نهجالبلاغه: خطبه 212
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَهُ بَعْدَ تِلاوَتِهِ «اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»
از سخنان آن حضرت است که بعد از تلاوت آیه «اَلْهیکُمُ التَّکاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود
يا لَهُ مَراماً ما اَبْعَدَهُ، وَ زَوْراً ما اَغْفَلَهُ، وَ خَطَراً ما اَفْظَعَهُ.
عجبا! چه هدف بسیار دورى، و چه زائران ناآگاهى، و چه کار بزرگ سهمگینى!
لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ اَىَّ مُدَّكِر،
جاى رفتگان را که نقطه پند و عبرت است ـ و چه پند و عبرتى! ـ خالى دیدند،
وَ تَناوَشُوهُمْ مِنْ مَكان بَعيد. اَفَبِمَصارِع ِ
و به مردگان پوسیده در خاک که با آنان فاصله دورى دارند، به تفاخر برخاستند!
آبائِهِمْ يَفْخَرُونَ؟اَمْ بِعَديدِ الْهَلْكى يَتَكاثَرُونَ؟
آیا به قبور پدرانشان افتخار مى کنند، یا به اضافه کردن عدد مردگانشان به خویش خود را بسیار مى شمارند؟
يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ اَجْساداً خَوَتْ،وَ حَرَكات سَكَنَتْ.
ویا برگشت اجساد افتاده، و حرکات اجسام متوقف شده را مى خواهند.
وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً اَحَقُّ مِنْ اَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً،
مردگان براى اینان مایه پند باشند، سزاوارتر است تا وسیله افتخار به حساب آیند،
وَ لاََنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنابَ ذِلَّة اَحْجى مِنْ اَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقامَ عِزَّة.
و با مشاهده این اجساد پوسیده، به حریم تواضع درآیند، عاقلانه تر است تا آنان را عامل سربلندى خود دانند!
لَقَدْ نَظَرُوا اِلَيْهِمْ بِاَبْصارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فى غَمْرَةِ جَهالَة.
به مردگان با دیده اى رَمَدآلود نگریستند، و از این بابت در دریاى نادانى افتادند.
وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصاتِ تِلْكَ الدِّيارِ الْخاوِيَةِ، وَ الرُّبُوع ِ الْخالِيَةِ،
اگر احوال مردگان را از عرصه هاى آن دیار خراب و خانه هاى خالى از ساکنان بپرسند،
لَقالَتْ: ذَهَبُوا فِى الاَْرْضِ ضُلاّلاً;
در پاسخ گویند: در لابلاى خاک رفتند و گم شدند،
وَ ذَهَبْتُمْ فى اَعْقابِهِمْ جُهّالاً، تَطَأُونَ فى هامِهِمْ، وَ تَسْتَثْبِتُونَ فى اَجْسادِهِمْ،
و شما هم پس از آنان به میدان جهالت رفتید، به فرق این مردگان قدم مى گذارید، و روى اجسادشان مى ایستید
وَ تَرْتَعُونَ فيما لَفَظُوا، وَ تَسْكُنُونَ فيما خَرَّبُوا، وَ اِنَّمَا الاَْيّامُ بَيْنَكُمْ
و در آنچه دور انداخته اند مى چرخید، درخانه هایى که ویران کردند ساکن مى شوید، و روزگارى که بین
وَ بَيْنَهُمْ بَـواك، وَ نَوائِحُ عَلَيْكُمْ.
شما و آنان است بر شما گریه و نوحه سر مى دهد.
اُولئِكُمْ سَلَفُ غايَتِكُمْ، وَ فُرّاطُ مَناهِلِكُمُ
آنان پیش از شما به مرگ که پایان زندگى شما هم هست شتافتند، و زودتر از شما به قبر و برزخ رسیدند،
الَّذينَ كانَتْ لَهُمْ مَقاوِمُ الْعِزِّ، وَ حَلَباتُ الْفَخْرِ مُلُوكاً وَ سُوَقاً،
آنان که مقامهاى ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده اى پادشاه و گروهى رعیت بودند،
سَلَكُوا فى بُطُونِ الْبَرْزَخ ِ سَبيلاً سُلِّطَتِ الاَْرْضُ عَلَيْهِمْ فيهِ،
راهى را در درون برزخ پیمودند که در آن راه زمین بر آنان مسلّط شد،
فَاَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ، وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمائِهِمْ. فَاَصْبَحُوا فى فَجَواتِ
خاک گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشید. در شکاف قبورشان چنان بیجان شدند
قُبُورِهِمْ جَماداً لايَنْمُونَ، وَ ضِماراً لايُوجَدُونَ. لا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الاَْهْوالِ،
که براى آنها رشدى نیست، و غایبى گشتند که امید یافتنشان نیست، حوادث هول انگیز دنیا آنان رانمى ترساند،
وَ لايَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الاَْحْوالِ، وَ لايَحْفِلُونَ بِالرَّواجِفِ،
و بدى حالات غصه دارشان نمى کند، از زلزله ها دچار اضطراب نمى گردند،
وَ لايَأْذَنُونَ لِلْقَواصِفِ. غُيَّباً لايُنْتَظَرُونَ، وَ شُهُوداً لايَحْضُرُونَ.
و به نعره رعدهاى سخت گوش نمى دهند. غایبانى هستند که انتظارشان را نمى کشند، و شاهدانى هستند که حاضر نمى گردند.
وَ اِنَّما كانُوا جَميعاً فَتَشَتَّتُوا، وَ اُلاّفاً فَافْتَرَقُوا،وَ ما عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ،
جمع بودند و پراکنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند،از درازى مدّت و دورى جایشان نیست
وَ لا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ اَخْبارُهُمْ، وَ صَمَّتْدِيارُهُمْ، وَلكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً،
که اخبارشان از ما پوشیده، و دیارشانخاموش است، بلکه جامى به آنان نوشانده اند که گویاییشان را به لالى،
وَ بِالسَّمْع ِصَمَماً، وَ بِالْحَرَكاتِ سُكُوناً، فَكَاَنَّهُمْ فِى ارْتِجالِ الصِّفَةِ صَرْعى سُبات.
و شنواییشان رابه کرى، و حرکتشان را به سکون تبدیل کرده است، اگر بى درنگ وصفشان کنیم باید گفت: خوابى عمیق به خاکشان افکنده است.
جيرانٌ لا يَتَاَنَّسُونَ، وَ اَحِبّاءُ لا يَتَزاوَرُونَ.
مردگان همسایگانى هستند که با هم انس ندارند، و دوستانى که به زیارت هم نمى روند،
بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَى التَّعارُفِ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمْ اَسْبابُ الاِْخاءِ.
در میانشان دستاویزهاى آشنایى کهنه شده، و اسباب برادرى قطع گشته.
فَكُلُّهُمْ وَحيدٌ وَ هُمْ جَميعٌ، وَ بِجانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ اَخِلاّءُ.لا يَتَعارَفُونَ لِلَيْل صَباحاً، وَ لا لِنَهار مَساءً.
همگى با اینکه جمعند تنهایند، و با اینکه دوستند از هم دورند.براى شـب روزى را، و بـراى روز شـبى را نمى شناسنـد.
اَىُّ الْجَديدَيْنِ ظَعَنُوا فيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً. شاهَدُوا مِنْ اَخْطارِ
هر کدام از شب و روز که در آن به گور رفته اند براى ایشان دائمى است. خطرهاى آن خانه را
دارِهِمْ اَفْظَعَ مِمّا خافُوا، وَ رَاَوْا مِنْ آياتِها اَعْظَمَ مِمّا قَدَّرُوا.
سخت تر از آنچه مى ترسیدند دیدند، و آثار آن سراى را عظیم تر از آنچه تصور مى کردند مشاهده نمودند.
فَكِلْتَا الْغايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ اِلى مَباءَة،
پس این دو مسافت (راه سعید و شقى) براى آنان تا جایى که باید فرود آیند به درازا کشید،
فَاَتَتْ مَبالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ. فَلَوْ كانُوا يَنْطِقُونَ بِها لَعَيُّوا بِصِفَةِ ما شاهَدُوا وَ ما عايَنُوا.
و در این فاصله به نهایت بیم و امید رسید. اگر پس از مرگ به زبان مى آمدند از وصف آنچه مشاهده کردند و با آن روبرو شدند عاجز مى ماندند،
وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبارُهُمْ
و اگر آثارشان از بین رفته، و اخبارشان قطع شده،
لَقَدْ رَجَعَتْ فيهِمْ اَبْصارُ الْعِبَرِ، وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ الْعُقُولِ،
هر آینه دیده هاى عبرت پذیر آنان را مى بیند، و گوش عقولْ اخبار آنها را مى شنود،
وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهاتِ النُّطْقِ، فَقالُوا: كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّواضِرُ،
و بدون وسائل نطق بلکه با زبان حال مى گویند: چهره هاى خرم و زیباى ما زشت شد،
وَ خَوَتِ الاَْجْسامُ النّواعِمُ، وَ لَبِسْنا اَهْدامَ الْبِلى، وَ تَكاءَدَنا ضيقُ الْمَضْجَع ِ، وَ تَوارَثْنَا الْوَحْشَةَ،
بدنهاى نرم و نازکمان از هم گسیخت، لباسهاى کهنگى و پوسیدگى در بر کردیم، تنگى قبر ما را به سختى انداخت، وحشت را از یکدیگر ارث بردیم،
وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ، فَانْمَحَتْ مَحاسِنُ اَجْسادِنا، وَ تَنَكَّرَتْ مَعارِفُ صُوَرِنا،
خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ریخت.پس زیباییهاى انداممان را نابود نمود، و صورتهاى خوش آب و رنگمان زشت گردید،
وَ طالَتْ فى مَساكِنِ الْوَحْشَةِ اِقامَتُنا، وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْب فَرَجاً، وَ لا مِنْ ضيق مُتَّسَعاً.
و اقامتمان در این منازل وحشتزا طولانى شد، نه از اندوه رهایى داریم، و نه از تنـگى فـراخى یافتیـم.
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ، اَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطاءِ لَكَ،
اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم کنى، یا پرده از وضع آنان براى تماشاى تو برداشته شود،
وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ اَسْماعُهُمْ بِالْهَوامِّ فَاسْتَكَّتْ، وَاكْتَحَلَتْ اَبْصارُهُمْ بِالتُّرابِ فَخَسَفَتْ،
وببینى که گوششان ازهجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتیجه کر شده، و دیدگانشان سرمه خاک کشیده شده و بر این حساب فرو رفته،
وَ تَقَطَّعَتِ الاَْلْسِنَةُ فى اَفْواهِهِمْ بَعْدَ ذَلاقَتِها،
و زبانهایشان پس از تندى و تیزى در دهانشان پاره پاره شده،
وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فى صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِها، وَ عاثَ فى كُلِّ
و دلهایشان پس از بیدارى در سینه هایشان از حرکت افتاده، و در هر عضو آنان پوسیدگى تازه اى
جارِحَة مِنْهُمْ جَديدُ بِلًى سَمَّجَها، وَ سَهَّلَ طُرُقَ الاْفَةِ اِلَيْها،
فساد به بار آورده که آن را زشت نموده، و راههاى آفت را به سوى آن اعضا هموار کرده،
مُسْتَسْلِمات فَلا اَيْد تَدْفَعُ، وَ لا قُلُوبٌ تَجْزَعُ،
اعضایى که در برابر آفتها تسلیم شده اند، نه دستهایى هست که به دفع آفات برخیزد، و نه دلهایى که جزعوبى تابى کند،
لَرَاَيْتَ اَشْجانَ قُلُوب، وَ اَقْذاءَ عُيُون.
(آرى اگر آنان را مجسم کنى) قلب هاى پر غصه، و دیدگانى پر خاشاک را ملاحظه مى کنى،
لَهُمْ فى كُلِّ فَظاعَـة صِفَـةُ حال لاتَنْتَقِـلُ، وَ غَمْـرَةٌ لا تَنْجَـلى.
که در هر شدت و سختى وصف حالى است که از بین نرود، و بلایى فراگیرنده است که برطرف نگردد.
وَ كَمْ اَكَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزيزِ جَسَد، وَ اَنيقِ لَوْن كانَ فِى الدُّنْيا
چه بسیار است بدنهاى ارزنده و خوش آب و رنگ که تغذیه شده ناز و نعمت و پرورده شرف
غَذِىَّ تَرَف، وَ رَبيبَ شَرَف، يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُور فى ساعَةِ حُزْنِهِ،
بوده ولى زمین آن بدنها را خورد، بدنهایى که در وقت اندوه وحزن خود را به اسباب شادى وسرور مشغول مى کرد،
وَ يَفْزَعُ اِلَى السَّلْوَةِ اِنْ مُصيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ، ضَنّاً بِغَضارَةِ عَيْشِهِ، وَ شَحاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ.
و به هنگام رسیدن بلا و مصیبت براى نگاهدارى خوشى و لذت و از دست ندادن لهو و لعب خود را تسلّى مى داد،
فَبَيْنا هُوَ يَضْحَكُ اِلَى الدُّنْيا، وَ تَضْحَكُ الدُّنْيا اِلَيْهِ فى ظِلِّ عَيْش غَفُول،
و در این میان که زیر سایه عیش و نوش پر از غفلت بود و او به دنیا
اِذْ وَطِىءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ،وَ نَقَضَتِ الاَْيّامُ قُواهُ، وَ نَظَرَتْ اِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ كَثَب،
و دنیا به او مى خندید روزگار پایش را به خار گذاشت، و زمانه قوایش را درهم شکست، و اسباب مرگ و هلاکت از جایى نزدیک به او نظر افکند،
فَخالَطَهُ بَثٌّ لايَعْرِفُهُ، وَ نَجِىُّ هَمٍّ ما كانَ يَجِدُهُ،
غمى که نمى شناخت با او درآمیخت، و با اندوهى پنهان همراز شد که پیش از آن او را نیافته بود،
وَ تَوَلَّدَتْ فيهِ فَتَراتُ عِلَل آنَسَ ما كانَ بِصِحَّتِهِ،
و بیماریها وى را به ضعف و سستى نشاند در حالى که به بهبودى خویش اطمینان داشت،
فَفَزِ عَ اِلى ما كانَ عَوَّدَهُ الاَْطِبّاءُ مِنْ تَسْكينِ الْحارِّ بِالْقارِّ، وَ تَحْريكِ الْبارِدِ بِالْحارِّ،
پس به آنچه طبیبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد که عبارت بود از تسکین گرمى به سردى، و تحریک سردى به گرمى،
فَلَـمْ يُطْفِئْ بِبارِد اِلاّ ثَوَّرَ حَرارَةً، وَ لا حَرَّكَ بِحارٍّ اِلاّ هَيَّجَ بُرُودَةً،
عامل سردى نه اینکه گرمى را برطرف نکرد بلکه به آن افزود، و داروى گرم نه اینکه سردى را علاج ننمود بلکه باعث هیجان آن شد،
وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمازِج لِتِلْكَ الطَّبائِع ِ اِلاّ اَمَدَّ مِنْها كُلَّ ذاتِ داء حَتّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ،
و دواى مناسب مزاج نه اینکه بیمار را به اعتدال نیاورد بلکه موجب شدت مرض شد، تا طبیبش در کار خود سست و از درمان وى ناامید گشت، و پرستارش او را فراموش نمود،
وَ تَعايا اَهْلُهُ بِصِفَةِ دائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوابِ السّائِلينَ عَنْهُ،
و زن و فرزندش از بیان درد او ملول شده، و در جواب پرسش کنندگان حالش درمانده گشتند،
وَ تَنازَعُوا دُونَهُ شَجِىَّ خَبَر يَكْتُمُونَهُ، فَقائِلٌ يَقُولُ هُوَ لِما بِهِ،
و بالاى سر او از خبر اندوهبارى که کتمان مى نمودند به گفتگو نشستند: یکى مى گفت وضعش همین است که هست،
وَ مُمَنٍّ لَهُمْ اِيّابَ عافِيَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلى فَقْدِهِ،
دیگرى به بازگشت صحّت او امیدشان مى داد، و شخصى دیگر بر مردن او تسلیتشان مى گفت،
يُذَكِّرُهُمْ اُسَى الْماضينَ مِنْ قَبْلِهِ.
در حالى که دنباله روى بیمار را نسبت به گذشتگان به یادشان مى انداخت.
فَبَيْنا هُوَ كَذلِكَ عَلى جَناح مِنْ فِراقِ الدُّنْيا وَ تَرْكِ الاَْحِبَّةِ، اِذْ عَرَضَ لَهُ عارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ،
در این اثنا که او بر بال جدایى از دنیا و ترک دوستان سوار بود، ناگاه غصه اى از غصه هایش به او هجوم کرد،
فَتَحَيَّرَتْ نَوافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسانِهِ.
و اندیشه و ادراک نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشک شد.
فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوابِهِ عَرَفَهُ فَعَىَّ عَنْ رَدِّهِ،
چه بسیار پاسخ هایى که مى دانست ولى قدرت جواب آن را نداشت،
وَ دُعاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصامَّ عَنْهُ، مِنْ كَبير كانَ يُعَظِّمُهُ،
و چه بسیار سخن دردآورى را از شخص بزرگى که او را در زمان سلامتش احترام مى کرد
اَوْ صَغير كانَ يَرْحَمُهُ.
یا کودکى که به او ترحم مى نمود مى شنید ولى خود را به کرى مى زد
وَ اِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرات هِىَ اَفْظَعُ مِنْ اَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، اَوْ تَعْتَدِلَ عَلى عُقُولِ اَهْلِ الدُّنْيا.
!آرى براى مرگ دشواریهایى است سخت تر از آنکه قابل وصف باشد، و سختى هایى است که عقـول از درک آن ناتـوان اسـت.