نهجالبلاغه: خطبه 228
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى التَّوْحيدِ. وَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخُطبَةُ مِنْ اُصُول الْعِلْمِ ما لاتَجْمَعُهُ خُطْبَةٌ غَيْرُها
از خطبه هاى آن حضرت است در توحید حق. و این خطبه از اصول علمى چیزها دارد که دیگر خطبه ها ندارد
ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أصابَ مَنْ مَثَّلَهُ،
آن که براى او چگونگى معین کرد یگانه اش ندانسته، و کسى که او را به چیزى مثل زد به حقیقتش دست نیافته،
وَ لا اِيّاهُ عَنى مَنْ شَبَّهَهُ،
و هر کس او را به دایره تشبیه کشید حضرتش را در نظر نگرفته، و هر که به او اشاره نموده و به اندیشه اش تصور کند قصد او ننموده است.
وَ لا صَمَدَهُ مَنْ اَشارَ اِلَيْهِ وَ تَوَهَّمَهُ.
كُلُّ مَعْرُوف بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ كُلُّ قائِم فى سِواهُ مَعْلُولٌ.
هر آنچه به ذاتش شناخته شود مخلوق است، و آنچه به دیگرى باشد معلول است.
فاعِلٌ لا بِاضْطِرابِ آلَة، مُقَدِّرٌ لا بِجَوْلِ فِكْرَة،
انجام دهنده است بدون به کار بردن ابزار، تقدیرکننده است بدون جولان اندیشه،
غَنِىٌّ لا بِاسْتِفادَة. لاتَصْحَبُهُ الاَْوْقاتُ،
بى نیاز است نه به تحصیل اسباب. اوقات با او همراه نیست،
وَ لا تَرْفِدُهُ الاَْدَواتُ. سَبَقَ الاَْوْقاتَ كَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الاِْبْتِداءَ اَزَلُهُ.
و ابزار و وسائل او را یارى ندهند. هستیش بر زمانها، وجودش بر نیستى، و ازلیتش بر ابتدا پیشى گرفته.
بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ اَنْ لا مَشْعَرَ لَهُ،
با به وجود آوردن حواسّ معلوم است که منزّه از حواس است،
وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الاُْمُورِ عُرِفَ اَنْ لا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ
و از آفریدن اشیاء متضاد پیداست که ضدّى ندارد، و با ایجاد مقارنت
بَيْنَ الاَْشْياءِ عُرِفَ اَنْ لا قَرينَ لَهُ. ضادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ، وَالْجُمُودَ بِالْبَلَلِ، وَالْحَرُورَ بِالصَّرْدِ.
بین اشیاء واضح است که او را قرینى نیست. نور را با ظلمت ، سپیدى را با سیاهى، خشکى را با رطوبت، گرمى را با سردى مخالف و ضدّ هم قرار داد.
مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعادِياتِها، مُقارِنٌ بَيْنَ مُتَبايِناتِها، مُقَرِّبٌ بَيْنَ مُتَباعِداتِها، مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدانِياتِها. لايُشْمَلُ بِحَدّ،
بین پراکنده هاالفت برقرار کرد، اضداد را با یکدیگر قرین نمود، دورها را با هم نزدیک ساخت، و نزدیک ها را از هم دور کرد.
وَ لايُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَ اِنَّما تَحُدُّ الاَْدَواتُ اَنْفُسَها، وَ تُشيرُ الاْلاتُ اِلى نَظائِرِها.
حدّى شامل او نیست، و به شماره محسوب نشود. ابزار و آلات جز مانند خود را به حدود نیاورند، و این وسائل جز به نظایر خود اشارت ننمایند.
مَنَعَتْها مُنْذُ الْقِـدَمِـيَّـةَ، وَ حَمَـتْـها قَـدُ الاَْزَلِـيَّـةَ، وَ جَنَّـبَتْـها لَوْلا التَّكْمِلَةَ.
اینکه بى خبران گویند از چه زمانى به وجودآمد (مُنْذُ)، و به تحقیق به وجود آمد (قَدْ)، و اگر چنین بود نقصى نداشت (لولا) با قدیم بودن و ازلى بودن
و کامل بودنش ناسازگار است (که قدیم و ازلى و کامل بودن از صفات خداوند است نه مخلوقات).
بِها تَجَلّى صانِعُها لِلْعُقُولِ، وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُيُونِ.
آفریننده با خود آفریده ها بر آنان در عرصه عقول تجلّى کرد، و با دیدنى بودن مخلوقات قطعى است که آفریننده را نتوان دید (زیرا که شبیه هیچ آفریده اى نیست).
لايَجْرى عَلَيْهِ السُّكُونُ وَ الْحَرَكَةُ،
نظام حرکت و سکون بر او جارى نمى باشد،
وَ كَيْفَ يَجْرى عَلَيْهِ ما هُوَ اَجْراهُ، وَ يَعُودُ فيهِ ما هُوَ اَبْداهُ،
و چگونه براو جارى باشد آنچه که او جارى کرده؟ و چسان صفتى را که در مخلوقى آفریده به آفریننده بازگردد؟
وَ يَحْدُثُ فيهِ ما هُوَ اَحْدَثَهُ؟! اِذًا لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ،
یا آنچه را حادث کرده در خود او حادث شود؟! در این صورت در ذات او دگرگونى پدید آید،
وَ لَتَجَزَّاَ كُنْهُهُ، وَ لاَمْتَنَعَ مِنْ الاَْزَلِ مَعْناهُ، وَ لَكانَ لَهُ وَراءٌ اِذْ وُجِدَ لَهُ
و کُنه ذاتش تجزیه شود، و ازلى بودنش ممتنع گردد، و چون پیش رویى برایش فرض شود پشت سرى هم
اَمامٌ، وَ لاَلْتَمَسَ التَّمامَ اِذْ لَزِمَهُ النُّقْصانُ،
خواهد داشت، و بر این اساس خواهان تمام شدن شود زیرا وجودش ملازم با نقصان شده،
وَ اِذًا لَقامَتْ آيَةُ الْمَصْنُوع ِ فيهِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعْدَ اَنْ كانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ،
و در این وقت نشانه مخلوق در او پیدا گردد، و دلیل بر هستى صانعى خواهدشد بعد از آنکه همه موجودات دلیل بر هستى اویند،
وَ خَرَجَ بِسُلْطانِ الاِْمْتِناع ِ مِنْ اَنْ يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُوَثِّرُ فى غَيْرِهِ.
و به سلطنت مسلّطش بر تمام موجودات محال است آنچه در غیرش اثر مى گذارد در او اثر بگذارد (پس از دایره اثرپذیرى خارج و از نقص و عیب پاک است).
الَّذى لايَحُولُ وَ لايَزُولُ، وَ لايَجُوزُ عَلَيْهِ الاُْفُولُ. وَ لَمْ يَلِدْ
خدایى است که تغییر حال نمى دهد و از میان نمى رود، و پنهان گشتن بر او روا نیست. چیزى را نزاده
فَيَكُونَ مَوْلُوداً، وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصيرَ مَحْدُوداً. جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الاَْبْناءِ، وَ طَهُرَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّساءِ.
تا خود مولود باشد، و زاییده نشده تا محدود گردد. برتر است از داشتن فرزندان، و پاک است از آمیزش با زنان.
لاتَنالُهُ الاَْوْهامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لاتَتَوَهَّمُهُ
اندیشه ها او را درنیابند تا اندازه اش گیرند، و زیرکى ها او را به وهم
الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لاتُدْرِكُهُ الْحَواسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لاتَلْمِسُهُ الاَْيْدى فَتَمَسَّهُ.
درنیاورند تا تصوّرش نمایند، و حواس او را درک نکنند تا احساسش نمایند، و دستها لمسش نکنند تا به او دسترسى یابند
وَ لايَتَغَيَّرُ بِحال، وَ لايَتَبَدَّلُ فِى الاَْحْوالِ، وَ لاتُبْليهِ اللَّيالى وَ الاَْيّامُ، وَ لا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ، وَ لا يُوصَفُ بِشَىْء مِنَ الاَْجْزاءِ، وَ لا بِالْجَوارِح ِ وَ الاَْعْضاءِ،
. به حالى تغییر نکند، و در احوال دگرگون نگردد، و او را شبها و روزها کهنه نکنند، و روشنى و تاریکى تغییرش ندهند. به چیزى از اجزاء و اندام و اعضاء
وَ لا بِعَرَض مِنَ الاَْعْراضِ، وَ لا بِالْغَيْرِيَّةِ وَ الاَْبْعاضِ. وَ لا يُقالُ لَهُ حَدٌّ وَ لا نِهايَةٌ،
و عَرَضى از اعراض، و بودن چیزى غیر ذاتش با او، و داشتن ابعاض توصیف نشود. براى او حدّ و نهایت،
وَ لاَ انْقِطاعٌ وَ لا غايَةٌ، وَ لا اَنَّ الاَْشْياءَ تَحْويهِ فَتُقِلَّهُ اَوْ تُهْوِيَهُ، اَوْ اَنَّ شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُميلَهُ اَوْ يُعْدِلَهُ.
و انقطاع و انتها گفته نمى شود، اشیاء را بر او احاطه نیست تا پایین و بالایش برند، و چیزى قدرت حملش را ندارد تا بتواند متمایل یا راستش بدارد.
لَيْسَ فِى الاَْشْياءِ بِوالِج ، وَ لا عَنْها بِخارِج .
در اشیاء داخل نیست، و از آنها خارج نمى باشد.
يُخْبِرُ لا بِلِسان وَ لَهَوات، وَ يَسْمَعُ لا بِخُرُوق وَ اَدَوات.
خبر مى دهد ولى نه به زبان بزرگ و زبان کوچک، و مى شنود نه با شکافهاى گوش و ابزار شنوایى،
يَقُولُ وَ لا يَلْفِظُ، وَ يَحْفَظُ وَ لا يَتَحَفَّظُ، وَ يُريدُ وَ لا يُضْمِرُ،
مى گوید نه با تلفّظ، حفظ مى کند نه با قدرت حافظه، اراده مى نماید نه با خطور در خاطره،
يُحِبُّ وَ يَرْضى مِنْ غَيْرِ رِقَّة، وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّة.
دوست دارد و خشنود مى گردد نه از رقّت دل، دشمن دارد و خشم مى کند ولى بى مشقّت و اندوه.
يَقُولُ لِمَنْ اَرادَ كَوْنَهُ: كُنْ، فَيَكُونُ، لا بِصَوْت يَقْرَعُ،
چون بخواهد کسى را به وجود آورد مى گوید باش پس بى درنگ بهوجود مى آید، نه به آوازى که گوشها را بکوبد،
وَ لا بِنِداء يُسْمَعُ، وَ اِنَّما كَلامُهُ سُبْحانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ اَنْشَاَهُ، وَ مِثْلُهُ
و نه به صدایى که شنیده شود، بلکه کلامش همان فعلى است که آن را ایجاد کرده، و مانند
لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِكَ كائِناً، وَ لَوْ كانَ قَديماً لَكانَ اِلهاً ثانِياً.
آن فعل پیش از آن نبوده، و اگر آن فعل قدیم بود هرآینه خداى دوم بود.
لا يُقالُ كانَ بَعْدَ اَنْ لَمْ يَكُنْ فَتَجْرِىَ عَلَيْهِ الصِّفاتُ الْمُحْدَثاتُ،
گفته نمى شود: بود شد پس از آنکه نبود، تا صفاتى که پدیده اند بر او جریان یابد،
وَ لايَكُونُ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ فَصْلٌ، وَ لا لَهُ عَلَيْها فَضْلٌ
و در این حال میان به وجودآمده ها و حضرت او فرقى نخواهد ماند، و براى او بر موجودات برترى نخواهد بود،
فَيَسْتَوِىَ الصّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكافَاَ الْمُبْتَدِعُ وَالْبَديعُ. خَلَقَ
در نتیجه خالق و مخلوق مساوى گردند، و پدیدآورنده و پدیدشده یکى شوند. موجودات را
الْخَلائِقَ عَلى غَيْرِ مِثال خَلا مِنْ غَيْرِهِ، وَ لَمْ يَسْتَعِنْ عَلى خَلْقِها بِاَحَد مِنْ خَلْقِهِ.
بدون نمونه اى که از غیر او به جاى مانده باشد پدید آورد، و از احدى از مخلوق خود در آفرینش آنها یارى نجست.
وَ اَنْشَاَ الاَْرْضَ فَاَمْسَكَها مِنْ غَيْرِ اشْتِغال،
زمین را پدید آورد و بدون اینکه از کار دیگر باز ماند آن را نگاه داشت،
وَ اَرْساها عَلى غَيْرِ قَرار، وَ اَقامَها بِغَيْرِ قَوائِمَ، وَ رَفَعَها بِغَيْرِ دَعائِمَ،
و استوارش نمود نه بر جاى آرام (بلکه بر امواج آب)، بدون پایه ها برپایش داشت، و منهاى ستونهایش برافراشت،
وَ حَصَّنَها مِنَ الاَْوَدِ وَ الاِْعْوِجاج ِ، وَ مَنَعها مِنَ التَّهافُتِ وَ الاِْنْفِراجِ.
و آن را از تمایل و کژى نگه داشت، و از افتادن و شکافته شدن حفظ کرد.
اَرْسى اَوْتادَها، وَ ضَرَبَ اَسْدادَها، وَ اسْتَفاضَ عُيُونَها،
میخهایش را (که کوههایند) استوار نمود، و سدهایش را برقرار کرد، چشمه هایش را روان ساخت،
وَ خَدَّ اَوْدِيَتَها. فَلَمْ يَهِنْ ما بَناهُ، وَ لا ضَعُفَ ما قَوّاهُ. هُوَ الظّاهِرُ عَلَيْها بِسُلطانِهِ وَ عَظَمَتِهِ،
و رودهایش را شکافت. آنچه را بنا کرد سست نشد، و آنچه را قوى نمود ضعیف نگشت. به سلطنت و بزرگیش بر زمین غالب است،
وَ هُوَ الْباطِنُ لَها بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ،
و به علم و معرفتش به کیفیت آن آگاه است،
وَ الْعالى عَلى كُلِّ شَىْء مِنْها بِجَلالِهِ وَ عِزَّتِهِ. لا يُعْجِزُهُ شَىْءٌ مِنْها طَلَبَهُ،
و به جلال و عزّتش بر هر چیز آن برتر است. چیزى از آن را که بخواهد عاجزش ننماید،
وَ لايَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَ لا يَفُوتُهُ السَّريعُ مِنْها فَيَسْبِقَهُ،
و از او سر نپیچد تا بر حضرتش غالب آید، شتاب کننده اى از دستش نرود تا بر جنابش پیشى جوید،
وَ لايَحْتاجُ اِلى ذى مال فَيَرْزُقَهُ. خَضَعَتِ الاَْشْياءُ لَهُ،
به دولتمندى نیازش نیفتد تا او را روزى دهد. تمام موجودات براى او فروتنند،
وَ ذَلَّتْ مُسْتَكينَةً لِعَظَمَتِهِ، لاتَسْتَطيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطانِهِ اِلى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ،
و در برابر عظمتش ذلیل و خاکسارند، قدرت گریز از سلطنتش را به سوى دیگر ندارند تا از سود و زیانش در امان مانند.
وَ لا كُفْوَ لَهُ فَيُكافِئَهُ، وَ لا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهُ.
اورا مانند نیست تا با حضرتش برابرى کند، و شبیهى نیست تا با او مساوى باشد.
هُوَ الْمُفْنى لَها بَعْدَ وُجُودِها، حَتّى يَصيرَ مَوْجُودُها كَمَفْقُودِها.
اوست که موجودات را پس از بودن نابود مى کند، آنچنان که موجودش چون معدومش گردد.
وَ لَيْسَ فَناءُ الدُّنْيا بَعْدَ ابْتِداعِها بِاَعْجَبَ مِنْ اِنْشائِها وَ اخْتِراعِها،
و فناى دنیا بعد از وجود آن شگفت تر از ایجاد و اختراعش نیست،
وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها مِنْ طَيْرِها وَ بَهائِمِها،
چگونه شگفت تر باشد در صورتى که اگر تمام جانداران هستى از پرندگان و چهارپایان،
وَ ما كانَ مِنْ مُراحِها وَ سائِمِها،
و آنچه را که در شب به آغل خود باز مى گردانند و آنچه که در مراتع و دشت ها مى چرند،
وَ اَصْنافِ اَسْناخِها وَ اَجْناسِها، وَ مُتَبَلِّدَةِ اُمَمِها وَ اَكْياسِها، عَلى اِحْداثِ بَعُوضَة ما قَدَرَتْ عَلى اِحْداثِها،
و از هر صنف و جنس صاحب حیاتى، از هوشمند و بیهوش، براى آفریدن پشه اى جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند،
وَ لا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبيلُ اِلى ايجادِها، وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُها فى عِلْمِ ذلِكَ وَ تاهَتْ، وَ عَجَزَتْ قُواها وَ تَناهَتْ،
و راه ایجاد آن را نشناسند، و در دانش این مسأله عقولشان حیران و سرگردان ماند، و نیروهایشان ته کشد و به عجز و ناتوانى نشینند،
وَ رَجَعَتْ خاسِئَةً حَسيرَةً عارِفَةً بِاَنَّها مَقْهُورَةٌ، مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ اِنْشائِها، مُذعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ اِفْنائِها.
و زبون و خسته بازگردد و معلومشان شود که مغلوب و مقهورند،و طاقـت و تـوان ایجـاد یک پشـه ، و از بیـن بـردن آن را ندارنـد.
وَ اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَناءِ الدُّنْيا وَحْدَهُ لا شَىْءَ مَعَهُ،
و همانا خداى سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و یگانه ماند و چیز دیگرى با او نخواهد بود،
كَما كانَ قَبْلَ ابْتِدائِها كَذلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنائِها،
همان طور که پیش از آفرینش آنها چنین بود پس از فناى آنها نیز چنین خواهد بود،
بِلا وَقْت وَ لا مَكان، وَ لا حين وَ لا زَمان. عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِكَ الاْجالُ وَ الاَْوْقاتُ، وَ زالَتِ السِّنُونَ وَ السّاعاتُ،
در آن موقعیت خیمه وقت و مکان، و هنگام و زمان برچیده مى شود. مدت ها و وقت ها، و سالها و ساعتها معدوم مى گردد،
فَلا شَىْءَ اِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ الَّذى اِلَيْهِ مَصيرُ جَميع ِ الاُْمُورِ. بِلا قُدْرَة مِنْها كانَ ابْتِداءُ خَلْقِها،
و جزى خداى واحد قهّار که بازگشت همه امور به اوست چیزى باقى نمى ماند. موجودات را به وقت آفرینش آنها قدرتى نبود،
وَ بِغَيْرِ امِتناع مِنْها كانَ فَناؤُها، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الاِْمْتِناع ِ لَدامَ بَقاؤُها.
و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمى دهند، چراکه اگرقدرت امتناع از فناشدن داشتند هستى آنها تداوم داشت.
لَمْ يَتَكاءَدْهُ صُنْعُ شَىْء مِنْها اِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْها خَلْقُ ما خَلَقَهُ وَ بَرَاَهُ.
ایجاد هیچ یک از موجودات به وقت آفریدن براى او دشوار نبود، و آفریدن آنچه را بهوجود آورد حضرتش را خسته نکرد.
وَ لَمْ يُكَوِّنْها لِتَشْديدِ سُلْطان،
موجودات را براى قدرت بخشیدن به سلطنتش نیافرید،
وَ لا لِخَوْف مِنْ زَوال وَ نُقْصان، وَ لا لِلاِْسْتِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُكاثِر،
و از ترس زوال و نقصان به وجود نیاورد، و براى یارى جستن از آنها در برابر همتاى معارض خلق نکرد،
وَ لا لِلاِْحْتِرازِ بِها مِنْ ضِدٍّ مُثاوِر، وَ لا لِلاِْزْدِيادِ بِها فى مُلْكِهِ،
و براى دورى گزیدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حکومت،
وَ لا لِمُكاثَرَةِ شَريك فى شِرْكِهِ، وَ لا لِوَحْشَة كانَتْ مِنْهُ فَاَرادَ اَنْ
و به علّت چیره شدن بر شریک در شرکتش، و براى وحشت از تنهایى و انس گرفتن با آنها
يَسْتَأْنِسَ اِلَيْها. ثُمَّ هُوَ يُفْنيها بَعْدَ تَكْوينِها،
به عرصه هستى نیاورد. باز هم خداست که کائنات را پس از ساختن نابود مى کند،
لا لِسَاَم دَخَلَ عَلَيْهِ فى تَصْريفِها وَ تَدْبيرِها، وَ لا لِراحَة واصِلَة اِلَيْهِ، وَ لا لِثِقَلِ شَىْء مِنْها عَلَيْهِ.
نه به خاطر ملالت وخستگى ازکارگردانى و تدبیر امور آنها، و نه براى اینکه به استراحت بپردازد، و نه به علت اینکه چیزى از آن بر او سنگینى داشته.
لايُمِلُّهُ طُولُ بَقائِها فَيَدْعُوَهُ اِلى سُرْعَةِ اِفْنائِها،
طول بقاء موجودات او را خسته نمى کند تا در نابود کردنشان علجه داشته باشد،
لكِنَّهُ سُبْحانَهُ دَبَّرَها بِلُطْفِهِ، وَ اَمْسَكَها بِاَمْرِهِ، وَ اَتْقَنَها بِقُدْرَتِهِ،
بلکه خداى سبحان با لطفش همه را اداره کرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده،
ثُمَّ يُعيدُها بَعْدَ الْفَناءِ مِنْ غَيْرِ حاجَة مِنْهُ اِلَيْها،
سپس همه آنها را بعد از فانى شدن بازمى گرداند بدون اینکه او را به آنان نیازى باشد،
وَ لاَ اسْتِعانَة بِشَىْء مِنْها عَلَيْها، وَ لا لاِنْصِراف مِنْ حالِ وَحْشَة اِلى حالِ اسْتِئْناس، وَ لا مِنْ حالِ جَهْل وَ عَمًى اِلى حالِ عِلْم وَ الْتِماس،
یا از آنان کمک بخواهد، یا از ترس تنهایى با آنان انس بگیرد،یا از حالت جهل و کورى به علم و درخواست بینش بازآید،
وَ لا مِنْ فَقْر وَ حاجَة اِلى غِنًى وَ كَثْرَة، وَ لا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَة اِلى عِزٍّ وَ قُدْرَة.
یا از فقر و نیاز به ثروت و دارایى برسد، و یا از خوارى و ناتوانى به عزّت و توانایى دست یابد.