نهج‌البلاغه: خطبه 212

نهج‌البلاغه: خطبه 212

وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَهُ بَعْدَ تِلاوَتِهِ «اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»
از سخنان آن حضرت است  که بعد از تلاوت آیه «اَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود

يا لَهُ مَراماً ما اَبْعَدَهُ، وَ زَوْراً ما اَغْفَلَهُ، وَ خَطَراً ما اَفْظَعَهُ.
عجبا! چه هدف بسیار دورى، و چه زائران ناآگاهى، و چه کار بزرگ سهمگینى!
لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ اَىَّ مُدَّكِر،
جاى رفتگان را که نقطه پند و عبرت است ـ و چه پند و عبرتى! ـ خالى دیدند، 
 وَ تَناوَشُوهُمْ مِنْ مَكان بَعيد.  اَفَبِمَصارِع  ِ 
و به مردگان پوسیده در خاک که با آنان فاصله دورى دارند، به تفاخر برخاستند!
آبائِهِمْ يَفْخَرُونَ؟اَمْ بِعَديدِ الْهَلْكى يَتَكاثَرُونَ؟
 آیا به قبور پدرانشان افتخار مى کنند، یا به اضافه کردن عدد مردگانشان به خویش خود را بسیار مى شمارند؟
 يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ اَجْساداً خَوَتْ،وَ حَرَكات سَكَنَتْ. 
ویا برگشت اجساد افتاده، و حرکات اجسام متوقف شده را مى خواهند.
وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً اَحَقُّ مِنْ اَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً، 
مردگان براى اینان مایه پند باشند، سزاوارتر است تا وسیله افتخار به حساب آیند، 
وَ لاََنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنابَ ذِلَّة اَحْجى مِنْ اَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقامَ عِزَّة. 
 و با مشاهده این اجساد پوسیده، به حریم تواضع درآیند، عاقلانه تر است تا آنان را عامل سربلندى خود دانند!
لَقَدْ نَظَرُوا اِلَيْهِمْ بِاَبْصارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فى غَمْرَةِ جَهالَة. 
 به مردگان با دیده اى رَمَدآلود نگریستند، و از این بابت در دریاى نادانى افتادند.
وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصاتِ تِلْكَ الدِّيارِ الْخاوِيَةِ، وَ الرُّبُوع  ِ  الْخالِيَةِ،
 اگر احوال مردگان را از عرصه هاى آن دیار خراب و خانه هاى خالى از ساکنان بپرسند،
لَقالَتْ: ذَهَبُوا فِى الاَْرْضِ ضُلاّلاً; 
 در پاسخ گویند: در لابلاى خاک رفتند و گم شدند، 
وَ ذَهَبْتُمْ فى اَعْقابِهِمْ جُهّالاً، تَطَأُونَ فى هامِهِمْ، وَ تَسْتَثْبِتُونَ فى اَجْسادِهِمْ،
و شما هم پس از آنان به میدان جهالت رفتید، به فرق این مردگان قدم مى گذارید، و روى اجسادشان مى ایستید
وَ تَرْتَعُونَ فيما لَفَظُوا، وَ تَسْكُنُونَ فيما خَرَّبُوا، وَ اِنَّمَا الاَْيّامُ بَيْنَكُمْ
و در آنچه دور انداخته اند مى چرخید، درخانه هایى که ویران کردند ساکن مى شوید، و روزگارى که بین
وَ بَيْنَهُمْ بَـواك، وَ نَوائِحُ عَلَيْكُمْ.
شما و آنان است بر شما گریه و نوحه سر مى دهد.
اُولئِكُمْ سَلَفُ غايَتِكُمْ، وَ فُرّاطُ مَناهِلِكُمُ
آنان پیش از شما به مرگ که پایان زندگى شما هم هست شتافتند، و زودتر از شما به قبر و برزخ رسیدند،
الَّذينَ كانَتْ لَهُمْ مَقاوِمُ الْعِزِّ، وَ حَلَباتُ الْفَخْرِ مُلُوكاً وَ سُوَقاً،
آنان که مقامهاى ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده اى پادشاه و گروهى رعیت بودند،
سَلَكُوا فى بُطُونِ الْبَرْزَخ  ِ سَبيلاً سُلِّطَتِ الاَْرْضُ عَلَيْهِمْ فيهِ،
راهى را در درون برزخ پیمودند که در آن راه زمین بر آنان مسلّط شد،
فَاَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ، وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمائِهِمْ. فَاَصْبَحُوا فى فَجَواتِ
خاک گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشید. در شکاف قبورشان چنان بیجان شدند
قُبُورِهِمْ جَماداً لايَنْمُونَ، وَ ضِماراً لايُوجَدُونَ. لا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الاَْهْوالِ، 
که براى آنها رشدى نیست، و غایبى گشتند که امید یافتنشان نیست، حوادث هول انگیز دنیا آنان رانمى ترساند، 
وَ لايَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الاَْحْوالِ، وَ لايَحْفِلُونَ بِالرَّواجِفِ،
و بدى حالات غصه دارشان نمى کند، از زلزله ها دچار اضطراب نمى گردند،
وَ لايَأْذَنُونَ لِلْقَواصِفِ. غُيَّباً لايُنْتَظَرُونَ، وَ شُهُوداً لايَحْضُرُونَ. 
و به نعره رعدهاى سخت گوش نمى دهند. غایبانى هستند که انتظارشان را نمى کشند، و شاهدانى هستند که حاضر نمى گردند.
وَ اِنَّما كانُوا جَميعاً فَتَشَتَّتُوا، وَ اُلاّفاً فَافْتَرَقُوا،وَ ما عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ، 
 جمع بودند و پراکنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند،از درازى مدّت و دورى جایشان نیست 
وَ لا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ اَخْبارُهُمْ، وَ صَمَّتْدِيارُهُمْ، وَلكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً، 
که اخبارشان از ما پوشیده، و دیارشانخاموش است، بلکه جامى به آنان نوشانده اند که گویاییشان را به لالى، 
وَ بِالسَّمْع  ِصَمَماً، وَ بِالْحَرَكاتِ سُكُوناً، فَكَاَنَّهُمْ فِى ارْتِجالِ الصِّفَةِ صَرْعى سُبات.
و شنواییشان رابه کرى، و حرکتشان را به سکون تبدیل کرده است، اگر بى درنگ وصفشان کنیم باید گفت: خوابى عمیق به خاکشان افکنده است.
 جيرانٌ لا يَتَاَنَّسُونَ، وَ اَحِبّاءُ لا يَتَزاوَرُونَ.
 مردگان همسایگانى هستند که با هم انس ندارند، و دوستانى که به زیارت هم نمى روند،
بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَى التَّعارُفِ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمْ اَسْبابُ الاِْخاءِ.
در میانشان دستاویزهاى آشنایى کهنه شده، و اسباب برادرى قطع گشته.
فَكُلُّهُمْ وَحيدٌ وَ هُمْ جَميعٌ، وَ بِجانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ اَخِلاّءُ.لا يَتَعارَفُونَ لِلَيْل صَباحاً، وَ لا لِنَهار مَساءً.
همگى با اینکه جمعند تنهایند، و با اینکه دوستند از هم دورند.براى شـب روزى را، و بـراى روز شـبى را نمى شناسنـد.
اَىُّ الْجَديدَيْنِ ظَعَنُوا فيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً. شاهَدُوا مِنْ اَخْطارِ
هر کدام از شب و روز که در آن به گور رفته اند براى ایشان دائمى است. خطرهاى آن خانه را
دارِهِمْ اَفْظَعَ مِمّا خافُوا، وَ رَاَوْا مِنْ آياتِها اَعْظَمَ مِمّا قَدَّرُوا.
سخت تر از آنچه مى ترسیدند دیدند، و آثار آن سراى را عظیم تر از آنچه تصور مى کردند مشاهده نمودند.
فَكِلْتَا الْغايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ اِلى مَباءَة،
پس این دو مسافت (راه سعید و شقى) براى آنان تا جایى که باید فرود آیند به درازا کشید،
فَاَتَتْ مَبالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ. فَلَوْ كانُوا يَنْطِقُونَ بِها لَعَيُّوا بِصِفَةِ ما شاهَدُوا وَ ما عايَنُوا. 
و در این فاصله به نهایت بیم و امید رسید. اگر پس از مرگ به زبان مى آمدند از وصف آنچه مشاهده کردند و با آن روبرو شدند عاجز مى ماندند،
وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبارُهُمْ
 و اگر آثارشان از بین رفته، و اخبارشان قطع شده،
لَقَدْ رَجَعَتْ فيهِمْ اَبْصارُ الْعِبَرِ، وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ الْعُقُولِ،
هر آینه دیده هاى عبرت پذیر آنان را مى بیند، و گوش عقولْ اخبار آنها را مى شنود،
وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهاتِ النُّطْقِ، فَقالُوا: كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّواضِرُ،
و بدون وسائل نطق بلکه با زبان حال مى گویند: چهره هاى خرم و زیباى ما زشت شد،
وَ خَوَتِ الاَْجْسامُ النّواعِمُ، وَ لَبِسْنا اَهْدامَ الْبِلى، وَ تَكاءَدَنا ضيقُ الْمَضْجَع  ِ، وَ تَوارَثْنَا الْوَحْشَةَ،
بدنهاى نرم و نازکمان از هم گسیخت، لباسهاى کهنگى و پوسیدگى در بر کردیم، تنگى قبر ما را به سختى انداخت، وحشت را از یکدیگر ارث بردیم،
 وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ، فَانْمَحَتْ مَحاسِنُ اَجْسادِنا، وَ تَنَكَّرَتْ مَعارِفُ صُوَرِنا،
 خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ریخت.پس زیباییهاى انداممان را نابود نمود، و صورتهاى خوش آب و رنگمان زشت گردید،
 وَ طالَتْ فى مَساكِنِ الْوَحْشَةِ اِقامَتُنا، وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْب فَرَجاً، وَ لا مِنْ ضيق مُتَّسَعاً.
 و اقامتمان در این منازل وحشتزا طولانى شد، نه از اندوه رهایى داریم، و نه از تنـگى فـراخى یافتیـم.
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ، اَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطاءِ لَكَ،
اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم کنى، یا پرده از وضع آنان براى تماشاى تو برداشته شود،
وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ اَسْماعُهُمْ بِالْهَوامِّ فَاسْتَكَّتْ، وَاكْتَحَلَتْ اَبْصارُهُمْ بِالتُّرابِ فَخَسَفَتْ، 
وببینى که گوششان ازهجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتیجه کر شده، و دیدگانشان سرمه خاک کشیده شده و بر این حساب فرو رفته، 
وَ تَقَطَّعَتِ الاَْلْسِنَةُ فى اَفْواهِهِمْ بَعْدَ ذَلاقَتِها،
و زبانهایشان پس از تندى و تیزى در دهانشان پاره پاره شده،
وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فى صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِها، وَ عاثَ فى كُلِّ
و دلهایشان پس از بیدارى در سینه هایشان از حرکت افتاده، و در هر عضو آنان پوسیدگى تازه اى
جارِحَة مِنْهُمْ جَديدُ بِلًى سَمَّجَها، وَ سَهَّلَ طُرُقَ الاْفَةِ اِلَيْها،
فساد به بار آورده که آن را زشت نموده، و راههاى آفت را به سوى آن اعضا هموار کرده،
مُسْتَسْلِمات فَلا اَيْد تَدْفَعُ، وَ لا قُلُوبٌ تَجْزَعُ،
اعضایى که در برابر آفتها تسلیم شده اند، نه دستهایى هست که به دفع آفات برخیزد، و نه دلهایى که جزعوبى تابى کند،
لَرَاَيْتَ اَشْجانَ قُلُوب، وَ اَقْذاءَ عُيُون.
(آرى اگر آنان را مجسم کنى) قلب هاى پر غصه، و دیدگانى پر خاشاک را ملاحظه مى کنى، 
 لَهُمْ فى كُلِّ فَظاعَـة صِفَـةُ حال لاتَنْتَقِـلُ، وَ غَمْـرَةٌ لا  تَنْجَـلى.
که در هر شدت و سختى وصف حالى است که از بین نرود، و بلایى فراگیرنده است که برطرف نگردد.
وَ كَمْ اَكَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزيزِ جَسَد، وَ اَنيقِ لَوْن كانَ فِى الدُّنْيا
چه بسیار است بدنهاى ارزنده و خوش آب و رنگ که تغذیه شده ناز و نعمت و پرورده شرف
غَذِىَّ تَرَف، وَ رَبيبَ شَرَف، يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُور فى ساعَةِ حُزْنِهِ،
بوده ولى زمین آن بدنها را خورد، بدنهایى که در وقت اندوه وحزن خود را به اسباب شادى وسرور مشغول مى کرد،
وَ يَفْزَعُ اِلَى السَّلْوَةِ اِنْ مُصيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ، ضَنّاً بِغَضارَةِ عَيْشِهِ، وَ شَحاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ.
و به هنگام رسیدن بلا و مصیبت براى نگاهدارى خوشى و لذت و از دست ندادن لهو و لعب خود را تسلّى مى داد، 
 فَبَيْنا هُوَ يَضْحَكُ اِلَى الدُّنْيا، وَ تَضْحَكُ الدُّنْيا اِلَيْهِ فى ظِلِّ عَيْش غَفُول، 
و در این میان که زیر سایه عیش و نوش پر از غفلت بود و او به دنیا 
اِذْ وَطِىءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ،وَ نَقَضَتِ الاَْيّامُ قُواهُ، وَ نَظَرَتْ اِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ كَثَب،
و دنیا به او مى خندید روزگار پایش را به خار گذاشت، و زمانه قوایش را درهم شکست، و اسباب مرگ و هلاکت از جایى نزدیک به او نظر افکند،
فَخالَطَهُ بَثٌّ لايَعْرِفُهُ، وَ نَجِىُّ هَمٍّ ما كانَ يَجِدُهُ،
غمى که نمى شناخت با او درآمیخت، و با اندوهى پنهان همراز شد که پیش از آن او را نیافته بود،
وَ تَوَلَّدَتْ فيهِ فَتَراتُ عِلَل آنَسَ ما كانَ بِصِحَّتِهِ، 
و بیماریها وى را به ضعف و سستى نشاند در حالى که به بهبودى خویش اطمینان داشت، 
فَفَزِ عَ اِلى ما كانَ عَوَّدَهُ الاَْطِبّاءُ مِنْ تَسْكينِ الْحارِّ بِالْقارِّ، وَ تَحْريكِ الْبارِدِ بِالْحارِّ،
پس به آنچه طبیبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد که عبارت بود از تسکین گرمى به سردى، و تحریک سردى به گرمى،
فَلَـمْ يُطْفِئْ بِبارِد اِلاّ ثَوَّرَ حَرارَةً، وَ لا حَرَّكَ بِحارٍّ اِلاّ هَيَّجَ بُرُودَةً، 
عامل سردى نه اینکه گرمى را برطرف نکرد بلکه به آن افزود، و داروى گرم نه اینکه سردى را علاج ننمود بلکه باعث هیجان آن شد، 
وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمازِج   لِتِلْكَ الطَّبائِع  ِ اِلاّ اَمَدَّ مِنْها كُلَّ ذاتِ داء حَتّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ،
و دواى مناسب مزاج نه اینکه بیمار را به اعتدال نیاورد بلکه موجب شدت مرض شد، تا طبیبش در کار خود سست و از درمان وى ناامید گشت، و پرستارش او را فراموش نمود،
وَ تَعايا اَهْلُهُ بِصِفَةِ دائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوابِ السّائِلينَ عَنْهُ،
و زن و فرزندش از بیان درد او ملول شده، و در جواب پرسش کنندگان حالش درمانده گشتند،
وَ تَنازَعُوا دُونَهُ شَجِىَّ خَبَر يَكْتُمُونَهُ، فَقائِلٌ يَقُولُ هُوَ لِما بِهِ،
و بالاى سر او از خبر اندوهبارى که کتمان مى نمودند به گفتگو نشستند: یکى مى گفت وضعش همین است که هست،
وَ مُمَنٍّ لَهُمْ اِيّابَ عافِيَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلى فَقْدِهِ،
دیگرى به بازگشت صحّت او امیدشان مى داد، و شخصى دیگر بر مردن او تسلیتشان مى گفت،
يُذَكِّرُهُمْ اُسَى الْماضينَ مِنْ قَبْلِهِ.
در حالى که دنباله روى بیمار را نسبت به گذشتگان به یادشان مى انداخت. 
 فَبَيْنا هُوَ كَذلِكَ عَلى جَناح  مِنْ فِراقِ الدُّنْيا وَ تَرْكِ الاَْحِبَّةِ، اِذْ عَرَضَ لَهُ عارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ،
در این اثنا که او بر بال جدایى از دنیا و ترک دوستان سوار بود، ناگاه غصه اى از غصه هایش به او هجوم کرد،
فَتَحَيَّرَتْ نَوافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسانِهِ. 
و اندیشه و ادراک نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشک شد. 
فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوابِهِ عَرَفَهُ فَعَىَّ عَنْ رَدِّهِ، 
چه بسیار پاسخ هایى که مى دانست ولى قدرت جواب آن را نداشت، 
وَ دُعاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصامَّ عَنْهُ، مِنْ كَبير كانَ يُعَظِّمُهُ،
و چه بسیار سخن دردآورى را از شخص بزرگى که او را در زمان سلامتش احترام مى کرد
 اَوْ صَغير كانَ يَرْحَمُهُ.
 یا کودکى که به او ترحم مى نمود مى شنید ولى خود را به کرى مى زد
وَ اِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرات هِىَ اَفْظَعُ مِنْ اَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، اَوْ تَعْتَدِلَ عَلى عُقُولِ اَهْلِ الدُّنْيا.
!آرى براى مرگ دشواریهایى است سخت تر از آنکه قابل وصف باشد، و سختى هایى است که عقـول از درک آن ناتـوان اسـت.


خطبه‌های نهج‌البلاغه

نهج‌البلاغه: خطبه 1 نهج‌البلاغه: خطبه 2 نهج‌البلاغه: خطبه 3 نهج‌البلاغه: خطبه 4 نهج‌البلاغه: خطبه 5 نهج‌البلاغه: خطبه 6 نهج‌البلاغه: خطبه 7 نهج‌البلاغه: خطبه 8 نهج‌البلاغه: خطبه 9 نهج‌البلاغه: خطبه 10 نهج‌البلاغه: خطبه 11 نهج‌البلاغه: خطبه 12 نهج‌البلاغه: خطبه 13 نهج‌البلاغه: خطبه 14 نهج‌البلاغه: خطبه 15 نهج‌البلاغه: خطبه 16 نهج‌البلاغه: خطبه 18 نهج‌البلاغه: خطبه 21 نهج‌البلاغه: خطبه 22 نهج‌البلاغه: خطبه 23 نهج‌البلاغه: خطبه 24 نهج‌البلاغه: خطبه 25 نهج‌البلاغه: خطبه 26 نهج‌البلاغه: خطبه 27 نهج‌البلاغه : خطبه 28 نهج‌البلاغه: خطبه 29 نهج‌البلاغه: خطبه 30 نهج‌البلاغه: خطبه 31 نهج‌البلاغه: خطبه 32 نهج‌البلاغه: خطبه 33 نهج‌البلاغه : خطبه 34 نهج‌البلاغه: خطبه 35 نهج‌البلاغه: خطبه 36 نهج‌البلاغه: خطبه 37 نهج‌البلاغه: خطبه 38 نهج‌البلاغه: خطبه 39 نهج‌البلاغه: خطبه 40 نهج‌البلاغه: خطبه 41 نهج‌البلاغه: خطبه 42 نهج‌البلاغه: خطبه 43 نهج‌البلاغه: خطبه 44 نهج‌البلاغه: خطبه 45 نهج‌البلاغه: خطبه 46 نهج‌البلاغه: خطبه 47 نهج‌البلاغه: خطبه 48 نهج‌البلاغه: خطبه 49 نهج‌البلاغه: خطبه 50 نهج‌البلاغه: خطبه 51 نهج‌البلاغه: خطبه 52 نهج‌البلاغه: خطبه 53 نهج‌البلاغه: خطبه 54 نهج‌البلاغه: خطبه 55 نهج‌البلاغه: خطبه 56 نهج‌البلاغه: خطبه 57 نهج‌البلاغه: خطبه 58 نهج‌البلاغه: خطبه 59 نهج‌البلاغه: خطبه 60 نهج‌البلاغه: خطبه 61 نهج‌البلاغه: خطبه 62 نهج‌البلاغه: خطبه 63 نهج‌البلاغه: خطبه 64 نهج‌البلاغه: خطبه 65 نهج‌البلاغه: خطبه 66 نهج‌البلاغه: خطبه 67 نهج‌البلاغه: خطبه 68 نهج‌البلاغه: خطبه 69 نهج‌البلاغه: خطبه 70 نهج‌البلاغه: خطبه 71 نهج‌البلاغه: خطبه 72 نهج‌البلاغه: خطبه 73 نهج‌البلاغه: خطبه 74 نهج‌البلاغه: خطبه 75 نهج‌البلاغه: خطبه 76 نهج‌البلاغه: خطبه 77 نهج‌البلاغه: خطبه 78 نهج‌البلاغه: خطبه 79 نهج‌البلاغه: خطبه 80 نهج‌البلاغه: خطبه 81 نهج‌البلاغه: خطبه 82 نهج‌البلاغه: خطبه 83 نهج‌البلاغه: خطبه 84 نهج‌البلاغه: خطبه 85 نهج‌البلاغه: خطبه 86 نهج‌البلاغه: خطبه 87 نهج‌البلاغه: خطبه 88 نهج‌البلاغه: خطبه 89 نهج‌البلاغه: خطبه 90 نهج‌البلاعه: خطبه 91 نهج‌البلاغه: خطبه 92 نهج‌البلاغه: خطبه 93 نهج‌البلاغه: خطبه 94 نهج‌البلاغه: خطبه 95 نهج‌البلاغه: خطبه 96 نهج‌البلاغه : خطبه 97 نهج‌البلاغه: خطبه 98 نهج‌البلاغه: خطبه 99 نهج‌البلاغه : خطبه 100 نهج‌البلاغه: خطبه 101 نهج‌البلاغه: خطبه 102 نهج‌البلاغه: خطبه 103 نهج‌البلاغه: خطبه 104 نهج‌البلاغه: خطبه 105 نهج‌البلاغه: خطبه 106 نهج‌البلاغه: خطبه 107 نهج‌البلاغه: خطبه 108 نهج‌البلاغه: خطبه 109 نهج‌البلاغه: خطبه 110 نهج‌البلاغه: خطبه 111 نهج‌البلاغه: خطبه 112 نهج‌البلاغه: خطبه 113 نهج‌البلاغه: خطبه 114 نهج‌البلاغه: خطبه 115 نهج‌البلاغه: خطبه 116 نهج‌البلاغه: خطبه 117 نهج‌البلاغه: خطبه 118 نهج‌البلاغه: خطبه 119 نهج‌البلاغه: خطبه 120 نهج‌البلاغه: خطبه 121 نهج‌البلاغه: خطبه 122 نهج‌البلاغه: خطبه 123 نهج‌البلاغه: خطبه 124 نهج‌البلاغه: خطبه 125 نهج‌البلاغه: خطبه 126 نهج‌البلاغه: خطبه 127 نهج‌البلاغه: خطبه 128 نهج‌البلاغه: خطبه 129 نهج‌البلاغه: خطبه 130 نهج‌البلاغه: خطبه 131 نهج‌البلاغه: خطبه 132 نهج‌البلاغه: خطبه 133 نهج‌البلاغه: خطبه 134 نهج‌البلاغه: خطبه 135 نهج‌البلاغه: خطبه 136 نهج‌البلاغه: خطبه 137 نهج‌البلاغه: خطبه 138 نهج‌البلاغه: خطبه 139 نهج‌البلاغه: خطبه 140 نهج‌البلاغه: خطبه 142 نهج‌البلاغه: خطبه 143 نهج‌البلاغه: خطبه 144 نهج‌البلاغه : خطبه 146 نهج‌البلاغه: خطبه 147 نهج‌البلاغه: خطبه 148 نهج‌البلاغه: خطبه 149 نهج‌البلاغه: خطبه 150 نهج‌البلاغه: خطبه 151 نهج‌البلاغه: خطبه 152 نهج‌البلاغه: خطبه 153 نهج‌البلاغه: خطبه 154 نهج‌البلاغه‌: خطبه 155 نهج‌البلاغه: خطبه 156 نهج‌البلاغه: خطبه 157 نهج‌البلاغه: خطبه 158 نهج‌البلاغه: خطبه 159 نهج‌البلاغه: خطبه 160 نهج‌البلاغه: خطبه 161 نهج‌البلاغه: خطبه 162 نهج‌البلاغه: خطبه 163 نهج‌البلاغه: خطبه 164 نهج‌البلاغه: خطبه 165 نهج‌البلاغه: خطبه 166 نهج‌البلاغه: خطبه 167 نهج‌البلاغه: خطبه 168 نهج‌البلاغه: خطبه 169 نهج‌البلاغه: خطبه 170 نهج‌البلاغه: خطبه 171 نهج‌البلاغه: خطبه 172 نهج‌البلاغه: خطبه 173 نهج‌البلاغه: خطبه 174 نهج‌البلاغه: خطبه 175 نهج‌البلاغه: خطبه 176 نهج‌البلاغه: خطبه 177 نهج‌البلاغه: خطبه 178 نهج‌البلاغه: خطبه 179 نهج‌البلاغه: خطبه 180 نهج‌البلاغه: خطبه 181 نهج‌البلاغه: خطبه 182 نهج‌البلاغه: خطبه 183 نهج‌البلاغه: خطبه 184 نهج‌البلاغه: خطبه 185 نهج‌البلاغه: خطبه 186 نهج‌البلاغه: خطبه 187 نهج‌البلاغه: خطبه 188 نهج‌البلاغه: خطبه 189 نهج‌البلاغه: خطبه 190 نهج‌البلاغه: خطبه 191 نهج‌البلاغه: خطبه 192 نهج‌البلاغه: خطبه 193 نهج‌البلاغه: خطبه 194 نهج‌البلاغه: خطبه 195 نهج‌البلاغه: خطبه 196 نهج‌البلاغه: خطبه 197 نهج‌البلاغه: خطبه 198 نهج‌البلاغه: خطبه 199 نهج‌البلاغه: خطبه 200 نهج‌البلاغه: خطبه 201 نهج‌البلاغه: خطبه 202 نهج‌البلاغه: خطبه 203 نهج‌البلاغه: خطبه 204 نهج‌البلاغه: خطبه 205 نهج‌البلاغه: خطبه 206 نهج‌البلاغه: خطبه 207 نهج‌البلاغه: خطبه 208 نهج‌البلاغه: خطبه 209 نهج‌البلاغه: خطبه 210 نهج‌البلاغه: خطبه 211 نهج‌البلاغه: خطبه 212 نهج‌البلاغه: خطبه 213 نهج‌البلاغه: خطبه 214 نهج‌البلاغه: خطبه 215 نهج‌البلاغه: خطبه 216 نهج‌البلاغه: خطبه 217 نهج‌البلاغه: خطبه 218 نهج‌البلاغه: خطبه 219 نهج‌البلاغه: خطبه 220 نهج‌البلاغه: خطبه 221 نهج‌البلاغه: خطبه 222 نهج‌البلاغه: خطبه 223 نهج‌البلاغه: خطبه 224 نهج‌البلاغه: خطبه 225 نهج‌البلاغه: خطبه 226 نهج‌البلاغه: خطبه 227 نهج‌البلاغه: خطبه 228 نهج‌البلاغه: خطبه 229 نهج‌البلاغه: خطبه 230 نهج‌البلاغه: خطبه 231 نهج‌البلاغه: خطبه 232 نهج‌البلاغه: خطبه 233 نهج‌البلاغه: خطبه 234 نهج‌البلاغه: خطبه 235 نهج‌البلاغه: خطبه 236 نهج‌البلاغه: خطبه 237 نهج‌البلاغه: خطبه 238 نهج‌البلاغه: خطبه 239