نهجالبلاغه: خطبه 164
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ يَذْكُرُ فيها عَجيبَ خِلْقَةِ الطّاووسِ
از خطبه هاى آن حضرت است که در آن از شگفتى هاى آفرینش طاووس سخن مى گوید
ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجيباً مِنْ حَيَوان وَ مَوات، وَ ساكِن وَ ذى حَرَكات.
موجوادت را آفرید آفریدنى عجیب، از جانداران و بى جان، و آرام و متحرک.
فَاَقامَ مِنْ شَواهِدِ الْبَيِّناتِ عَلى لَطيفِ صَنْعَتِهِ
و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدى آشکار
وَ عَظيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مُسَلِّمَةً لَهُ.
اقامه کرد که عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالى که به وجود او اعتراف نموده و تسلیم فرمان او شدند.
وَ نَعَقَتْ فى اَسْماعِنا دَلائِلُهُ عَلى وَحْدانِيَّتِهِ، وَ ما ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ
و دلایل او بر توحیدش در گوشهاى ما فریاد مى زند، و نیز آنچه از پرندگان گوناگون به وجود آورده،
الاَْطْيارِ الَّتى اَسْكَنَها اَخاديدَ الاَْرْضِ وَ خُرُوقَ فِجاجِها، وَ رَواسى اَعْلامِها،
پرندگانى که آنها را در رخنه هاى زمین و شکافهاى بین دو کوه، و قله کوههاى بلند جاى داده،
مِنْ ذاتِ اَجْنِحَة مُخْتَلِفَة، وَ هَيْئات مُتَبايِنَة،
همانها که داراى بالهاى گوناگون، و شکل هاى مختلف،
مُصَرَّفَة فى زِمامِ التَّسْخيرِ، وَ مُرَفْرِفَة بِاَجْنِحَتِها فى مَخارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ، وَالْفَضاءِ الْمُنْفَرِج ِ.
و در مهار تسخیر حضرت اویند، و با بالهاى خود در شکافهاى هواى باز، و فضاى گشاده پرواز مى کنند.
كَوَّنَها بَعْدَ اِذْ لَمْ تَكُنْ فى عَجائِبِ صُوَر ظاهِرَة،
آنها را در صورتهاى شگفت آور پس از آنکه وجود نداشتند به وجود آورد،
وَ رَكَّبَها فى حِقاقِ مَفاصِلَ مُحْتَجِبَة،
و با استخوانهاى قوى مفصل ها که از نظر پنهان است ترکیب کرد و به هم پیوست،
وَ مَنَعَ بَعْضَها بِعَبالَةِ خَلْقِهِ اَنْ يَسْمُوَ فِى الْهَواءِ خُفُوفاً،
بعضى از پرندگان را به خاطر سنگینى جثّه از اینکه به راحتى در فضاى بالا پرواز کنند بازداشت،
وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفيفاً. وَ نَسَقَها عَلَى اخْتِلافِها فِى الاَْصابيغ ِ بِلَطيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقيقِ صَنْعَتِهِ.
و چنان مقرّر فرمود که بتوانند در نزدیکى زمین به پرواز درآیند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش به رنگهاى گوناگون درآورد.
فَمِنْها مَغْمُوسٌ فى قالَبِ لَوْن لايَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ ما غُمِسَ فيهِ،
برخى از آنها سراسر در یک رنگ که رنگ دیگرى با آن آمیخته نیست درآمده اند،
وَ مِنْها مَغْمُوسٌ فى لَوْنِ صِبْغ قَدْ طُوِّقَ بِخِلافِ ما صُبِـغَ بِـهِ.
و دسته اى دیگر در رنگ دیگرى فرو رفته اند به جز گردنشان که طوقى از غیر آن رنگ دارند.
عجایب خلقت طاووس
وَ مِنْ اَعْجَبِها خَلْقاً الطّاوُوسُ الَّذى اَقامَهُ فى اَحْكَمِ تَعْديل،
و از عجیب ترین مرغان طاووس است که آن را در استوارترین شکل ایجاد کرد،
وَ نَضَّدَ اَلْوانَهُ فى اَحْسَنِ تَنْضيد، بِجَناح اَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَب اَطالَ مَسْحَبَهُ.
و رنگهایش را در نیکوترین مرحله نظام داد، با بالى که قلمهاى آن را به هم پیوست، و دُمى که آن را دراز و کشیده گردانید.
اِذا دَرَجَ اِلَى الاُْنْثى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ، وَ سَما بِهِ مُطِلاًّ عَلى رَأْسِهِ
چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز کند، به طورى که بر سرش سایه اندازد،
كَاَنَّهُ قِلْعُ دارِىٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ. يَخْتالُ بِاَلْوانِهِ، وَ يَميسُ بِزَيَفانِهِ.
گویى بادبان کشتى اى است از منطقه دارین که کشتیبان آن را از جاى خود مى گرداند. به رنگش مى نازد، و به نازش مى خرامد.
يُفْضى كَاِفْضاءِ الدِّيَكَةِ، وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ اَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرابِ.
چون خروس با ماده اش مباشرت مى کند، و براى جفت گیرى همچون شتران نر پر از شهوتى که براى جفت گیرى آمده اند با آلات تناسلى خود به او نزدیک مى گردد.
اُحيلُكَ مِنْ ذلِكَ عَلى مُعايَنَة، لا كَمَنْ يُحيلُ عَلى ضَعيفِ اِسْنادِهِ.
تو را در این زمینه به دیدن وضع طاووس حواله مى دهم، نه مانند کسى که اثبات مطلبى را به سندى ضعیف احاله مى دهد.
وَ لَوْ كانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعَمُ اَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَة تَسْفَحُها مَدامِعُهُ،
واگرآنچه دیگران خیال مى کنند که آمیزش طاووس به آن است که اشکى از چشمهایش سرازیرمى شود
فَتَقِفُ فى ضَفَّتَىْ جُفُونِهِ، وَ اَنَّ اُنْثاهُ تَطْعَمُ ذلِكَ،
و در اطراف پلکهایش جمع مى گردد و ماده آن اشک را به منقار برمى دارد و مى خورد،
ثُمَّ تَبيضُ لا مِنْ لَقاحِ فَحْل سِوَى الدَّمْع ِ الْمُنْبَجِسِ،
سپس تخم گذارى مى کند، ونطفه نر بجز اشک بیرون آمده از چشم او نیست،
لَما كانَ ذلِـكَ بِـاَعْـجَـبَ مِـنْ مُطاعَـمَـةِ الْغُـرابِ .
این خیال بى پایه شگفت آورتر از این نمى باشد که مردم بر این گمانند که آمیزش کلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.
تَخالُ قَصَبَهُ مَدارِىَ مِنْ فِضَّة،
انگارمى کنى قلم هاى بال طاووس میله هاى چنگکى است ساخته شده از نقره،
وَ ما اُنْبِتَ عَلَيْها مِنْ عَجيبِ داراتِهِ وَ شُمُوسِهِ خالِصَ الْعِقْيانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ.
وآنچه از دایره هاى عجیب (زرد و سبز) بر بالها روییده گردنبندهاى طلاى ناب و پاره هاى زبرجد است.
فَاِنْ شَبَّهْتَهُ بِما اَنْبَتَتِ الاَْرْضُ قُلْتَ: جَنِىٌّ جُنِىَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبيع .
اگر بالش را به آنچه از زمین مى روید تشبیه کنى مى گویى: دسته گلى است که از شکوفه هاى بهاران چیده شده.
وَ اِنْ ضاهَيْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ كَمَوْشِىِّ الْحُلَلِ، اَوْ مُونِقِ عَصْبِ الْيَمَنِ.
و اگر آن را به جامه ها مثل بزنى همچون حلّه هایى است پر از نقش و نگار، و یا جامه هاى خوش منظر یمنى.
وَ اِنْ شاكَلْتَهُ بِالْحُلِىِّ فَهُوَ كَفُصُوص ذاتِ اَلْوان قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّـجَيْـنِ الْمُكَلَّـلِ.
و اگر آن را به زینت و زیور تشبیه کنى مانند نگین هاى رنگارنگى است که میان نقره مرصّع به جواهر قرار داده شده.
يَمْشى مَشْىَ الْمَرِح ِ الْمُخْتالِ، وَيَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَناحَيْهِ
به مانند متکبّر دلشاد راه مى رود، و هر زمان دُم و بال خود را مى نگرد
فَيُقَهْقِهُ ضاحِكاً لِجَمالِ سِرْبالِهِ وَ اَصابيغ ِ وِشاحِهِ،
از زیبایى پیراهن پر از نقش و نگارش و حمایل مرصعش به قهقهه مى خندد،
فَاِذا رَمى بِبَصَرِهِ اِلى قَوائِمِهِ زَقا مُعْوِلاً بِصَوْت يَكادُ يُبينُ عَنِ اسْتِغاثَتِهِ، وَ يَشْهَدُبِصادِقِ تَوَجُّعِهِ،
و هر گاه به پاهاى خود چشم مى اندازد آنچنان فریاد مى کشد که معلوم مى شود دادخواهى مى کند، و به دردى واقعى گواهى مى دهد،
لاَِنَّ قَوائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلاسِيَّةِ،
زیرا پایش مانند پاى خروس دورگه باریک و تیره است،
وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ ساقِهِ صيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ. وَ لَهُ فى مَوْضِع ِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْراءُ مُوَشّاةٌ.
و از ساق استخوان پایش خارى پنهان برآمده. در جاى تاج خود کاکلى سبز و مزیّن به نقش دارد.
وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ كَالاِْبْريقِ،
محل برآمدن گردنش مانند لوله ابریق کشیده و بلند است.
وَ مَغْرِزُهااِلى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الْوَسْمَةِ الْيَمانِيَّةِ، اَوْ كَحَريرَة مُلْبَسَة مِرْآةً ذاتَ صِقال،
جاى فرورفتگى گردن تا شکمش چون رنگ نیل یمنى سبز سیر است، یا چون قطعه دیبایى است که آینه صاف و درخشنده اى بر روى آن نشانده باشند،
وَ كَاَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَر اَسْحَمَ، اِلاّ اَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مائِهِ وَ شِدَّةِ بَريقِهِ اَنَّ الْخُضْرَةَ النّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ.
گویا چادرى سیاه به خود پیچیده، و از برّاقى گمان مى رود که رنگ سبز خوش نمایى با آن درآمیخته است.
وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فى لَوْنِ الاُْقْحُوانِ اَبْيَضُ يَقَقٌ،
در شکاف گوشش خطّى است مانند سر قلم و سپید سپید چون گل بابونه،
فَهُوَ بِبَياضِهِ فى سَوادِ ما هُنالِكَ يَأْتَلِقُ، وَ قَلَّ صِبْغٌ اِلاّ وَ قَدْ اَخَذَ مِنْهُ بِقِسْط،
که این سپیدى در میان رنگ سیاه اطرافش مى درخشد، کمتر رنگى است که نمونه آن در این حیوان به کار گرفته نشده،
وَ عَلاهُ بِكَثْرَةِ صِقالِهِ وَ بَريقِهِ وَ بَصيصِ ديباجِهِ وَ رَوْنَقِهِ،
و به خاطر صیقلى و برّاقى زیاد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر جلوه داده،
فَهُوَ كَالاَْزاهيرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّها اَمْطارُ رَبيع ، وَ لا شُمُوسُ قَيْظ.
و به مانند شکوفه هاى پراکنده است که بارانهاى بهارى و آفتاب با حرارت. هنوز آن را نپروریده.
وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ ريشِهِ، وَ يَعْرى مِنْ لِباسِهِ،
گاهى از پر خود بیرون مى آید، و از پیراهنش برهنه مى گردد،
فَيَسْقُطُ تَتْرى، وَ يَنْبُتُ تِباعاً، فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتاتَ اَوْراقِ الاَْغْصانِ،
پرها پشت سر هم مى ریزند، دوباره پى درپى مى رویند، مانند برگ درختان که در پاییز فرو مى ریزند،
ثُمَّ يَتَلاحَقُ نامِياً حَتّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ.
سپس رشد کرده به هم مى پیوندند تا بار دیگر به صورت اوّل بازگردند.
لايُخالِفُ سالِفَ اَلْوانِهِ، وَ لايَقَعُ لَوْنٌ فى غَيْرِ مَكانِهِ.
پر جدید در رنگ آمیزى مانند دفعه اول است، و هر رنگى در جاى سابقش قرار مى گیرد.
وَ اِذا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَراتِ قَصَبِهِ اَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً،
چون به دقّت در مویى از موهاى پر طاووس نظر کنى یک بار سرخ رنگ،
وَ تارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً، وَ اَحْياناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً.
و بار دیگر سبز زبرجدى، و مرتبه دیگر زرد طلایى نشان مى دهد.
فَكَيْفَ تَصِلُ اِلى صِفَةِ هذا عَمائِقُ الْفِطَنِ، اَوْ تَبْلُغُهُ قَرائِحُ الْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ اَقْوالُ الْواصِفينَ،
پس چگونه فکرهاى ژرف بین، و عقول باذوق خلقت عجیب این حیوان را درک کند، و چسان توصیف وصف کنندگان وصفش را به نظم آورد،
وَ اَقَلُّ اَجْزائِهِ قَدْ اَعْجَزَ الاَْوْهامَ اَنْ تُدْرِكَهُ، وَالاَْلْسِنَةَ اَنْ تَصِفَهُ؟! فَ
با آنکه کوچکترین اجزایش اندیشه هاى ژرف بین را از درک عاجز نموده و زبان وصف کنندگان را ناتوان کرده است؟!
سُبْحانَ الَّذى بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْق جَلاّهُ لِلْعُيُونِ فَاَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً،
پاک است خداوندى که عقلها را از توصیف مخلوقى چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اینکه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده که آن را محدود به حد معیّن
وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً، وَ اَعْجَزَ الاَْلْسُنَ عَنْ تَلْخيصِ صِفَتِهِ،
وپدیدآمده و بااندام ترکیب یافته و رنگ آمیزى شده درک کرده اند، وزبانها را ازبیان کیفیت آن درناتوانى نشانده،
وَقَعَدَ بِها عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ.
و آنها را از شرح وصف این حیوان به عرصه عجز کشیده.
وَ سُبْحانَ مَنْ اَدْمَجَ قَوائِمَ الذَّرَّةِ وَالْهَمَجَةِ اِلى مافَوْقَهُما مِنْ خَلْقِ الْحيتانِ وَالْفِيَلَةِ،
پاک است خداوندى که پاهاى موران و پشه هاىکوچک را استوار کرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهیان دریا و پیلان عظیم الجثّه،
وَ وَأى عَلى نَفْسِهِ اَلاّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمّا اَوْلَجَ فيهِ الرُّوحَ اِلاّ وَ جَعَلَ الْحِمامَ مَوْعِدَهُ، وَالْفَنـاءَ غايَتَـهُ .
و بر خود لازم نموده که هیچ جسمى که جان در آن دمیده جنبش ننماید مگر آنکه مرگ را وعده گاه و فنا را پایان کارش قرار دهد.
مِنْها فى صِفَةِ الْجَنَّةِ
از این خطبه است در وصف بهشت
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ ما يُوصَفُ لَكَ مِنْها لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدائِع ِ
آنچه که از بهشت براى تو وصف مى شود اگر با چشم دل بنگرى، به شگفتى هایى که در دنیا پدید شده از شهوات
ما اُخْرِجَ اِلَى الدُّنْيا مِنْ شَهَواتِها وَ لَذّاتِها وَ زَخارِفِ مَناظِرِها،
و خوشیها و آرایش هایى که نظر را جلب مى کند بى رغبت گردى،
وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِى اصْطِفاقِ اَشْجار غُيِّبَتْ عُرُوقُها فى كُثْبانِ الْمِسْكِ عَلى سَواحِلِ اَنْهارِها،
و اندیشه ات در میان درختانى که شاخه هایشان به هم مى خورد و ریشه هایشان در دل تپه هایى از مشک بر کنار جویهاى بهشت پنهان شده سرگردان مى گردد،
وَ فى تَعْليقِ كَبائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فى عَساليجِها وَ اَفْنانِها،
و فکرت در خوشه هایى از مروارید تر در شاخه هاى کوچک و بزرگ آن درختان،
وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمارِ مُخْتَلِفَةً فى غُلُفِ اَكْمامِها،
و همچنین پدید آمدن میوه هاى گوناگون که از غلاف هاى خود سر برون آورده حیران مى شود،
تُجْنى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّف فَتَأْتى عَلى مُنْيَةِ مُجْتَنيها،
که آن میوه ها بدون زحمت و رنج چیده مى شوند و بر اساس میل چیننده به دست مى آیند،
وَ يُطافُ عَلى نُزّالِها فى اَفْنِيَةِ قُصُورِها بِالاَْعْسالِ الْمُصَفَّقَةِ، وَالْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ.
و عسل هاى پاک و شراب صافى در قصرهاى ساکنان بهشت به گردش مى آورند تا هر که بخواهد بهره مند گردد.
قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرامَةُ تَتَمادى بِهِمْ حَتّى حَلُّوا دارَ الْقَرارِ، وَ اَمِنُوا نُقْلَةَ الاَْسْفارِ.
بهشتیان مردمى هستند که که کرامت الهى به دنبال هم به آنان مى رسد تا گاهى که در خانه جاودانى فرود آمدند، و از رنج نقل و انتقال سفرها ایمن شدند
فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ اَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ اِلى ما يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَناظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهَقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً اِلَيْها،
اى شنونده اگر دل به آنچه که در بهشت از این مناظر شگفت انگیز به تو روى مى آورد مشغول کنى روحت به تماشاى آن از شوق برآید،
وَلَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسى هذا اِلى مُجاوَرَةِ اَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجالاً بِها.
و الان از این مجلس من براى هرچه زودتررسیدن به آنها به همسایگى اهل قبور خواهى رفت. خداوند به رحمت خویش ما
جَعَلَنَا اللّهُ وَ اِيّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعى بِقَلْبِـهِ اِلـى مَنـازِلِ الاَْبْـرارِ بِرَحْمَتِـهِ .
و شما را از آن کسانى قراردهد که از عمق دل و جان براى رسیدن به منازل نیکوکاران سعى و تلاش مى نمایند.
تَفسيرُ بَعْضِ ما فى هذِهِ الْخُطْبَةِ مِنَ الْغَريبِ - قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِةِ» الاَْرُّ كِنايَةٌ عَنِ النِّكاح ِ، يُقالُ: اَرَّ الرَّجُلُ الْمَرْاَةَ يَؤُرُّها» اِذا نَكَحَها. وَ قَوْلُهُ: «كَاَنَّهُ قِلْعُ دارِىٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ» الْقِلْعُ: شِراعُ السَّفينَةِ وَ دارِىٌّ: مَنْسُوبٌ اِلى دارينَ، وَ هِىَ بَلْدَةٌ عَلَى الْبَحْرِ يُجْلَبُ مِنْها الطِّيبُ. وَ «عَنَجَهُ» اَىْ عَطَفَهُ. يُقالُ: عَنَجْتُ النّاقَةَ ـ كَنَصَرْتُ ـ اَعْنُجُها عَنْجاً اِذا عَطَفْتَها. وَالنُّوتِىُّ: الْمَلاّحُ. وَ قَوْلُهُ عليه السّلام: «ضَفَّتَىْ جُفُونِهِ» اَرادَ جانِبَىْ جُفُونِهِ. وَالضَّفَّتانِ: الْجانِبانِ. وَ قَوْلُهُ عليه السّلام: «وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ» الْفِلَذُ: جَمْعُ فِلْذَة، وَ هِىَ الْقِطْعَةُ. وَ الْكِبائِسُ جَمْعُ الْكِباسَةِ وَ هِىَ الْعِذْقُ. وَالْعَساليجُ: الْغُصُونُ،واحِـدُها عُسْلُـوجٌ.-
تفسیر لغات نامأنوس این خطبه گفتار آن حضرت «یؤرّ بملاقحه» کلمه «ارّ» کنایه از نزدیکى است، عرب گوید: «ارّ الرجل المرأة یؤرّها» آن گاه که مرد با زن نزدیکى کند. و «کأنّه قلع دارىّ عنجه نوتیّه» «قِلْع» بادبان کشتى است،و «دارىّ» منسوب به دارین شهرى است در ساحل دریا که از آنجا عطر مى آورند. «عنجه»یعنى آن را بازگرداند، گفته مى شود: «عنجت الناقة ـ کنصرت ـ اعنجها عنجاً» وقتى که سر شتر را برگردانى.و «نوتىّ» به معنى کشتیبان است. و «ضفّتى جفونه» دو طرف پلک دیده طاووس را منظور فرموده.لغت ضفّتان به معنى هر دو جانب است. و فرمایش حضرت «فلذ الزبرجد» فِلَذ جمع فِلذة
به معناى قطعه و تکه است. «کبائس» جمع کِباسه به معنى خوشه است. «عسالیج» به معنى شاخه هاست،و مفردش «عُسلوج» است.