نهجالبلاغه: خطبه 207
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ خَطَبَها بِصِفّينَ
از خطبه هاى آن حضرت است که در صفّین بیان فرمود
اَمّا بَعْدُ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ لى عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلايَةِ اَمْرِكُمْ،
اما بعد، خداوند به خاطر حکمرانى من بر شما براى من بر عهده شما حقّى قرار داده،
وَ لَكُمْ عَلَىَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذى لى عَلَيْكُمْ. وَ الْحَقُّ اَوْسَعُ الاَْشْياءِ فِى التَّواصُفِ،
و شما را نیز بر من حقّى است مانند حقّى که مرا بر شماست. حقّ در عرصه وصف وسیع ترین اشیاء،
وَ اَضْيَقُها فِى التَّناصُفِ. لايَجْرى لاَِحَد اِلاّ جَرى عَلَيْهِ،
و در مرحله انصاف تنگترین چیزهاست. کسى را بر دیگرى حقّى نیست، جز اینکه آن دیگرى را نیز بر او حقّى است.
وَ لايَجْرى عَلَيْهِ اِلاّ جَرى لَهُ،
و حقى از دیگرى بر عهده کسى نیست، جز اینکه براى او نیز بر گردن وى حقّى است.
وَ لَوْ كانَ لاَِحَد اَنْ يَجْرِىَ لَهُ وَ لا يَجْرِىَ عَلَيْهِ لَكانَ ذلِكَ خالِصاً لِلّهِ سُبْحانَهُ دُونَ خَلْقِهِ،
و اگر کسى را بر دیگرى حقّى ثابت است و آن کس را بر وى حقّى نباشد، این حق فقط براى خداى سبحان است، نه غیر او،
لِقُدْرَتِهِ عَلى عِبادِهِ، وَ لِعَدْلِهِ فى كُلِّ ماجَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضائِهِ. وَلكِنَّهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبادِ اَنْ يُطيعُوهُ،
به خاطر احاطه قدرتش بر بندگان، و عدالتش در تمام آنچه که فرمانش در آنها جارى است. ولى حقّش را بر بندگان چنین مقرّر فرمود که او را بندگى کنند،
وَ جَعَلَ جَزاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضاعَفَةَ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنْهُ، وَ تَوَسُّعاً بِما هُوَ مِنَ الْمَزيدِ اَهْلُهُ.
و مزد عبادت را برعهده خود براى بندگان چند برابر قرار داد به علّت فضل و کرمى که دارد، و افـزون دهى که شایسته و اهـل آن اسـت.
ثُمَّ جَعَلَ سُبْحانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَها لِبَعْضِ النّاسِ عَلى بَعْض،
آن گاه خداوند از حقوق خود حقوقى را بر بعض مردم نسبت به بعض دیگر واجب گرداند،
فَجَعَلَها تَتَكافَأُ فى وُجُوهِها، وَ يُوجِبُ بَعْضُها بَعْضاً،
و آن حقوق را در جهات و حالات با هم برابر قرار داد و بعضى را در برابر بعضى دیگر واجب نمود،
وَ لا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُها اِلاّ بِبَعْض.
و بعضى واجب نگردد مگر به انجام حقّى که در برابر آن است.ى
وَ اَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوالى عَلَى الرَّعِيَّةِ، وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوالى،
و بزرگترین چیز که از این حقوق واجب فرمود، حقّ حاکم بر رعیت، و حقّ رعیت بر حاکم است،
فَريضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ سُبْحانَهُ لِكُلٍّ عَلى كُلٍّ، فَجَعَلَها نِظاماً لاُِلْفَتِهِمْ،
این فریضه اى است که خداوند براى هریک نسبت به دیگرى واجب نموده، و این حقوق را موجب برقرارى الفت،
وَ عِزّاً لِدينِهِمْ. فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ اِلاّ بِصَلاح ِ الْوُلاةِ، وَ لاتَصْلُحُ الْوُلاةُ اِلاّ بِاسْتِقامَةِ الرَّعِيَّةِ. فَاِذا اَدَّتِ الرَّعِيَّةُ اِلَى الْوالى حَقَّهُ،
و ارجمندى دینشان قرار داد. رعیت اصلاح نشود مگر به صلاح حاکمان، و حاکمان اصلاح نگردند مگر به استقامت رعیت. پس زمانى که رعیت حقّ والى را ادا کرد،
وَ اَدَّى الْوالى اِلَيْها حَقَّها، عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ، وَ قامَتْ مَناهِجُ الدّينِ،
و والى هم حقّ رعیت را رعایت نمود، حق میان ایشان ارجمند گردد، و راههاى دین برپا شود،
وَ اعْتَدَلَتْ مَعالِمُ الْعَدْلِ، وَ جَرَتْ عَلى اَذْلالِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ
و نشانه هاى عدالت اعتدال گیرد، و سنّت ها در مجراى خود روان شود، و زمان آراسته
الزَّمانُ، وَ طُمِعَ فى بَقاءِ الدَّوْلَةِ، وَ يَئِسَتْ مَطامِعُ الاَْعْداءِ.
و شایسته گردد، و به دوام دولت امید رود، و مطامع دشمنان به یأس مبدّل گردد.
وَ اِذا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ والِيَها، اَوْ اَجْحَفَ الْوالى بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنالِكَ الْكَلِمَةُ،
ولى اگر رعیت بر والى غالب شود، یا والى بر رعیت ستم کند، اختلاف کلمه پیدا شود،
وَ ظَهَرَتْ مَعالِمُ الْجَوْرِ، وَ كَثُرَ الاِْدْغالُ فِى الدّينِ،
و نشانه هاى ستم آشکار گردد، و افساد و اختلال در دین زیاد شود،
وَ تُرِكَتْ مَحاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوى، وَ عُطِّلَتِ الاَْحْكامُ،
و راههاى روشن سنّت ها رها گردد، و از روى هواى نفس عمل شود، و اجراى احکام رو به تعطیلى رود،
وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلايُسْتَوْحَشُ لِعَظيمِ حَقٍّ عُطِّلَ،
و بیمارى روانها زیاد شود، در آن وقت مردم از تعطیل حقّ عظیم نترسند،
وَ لا لِعَظيمِ باطِل فُعِلَ. فَهُنالِكَ تَذِلُّ الاَْبْرارُ، وَ تَعِزُّ الاَْشْرارُ،
و بر انجام گرفتن باطل بزرگ وحشت نکنند. به آن هنگام است که نیکوکاران خوار، و بدکاران عزیز شوند،
وَ تَعْظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ عِنْدَ الْعِبادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّناصُحِ فى ذلِكَ وَ حُسْنِ التَّعاوُنِ عَلَيْهِ،
و کیفر خداوند نزد بندگان بزرگ گردد. پس بر شما باد به خیرخواهى در حقّ یکدیگر و کمک نیکوى یکدیگر بر این کار،
فَلَيْسَ اَحَدٌ ـ وَ اِنِ اشْتَدَّ عَلى رِضَا اللّهِ حِرْصُهُ،
زیرا کسى را ـ هر چند براى به دست آوردن رضاى حق حرصش شدید،
وَ طالَ فِى الْعَمَلِ اجْتِهادُهُ ـ بِبالِغ حَقيقَةَ مَا اللّهُ اَهْلُهُ مِنَ الطّاعَةِ لَهُ،
و کوشش او در بندگى طولانى گردد ـ قدرت آن نیست که حق طاعت خدا را چنانکه هست ادا کند،
وَلكِنْ مِنْ واجِبِ حُقُوقِ اللّهِ عَلَى الْعِبادِ النَّصيحَةُ بِمَبْلَغ ِ جُهْدِهِمْ،
لکن از جمله حقوق واجب خدا بر بندگان این است که به اندازه طاقت خود به خیرخواهى یکدیگر برخیزند،
وَالتَّعاوُنُ عَلى اِقامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ. وَ لَيْسَ امْرُؤٌ ـ وَ اِنْ عَظُمَتْ فِى الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ،
و در کمک به هم براى اقامه حق در بین خود اقدام کنند. و هیچ کس ـ گرچه منزلتش در حق عظیم باشد،
وَ تَقَدَّمَتْ فِى الدّينِ فَضيلَتُهُ ـ بِفَوْقِ اَنْ يُعانَ عَلى
و فضیلتش در دین بر دیگران پیشى داشته باشد، ـ چنان نیست که در اداى حقّى که
ما حَمَّلَهُ اللّهُ مِنْ حَقِّهِ، وَ لاَامْرُؤٌ ـ وَ اِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ،
خدا بر او واجب کرده محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس ـ گرچه او را کوچک شمارند،
وَاقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ ـ بِدُونِ اَنْ يُعينَ عَلى ذلِكَ، اَوْ يُعانَ عَلَيْهِ.
و دردیده حقیر بینند ـ کمتر از آن نیست که در اداى حق به دیگران کمک کند و یا ازسوى دیگران کمک شود.
- فَاَجابَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ رَجُلٌ مِنْ اَصْحابِهِ بِكَلام طَويل يُكْثِرُ فيهِ الثَّناءَ عَلَيْهِ، وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَ طاعَتَهُ لَهُ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:-
در آنوقت مردى از یاران آن حضرت به جواب برخاست و سخن را طولانى نمود، و در ضمن آن امام را بسیار ستود، و شنوایى و طاعت خود را نسبت به آن حضرت اظهار کرد، حضرت فرمود:
اِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلالُ اللّهِ فى نَفْسِهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ،
آن کس که جلال خدا در جانش بزرگ، و موضع حق در دلش باعظمت است،
اَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذلِكَ كُلُّ ما سِواهُ.
مى سزد که به خاطر این بزرگى، ماسواى خدا در نظرش کوچک باشد.
وَ اِنَّ اَحَقَّ مَنْ كانَ كَذلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ لَطُفَ اِحْسانُهُ اِلَيْهِ،
و سزاوارترین کس به این معنا کسى است که نعمت و لطف و احسان خدا بر او بسیار است،
فَاِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلى اَحَد اِلاَّ ازْدادَ حَقُّ اللّهِ عَلَيْهِ عِظَماً.
زیرا خداوند نعمت بسیار به کسى عنایت نکرده مگر اینکه عظمت حقّ خدا بر او افزون گشته.
وَ اِنَّ مِنْ اَسْخَفِ حالاتِ الْوُلاةِ عِنْدَ صالِح ِ النّاسِ اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ،
و از پست ترین حالات حاکمان نزد مرد شایسته این است که به آنان گمان عشق به خودستایى برده شود،
وَ يُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ، وَ قَدْ كَرِهْتُ اَنْ يَكُونَ جالَ فى ظَنِّكُمْ
و کارشان قیافه برترى جویى به خود گرفته باشد، و من میل ندارم که در خاطر شما بگذرد
اَنّى اُحِبُّ الاِْطْراءَ، وَاسْتِماعَ الثَّناءِ، وَ لَسْتُ بِحَمْدِاللّهِ كَذلِكَ،
که من به خودستایى علاقه مندم و عاشق شنیدن مدح و ثنایم، به حمد خدا این گونه نیستم،
وَ لَوْ كُنْتُ اُحِبُّ اَنْ يُقالَ ذلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطاطاً لِلّهِ سُبْحانَهُ عَنْ
و اگر دوستدار این مسأله بودم باز هم به خاطر خاکسارى در برابر عظمت
تَناوُلِ ما هُوَ اَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَالْكِبْرِياءِ.
و کبریایى حق که از همه کس به آن سزاوارتر است آن را رها مى کردم.
وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النّاسُ الثَّناءَ بَعْدَ الْبَلاءِ، فَلاتُثْنُوا عَلَىَّ بِجَميلِ ثَناء لاِِخْراجى نَفْسى اِلَى
چه بسا مردمى که ستایش خود را به وسیله جامعه پس از رنج و زحمت شیرین شمارند، ولى مرا به خاطر آنکه نفس خود را براى
اللّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنَ الْبَقِيَّةِ فى حُقُوق لَمْ اَفْرُغْ مِنْ اَدائِها، وَ فَرائِضَ لابُدَّ مِنْ اِمْضائِها.
خدا و خدمت به شما به کار گرفته ام و هنوز از اداى کامل آن حقوق فارغ نشده ام و واجباتى که چاره اى جز انجام آنها ندارم ثنا نگویید.
فَلاتُكَلِّمُونى بِما تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَةُ، وَ لاتَتَحَفَّظُوا
پس با من چنانکه با سرکشان سخن مى گویند سخن مگویید، و آنچه را
مِنّى بِما يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبادِرَةِ، وَ لاتُخالِطُونى بِالْمُصانَعَةِ،
در برابر مردم خشمگین پنهان مى کنند از من پنهان مدارید، و با مدارا و چاپلوسى با من معاشرت ننمایید،
وَ لا تَظُنُّوا بِىَ اسْتِثْقالاً فى حَقٍّ قيلَ لى، وَ لاَ الْتِماسَ اِعْظام لِنَفْسى،
و گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است، و مپندارید که تعظیم نابجاى خود را از شما درخواست دارم،
فَاِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ اَنْ يُقالَ لَهُ، اَوِ الْعَدْلَ اَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ،
زیرا آن که اگر سخن حق به او گفته شود، یا عدالت به او پیشنهاد گردد بر او سنگین آید،
كانَ الْعَمَلُ بِهِما اَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلاتَكُفُّوا عَنْ مَقالَة بِحَقٍّ، اَوْ مَشُورَة بِعَدْل،
عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است. بنابراین از حقگویى یا مشورت به عدل، خوددارى نکنید،
فَاِنّى لَسْتُ فى نَفْسى بِفَوْقِ اَنْ اُخْطِئَ، وَ لا آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلى
که من در نظر خود نه بالاتر از آنم که خطا کنم، و نه در کارم از اشتباه ایمنم
اِلاّ اَنْ يَكْفِىَ اللّهُ مِنْ نَفْسى ما هُوَ اَمْلَكُ بِهِ مِنّى،
مگر اینکه خداوند مرا از نفسم کفایت کند نفسى که خداوند از من به آن مالک تر است،
فَاِنَّما اَنَا وَ اَنْتُمْ عَبيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيْرُهُ،
زیرا من و شما بندگانى در اختیار پروردگارى هستیم که جز او پروردگارى نیست،
يَمْلِكُ مِنّا ما لا نَمْلِكُ مِنْ اَنْفُسِنا، وَ اَخْرَجَنا مِمّا كُنّا فيهِ اِلى ما صَلَحْنا عَلَيْهِ،
مالک و صاحب آن چیزى از ماست که ما مالک آن نیستیم، و ما را از آنچه در آن بودیم بیرون آورد و به آنچه صلاح ما بود درآورد
فَاَبْدَلَنا بَعْدَ الضَّلالَةِ بِالْهُدى، وَ اَعْطانَا الْبَصيرَةَ بَعْدَ الْعَمى.
هـدایت را عوض گمـراهى، و بینایى را بعـد از کوردلى به ما عنـایت فرمـود.