیم،
اِلاّ اَنّا نَعْلَمُ اَنَّكَ حَىٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ. 
جز اینکه مى دانیم تو زنده و قائم به ذاتى، چرت و خواب تو را نمى گیرد. 
 لَمْ يَنْتَهِ اِلَيْكَ نَظَرٌ، وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ. اَدْرَكْتَ الاَْبْصارَ، وَ اَحْصَيْتَ الاَْعْمالَ،
 هیچ نظرى به تو نمى رسد، و دیده اى تو را درک نمى کند. تو دیده ها را درک کرده و اعمال را شماره نموده،
وَ اَخَذْتَ بِالنَّواصى وَالاَْقْدامِ. وَ مَا الَّذى نَرى مِنْ خَلْقِكَ، 
و مهار حیات همگان را به دست دارى و آنچه از آفریده هاى تو مى بینیم، 
 وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظيمِ سُلْطانِكَ؟ 
و از آثار قدرتت به شگفتى مى آییم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف مى کنیم چه قدر و منزلتى دارند؟ 
وَ ما تَغَيَّبَ عَنّا مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ اَبْصارُنا عَنْهُ، وَ انْتَهَتْ عُقُولُنا دُونَهُ، 
حال آنکه آنچه از ما پوشیده است، و دیده ما از دیدنش قاصر است، و عقول ما به درک آن نمى رسد، 
وَ حالَتْ سُتُورُ الْغُيُوبِ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ اَعْظَمُ! فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، 
و پرده هاى غیب بین ما و آنها حایل شده بسى عظیم تر است! از این رو هر که دلش را از هر چیز فارغ کند،
وَ اَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ اَقَمْتَ عَرْشَكَ، وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ، 
 و اندیشه اش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته اى، و چگونه موجودات را آفریده اى، 
وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِى الْهَواءِ سَمواتِكَ، وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلى مَوْرِ الْماءِ اَرْضَكَ، 
و چسان کرات را در هوا معلّق نموده اى، و چگونه زمین را بر امواج آب گسترانده اى، 
رَجَعَ طَرْفُهُ حَسيراً، وَ عَقْلُهُ مَبْهوراً، وَ سَمْعُهُ وَالهاً، وَ فِكْرُهُ حائِراً.
دیده اش وامانده، عقلش قرین شکست، و گوشش حیران، و فکرش سرگردان مى شود.
مِنْـها
از این خطبه است
يَدَّعى بِزَعْمِهِ اَنَّهُ يَرْجُو اللّهَ. كَذَبَ وَالْعَظيمِ، ما بالُهُ لايَتَبَيَّنُ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ؟!
بر اساس گمانش مدّعى امید به خداست. به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، چرا حالت امیدواریش در کردارش پیدا نیست؟! 
 فَكُلُّ مَنْ رَجا عُرِفَ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ اِلاّ رَجاءَ اللّهِ تَعالى فَاِنَّهُ مَدْخُولٌ، 
زیرا هر که را به چیزى امید است اثر امیدش در عملش دیده مى شود مگر امیدى که مردم به خدا بسته اند که داراى عیب است، 
وَ كُلُّ خَوْف مُحَقَّقٌ اِلاّ خَوْفَ اللّهِ فَاِنَّهُ مَعْلُولٌ! 
و هر بیمى در امور مادى محقق و ثابت است مگر بیم از حق که در اغلب مردم بى پایه است! 
يَرْجُواللّهَ فِى الْكَبيرِ، وَ يَرْجُو الْعِبادَ فِى الصَّغيرِ،
در کارهاى بزرگ به خداوند امید دارند، و در کارهاى کوچک به بندگان امید مى بندند،
فَيُعْطِى الْعَبْدَ ما لايُعْطِى الرَّبَّ. 
امّا آنچنان که حق بندگان را رعایت مى کنند حق خدا را مراعات نمى نمایند. 
فَما بالُ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبادِهِ؟
چه شده که حق خداوند کمتر از حق بندگان رعایت مى شود؟!
 اَتَخافُ اَنْ تَكُونَ فى رَجائِكَ لَهُ كاذِباً؟
 آیا مى ترسى در امیدى که به حق دارى درغگو باشى؟
اَوْ تَكُونَ لاتَراهُ لِلرَّجاءِ مَوْضِعاً؟
یا او را آنچنان که باید سزاوار امید نمى دانى؟!
 وَ كَذلِكَ اِنْ هُوَ خافَ عَبْداً مِنْ عَبيدِهِ اَعْطاهُ مِنْ خَوْفِهِ ما لايُعْطى رَبَّهُ، 
 اگر از یکى از مردم بترسند تا حدّى از او حساب مى برند که در آن حد از خدا حساب نمى برند.
فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبادِ نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خالِقِهِ ضِماراً وَ وَعْداً. 
 بنابراین ترس از بندگان را نقد، و ترس از خدا را نسیه و وعده غیرقابل عمل قرار داده اند. 
وَ كَذلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيا فى عَيْنِهِ، وَ كَبُرَ مَوْقِعُها مِنْ قَلْبِهِ،
همچنین کسى که دنیا در نظرش عظیم جلوه کند، و موقعیّت آن در دلش وانمودى بزرگ داشته باشد، 
 آثَرَها عَلَى اللّهِ تَعالى،فَانْقَطَعَ اِلَيْها وَ صارَ عَبْداً لَها.
دنیا را بر خدا مقدم دارد و از هر چه غیر دنیاست بریده و نهایتاً برده دنیا گردد.
وَ لَقَدْ كانَ فى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كاف لَكَ فِى الاُْسْوَةِ، 
براى تو کافى است که رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله سرمشق تو باشد،
وَ دَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنْيا و عَيْبِها، وَ كَثْرَةِ مَخازيها وَ مَساويها، 
 و راهنمایى براى درک زشتى و عیب دنیا، و کثرت رسواییها و بدى هاى آن، 
اِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ اَطْرافُها، وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ اَكْنافُها،
زیرا دنیا از همه جانب از او گرفته شد، و اطراف و جوانبش به آسانى به غیر او واگذار گردید،
وَ فُطِمَ عَنْ رَضاعِها، وَ زُوِىَ عَنْ زَخارِفِها.
او را از دنیا چون کودکى از شیر مادر بریدند، و از زر و زیورش دور کردند.
وَ اِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتَ بِمُوسى كَليمِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ، حَيْثُ يَقُولُ:
و اگر بخواهى شخص دومى را مقتدا قرار دهى این است موسى کلیم اللّه ـ که درود خدا بر او  ـ آنجا که گفت:
 «رَبِّ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَيْر فَقيرٌ.» 
 «پروردگارا، به آنچه به من از خیر عطا کنى نیازمندم.» 
وَ اللّهِ ما سَأَلَهُ اِلاّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ، لاَِنَّهُ كانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الاَْرْضِ،
به خدا سوگند چیزى جز نانى که تناول کند از خدا نخواست، زیرا مدتى بر اثر ندارى گیاه زمین مى خورد،
 وَلَقَدْ كانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرى مِنْ شَفيفِ صِفاقِ بَطْنِهِ، لِهُزالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ.
 تا جایى که سبزى گیاه به خاطر لاغرى و کمى گوشت در بدنش از پرده نازک شکمش نمایان بود.
وَ اِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتَ بِداوُدَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ صاحِبِ الْمَزاميرِ وَقارِئ اَهْلِ الْجَنَّةِ،
و اگر بخواهى نفر سومى را سرمشق خود قرار دهى این است داود ـ که درود خدا بر او ـ صاحب مزامیر، و خواننده اهل بهشت، 
 فَلَقَدْ كانَ يَعْمَلُ سَفائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسائِهِ:
او با دست خود از لیف خرما زنبیل مى بافت، و به همنشینانش مى گفت:
 اَيُّكُمْ يَكْفينى بَيْعَها؟ وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعيرِ مِـنْ ثَمَنِها.
 کدام یک از شما مرا در فروختن اینها یارى مى دهد؟ و از قیمت آن زنبیل قرصى نان جوین مى خورد.
وَ اِنْ شِئْتَ قُلْتَ فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلَقَدْ كانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ، 
و اگر مى خواهى درباره عیسى علیه السّلام بگو که سنگ را بالش سر قرار مى داد،
وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ. وَ كانَ اِدامُهُ الْجُوعَ، 
 و جامه زبر و خشن مى پوشید، و غذاى غیرلذیذ مى خورد. نان خورشش گرسنگى، 
وَ سِراجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فِى الشِّتاءِ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغارِبَها، 
و چراغ شب تارش ماه، و سرپناهش در زمستان مشرق و مغرب زمین، 
وَ فاكِهَتُهُ وَ رَيْحانُهُ ما تُنْبِتُ الاَْرْضُ لِلْبَهائِمِ. 
و میوه و سبزى اش گیاهى بود که زمین براى چهارپایان مى رویانید. 
وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، 
نه زنى داشت که او را فریفته خود کند، نه فرزندى که او را به غصّه بنشاند،
وَ لا مالٌ يَلْفِتُهُ، وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ.
 نه ثروتى که او را از آخرت بازدارد، و نه طمعى که او را به خوارى اندازد. 
 دابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خادِمُهُ يَداهُ.
مرکب او دو پایش، و خدمتکارش دو دستش بود.
فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الاَْطْيَبِ الاَْطْهَرِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، 
به پیامبر پاکتر و پاکیزه ترت ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ اقتدا کن، 
فَاِنَّ فيهِ اُسْوَةً لِمَنْ تَاَسّى، وَ عَزاءً لِمَنْ تَعَزّى،
که وجودش براى هرکه بخواهد به او اقتدا کند سرمشق است، و براى آن که تسلّى جوید در زندگى به آن حضرت تسلّى است،
وَ اَحَبُّ الْعِبادِ اِلَى اللّهِ الْمُتَاَسّى بِنَبِيِّهِ، وَالْمُقْتَصُّ لاَِثَرِهِ.
و محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که به پیامبر اقتدا کند و قدم جاى قدم او بگذارد.
قَضَمَ الدُّنْيا قَضْماً، وَ لَمْ يُعِرْها طَرْفاً. اَهْضَمُ اَهْلِ الدُّنْيا كَشْحاً، وَ اَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيا بَطْناً. 
از دنیا به حدّاقل قناعت کرد، و دیده براى تماشاى آن باز نکرد. لاغرترین اهل دنیا، و گرسنه ترین آنان از دنیا بود. 
عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا فَاَبى اَنْ يَقْبَلَها،
دنیا به او ارائه شد اما از پذیرفتنش امتناع کرد،
وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَبْغَضَ شَيْئاً فَاَبْغَضَهُ، 
چیزى را که دانست خدا دشمن دارد او هم دشمن داشت، 
وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ.
و هر چه را حق خوار و بى مقدار دانسته بود او هم خوار و بى مقدار دانست، و آنچه را پروردگار کوچک شمرده او هم کوچک شمرد.
 وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فينا اِلاّ حُبُّنا ما اَبْغَضَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، 
 اگر در وجود ما جز محبت آنچه که خدا و رسول دشمن دارند نبود، 
وَ تَعْظيمُنا ما صَغَّرَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفى بِهِ شِقاقاً لِلّهِ، وَ مُحادَّةً عَنْ اَمْرِ اللّهِ. 
و بزرگ شمردن آنچه را که خدا و رسول کوچک شمرده اند وجود نداشت، همین براى ستیزگى ما با خدا و سرپیچى ما از فرمانش بس بود. 
وَ لَقَدْ كانَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَأْكُلُ عَلَى الاَْرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ،
رسول خداـ صلّى اللّه علیه وآله ـ روى زمین غذا مى خورد، و مانند نشستن بندگان مى نشست،
 وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارِىَ،  وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ. 
 و با دست خود پارگى کفشش را مى دوخت، و جامه اش را وصله مى کرد، بر مرکب بى پالان سوار مى شد،  و در ردیف خود سوار مى کرد.
وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلى بابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فيهِ التَّصاويرُ فَيَقُولُ 
 پرده اى همراه با نقش و نگار بر درِ خانه اش آویخته بود، به یکى از همسرانش فرمود:
يا فُلانَةُ ـ لاِِحْدى اَزْواجِهِ ـ غَيِّبيهِ عَنّى فَاِنّى اِذا نَظَرْتُ اِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيا وَ زَخارِفَها. 
 فلانى! این پرده را از برابر دید من پنهان کن، زیرا وقتى آن را مى بینم دنیا و زر و زیورش را به یاد مى آورم. 
فَاَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيا بِقَلْبِهِ، وَ اَماتَ ذِكْرَها مِنْ نَفْسِهِ، وَ اَحَبَّ اَنْ تَغيبَ زينَتُها عَنْ عَيْنِهِ،
با عمق دل از دنیا اعراض کرد، و یاد این سراى فانى را از خاطرش میرانْد، علاقه داشت زر و زینت دنیا از برابر دیده اش مخفى باشد،
لِكَيْلا يَتَّخِذَ مِنْها رِياشاً، وَ لايَعْتَقِدَها قَراراً، 
تا از آن جامه زیبا برنگیرد، و باورش نیاید که سراى قرار و آرامش است، 
وَ لايَرْجُوَ فيها مُقاماً، فَاَخْرَجَها مِنَ النَّفْسِ، 
و امیدى به درنگ در آن نداشته باشد، علاقه به دنیا را از دل بیرون کرد،
وَ اَشْخَصَها عَنِ الْقَلْبِ، وَ غَيَّبَها عَنِ الْبَصَرِ.
 و از این محل فانى دل برداشت، و از دیده خود پنهان نمود.
وَ كَذلِكَ مَنْ اَبْغَضَ شَيْئاً اَبْغَضَ اَنْ يَنْظُرَ اِلَيْهِ وَ اَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ.
آرى چنین است کسى که چیزى را دشمن دارد بغض و نفرت دارد که به آن نظر کند و در محضرش از آن یاد شود.
وَ لَقَدْ كانَ فى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ما يَدُلُّكَ عَلى مَساوِى الدُّنْيا وَ عُيُوبِها،
در روش رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله حالتى است که تو را به زشتى ها وعیوب دنیا رهنمون است، 
 اِذْ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتِهِ، وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخـارِفُهـا مَـعَ عَظيـمِ زُلْفَتِـهِ .
زیرا آن حضرت با اهل بیتش دردنیا گرسنه بود، و بامنزلت وتقرب عظیمى که نزد حق داشت زر و زیور دنیا از او دور داشته شده بود.
فَلْيَنْظُرْ ناظِرٌ بِعَقْلِهِ:
پس دقت کننده با عقلش دقت کند که خداوند با وضعى که براى پیامبرش در برنامه دنیا به وجود آورد
 اَكْرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بِذلِكَ اَمْ اَهانَهُ؟
 آیا او را اکرام کرد یا به او اهانت روا داشت؟ 
 فَاِنْ قالَ: اَهانَهُ، فَقَدْ كَذَبَ وَ اللّهِ الْعَظيمِ، وَ اَتى بِالاِْفْكِ الْعَظيمِ، 
اگر بگوید: اهانت کرد، به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، و بهتان عظیمى به حق زده; 
وَ اِنْ قالَ: اَكْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَهانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيا لَهُ، 
و اگر بگوید: به او اکرام کرد، پس باید بداند که خداوند غیر حضرتش را با ارزانى داشتن دنیا به او خوار نموده،
وَ زَواها عَنْ اَقْرَبِ النّاسِ مِنْهُ.
 و دنیا را از مقرب ترین مردم به درگاهش دور کرده است.
فَتَاَسّى مُتَاَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَاقْتَصَّ اَثَرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ،
اقتداکننده باید به پیامبرش اقتدا کند، و قدم جاى قدم آن حضرت بگذارد، و هر جا او درآمد درآید،
وَ اِلاّ فَلايَأْمَنِ الْهَلَكَةَ، فَاِنَّ اللّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
ورنه از هلاکت امان ندارد، چرا که خداوند محمّد ـ صلّى اللّه علیه وآله ـ
عَلَماً لِلسّاعَةِ، وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ، وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ.
نشانه قیامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده از عقوبت قرار داد. 
 خَرَجَ مِنَ الدُّنْيا خَميصاً، وَ وَرَدَ الاْخِرَةَ سَليماً.
او با شکم گرسنه از دنیا رفت، و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد. 
 لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلى حَجَر حَتّى مَضى لِسَبيلِهِ، وَ اَجابَ داعِىَ رَبِّهِ. 
تا لحظه از دنیا رفتن و اجابت دعوت کننده حق سنگى به روى سنگ نگذاشت.

خطبه‌های نهج‌البلاغه

نهج‌البلاغه: خطبه 1 نهج‌البلاغه: خطبه 2 نهج‌البلاغه: خطبه 3 نهج‌البلاغه: خطبه 4 نهج‌البلاغه: خطبه 5 نهج‌البلاغه: خطبه 6 نهج‌البلاغه: خطبه 7 نهج‌البلاغه: خطبه 8 نهج‌البلاغه: خطبه 9 نهج‌البلاغه: خطبه 10 نهج‌البلاغه: خطبه 11 نهج‌البلاغه: خطبه 12 نهج‌البلاغه: خطبه 13 نهج‌البلاغه: خطبه 14 نهج‌البلاغه: خطبه 15 نهج‌البلاغه: خطبه 16 نهج‌البلاغه: خطبه 18 نهج‌البلاغه: خطبه 21 نهج‌البلاغه: خطبه 22 نهج‌البلاغه: خطبه 23 نهج‌البلاغه: خطبه 24 نهج‌البلاغه: خطبه 25 نهج‌البلاغه: خطبه 26 نهج‌البلاغه: خطبه 27 نهج‌البلاغه : خطبه 28 نهج‌البلاغه: خطبه 29 نهج‌البلاغه: خطبه 30 نهج‌البلاغه: خطبه 31 نهج‌البلاغه: خطبه 32 نهج‌البلاغه: خطبه 33 نهج‌البلاغه : خطبه 34 نهج‌البلاغه: خطبه 35 نهج‌البلاغه: خطبه 36 نهج‌البلاغه: خطبه 37 نهج‌البلاغه: خطبه 38 نهج‌البلاغه: خطبه 39 نهج‌البلاغه: خطبه 40 نهج‌البلاغه: خطبه 41 نهج‌البلاغه: خطبه 42 نهج‌البلاغه: خطبه 43 نهج‌البلاغه: خطبه 44 نهج‌البلاغه: خطبه 45 نهج‌البلاغه: خطبه 46 نهج‌البلاغه: خطبه 47 نهج‌البلاغه: خطبه 48 نهج‌البلاغه: خطبه 49 نهج‌البلاغه: خطبه 50 نهج‌البلاغه: خطبه 51 نهج‌البلاغه: خطبه 52 نهج‌البلاغه: خطبه 53 نهج‌البلاغه: خطبه 54 نهج‌البلاغه: خطبه 55 نهج‌البلاغه: خطبه 56 نهج‌البلاغه: خطبه 57 نهج‌البلاغه: خطبه 58 نهج‌البلاغه: خطبه 59 نهج‌البلاغه: خطبه 60 نهج‌البلاغه: خطبه 61 نهج‌البلاغه: خطبه 62 نهج‌البلاغه: خطبه 63 نهج‌البلاغه: خطبه 64 نهج‌البلاغه: خطبه 65 نهج‌البلاغه: خطبه 66 نهج‌البلاغه: خطبه 67 نهج‌البلاغه: خطبه 68 نهج‌البلاغه: خطبه 69 نهج‌البلاغه: خطبه 70 نهج‌البلاغه: خطبه 71 نهج‌البلاغه: خطبه 72 نهج‌البلاغه: خطبه 73 نهج‌البلاغه: خطبه 74 نهج‌البلاغه: خطبه 75 نهج‌البلاغه: خطبه 76 نهج‌البلاغه: خطبه 77 نهج‌البلاغه: خطبه 78 نهج‌البلاغه: خطبه 79 نهج‌البلاغه: خطبه 80 نهج‌البلاغه: خطبه 81 نهج‌البلاغه: خطبه 82 نهج‌البلاغه: خطبه 83 نهج‌البلاغه: خطبه 84 نهج‌البلاغه: خطبه 85 نهج‌البلاغه: خطبه 86 نهج‌البلاغه: خطبه 87 نهج‌البلاغه: خطبه 88 نهج‌البلاغه: خطبه 89 نهج‌البلاغه: خطبه 90 نهج‌البلاعه: خطبه 91 نهج‌البلاغه: خطبه 92 نهج‌البلاغه: خطبه 93 نهج‌البلاغه: خطبه 94 نهج‌البلاغه: خطبه 95 نهج‌البلاغه: خطبه 96 نهج‌البلاغه : خطبه 97 نهج‌البلاغه: خطبه 98 نهج‌البلاغه: خطبه 99 نهج‌البلاغه : خطبه 100 نهج‌البلاغه: خطبه 101 نهج‌البلاغه: خطبه 102 نهج‌البلاغه: خطبه 103 نهج‌البلاغه: خطبه 104 نهج‌البلاغه: خطبه 105 نهج‌البلاغه: خطبه 106 نهج‌البلاغه: خطبه 107 نهج‌البلاغه: خطبه 108 نهج‌البلاغه: خطبه 109 نهج‌البلاغه: خطبه 110 نهج‌البلاغه: خطبه 111 نهج‌البلاغه: خطبه 112 نهج‌البلاغه: خطبه 113 نهج‌البلاغه: خطبه 114 نهج‌البلاغه: خطبه 115 نهج‌البلاغه: خطبه 116 نهج‌البلاغه: خطبه 117 نهج‌البلاغه: خطبه 118 نهج‌البلاغه: خطبه 119 نهج‌البلاغه: خطبه 120 نهج‌البلاغه: خطبه 121 نهج‌البلاغه: خطبه 122 نهج‌البلاغه: خطبه 123 نهج‌البلاغه: خطبه 124 نهج‌البلاغه: خطبه 125 نهج‌البلاغه: خطبه 126 نهج‌البلاغه: خطبه 127 نهج‌البلاغه: خطبه 128 نهج‌البلاغه: خطبه 129 نهج‌البلاغه: خطبه 130 نهج‌البلاغه: خطبه 131 نهج‌البلاغه: خطبه 132 نهج‌البلاغه: خطبه 133 نهج‌البلاغه: خطبه 134 نهج‌البلاغه: خطبه 135 نهج‌البلاغه: خطبه 136 نهج‌البلاغه: خطبه 137 نهج‌البلاغه: خطبه 138 نهج‌البلاغه: خطبه 139 نهج‌البلاغه: خطبه 140 نهج‌البلاغه: خطبه 142 نهج‌البلاغه: خطبه 143 نهج‌البلاغه: خطبه 144 نهج‌البلاغه : خطبه 146 نهج‌البلاغه: خطبه 147 نهج‌البلاغه: خطبه 148 نهج‌البلاغه: خطبه 149 نهج‌البلاغه: خطبه 150 نهج‌البلاغه: خطبه 151 نهج‌البلاغه: خطبه 152 نهج‌البلاغه: خطبه 153 نهج‌البلاغه: خطبه 154 نهج‌البلاغه‌: خطبه 155 نهج‌البلاغه: خطبه 156 نهج‌البلاغه: خطبه 157 نهج‌البلاغه: خطبه 158 نهج‌البلاغه: خطبه 159 نهج‌البلاغه: خطبه 160 نهج‌البلاغه: خطبه 161 نهج‌البلاغه: خطبه 162 نهج‌البلاغه: خطبه 163 نهج‌البلاغه: خطبه 164 نهج‌البلاغه: خطبه 165 نهج‌البلاغه: خطبه 166 نهج‌البلاغه: خطبه 167 نهج‌البلاغه: خطبه 168 نهج‌البلاغه: خطبه 169 نهج‌البلاغه: خطبه 170 نهج‌البلاغه: خطبه 171 نهج‌البلاغه: خطبه 172 نهج‌البلاغه: خطبه 173 نهج‌البلاغه: خطبه 174 نهج‌البلاغه: خطبه 175 نهج‌البلاغه: خطبه 176 نهج‌البلاغه: خطبه 177 نهج‌البلاغه: خطبه 178 نهج‌البلاغه: خطبه 179 نهج‌البلاغه: خطبه 180 نهج‌البلاغه: خطبه 181 نهج‌البلاغه: خطبه 182 نهج‌البلاغه: خطبه 183 نهج‌البلاغه: خطبه 184 نهج‌البلاغه: خطبه 185 نهج‌البلاغه: خطبه 186 نهج‌البلاغه: خطبه 187 نهج‌البلاغه: خطبه 188 نهج‌البلاغه: خطبه 189 نهج‌البلاغه: خطبه 190 نهج‌البلاغه: خطبه 191 نهج‌البلاغه: خطبه 192 نهج‌البلاغه: خطبه 193 نهج‌البلاغه: خطبه 194 نهج‌البلاغه: خطبه 195 نهج‌البلاغه: خطبه 196 نهج‌البلاغه: خطبه 197 نهج‌البلاغه: خطبه 198 نهج‌البلاغه: خطبه 199 نهج‌البلاغه: خطبه 200 نهج‌البلاغه: خطبه 201 نهج‌البلاغه: خطبه 202 نهج‌البلاغه: خطبه 203 نهج‌البلاغه: خطبه 204 نهج‌البلاغه: خطبه 205 نهج‌البلاغه: خطبه 206 نهج‌البلاغه: خطبه 207 نهج‌البلاغه: خطبه 208 نهج‌البلاغه: خطبه 209 نهج‌البلاغه: خطبه 210 نهج‌البلاغه: خطبه 211 نهج‌البلاغه: خطبه 212 نهج‌البلاغه: خطبه 213 نهج‌البلاغه: خطبه 214 نهج‌البلاغه: خطبه 215 نهج‌البلاغه: خطبه 216 نهج‌البلاغه: خطبه 217 نهج‌البلاغه: خطبه 218 نهج‌البلاغه: خطبه 219 نهج‌البلاغه: خطبه 220 نهج‌البلاغه: خطبه 221 نهج‌البلاغه: خطبه 222 نهج‌البلاغه: خطبه 223 نهج‌البلاغه: خطبه 224 نهج‌البلاغه: خطبه 225 نهج‌البلاغه: خطبه 226 نهج‌البلاغه: خطبه 227 نهج‌البلاغه: خطبه 228 نهج‌البلاغه: خطبه 229 نهج‌البلاغه: خطبه 230 نهج‌البلاغه: خطبه 231 نهج‌البلاغه: خطبه 232 نهج‌البلاغه: خطبه 233 نهج‌البلاغه: خطبه 234 نهج‌البلاغه: خطبه 235 نهج‌البلاغه: خطبه 236 نهج‌البلاغه: خطبه 237 نهج‌البلاغه: خطبه 238 نهج‌البلاغه: خطبه 239